رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

پیاده روی

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ب.ظ

من داستان گو نیستم، من طرح خیال درنمی اندازم، شب به من هجوم آورد و من کلمه ها را بی فکر فریاد کشیدم. زیر چرخ ارابه های شب له شدم، خرد شدم و حتی صدای شکستن ریزترین استخوان هایم را شنیدم. شب، سکوت مطلق است، سکوت شب، صدایی ناگزیر شنیدنی است. گریزی نیست از این حجم سکوت، سکوت عمیقی که فقط شب دارد.

تو هم بیداری؟! عجب! ممنون، اما کمکی نمی کند؛ دیگر کمکی نمی کند. تو هم به همین ها فکر می کنی؟! خب این خاصیت شب است. شب، دورترین آدم ها را هم از آن سر کره زمین به هم نزدیک می کند، چه برسد به ما. به وضوح درکت می کنم، می بینمت چنان که گویی خود تو ام. گویی مرکز افکارت نشسته ام، وسط خیالاتت حضور دارم. جای تعجب نیست، شب، خلوت است، تنهایی است، شلوغ پلوغ نیست، راحت و سریع، بی مزاحمت و بی مانع به تو می رسم، بی واسطه کنارت هستم، کسی در کوچه ها نیست، در خیابان تک و توک. مردم خوابند همه، کسی حواسِ شب را پرت نمی کند. در جهان، فقط من و تو می مانیم که بیداریم.

قبلا که صحبت های ما تمام نمی شد، چه شده که حالا ساکتیم؟ حرف نیست؟! غلط کردی!! ده ساعت حرف می زدیم و کممان بود! ده سال گاه و بیگاه حرف می زدیم، حرف ها تمام نمی شد و نشد، وقت کم می آمد ولی حرف نه، حالا  یک دفعه مخزن احرافمان سر آمده؟! خودت هم باور نمی کنی عمراً.

شب، لعنتی است! حس گفتن نیست یا شاید فایده ای ندارد. حرف هم که بزنیم، همانقدر شب است، همان قدر سکوت، همان قدر تنهایی. همه جا را هم که پر صدا کنیم، باز شبِ لعنتی همان قدر ساکت و خاموش است، من که از تاریکی می ترسم، می دانی که، هنوز هم می ترسم. از خود تاریکی دهشت انگیزتر، چیزی است که شب کمی متوجه ش می شوم، این قدر وحشتناک است که نمی شود تصورش کرد، قبولش کرد، همان بهتر، خدا را شکر از ذهن محدود؛ شب یک فکر هیولاوار سراغم می آید؛ همه چراغ ها را هم که روشن کنم، باز شب تاریک است، همه چراغ های کره زمین را هم که روشن کنم، شب، بی توجه به هر چیز، تاریک است. هستی، شب در سیاهی فرو می رود. تاریکی مرموز شبانگاه هستی را با چراغ نمی شود روشن کرد و از وحشتش، از تنهایی اش، از سکوتش گریزی نیست.

تنهایی و تاریکی و سکوت، ارمغان شب است. شب را چه باید کرد؟ خوابید؟! اَه. وقتی خودم را تصور می کنم که این حجم نامتناهی حقیقت و واقعیت را بی توجه و تحقیرکننده ام، منزجر می شوم، از خودم ناامید می شوم. نمی خواهم بخوابم. شب که عجیب ترین و پرراز ترین هنگام هستی است را خوابم نمی برد، اگر بخوابم پیش خودم ذلیل ترین شده ام، همه هیمنه ام ریخته. شب، وقت خواب و فراموشی و بی توجهی نیست.

جواب من و تو معلوم است؛ پیاده رفتن! پیاده رفتن تا رسیدن صبح یا تا رسیدن به صبح. تمام کوچه های زنده و آرام شهر، تمام خیابان های خوب، تمام دالان های قدیمی دیوار خشتی، تمام کنارگذر اتوبان ها، تمام جاده های دو لاینه، تمام جنگل های مخوف و حیات وحش، تمام کویرهای شب دار پرستاره، تمام برهوت ها، تمام گرماها، تمام کوه های پربرف، تمام خطوط ساحلی کنار دریا، تمام آنچه می دانیم و نمی دانیم را باید پیاده روی کنیم. کاش آنقدر عمر کنم که همه شان را پیاده بروم در شب. بیا برویم، شب شده.

پیاده روی کنیم حرفمان هم می آید،نیامد هم چند دقیقه می نشینیم چایی می زنیم، هوای سرد، بعد از این همه پیاده روی چای می چسبد. بیا.

یشنوید:


دریافت

نظرات  (۱)

۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۷:۲۰ سیمیا ‌‌‌‌‌

روی درج تصویر کلیک کنید (کنار ادامه مطلب). فایل رو از بیان‌باکس انتخاب کنید. درج مدیا رو انتخاب کنید. اگر اسم فایلتون مشکل داشته باشه (مثلا آخرش mp3 نداشته باشه) درج مدیا رو نشون نمی‌ده و فقط می‌تونید لینکشو توی پست بذارید.

پاسخ:
درود بر شما. سپاس
درست شد!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">