رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

اخیراً که سیل آثار به ظاهر انتقادی-سیاسی و شبه عدالت خواهانه زیاد شده، مثل دیدن این فیلم جرم است، آقازاده، دادستان و ... باید بیشتر دقت کرد و فریب نخورد!

اگر این آثار واقعا به دنبال انتقاد هستند، نباید مسئله ها و چالش های اساسی نظام رو مثل این که ایده ای برای آینده خودش نداره، مثل این که تکلیفش با جهان هنوز مشخص نیست، مثل این که استراتژی بلند مدت اقتصادی و فرهنگی نداره، و ... و ... رو تقلیل بدن به خوردوبرد چند تا آقازاده و سلطانِ فلان و سلطانِ بهمان...

البته این بیشتر تقصیر عزیزان شبه منتقد و موسوم به عدالت خواه هست که سطحِ مواجهه و انتقاد رو نازل کردن و تقلیل دادن به فیش حقوقی و تعداد املاک و ... و بدین ترتیب موجب خوشحالی ساختارِ معیوب گشته و بهترین راهِ فرار  رو براش مهیا کردند تا از خدا خواسته بگه بله!! دقیقا!! یک عده از مشکلات که تقصیر آمریکا بود و یک عده دیگه اش هم تقصیر همین آقازاده ها و سلاطینه، بنابرین شروع به آقازاده تراشی و سلطان تراشی کنه برای انداختن بارِ مسئولیت ها بر دوش اونا و تخلیه روانی بار خشونت و نارضایتی مردم بر این افراد.

پ.ن: مشخصه که من طرفدار حقوق نجومی و ژن برتر و ملک و املاک و این چیزا نیستم، میگم این ها مسئله اصلی نیست و نباید اولویت ها چه در ارزیابی و چه در نشانه گیری و چه در انتقاد و ... جا به جا بشه.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۲۵
صابر اکبری خضری

آدم هایی که وبلاگ دارند و به شبکه وسیع مخاطبان متصل نیستند، حقیقتاً از آن هایی که اینستا دارند، به مراتب جدی تر و «سرشان به تنشان می ارزه» تری هستند.

آدم هایی هم که مثل من هم وبلاگ دارند و هم اینستاگرام، فکر کنم خیلی آدم های بی شرفی باشند، یحتمل.

البته یک عده هم هستند با این که وبلاگ دارند، ولی عملاً انگار اینستا دارند، یعنی فقط کمی شکل و شمایل کار را تغییر داده اند، اما همچنان به شبکه عظیم و وسیع مخاطبان متصل اند و هر گونه احوالات درونی و بیرونی خود را با پرداختی مرموزانه و جلوه گر، منتشر می کنند و ... این عدّه آخر حتی از گروه قبلی (که بنده هم افتخار عضویتش را داشتم)، ناتو ترند!

تکلیفِ سه دسته مذکور که مشخص شد، فقط می ماند آدم هایی که فقط اینستا دارند که راجع به آن ها چیزی نمی گویم، چون خیلی به تحلیل و قضاوت شدن، ارادت ندارند و این روزِ عیدی نمی خواهم دلِ کسی را بشکنم، این جماعت هم که زود به تیریشِ قباشان بر می خورد و هیچ بعید نیست فِرتی بروند استوری کنند: دُنت جاج می! اُنلی گاد کَن جاج!!

در پست قبلی گفتم که من بهترین روان درمانگر تحلیلی در جهان هستم، ولی یادم شد بگویم با حفظ سمت، بهترین پیشگو و فال بین جهان هم هستم، بنابرین خاطرنشان می کنم، گروه اول فقط با گروه اول می تواند ازدواج کند، گروه دوم با گروه اول و گروه دوم می تواند ازدواج کند؛ (شاید بگویید حرفت تناقض دارد و خودت گفتی گروه اولی ها نباید با این ها ازدواج کنند، پاسخ خواهم داد من مسئولِ رفعِ تناقض های عالم نیستم، من فقط پیشگویی می کنم فرزندم!) گروه سوم هم کلاً با هیچ گروهی ازدواج نکنند بهتر است. راجع به گروه چهارم اگرچه قول دادم قضاوتی نکنم، ولی گفتن آینده که قضاوت نیست! بنابرین ...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۰۴
صابر اکبری خضری

مغازه ای توی محله ما بود و هست، دبستان که بودم بعد از «گل کوچیک»، «آقاگل»، «دیدنا»، «آجربازی»، «تَبَرَک» و «خَرپلیس» و ... می رفتیم ازش نوشابه و -به قول مشهدی ها- کِیس (کیک) می خریدیم. سرظهرها هم گاهی به عنوان فرزند ارشد خانواده، وظیفهِ خطیرِ خریدِ ماست یا نوشابه به عهده من بود از همون مغازه که بهش می گفتیم «بقّالی». البته بابام کلاً مرامش این بود که خریدهای اصلی رو، می رفت عمده از مصلّی (بورس عمده فروشی مواد غذایی مشهد) می خرید، این خرید از بقّالی محلّه در حد همین نوشابه و ماستِ گهگاهی بود. بعد از یک مدّتی این «بقّالی» محلِّ ما که صاحبش نسبت به سایر بقالی های محل، خیلی جوون تر بود، اسمش رو گذاشت «سوپر». از همون موقع ارج و قرب خاصی تو ذهن من پیدا کرد! اگرچه تغییر زیادی در اجناس مغازه ایجاد نشد، ولی انگار فرق داشت که بری از «بقّالی»، نوشابه بخری یا بری سوپر...

بعدتر ها که اون چند تا بقّالی دیگه هم، عنوان فاخرِ «سوپر» رو برای مغازه شون انتخاب کردن، «سوپر»ی که من ازش خرید می کردم و صاحب جوونی داشت، تابلوش رو تغییر داد و شد: «سوپرمارکت»! البته باز هم ابعاد مغازه همون بود و اجناس هم همون، اما خداییش لااقل در ذهنِ منِ نوجوون، سوپرمارکت از سوپرِخالی! خفن تر بود! و این سیکل دوباره تکرار شد، بقیه سوپرها محل هم شدن سوپرمارکت و الآن که این چند خط رو می نویسم، اون «سوپرمارکت» تبدیل شده به «هایپرمارکت»! و البته یک مقداری هم خرج دکورش کردن و به جای تک تک و هیس، چند تا شکلات و آدامس خارجی هم گذاشتن جلوی ویترنش کنار دخل، البته برای ما که خیلی فِنتی نداشته، چون هنوز گاهی داداش کوچیک ترم میره ازش برای ناهار یک نوشابه و ماست می خره، خریدهای کلی و اساسی تر هنوز هم با سخت گیری پدر، از همون مصلّی انجام میشه و البته گاهی هم بابام می سپاره تا من برم...

این چند روز به طور اتفاقی چند تا صفحه اینستاگرام چک کردم دیدم اون بالا تو بیوشون نوشته: «روان درمانگر تحلیلی!» یا «روان درمانگر اگزیستانس!»... اولین مطلبی که در واکنش به این عناوین به ذهنم می رسید این بود: جووون بابا جووووون!) می دونید خیلی یادِ بقالی های سابق و هایپرمارکت های فعلی محله مون افتادم! همون بود قشنگ! فقط به جای برایان تریسی و دوستان، فروید و نیچه گذاشته بودن جلوی ویترینش!! به جای کلیدواژه «موفقیّت»، کلیدواژه «معنای زندگی»، به جای چند تا چیز دیگه هم، چند تا چیز دیگه!...

خلاصه که روان درمانگران تحلیلی! روانکاوانِ اگزیستانسیال! تراپیست های خفنِ متخصص در زندگی و مخصوصاً معنای آن! روانشناسان موفقیت سابق! زردهای ناصادق! مایل به قهوه ای ها! الهام بخشان برنامه ریزی به سبک بولت! ما رو سیاه نکنید ؛)  

(خدایی خودمونیم چه قدر برچسب زدم به بندگان خدا) ولی جدا از شوخی، جامعه ای که عمق نداشته باشه، هر روز بازی یک عده رو می خوره، یک روز با 100 راز موفقیت و قورباغه ت را قورت بده، گولش می زنن، یک روز با اسم قانون جذب و راز و انرژی و کارما و اشو، یک روز هم با دوباتن و یالوم و مجتبی شکوری! فردا هم احتمالاً با نیچه و هایدگر و چگونه با هایدگر، روابط عشقولانه خود را خوب کنیم؟! «عصر روانشناسی» هم کم کم رو به اتمام هست و متاسفانه «عصر روانکاوی» (یا شاید هم «روانکاوی نمایی» یا ترکیبی پررو از هردوشون) فراروی ما!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۴۸
صابر اکبری خضری