رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

برعکس گوشی ها و کارت های بانکی ام که بی هیچ دغدغه ای زود می روند و گم می شوند و جا می ماندند، رکوردرم گم شدنی نبود. یک بار در بهشت رضا جا ماند، برای ضبط خاطرات شهدا از خانواده هایشان رفته بودم؛ بار دیگر اوایل دانشگاهم بود که حدوداً یک سال و نیمی غیبش زد، طولانی ترین دوری اش هم همین بود. وقتی که کاملاً قطع امید کرده بودم و گه گاهی خاطراتش را مرور می کردم، سر ظهر ناگهانی اطّلاعیّه پیدا شدن یک رکودر را روی تابلوی اعلانات دیدم. یک بار ناپدید شد. تصمیم گرفتم با ادعیه و رموز علوم غربیه به اجّنه متوسل شوم تا پیدا شود، پشیمان شدم، نذر امام رضا (علیه السلام) کردم و معجزه آسا روی کیف بود.

در کیف دوستان و باغ عمو و خانه فامیل و دست آشنایان جا ماندن و گم شدن و رفتن که الی ماشالله. اصلاً حساب ندارد، امّا باز هر چه می شد برمی گشت پیش خودم. حتّی آخرین بار -همین چهار پنج ماه پیش- در صفحه اینستاگرامم خبر گم شدنش را دادم و از دوستان تقاضای دعا کردم، فردایش خواب دیدم توی جیب کت مشکی ام جا مانده، کتی که چند هفته نپوشیده بودم و به علت کوچک بودن اتاق خودمان در خوابگاه، گذاشته بودمش در اتاق یکی از دوستان. بیدار شدم و نشدم سریع رفتم اتاقشان، بود! همان جا!!

**

اولین باری که یک رکوردر دیدم دست حاج علیرضا دلبریان بود؛ راوی مشهدی جنگ و خاطرات شهدا. وقتی می خواست سخن پراکنی کند از توی کیفش رکوردر را برداشت و خودش، سخن پراکنی خودش را ضبط کرد! بعد از جلسه هم تا با کسی سلام و علیک می کرد و آن بنده خدا نکته ای، چیزی می گفت سریع واکنش می داد: دوباره بگو ضبط کنم!

**

مگر نمی گویند دوستان همدیگر را کامل می کنند؟! ما همین طور بودیم. هر چه قدر من عاشق گفتن بودم، رکوردر عاشق شنیدن بود. با دقت گوش می کرد، ضبط می کرد، همیشه برای شنیدن حوصله و شوق داشت. گفتن من و شنیدن رکوردر، همان رابطه متکاملانه ما بود، برون گرایی من و درون گرایی رکوردر. حتی وقتی خودم حوصله شنیدن از این و آن نداشتم، رکوردر داشت، می شنید و بعداً برایم تعریف می کرد...

**

اواسط سال دوم دبیرستان بودم که پدرم گفتم چه قدر داشتن یک وسیله ضبط صدا می تواند به رشد درس هایم کمک کند! جالب اینکه در کمال ناباوری من، پدرم هیچ مخالفتی نکرد و آن موقع که پول، پول بود، 280 هزار تومان خرج خرید یک رکوردر شد. با اینکه حافظه ام افتضاح است ولی لحظه های خریدش را هم دقیق به یاد دارم. از همان اول دیدنش و بودنش و در دست گرفتنش و به کمر بستنش حسّ خوبی برایم داشت.

**

بارها رکوردر را به طرق مختلف از بازرسی های حرم رد کرده بودم، هر بار هم داستانی می شد که بیا و ببین، گاهی اوقات در جیبم می گذاشتم و گوشی را همراه خودم نمی بردم، خادم ها که از روی جیبم دست می زندند، فکر می کردند گوشی است، گاهی اوقات رکوردر را می دیدند و به راحتی اجازه عبور می دادند، گاهی نیاز به توضیح بود که کاربردش چیست و یک روشن خاموش نیاز داشت، گاهی می گفتند باید از x-ray رد شود، گاهی می گفتند باید با رئیس انتظامات هماهنگ شود، گاهی رئیس انتظامات اجازه می داد و گاهی هم کار بیخ پیدا می کرد! خیلی وقت ها دستم می گرفتم یا جایی قایمش می کردم و می بردم داخل.

**

رشته پیوند و همراهی ما در آستانه 8 سالگی ناگهان گسست یا بهتر بگویم گسستنش.

**

در بین همه وسایلم، لب تاب را استثناً چون قیمتش بالاست حواسم ویژه به آن هست، دیگر وسایلم نه آنچنان که فکر کنید. حتّی با گوشی رابطه خیلی خوبی ندارم، همه آنهایی که مرا می شناسند نیز به رویم آورده اند که صابر! تو هم با این گوشی ت!! وقتی هم که چند بار تماس می گیرند و کاری دارند، اعصابشان خورد می شود و واکنش مذکور کمی تغییر می کند: تو که برات فرقی نمی کنه دسته بیل بگیر دستت خب!

**

مهارت دیگری که در آن حرفه ای شده بودم، یواشکی ضبط کردن بود. یا در جیبم می گذاشتم و بدون نگاه کردن حالت ضبط را تنظیم می کردم، یا روشنش می کردم و در آستینم می گذاشتم، بعد هم خیلی عادی گفتگو را ادامه می دادم. اگر صدای دوستی یا آشنایی را یواشکی ضبط می کردم، بعداً برایش می فرستادم و تعجّب می کرد که ای بابا! ما رو گرفتی صابرجان؟! آدم امنیّت نداره دیگه با تو!!

در عوضِ همه وسایلی که بقیه دارند، من رکودر داشتم. رکوردر شاید از قدیمی ترین همراهانم بود. در هر سفری و پیشامدی به تناسب موقعیتش چیزهایی را با خودم می بردم و در کوله می گذاشتم و چیزهایی را نه. حتی گوشی را خیلی جاها همراه خودم نمی بردم، اما رکوردر دوست همه جایی من بود. خواه زیارت حرم باشد یا سفری سخت و غیرقابل پیش بینی، در جلسه مهم آستان قدس یا کوهنوردی صبح زود، راهیان نور یا تولد برادرم، کلاس درس یا هر جای دیگری. بچه ها به شوخی می گفتند رکوردر مثل کلت کمری همیشه همراته. هر اتفاقی میفته سریع درش میاری ...

**

بعضی ها تا طوری می شود سریع عکس می گیرند، بعضی ها سریع می نویسند، من تا طوری می شد سریع صدا ضبط می کردم. آدم ها خودشان را در حرف هایشان متجلی می کنند و من حرف هایشان را ضبط می کردم.

من حتی صدای طبیعت را ضبط می کردم، اگر نیمه شبی بود در پادگان دژ خرمشهر، تنها بودم، نسیم می وزید، حال خوشی داشتم، بوی خاک باران خورده می آمد، رکوردر را در می آوردم و می گفتم: حیف که نمی توانی بو را ضبط کنی! اعلام وضعیت می کردم و چند دقیقه سکوت نیمه شبی خرمشهر را ضبط می کردم. رکوردر من حتی صدای سکوت ها را هم ضبط می کرد. سکوت خرمشهر با سکوت مشهد، با سکوت دانشگاه و ... فرق می کنند.

**

در خیلی از اتفاق های مهم زندگی ام رکوردر نقش داشت. مثلاً تغییر رشته از ریاضی به انسانی در دبیرستان. پدرم که راضی نمی شد، قرار بود هر چه مشاور مدرسه که مورد قبول طرفین یعنی من و پدرم- در جلسه خصوصی با من گفت و نتیجه شد، همان بشود، اما پدرم که به من آن قدر اعتماد نداشت، رکودر صوت جلسه مان را کامل ضبط کرد و او شنید و رضایت داد، فردایش رفتم پیگیری نامه های اداری.

بعدها که معلم شدم، همه سخن پراکنی هایم در کلاس ها را ضبط می کرد، اصلاً همین گوش دادن به صدای خودم در رکودر بود که جرئت حرف زدن و نترسیدن و از صدای خودم بدم نیامدن را به من داد. شنیدن سوتی های اولین کلاسی که رفتم -درس تفکر و سبک زندگی دبیرستان امام رضا (علیه السلام) واحد 3- هنوز دلپذیر و خاطره انگیز است.

**

رکوردر برای من فقط وسیله ضبط صدا نبود، خلاصه و نماد و به یادآورنده همه صداهایی بود که در این 7 سال شنیدم و آن صداها هم خاطره تلخ و شیرین 7 سال زندگی ام بودند. فراز و نشیب زندگی ام همه در صداها بود و با صداها به یاد می آوردمشان. صداها هم، همه با رکوردر ضبط می شدند.

**

شیرین ترین لحظه های رفاقتم، خلوت های دوستانه، حرف ها و زرزرهای عمیق فلسفی، خاطره گویی مادربزرگ مرحومم، توصیه های آیت الله ضیأآبادی، باقری کنی، علی آقای بهجت و خاطره های پدرش، آقای فاطمی نیا، آیت الله ناصری، حاج میثم سازگار، خاطرات بیش از 200 خانواده شهید، لحظه های خاطره انگیز شوخی ها و دعواهای خواهر و برادرم، صوت جلسه های کاری آستان قدس، بنیاد فرهنگی، طرح های پژوهشی، مناجات های نیمه شبی حرم و احساس رقیق جمع، کلاس های به درد بخور دکتر فیاض و دینانی و سارا شریعتی و پاکتچی و ...، تاکسی نگاری ها، خاطرات سفر، سخن پراکنی های خودم، گریه و خنده های دلبریان، اندیشه های نابهنگام، صداهای بکر طبیعت، جلسات سیاسی قالیباف، انفجارات وحشتناک رزم شب میشداغ و ... و و و خیلی چیزهای دیگر را رکوردرم ضبط کرده بود.

**

دو سه سال اخیر رنگ حروف و نمادهای دکمه هایش همه پاک شده بودند و من فقط از حفظ فشارشان می دادم و حتی بدون نگاه کردن هم می توانستم. این اواخر هم اگر چه کمی مصرف باطری ش بیشتر شده بود، اما هنوز پر توان، با کیفیت و پایه بود برای هر کاری و هر موقعیتی.

**

حالا رکوردر رفته و می دانم دیگر بر نمی گردد. این بار امید پیدا شدنش را ندارم و انتظارش آمدنش را نمی کشم. رکوردر جزئی از هویتم بود. رکوردر امکان بروز بخشی از «صابریت»م را فراهم می کرد، صابر بردون رکودر حتماً چیزی کم دارد.

**

رکوردر عزیز!

خدانگهدار، دیگر تو را نخواهم دید.

من از تو خوشحالم، امیدوارم هر جا هستی، دست هر کسی هستی، خوشحال باشی و صداهای خوب ضبط کنی.

یا علی (علیه السلام)

دوستدارت؛ صابر.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۲
صابر اکبری خضری