رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

...نقطه از جایی نیامده است و هیچ است، به جایی هم نمی رود و پوچ است. «حال» بی مبدأ و بی مقصد است، فلذا غایتی ندارد و باطل است، نقطه نیهیلیسم است. اگر «حال محور» باشیم، از آینده می هراسیم و سعی می کنیم تا به هر طریقی شده به آینده نرویم و حال را دودستی نگه داریم؛ اگر هم ناچاراً به آینده رفتیم، به رفتنمان توجه نکرده و گمان می کنیم هنوز حال است و اگر متوجه شدیم دیگر حال نیست، دائماً با خاطرات و نوستالژی، به یادِ حالی که اکنون دیگر نیست، خواهیم بود و سعی می کنیم در همان جهانِ «حالِ گذشته» زندگی کنیم.

بنابر منطق هرمنوتیک تاریخی، اگر می خواهیم گذشته و حال ما معنادار باشد، باید آینده را فهم کنیم، روایتِ تاریخ آینده یا همان history of future که امروزه یکی از حوزه های در حال رشد علوم انسانی و تاریخ نگاری است. روایتِ تاریخ آینده در واقع امکان گفتگو با آینده را فراهم می کند، وظیفه آن ترسیم طرحی برای آینده است که گذشته و حالِ ما در پناه آن معنایی تازه می یابند. اگر ما آینده مان را نسازیم آن طور که ما می خواهیم، روایتِ خودمان را از آینده تعریف نکنیم و طرحی برای آن درنیندازیم، آینده ما را می سازد آن طور که می خواهد. تاریخ برای کسی صبر نمی کند، دنیا وانمیستد تا ما پیاده شویم! فقط ما رابه هر سو که خود می خواهد می برد. تاریخ سریع سوال می پرسد: آیا برای آینده من طرحی دارید و مقصد و مسیر ممکنی را مشخص کرده اید تا به آنجا بروم؟ اگر جوابی نداشته باشیم بدون مکث سراغ فرد و قوم دیگری می رود تا بلأخره با دستِ پری مواجه شود.

آن چه مشاهده می کنید، گزیده ای کوتاه از متن اصلی است، برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

به مقداری که تاریخ برای ما روشن باشد، آینده را می فهمیم، وگرنه آینده برای ما تاریک خواهد بود. اگر با تاریخ گفتگو نکنیم، آینده نیز سکوت خواهد کرد و سخنی از خود به ما نخواهد گفت، در این حالت است که ما شدیداً از آینده وحشت خواهیم کرد، چرا که چیزی از آن نمی دانیم (النّاسُ أًعداءٌ ما جَهِلوُا) و آرزو و تلاش می کنیم تا هرگز نیاید، بنابرین همه اقدامات ما محافظه کارانه، به نفعِ «حال»، در جهت وضعِ موجود و حفظ آن خواهد بود، یک نگاهِ پسینی و واکنشی به آینده که دائماً به آسیب های موجود و آسیب های بالقوه می اندیشد، و سعی می کنیم تا چه در زندگی اجتماعی (فیلترینگ، گشت ارشاد، سانسور، مخالفت با ابزارهای تکنولوژیک و ...) و چه در بعد فردی (خاطره بازی، نوستالژی، فراموش کردن آینده، فکر نکردن به مرگ و ...) مانع از آمدن آینده شویم، امّا آینده می آید: إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لَا رَیْبَ فِیهَا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ. «ساعت (روز قیامت) به یقین آمدنی است، و هیچ شک و تردیدی در آن نیست؛ ولی اکثر مردم ایمان نمی آورند!» پس ترس ما از آینده ناشی از عدم فهم ما از گذشته است، چرا که آینده همان تاریخ است. فردایِ امروز، همانِ دیروز روزهای بعد است و دیروز، همان فردای روزهای قبل...

آن چه مشاهده می کنید، گزیده ای کوتاه از متن اصلی است، برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۴
صابر اکبری خضری

اگزیستانسیالیسم داستان همان مرد اسب سواری است که در مرداب افتاده و می خواهد با دست خود موهایش را گرفته و خویش را بلند کرده، از مرداب بیرون آورد. مرداب او همان پوچی جهانش و بلند کردن خود همان اومانیسم او است.

از کانال تلگرامی «با مخاطب های آشنا»

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۱۲
صابر اکبری خضری

تولستوی جهان را از درون یک اسب توصیف کرد، چخوف گفت: انگار تو خود زمانی اسب بودی! تولستوی «انگار» را برداشت و پاسخ داد: چنین نیست، ولی روزی که به درون خود رسیدم، به درون همه رسیدم!

«هیچ چیز انسانی ای، برای هیچ انسانی بیگانه نیست.» این ترجیع بند گفتگوهای نامتناهی من و دوستم است. و این دلیل خوبی است که چرا باید قصه هر آدمی را گوش کرد، چرا بی نهایت دوست داریم روایت دیگری را بشنویم. دلیلش پیچیده و سخت نیست و درست بیخ گوشمان است؛ او، انگار خود ماست و یا ما انگار خود اوییم و چه وسوسه کننده است که این «انگار» وسط را هم برداریم و تمام...

«هیچ چیز انسانی ای، برای هیچ انسانی بیگانه نیست.» این کلام را جدی تر هم می شود گفت: «هیچ چیزی و هیچ امری و هیچ موجودی، برای انسان بیگانه و غریب نیست؛ همه آشناست.» انگار می توانیم یک سنگ باشیم در بی کرانِ بیابانی قرن ها نشسته، انگار می توانیم یک دلفین باشیم در تلاطمِ اقیانوس و بی وقفه بالا بپریم. انگار یک نسیم هستیم، یک اسب، یک مداد، یک قاتل، یک عارف یا یک ... و باز می گویم بیا این «انگار» را برداریم و تمام...

اگر یکی در کتابفروشی تمامی قفسه ها را تند تند رد کرد تا به قسمت دلخواه و مأنوس خودش برسد، نمی توان امید داشت چیز زیادی از زندگی انسانی و اصولاً زندگی درک کرده باشد. هر چه امکان توقف بیشتری در برابر تعداد قفسه ها با موضوعات متنوع تری داشت و مکث ها تکرار شد و قدم ها تک تک برداشته شد، نه تند تند و پیوسته، پیوند با زندگی و هستی گسترده تر، عمیق تر و جدی تر است، چون هیچ چیز انسانی برای انسان بیگانه نیست و انگار کششی هر لحظه انسان را می کشد و این «انگار» را بیا جانِ ما برش دار!

پ.ن: جلوی همه قفسه ها با همه موضوع ها باید ایستاد به جز 3 تا؛ اگر این ها را دیدید با سرعت هر چه تمام تر رد شوید و نگاهتان را آلوده نکنید: 1. موفقیّت و روانشناسی موفقیت و فلسفه زندگی و معنای زندگی و دوستان 2. رمان های عاشقانه ایرانی که یک مدل خاصی دارند 3. پرفروش ترین ها!

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۲۶
صابر اکبری خضری

واقع گرایی، یعنی گره خوردن به این انگاره که خوبی و بدی هر دو بی انتها است، حتی یک قدم به سمت بدی رفتن، بد و حتی یک قدم به سمت خوبی رفتن، خوب است. ایده آل گرایی یعنی خوبی و بدی را دارای انتهایی دست یافتنی دیدن، به عبارتی بهتر در فکر خدا شدن و خدایی کردن. واقع گرایی همراه با عقل عملی، حکمت، حلم و مدارا است، منعطف است، کاراست و رو به جلو حرکت می کند. علم به تنهایی ایده آل گرایی می آورد مگر این که با حلم آمیخته شود. آیده آل گرایی تند، خشن، تیز و سخت است، و بلافاصله به فرسایش و ناامیدی مفرط تبدیل می شود و سکون و رکود می آورد.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۵۱
صابر اکبری خضری

این متن ساعت ۴ و چند دقیقه بامداد نوشته شده...

 

امروز مجبور بودم برای اتمام و رساندن پروژه ای، حدودا ۱۲، ۱۳ ساعت به صفحه لب تاب خیره باشم، این آخر کاری ها خواهرم فکر کرد غذا سوخته اما حقیقتش کله من دود کرده بود. روزه بودم و طبیعتا به خواب بیشتر و بهتری احتیاج داشتم که متاسفانه مهیا نشد، این ها همه یک طرف، این که کار نرسید و حداقل ۵، ۶ ساعت مفید دیگر لازم دارد و تمام مدت روز فشارش، اگرچه خفیف یا گاهی شدید ولی همواره‌ و مداوم روی تخت اعصابم می کوبید و زوار روانم در رفته الآن، یک طرف دیگر.

الان باید نماز بخوانم و صبح باید راس ۹:۳۰ کلاس را شروع کنم، چند ساعت پشت سر هم باید با همین دهان روزه صحبت کنم و می دانم که از زنگ دوم، کام دهانم خشک و از زنگ سوم تلخ می شود. این را تحمل می کنم اما کاش فقط می شد بیشتر بخوابم. در بهترین حالت ۵ ساعت (و عملا ۴ ساعت) وقت دارم، زمان کمی نیست، اما با توجه به خستگی جسمی و جانی امروز و روزه بودن و خواب کم امروز و حجم فعالیت های فردا و اتصالش به شب قدر، واقعا کم است، مخصوصا این که تا صبح فردا فرصت خواب پیدا نمی کنم و فردا هم همین آش و کاسه هست!

عجب فکری زد به سرم!! هوشمندانه! احساس انیشتین زمانه بودن دارم!! اگر من ساعت ۹ کوک کنم و بیدار شوم، بلافاصله باید بروم سر کلاس و قطعا احساس خستگی و کوفتگی و نارضایتی خواهم داشت، اما...

من بارها مجبور شدم فقط دو یا سه ساعت یا حتی کمتر بخوابم، وقتی بیدار می شدم تمام فکرم این بود کاش فقط فرصت می داشتم نیم ساعت، فقط یک ساعت دیگر تمدید کنم و متاسفانه آن موقع ها نمی شد، ولی اگر می شد بسیار مشعوف می شدم... اما حالا که می شود!! این نقشه من است: گوشی را برای ۷ کوک می کنم، یعنی ۳ ساعت خواب، بعد با حال بسیار ناراحت و ناراضی بلند می شوم و بعد آرزو می کنم کاش می شد فقط نیم ساعت دیگر بخوابم و ناگهان می بینم که امکانش هست، و با خوشحالی وصف ناشدنی به رختخواب می روم و دو ساعت دیگر هم می خوابم!!!! اوه خدای من!!! عالی است...

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۰۱
صابر اکبری خضری