اگه از نظریات انسان شناسی بی خبر بودم یا درس اندیشه 2 که مبحث فطرت رو توش خوندیم نگذرونده بودم و یکی ازم می پرسید که چه چیزی هست که بین همه انسان ها مشترک باشه؟ اولین چیزی که به ذهنم می رسید این بود که هر انسانی به ما هو انسان وقتی که صدای ضبط شده خودش رو می شنوه فکر می کنه صداش خوب نیست و با تعجب می پرسه (لااقل در ذهنش) که این منم و این صدای منه؟! تا الآن که همه اطرافیان من بلااستثنا همین طور بودن، شاید اگه یه روز شجریان رو ببینم نظریه م نقض بشه.
اوایلی که رکوردر خریده بودم، من هم از صدای خودم متعجب یا شرمنده می شدم، اما بعد از چند بار، عادت کردم و الان فکر می کنم واقعا صدام همونه، یعنی تصورم از صدای خودم بیشتر از اینکه ناشی از شنیدن در فاصله 5 سانتی فاصله گوش تا دهان باشه، نتیجه شنیدن از رکوردره. اما اون چیزی که بعدش برام خیلی عجیب بود، شنیدن صداهایی بود که سال ها پیش ضبط کرده بودم، وقتی 3، 4 سال از ماجراها می گذره و دوباره اون لحظاتی که کاملاً یواشکی و بدون اینکه هیچ کس حتی طرف مقابلم بدونه رو ضبط کردم (مطئنا این صوت ها رو هیچ کس جز خودم گوش نمی کنه) می شنوم، حالات متفاوتی رو تجربه می کنم. در 40، 50 درصد مواقع حسم موقع شنیدن با حسم موقع گفتن فرقی نداره، در 40، 50 درصد احساس می کنم مسیر درستی بوده، اما الان پیشرفت کردم و جلو ترم، احساس رضایت یا لبخندی از این موضوع دارم؛ اما فعلا با این دو بخش کاری ندارم. مهم تر و جالب توجه تر از همه اون 10 درصد باقی مونده است.
بعضی وقت ها خجالت می کشی صحبت های خودت رو گوش کنی. میگی یعنی واقعا این من بودم؟! اینا رو من گفتم؟! تعجب می کنم که چجوری اون موقع اینا رو گفتم؟! یعنی واقعا اون لحظات نمی فهمیدم که چه قدر منزجر کننده است یا می فهمیدم و خودم رو گول می زدم؟!
چطور می تونستنم چنین نظری داشته باشم؟ چه طور می تونستم این قدر چندش آور باشم؟! اگه اون لحظه یکی بهم می گفت من از چند سال آینده اومدم و اون جا تو رو دیدم که به این صوت ها گوش می دادی و به محض اینکه خاطره در ذهنت کاملاً بازسازی می شد، قطع می کردی و حتی وسوسه می شدی که پاکشون کنی برای همیشه از حافظه لب تابت، چه واکنشی می دادم؟! باورم می شد یا می گفتم تو می خوای زندگی شیرینم رو تلخ کنی؟ علیه ش استدلال می کردم یا کتکش می زدم یا به فکر فرو می رفتم و می دیدم که تهِ خودم همچین نظری دارم؟ بعضی وقت ها محتوای صحبت اذیتت می کنه و بعضی وقت ها نیت از گفتن یا حالِت موقع گفتن که یادت میاد. چرا و چطور حاضر شدم بازیگری کنم؟! این صدای واقعی من نیست!
در این بازبینی یا درست تر اگه بگیم بازشنوی صداها، لحظه ها معنای جدیدی پیدا می کنن، بعضی ها که اوج معنا رو داشتن، خنده دار میشن، خنده دار از نوع مسخره و بعضی ها که تلخ بودن، احساس متفاوتی که البته شادی نیست، ولی حسی به شدت انسانی رو بهت منتقل می کنن.
گذشت زمان، رویِ واقعی تر و نه جدیدتری از من رو به خودم نشون میده. بی شک اگه این قدر عمیق به چیزی مطمئنم و اینقدر عمیق نسبت به فلان چیز انزجار دارم، همون موقع هم چنین بودم، هیچ چیز جدی و اساسی ای، در طول زمان به وجود نمیاد و تغییر نمی کنه، ولی گذشت زمان اجازه میده حقیقتی که از ترس کز کرده بود یک گوشه و می ترسید اگه جلو بیاد دهنش رو سرویس کنم، حالا که می بینه کاریش ندارم بیاد و خودش رو نشون بده. سلام حقیقت، درود رکودر.