رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۱۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صابر اکبری خضری» ثبت شده است

فرار از مرگ، نیروی بنیادین زیستن است که در اغلب موارد، اشتباهاً از آن با عنوان «میل به جاودانگی» تعبیر میشود. اندیشهورزانی که تلاش کردند عمق حیات را بکاوند و نیروهای پیشبرنده آن را فراچنگ آورند، کم و بیش دریافته بودند که در کنار رانه مرگگریزی، رانه و نیروی دیگری نیز حضور دارد. این کشف در ابتدا وضوح چندانی نداشت، چنین شد که گمان کردند نیروی دیگر «میل به نیستی» است.

کشف فوقالعاده و نقطه درخشان کار این هستیشناسان این بود که متوجّه شدند، انسان و به طور کلّی حیات، نه فقط مبتنی بر یک نیروی یکپارچه و تکین، بلکه مبتنی بر دو نیروی متعامل و متقابل پیش میرود، امّا در تفسیرشان از هر دو نیرو، به خطا رفتند و اولی را «میل به جاودانگی» و دومی را «میل به نیستی» تعبیر کردند؛ حال آن که اولی «میل به زیستن» و دومی «گریز از جاودانگی» است. این دو نیرو و دیالیکتیک آنها رکن اساسیِ حیات و پیشبرنده تاریخ است.

معلوم است که در این صورتبندی ما نسبت نیروهای ایجابی و سلبی را از حالتی که عرفاً و به طور معمول به آن تعلق داشت را دقیقاً وارونه و جابهجا کردیم، یعنی آن چه سابقاً به عنوان «فرار از مرگ»، ماهیتاً پسینی، واکنشی و سلبی دانسته میشد را به عنوان «میل به زیستن»، نیرویی ابتدایی، فعال و ایجاباً پیشبرنده و خالق دانستیم و آن چه سابقاً «میل به نیستی» خوانده میشد را «مقابله با جاودانگی».

«میل به زیستن»، با میل به همیشه و همواره زیستن یا همان جاودانگی متفاوت است. میل به زیستن، میل به بودن در اینجا و اکنون است، نه میل به بودن در بیمکانی و بیزمانی یا به عبارتی همهجایی و همهزمانی. میل به زیستن، میل به در موقعیت بودن و به عبارت دقیقتر میل به محدود بودن است، نه میل به بودنِ بیکران. پس از دل همین نیروی ایجابی اولیه است که نیروی سلبی ثانویه، یعنی «مقابله با جاودانگی» خلق میشود.

نبودن، انسان را دچار «حزن» میکند و همیشه بودن او را دچار «خوف». فرق حزن و خوف همینجاست، حزن هنگام از دست دادن شایستگیها، قدرتها و در یک کلام «بودنها» حاصل میشود و «خوف»، نشئهای کاملاً دیگرگون دارد. «خوف» ناشی از داشتن بیش از شایستگی، قدرت بیش از طاقت و در کلام مواجهه با قدرت مطلق یا همان جاودانگی است که به وجود میآید.

فردی که شایسته مدیریت جایی باشد و معزول شد، محزون خواهد شد و فردی که خودش میداند شایستگی چنان جایگاه رفیعی را ندارد، دچار خوف و ضعف حاصل از خودباختگی میشود. خوف وجودی انسان از مواجهه با جاودانگی که به شکل احساسی هولناک بروز پیدا میکند و انسانهای کمی آن را عمیقاً و مستقیماً تجربه میکنند، ناشی از همین عدم تناسب وجودی میان قابلیتها، توانمندیها و شایستگیهای درونی با جاودانگی است.

مردن و نیست شدن، نه خوفناک بلکه حزنانگیز است، اما همیشه بودن، هولناک و وحشتآاور است. مومنان نه حزن دارند و نه خوف. «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ». هیچ چیز شایستگی و قدرت لازم برای همیشه بودن را ندارد. پس «جاودانه نبودن» نه فقط یک میل عمیق انسانی، بلکه تقاضای همه هستی است و خداوند به این فریاد ملتمسانه، پاسخ مثبت میدهد تا همه را آرام کند: نگران و مضطرب نشوید، شما باقی نمیمانید و جاودانه نمیشوید! «کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبِّک ذوالجلالِ والاکرامِ» فقط وجه پروردگار است که امکان وجودی و شایستگی درونی و تابِ جاودانه بودن دارد، نه انسان یا جهان. «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۳ ، ۱۲:۴۰
صابر اکبری خضری

آیا تو فکر میکنی علاقهم به زیستن به معنای رویگردانی از توست؟ لطفا ناراحت نشو پروردگار عزیز، من منظور بدی ندارم. من فقط از بودن در این جهانی که خلقش کردی و برایش زحمت کشیدی، بسیار خرسندم. دوست دارم اگر تو هم موافق باشی و اجازه دهی، حدوداً دو هزار سال دیگر هم در آن زندگی کنم. به عنوان یک بنده، خواهش میکنم سریع پیشنهادم را رد نکن و حداقل برای یک لحظه هم از منظر من به این مسئله نگاه کن! لطفا علاقهم به بودن و زندگی کردن در همین دنیا را به پای چیزهای بد نگذار، من بیاندازه دوستت دارم، فقط مشکلی با همینجا بودن ندارم و از رفتن هم سخت میترسم.

راستش از همیشه بودن هم میترسم، همان طور که گفتم شاید تا دو سه هزار سال دیگر دلم بخواهد زندگی کنم، امّا مثلاً یک میلیون سال زندگی کردن هم واقعاً حوصلهام را سر خواهد بود. بی اندازه ممنونم که در آن دنیا، «جاودانگی» را به من هدیه کردی، اما من خیلی کوچک‎‌تر از آنم که جاودانگی خوشحالم کند. میدانم که تو جز اهداف خوب نداری و خوبی یعنی اهداف تو، میدانم که این هدیه، فوقالعاده گرانبهاست، قصدم تحقیر آن نیست و فکر نکن ای بزرگوار، نظیر کودکانی که ارزش شیء گرانبها را نمیدانند روی همان شکلات ارزانی که دستشان است پافشاری میکنند، رفتار میکنم.

میفهمم چه دارم و تو چه میخواهی به من بدهی امّا جاودانه بودن بیشتر از شادی، هراسانم میکند و فکر کنم تو ای خدای بزرگ نمیدانی خوف - از آن نوعی که فقط انسانها تجربه اش میکنند،- چیست و چهقدر وحشتناک و دوستنداشتی است، نمیدانی این ترس عمیق که ناشی از حقارت و ضعفی بیانتهاست، چه حس بدی دارد.

تو جاودانهای و به جاودانگی عادت داری و همیشه بودن، تو را متعجب هم نمیکند، اما من را نابود میکند. جاودانگی برای من هولناک است و نبودن غیرممکن. بودن شیرین است. کاش میشد فقط کمی بود یا کاش میشد همواره فقط کمی بود. جسارت من را ببخش ای خدای مهربان، اینها فقط گلایههایی بیاهمیتی است که به طور معمول از کودکان وقتی کاری را برای چند ساعت طولانی انجام میدهند، سر میزند و هیچ پدر و مادری را خشمگین یا حتی دلسرد هم نمیکند، شاید نوعی جلب توجه یا اظهار عجز برای تغییر اراده یا حداقل ایجاد محبت بیشتر والدین تلقی شود.

گلایه من این است که اگرچه لطف داشتی و من را خلق کردی، اما حالا توی بد مخمصهای افتادهام، نه راه پیش دارم و نه راه پس، نه میشود نبود و نه میشود همیشه بود. نه میتوانم و دوست دارم که دیگر نباشم و نه میتوانم و دوست دارم که تا ابد باشم‌‌. نه دوست دارم از اینجا، از همین کره خاکیِ دوستداشتنی یا همان دنیا که خب گویا تو خیلی دوستش نداری و بگذار اعتراف کنم که من دارم، بروم؛ و نه دوست دارم تا چند میلیون سال دیگر در آن باشم، چه برسد به بینهایت بودن!

میترسم این علاقه من به زیستن در دنیا، با آن حبّ به دنیا که تو ای خدای بزرگ، مدام از آن در کتابها و نامههایت بد میگویی، اشتباهاً یکی پنداشته شود، اگر اجازه دهی لااقل برای آرام شدن وجدان خودم، نه برای اقناع و توضیح به تو که خودت عالمترینی، جملهای عرض کنم: اگر میگویم دوست دارم در همین دنیا باشم و نمی خواهم جای دیگر بروم، منظورم این نیست که دوست دارم در آن کارهای بد بکنم یا خدای ناکرده از عبادت و طاعت روی برگردانم یا اهل عیاشی و ظلم شوم، نه اتفاقا منظورم همان زندگیای است که خودت گفتی؛ کنار خانواده، بی آزار، اهل عبادت و عدالت.

راستش فقط از تغییرات اساسی پیشبینی نشده مثل مردن، منتقل شدن به آن دنیا، برپایی قیامت و همیشه بودن در مکانهایی که اصلاً معلوم نیست چیست، کجاست یا چگونه است، میترسم. چرا میخواهی چیزی که اینقدر از آن میترسم را سرم بیاوری؟ چه اصراری است ای بزرگ مهربان؟ اگر از ما بپرسی یا خودت به دل ما بندگان نگاه کنی، میبینی ای عالم بینا که خیلی از آنهایی که خودت خلقشان کردی در این زمینه با من همنظرند.

اگر لازم است تغییراتی در ساختار عالم به وجود بیاید، خب ما بمانیم و شما آن طور که خواستی و صلاح است جهان را تغییر بده، لطفاً آرام آرام و تدریجی این کار را بکن تا با آن اصلاحات عالیای که مدنظر شماست، هماهنگ شویم؛ هم شما به آن چه میخواهی میرسی ای قادر مطلق و هم ما نمیترسیم و به حال ما بیچارهها رحمی کردهای ای عزیز مهربان.

هر کار میکنی فقط خواستهام همین است: من را نکش! میدانم مرگ، نابودی نیست و پُلی است از اینجا به آنجا و این حرفها، اما مبتنی بر تمام این سالهای زیستنم که خودم را شناختهام، به طور قطع میگویم وجود من برای چنین عبور بزرگی، ساخته نشده. این یک مخالفت علمی جسورانه نیست، فقط ابراز آن چیزی است که در درونم میبینم؛ یک گزارش صادقانه است برای ارائه و استحضار پیشگاه باری تعالی. بیاندازه سپاسگزارم که شنیدی، حالا آرامترم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۳ ، ۰۹:۴۱
صابر اکبری خضری

برای مطالعه راحت تر، می توانید فایل کامل را این نوشته را در فرمت pdf از اینجا دانلود کنید.

طرح مسئله مسجد اجتماعی فراتر از پروژه های سیاسی

مسجد، یکی از ارکان ایجاد نظم، انسجام و یکپارچگی اجتماعی در تاریخ جامعه ایرانی بوده است، علاوه بر آن، به شکلی به ظاهر تناقض آمیز، بسیاری تحرکات و تغییرات اجتماعی و سیاسی نیز به میانجی شبکه های ارتباطی و معنایی مسجدبنیان، شکل گرفته اند. در سال های اخیر به نظر می رسد مسجد دیگر به عنوان یک نهاد اجتماعی که مرکز تنظیم روابط جمعی و مناسک اجتماعی بود، عمل نمی کند. حتی کارکردهای معنوی و دینی آن نیز تضعیف شده و بسیاری از مساجد، عملاً از حضور پویا و پرشور مردم و جوانان، خالی شده اند. از این فرایند می توان فهمید کارکردهای معنوی مسجد هم در پیوستار اجتماعی و در تعامل با سایر نهادهاست که معنا پیدا میکند؛ وگرنه در خانه هم میشود نماز جماعت برپا کرد. این اجتماع مومنین است که به مسجد معنا میبخشد و این اجتماع به معنی کانون و قلب تپنده شبکه پیچیده و متراکم تعاملات اجتماعی در جامعه اسلامی است.

البته می توان میتوانیم راجع به میزان نقش مسجد در وقایع اجتماعی و سابقه تاریخی نیز، نگاه منتقدانه داشته باشیم. مرحوم علی شریعتی بحثی دارد با این عنوان که چرا شیعیان حسینیه ها را ایجاد کردند؟ خودش چنین پاسخ می دهد که مسجد به نوعی محل بیان روایت دینی مستقر و همسو با قدرت حاکم بود و سازوکارهای مسجد اجازه تحرک اجتماعی و انقلاب اجتماعی را نمیداد و بیشتر از قدرت و نظم موجود دفاع میکرد. در اینجا شریعتی نوعی ضدروایت را بیان میکند، می گوید در مسجد نمی شد هیجان و شور انقلابی لازم را تولید کرد، بنابرین جامعه به سمت ایجاد حسینیه رفت. یعنی مسجد پایگاه دین محافظه کارانه شد و حسینیه، پایگاه دین انقلابی. حتی پس از انقلاب هم میان هیئتها و نهادهایی مثل بسیج و کانون فرهنگی مساجد با خود مسجد و هیئت امنای مسجد، واگراهایی وجود دارد. به عبارتی در حال حاضر کارکردهای معنوی، عبادی و مناسک دینی هم از مسجد جدا شده و حتی برای برپایی مولودی در مسجد هم دچار چالش هستیم.

بسیاری برای تبیین ریشه های این فرایند تدریجی کنار گذاشته شدن مسجد از مدار اصلی زیستار اجتماعی مردم، رویکردهای فرهنگی و اجتماعی دولت اصلاحات در دهه هفتاد را برجسته می کنند، اما به نظر می رسد مسئله بسیار عمیق تر و پیچیده تر از این حرف هاست. دولت اصلاحات در واقع پاسخی به اقتضائات کلان تر مسیر حرکت سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی بود، حتی می توان گفت تجلی میل جامعه بود، نه یک پروژه سیاسی برای نفوذ فرهنگی. نباید ساده اندیشی مسائل اجتماعی را به پروژه های سیاسی تقلیل داد. اگر دولت دیگری هم بر سرکار میآمد، همین فرایند را به شکل دیگری انجام میداد. پس چه طور باید فرایند تضعیف مسجد اجتماعی را مطالعه کرد؟

نفی تکثر در زیست کلان شهری و نقش مسجد اجتماعی

شهر در معنای مدرن، مرکز معناداری است که اطراف خود را تحقیر میکند. همه دوست دارند از روستا به شهر، از شهر به مرکز استان، از مراکز استان به تهران و تبعاً از تهران به کشورهایی که گویی به این مرکز، به این کانون توسعه نزدیک ترند، مهاجرت کنند. جالب است که قلب کلانشهر نیز، محل تولید و تبادلات اقتصادی آن است، یعنی در شکل کلاسیک آن کارخانه و در اشکال جدید آن، سازمان ها و بازارهای اقتصادی، فناوارانه و تولیدی. پس در این نوع صورت بندی، نقش دیگر نهادهای اجتماعی مثل مسجد تحقیر شده و درجه دو به حساب می آیند.

در جهان سنت، نوعی تکثرگرایی حاکم است. این تکثرگرایی به معنای نسبیتگرایی نیست؛ بلکه شبیه پازلی است که اگرچه تصویر واحدی دارد، اما همه بازیگران و قطعات در آن مهم و حیاتی اند. در این رویکرد، شهر مبتنی بر محلات تعریف شده و حضور افراد در شهر بیشتر یک حضور محلی بود تا حضور مطلقاً کلانشهری. به عنوان مثال اگر من در تهران یا مشهد دهه 20 شمسی زندگی میکردم، بیشتر تعاملات و نیازهای من در همان محله سکونتم رفع و رجوع میشد، شبکه ارتباطات و تعاملات اجتماعی من در همین نظم محلی شکل می گرفت. بنابراین شهر دیگر فقط مرکز شهر نبود که مرکز و حاشیه نوعی فرادستی و فرودستی ایجاد کند؛ بلکه مجموعهای از محلات است که هر کدام مبتنی بر هویت، روایت و داستانی مشترک شکل گرفته و زیست بوم و چرخه مخصوص خود را دارند. رکن محوری و محل کانونی این تبادلات نیز مسجد بود و بسیاری از نیازهای اجتماعی در همان مسجد محله پاسخ داده می شد. مسجد، قلب محله بود؛ اما کلانشهر، محله و زیست محلی را از بین میبرد؛ بنابراین مسجد بهعنوان قلب محله، از معنا تهی و پوک می شود.

خطای راهبردی اینجاست که شهر و کلانشهر را صرفاً کالبدی و فیزیکال معنا کنیم؛ مثلا گمان کنیم چون شهری جمعیت نسبتاً کمی دارد یا به لحاظ ظاهری، ساختمان های بلند ندارد و ظاهر خیابان ها و بناهایش آن چنان امروزی نیست، پس دیگر کلانشهر مدرن نبوده و حتماً سنتی است. در حالی که کلانشهر، یک نرم افزار و نظم زندگی است که به تدریج انضمامی تر می شود. محله صرفاً یک فضای کالبدی نیست، محله با پیکربندی اجتماعی، حافظه جمعی مشترک و انباشت حضور و تعامل متراکم اجتماعی شکل می گیرد. لازمه ایجاد محله این است که افراد محل روزانه چند ساعت از وقت مفید خود -نه ساعت استراحت و خواب در خانه- را در محله بگذارنند و اغلب کارها از جمله خرید، تفریح، دید و بازدید و ... در همان محله رقم بخورد.

محله نیاز به آدم محلی دارد که در حال حاضر آدم محلی نداریم، بلکه با شهروندان جهانی روبه رو هستیم. برای انسان جامعه سنتی، ارزش این است که خودش تولید کند، اگر هم قرار است مبادلات اقتصادی برای خرید و مصرف انجام دهد، باز روابط انسانی برای او اولویت و ارجحیت دارد، بنابرین ترجیح می دهد به طور ثابت و پیوسته از مغازه محله خرید کند که با فروشنده آن نیز روابط دوستانه برقرار کرده است، اما برای انسان جامعه مصرفی، تنوع اصالت دارد. به عنوان مثال اگر امروز به رستوران خاصی برود، فردا دوست دارد رستوران دیگری را امتحان کند، ضمن این که اولویت او تخفیف، سود و در کل عقلانیت ابزاری و بهره وری بالاست، نه صمیمیت و دوستی. بنابرین ما دیگر آدم محلی نداریم، انسانی که با آن مواجهیم، انسان کلان شهری است و این انسان، جهان کلان شهری می سازد و در آن زیست می کند، حتی در شهرهای کوچک.

حالا که محله به مثابه بدن از بین رفته است، تپیدن قلب آن یعنی مسجد اجتماعی نیز دیگر بیفایده و بی معنا است. ماهیت سنتی مسجد هم از بین رفته است و تلاش برای احیای آن، نوعی تلاش فانتزی و البته بی نتیجه است، یک نوع ارتجاع است که بیشتر ماهیت نوستالژیک دارد تا کارکرد واقعی. باید فکر کنیم که آیا میتوان معنای جدیدی برای مسجد خلق کنیم یا خیر؟ چون دیگر نمیتوان با نگرش رمانتیک به محلهگرایی بازگردیم. البته در جهان، پویشها و جنبشهای محلی در حال احیای مجدد هستند و جهان پست مدرن نیز بر همین محور حرکت  می کند. نوعی بازگشت به امر local را شاهدش هستیم که در عبارت هایی مثل گلوکالیزیشن (جهان محلی شدن) یا ارتباطات میان فرهنگی خود را نشان می دهند. اگرچه نمی توان و نباید به گذشته برگشت، اما به معنای آن نیست که نمی توان و نباید جهان جدیدی با الهام از ارزش های بومی و سنتی ساخت! باید خلق کرد، باید زمین بازی جدید طراحی کرد، باید نیروهای جدیدی ساخت تا به میدانِ اکنون جهت دهند و برآیند آن را متناسب با ارزش ها و آرمان ها شکل دهند.

خطا در شناخت جهان مدرن و فانتزی سنت

افرادی که نمی خواهند جهان مدرن و اقتضائات آن را به رسمیت بشناسند، دچار رمانتیکگرایی هستند؛ اما از طرفی باید توجه داشت «مدرن» یک تیپ ایده آل است، یعنی وقتی قرار است در تاریخی و جغرافیایی محقق شود، هرگز ناب و مطلق نیست. این چنین نیست که در همه دنیا به شکل واحد محقق شده باشد؛ بلکه هر جایی به شکلی است و مشخصههایی دارد. به علاوه این تصور نیز صحیح نیست که گمان کنیم جهان و تاریخ مدرنیته، همه جهان ها و تاریخ های دیگر را نابود کرده است. همه ما مردم، در عین حال و به صورت توأمان در جهان سنت، جهان مدرن و جهان پست مدرن زندگی میکنیم. هر کدام از آنها سعی می کنند خودشان را بر موقعیت تحمیل کنند و تفوق ببخشند. به عبارتی همه این جهان ها دارند به میدان اجتماعی نیرو وارد می کنند.

ما چندجهانی و چندبعدی هستیم؛ بنابراین درست است که ما میل فردگرایی را از سرمایه داری داریم، اما میل به جمعگرایی را هم از جهان سنت داریم. این ها خطی نیستند که یکی پس از دیگری محقق شده باشد، بلکه جهان ها و خطوط موازی هستند و علیرغم تناقض گاه گاهشان، توأمان حضور دارند. بنابرین درست است که جهان مدرن، جامعه ایرانی را دستخوش تحولاتی کرده است، وارد میکند و باید آن را ببینیم و اگر نبینیم میشود رمانتیکگرایی و فانتزی گرایی؛ اما نیروهای دیگری هم در این میدان حضور دارند. به عنوان مثال در فرایندهای آینده پژوهانه مطرح می شود که یکی از کلان روندهای جهانی، خود جهانی سازی است، اما در عین حال محلی شدن هم یک  کلان روند موازی است که وجود دارد. درست است که این مسئله در جهان ریاضی غیرممکن است؛ اما در جهان انسانی ممکن است و می شود نیروهایی که الزاماً همسو نیستند، باهم حضور پیدا کنند. سوال اینجاست که چه طور میتوان سهم بیشتری فرضاً به جهان سنتی ما که همان زیست بوم ایرانی اسلامی است، داد؟ به عبارتی تأثیر و تعامل آن با جهان های دیگر را تسهیل کرد؟

تصور اشتباه دیگر این است که گمان کنیم که مدرنیته مروج فردگرایی است، خیر! مدرنیته مروج فردیت است، نه فردگرایی. سرمایه داری و جامعه حاصل از آن که جامعه مصرفی است، فردگرایی را به عنوان یک ارزش بنیادین قوام می دهند. بنابرین اینجا شکافی میان سرمایه داری و مدرنیته ناب نیز وجود دارد. مسئله مدرنیته نه فردگرایی، بلکه حفظ فردیت است؛ از قضا مدرنیته، جمعگراست، اما جمع خاص خود را ایجاد می کند، یعنی جمعی که هویت فردی و آزادی فردی را خدشه دار نکند، آزادی مدرنیته با آزادی سرمایه داری فرق دارد. سرمایه داری آزادی را به معنای آزادی فردی در مصرف تعریف می کند، مدرنیته اولاً تحقق آزادی را جمعی می فهمد و دوماً مسئله آزادی در خلق است، نه آزادی در مصرف. این مسئله را میتوان با مطالعه داستان های مدرن و شخصیت های آنان که به قول لوکاچ قهرمان پروبلماتیک هستند، درک کرد. این قهرمانها روابط اجتماعی خود را دارند، اما دغدغه شان این است که روابط خودم را خودم کنترل و ایجاد کنم؛ در جهان سنت، روابط بیشتر سببی و نسبی است.

باید در نظر بگیریم مدرنیته یک روح و کالبد ثابت به مثابه یک ذات ایستا ندارد که بگوییم همه جا دقیقا همین فرایندها را طی می کند، اگر به تمثیل بگویم مدرنیته بیشتر یک گاز است تا جامد؛ هر روز و هرجا شکلی می شود؛ بنابراین مدرنیته ایرانی با مدرنیته هندی، اروپای غربی و آمریکای شرقی یکسان نیست. حتی مدرنیته اروپای غربی و آمریکای شمالی با یکدیگر یکسان نیست، چنانکه «وبر» در آخرین مقاله کتاب درخشان اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری نشان داد. درست است که مدرنیته نیز جماعت های خاص خود را نظیر حزب، صنف، تشکل های مدنی و ... ایجاد می کند که این هم الزاماً با مسجد همسو نیست و یک چالش است، اما مسئله اصلی ما در تضعیف مسجد اجتماعی، اقتصاد سیاسی سرمایه داری است که به سمت فردگرایی، مصرف هر چه بیشتر، بیارتباطی با جهانِ بیرون و بی مسئولیتی نسبت به دیگران پیش می رود. مدرنیته، جهان انسانی را نابود نمیکند، بلکه سرمایهداری، جهان انسانی را نابود میکند. سرمایهداری حمله میکند و وحشی است؛ اما مدرنیته، پدیدهای تاریخی است که نمی شود آن را نادیده گرفت و به کلی زیرسوال برد یا نابود کرد.

حوزه علمیه و نقطه عزیمت ساخت نوین مسجد اجتماعی

احیای مسجد با احیای امام جماعت اتفاق می افتد. در نگاه من نقطه عزیمت و یکی از مهم ترین مؤلفه های مسجد، امام جماعت است.  این ایده را به نحوی فارابی در مدینه فاضله بحث می کند. هر شهر یک حکیم دارد که در مسجد جامع تثبیت شده است، خود این حکیم و مرشد شهر، به مجموعه ای از حکمای محلی مرتبط است که هر کدام شبکه تعاملات اجتماعی خود را دارند. البته این الگو نیز برای امروز ما قابل پیاده سازی نیست، ولی قابل الهام است. باید کنشگری اجتماعی امام جماعت پیرامون مسجد را افزایش داد. گلوگاه اصلی کارکردهای مسجد در زمانه ما، امام جماعت است؛ امامی که واقعاً زندگی اش را وقف مسجد کند یا حداقل محور فعالیت هایش را مسجد بگذارد. این سبک از روحانیون را متأسفانه در دهه های اخیر و بعد از انقلاب عملاً از دست داده ایم. با برخی سیاستها حالتی ایجاد کردیم که روحانی مسجد، فقط برای اقامه نماز حضور داشته باشد؛ در حالی که امام جماعت، یک کنشگر اجتماعی تماموقت است، یک مصلح اجتماعی است که بر محور مسجد، ناظر به بافت محلی پیرامون مسجد کنش می کند.

در این فرایند حوزه های علمیه نیز مقصرند و شاید بیش ترین نقش را هم دارند، چرا که حوزه برای مسجد ارزش قائل نیست. حوزه علمیه دو گونه فعالیت را به رسمیت می شناسد، اجتهاد یا تبلیغ؛ در صورتی که امام جماعت مسجد، شأن مهم تری دارد که آن کنش و زیست اجتماعی است؛ یعنی در قلب ارتباطات مردم است، حتی شاید نوعی مددکار و مصلح اجتماعی است و روابط اجتماعی را مبتنی بر ارزش های دینی تسهیل می کند. وقتی جهت گیری کلان حوزه بی نسبت با مسجد باشد، طبیعتاً طلبه ها هم می گویند وقتی میتوانم یک آیتالله یا سخنران مشهور شوم، چرا باید زندگی ام را صرف یک مسجد کنم؟ در مکتب اخلاقی تهران که عرفان و اخلاق در آن عمیقاً اجتماعی و مردمی است، برخلاف مکتب عرفانی نجف که نخبه گرا و حتی گاهی ضدجامعه است، افرادی همچون شیخ محمدحسین و شیخ مرتضی زاهد، میرزاعبدالکریم حقشناس، آیت الله مجتهدی تهرانی، آیت الله ضیائی، آقامجتبی تهرانی و ... مهم ترین نقش را در معنادار کردن مساجد داشتند؛ مثلاً مسجد امینالدوله با آیت الله شاه آبادی، مرحوم زاهد و آیت الله حق شناس شناخته میشود. افرادی مانند این بزرگان را از دست دادیم و همانند آن ها نیز بازتولید نشده است.

نگاه ایده آلیستی و فقدان سیاست فرهنگی

نگاه غالب سیاست گذاران ما در این زمینه، عمدتاً ایده آلیستی (هگلی) است، یعنی پیش فرض ضمنی این است که انسان با ایدههای خود فعالیت و کنش میکند؛ خصوصاً جریان تربیتی در صد سال اخیر در گسترش این دیدگاه بسیار نقش داشته است؛ اندیشمندان تربیتی چون مرحوم  علی صفائی حائری، آیت الله محی الدین حائری شیرازی و جریان هایی نظیر انجمن حجتیه و علامه کرباسچیان. اندیشه های تربیتی در جامعه ما، متأسفانه بیشتر به آگاهی و نظام ذهنی توجه کرده اند و نسبت به امر انضمامی و ساختارهای اجتماعی غفلت ورزیدند. هگلیها میگفتند که اندیشه های مردم را با آموزش، با ترویج کتاب، با سخنرانی و در یک کلام با تربیت تغییر میدهیم. در مقابل مارکس میگفت من انسان هگلی را واژگون میکنم، یعنی آدمها نه براساس ایدههای خود، بلکه بر اساس شرایط عینی و به عبارتی منافعشان عمل میکنند.

این نگاه را بیاورید در سیاست فرهنگ نسبت به احیای مسجد. نمی توان با توصیه و تربیت کاری کنیم که طلبه ها، اولویت اول خود را امام جماعت شدن بگذراند، باید ساختار را اصلاح کرد. بنابرین مداخله اولویت دار برای نهاد حکم ران، مداخله تربیت محور نیست، مداخله ساختارپایه است. مداخله اثرگذار این است که کاری کنیم تا مسجد همسو با رویاهای مشروع این افراد باشد. اصلاح حاکمیت باید به میانجی اصلاح ساختاری باشد، نه موعظه اخلاقی. ایده پیشنهادی این است که پلتفرم مسجد را باید همسو با منافع و خواسته های اجتماعی، مادی و معنوی طلاب بازتعریف کرد، یعنی مسجد را متناسب با انسان مدرن بازتعریف کنیم. این به معنای حذف یا انفعال مسجد نیست؛ این بازآرایی مسجد با هدف تداوم و حتی گسترش دامنه تأثیرات معنوی، فردی و اجتماعی آن در اقتضائات جامعه معاصر است.

اینکه حوزه به طلبه ها پول پرداخت میکند، شاید ایده آل نباشد، اما حالا که این ماجرا دارد اتفاق می افتد، باید این کمک ها را به سمت امام جماعت شدن، سوق داد. امام جماعت مسجد بودن اگر درست صورت بگیرد، شغل تمام وقت است. تبدیل شدن طلبگی به شغل اشتباه بود، اما امام جماعت بودن یک فعالیت تمام وقت است، یک اشتغال همه جانبه است. امام جماعت باید تمام طول هفته و در تمام ساعات روز به امور مسجد و روابط همسایگی و محلی با محوریت مناسک، روابط و رویدادهای دینی بپردازد. طبیعی است برای این کار، باید حقوقی برای امام جماعت تعیین شود.

در این نگاه، امام جماعت علاوه بر رفع و رجوع امور دینی مردم در مسجد، وظایف اجتماعی دیگری نیز به عهده دارد، مثلاً باید مرتباً در مدارس محله، شرکت کند، با کسبه محله، با بازیگران اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی رسمی و غیررسمی پیرامون مسجد ارتباط مستمر داشته باشد؛ حتی باید برخی از خدمات اجتماعی را که دولت و شهرداری ها به مردم می دهند را با عاملیت امام مسجد در محله توزیع کرد و در کل نقش امامجماعت را باید پررنگ کنیم. مشکل اینجاست که در حالت فعلی امام جماعت بودن صَرف نمیکند. فقط هم بحث پول نیست، اگر بخواهید واقعا یک امام جماعت تمام عیار باشید، باید بسیاری از موارد و کارهای دیگر که معمولاً طلبه ها به آن علاقه مند هستند را کنار بگذارید؛ یعنی باید قید کتاب نوشتن، حتی شهرت و افزایش دامنه تاثیرگذاری، رشد اداری و ... را بزنید. وظیفه جامعه و دولت این است که شرایط رسیدن آدمها به خواستههای مشروعشان را تسهیل کند.

 بنابرین گام اول برای احیای مسجد اجتماعی، استقرار روحانیون تراز اول در مساجد است. اگر مسجد امام جماعت خوب و قوی داشته باشد، هر اقدام جانبی، باعث تقویت مسجد خواهد شد. گام دوم رویدادسازی بر محور و در جوار مسجد است. در حال حاضر رویدادهای شهری ما نسبتی با مسجد ندارد؛ لذا همه رویدادهای شهری و محلی را میتوانیم با مسجد تعریف کنیم. این ها بستر ارتباط و تعامل مردم با مسجد و پیامبر آن یعنی امام مسجد هستند. باید همه این رویدادهای محلی در نسبت با مسجد و امام جماعت مسجد تعریف شود. البته این مهم است که مداخله امام جماعت و طراحی برنامه های آن، مشارکتآفرین باشد، نه ضدمشارکت.

برای مطالعه راحت تر، می توانید فایل کامل را این نوشته را در فرمت pdf از اینجا دانلود کنید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۳۲
صابر اکبری خضری

راهبردهایی برای ترمیم سرمایه ‌اجتماعی در دولت وفاق ملی

«سرمایه اجتماعی» شاکله تعامل دولت-ملت در جامعه است. هرچه میزان سرمایه اجتماعی بالاتر باشد، احساس یکپارچگی و هموندی میان آحاد مختلف مردم و حاکمیت بیشتر می شود. تنها در این صورت است که سیاست‎‌ها و برنامه های حکمران، قابلیت تحقق پیدا می‌کند و به جریان عمومی‌بدل خواهد شد. کاهش سرمایه‌اجتماعی به باور جامعه شناسان و سیاستگذاران، در ردیف مهم‌ترین چالش‎‌ها و مسائل کنونی جامعه ایران است. اگر روند کاهش سرمایه‌اجتماعی اصلاح نشود، پیامدهایی نظیر کاهش امید اجتماعی، کاهش مشارکت اجتماعی، گسترش انفعال و فرسایش اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. این نکته قابل تأمل است که سرمایه اجتماعی دولت و حاکمیت یا به عبارتی سرمایه اجتماعی کلان مقیاس، در ارتباط با دو «سرمایه سیاسی» و «سرمایه ایدئولوژیک» معنا می یابد؛ به عبارتی یک رابطه تریالیکتیک میان این سه سرمایه «اجتماعی»، «سیاسی» و «ایدئولوژیک» برقرار است و تغییرات هر کدام، بر سایر اجزا تأثیر متقابل دارد. در این یادداشت به راهبردهایی اشاره خواهد شد که برای ارتقای سرمایه اجتماعی متناسب با اولویت‎‌های کشور، اقتضائات اجتماعی و ظرفیت‎‌های دولت وفاق ملی لازم و مهم به نظر می‌رسد.

اصلاح سازکار سامعه نهاد حکمران

مهم‌ترین عامل افزایش یا کاهش سرمایه اجتماعی نهاد حکمران میان مردم، احساسِ شنیده شدن، نمایندگی و اثرگذار بودن است. لازم است تا «سامانه سمع» (سامانه مطالبات عمومی) هرچه سریع‌تر اجرایی شود و بطور گسترده در رسانه های عمومی‌معرفی شود. البته این گام نخست است و گام مهم‌تر، تحقق بخشیدن و پیگیری مطالبات این سامانه است تا اثرگذار بودن آن برای مردم احساس شود و امری نمایشی تلقی نشود. همچنین رصد و پایش مداوم شاخص‎‌های سرمایه اجتماعی در فواصل مشخص (انتهای هر فصل) ضروری است.

اصلاح سازکار ناطقه نهاد حکمران

تعامل دولت-ملت شامل دو سازکار «سامعه» و «ناطقه» می شود. بیشتر چالش‎‌های سرمایه اجتماعی و تزلزل در افکار عمومی، از لکنت ناطقه و عدم توانش زبانی و گفتمانی دولت و نهاد حکمران برای ارتباط مؤثر با جامعه، ناشی می‌شود. برای ارتباط مؤثر با آحاد جامعه، لازم است تا مردم ایران از نظر وضعیت سرمایه اجتماعی و اتخاذ راهبرد خاص نسبت به هر بلوک دسته بندی شوند. باید توجه داشت در حال حاضر جامعه ایرانی از پیچیدگی های فراوانی برخوردار است و ارزش‎‌ها، باورها و نگرش‎‌های بلوک‎‌های مختلف، تفاوت‎‌های جدی دارند که ایجاب می کند برای افزایش اعتماد، سرمایه و مشارکت اجتماعی هر دسته، برنامه ریزی و طراحی فرهنگی، رسانه‌ای، تبیینی و سیاسی خاص آن دسته صورت پذیرد. همچنین باید برای هر یک از وزیران و افراد شاخص هیأت دولت، رتوریک خاص طراحی کرد.

ایجاد کارگروه تبیینی-رسانهای اقدامات دولت

گاهی برخی اقدامات که بدون پیوست تبیینی-رسانه ای انجام می‌شود نظیر اصلاح قیمت بنزین در سال 1398، ضربه عمیقی به پیکره سرمایه اجتماعی می‌زند. با توجه به گستردگی اقدامات و برنامه‎‌های بخش‎‌های مختلف دولت، لازم است تا به صورت متمرکز کارگروهی برای تدوین و پیاده‎‌سازی پیوستارهای رسانه ای و تبیینی تصمیمات بخش‎‌های مختلف دولت ایجاد شود. این مهم درباره هرگونه مداخله یا برنامه ای که دارای پیامدها و ایجاد نوسان در ابعاد اقتصادی و اجتماعی زیست روزمره مردم می شود، ضروری است. لازم است که تخاطب مستقیم، هدفمند و موقعیتمند با کارگران، معلمان، کارگران ساختمانی، رانندگان درون شهری و برون شهری، پرستاران، کشاورزان، صیادان، کوله‌بران، اصناف و... داشته باشیم. توجه به تقویم اجتماعی و زمان رویدادها و پیامک‌های رئیس دولت بسیار مهم است. «سامانه‌ها» و «رسانه‌ها» دو رکن اساسی در تحقق این سامعه و ناطقه هستند.

حل مسأله با نوآوری نخبگان

تعامل و هم‌ا‌ندیشی‎‌های واقعی میان مدیران ارشد دولت و نخبگان، ارائه فهرست‌های دقیق از برنامه‌ها خصوصاً در تحقق برنامه هفتم و از همه مهم‌تر مبنا قرار دادن 10 ابرمسأله ملی (سربازی، مسکن، ازدواج، اشتغال، اقتصاد دریا پایه و...) و 20 ابرطرح ملی (انتقال آب خلیج فارس به مناطق مرکزی، طرح جامع فاضلاب اهواز، رتبه‌بندی فرهنگیان، احیای دریاچه ارومیه، طرح نفت و گاز شمال و...) در اوج سیاست رسانه‌ای دولت بسیار مهم است.

پرهیز از تحریک گسلهای اجتماعی

چنانکه رهبر معظم انقلاب در سخنرانی ابتدای سال‌جاری فرمودند، سیاست قطعی و اولویت دار کشور در حال حاضر حفظ انسجام اجتماعی و پرهیز از قطبی‌شدن و شکاف اجتماعی است. باید توجه داشت در شرایط ملتهب، هرگونه مداخله سخت در عرصه‎‌های اجتماعی، منجر به بروز شکاف‎‌ها و سقوط سرمایه اجتماعی می‌شود؛ در این شرایط حتی بکار بردن برخی اصطلاحات یا بیان و تأکید روی برخی سیاست‎‌ها یا موارد در حال برنامه ریزی غیرقطعی نیز می‌تواند زمینه ساز تنش ها و تحریک گسل‎‌ها و نقاط حساس و مزمن اجتماعی باشد.

ایجاد نشاط اجتماعی با رویدادهای مشارکتآفرین

نشاط اجتماعی یکی از ارکان مولد سرمایه اجتماعی است. در این راستا طرح جامعی با عنوان «پویش ملی نشاط اجتماعی» مبتنی بر رویدادهای مشارکت آفرین، جشن های مردمی‌و آیین‎‌های بومی‌محلی اقلیم های مختلف فرهنگی ایران در شورای فرهنگ عمومی‌کشور طراحی و تصویب شد که اجرای آن به اعتبارات و هماهنگی دستگاه‎‌های اجرایی نیازمند است. همچنین می توان ابررویدادهای جریان‎‌سازی نظیر کنسرت بزرگ ایران با حضور هنرمندان ملی را در محیط‎‌های عمومی ‌نظیر ورزشگاه آزادی با حضور اقشار مختلف مردم و با محوریت اشعار ملی طراحی کرد. بطور کلی باید توجه داشت پیگیری هوشمندانه انشراح و انبساط فرهنگی و تحقق رونق در عرصه هنر و صنایع فرهنگی بسیار مؤثر است. سینما، یک پیشانی فاخر برای شکوفایی هنر است. منظومه‎‌ها و مجموعه های فرهنگی، فراغتی، هنری و تفریحی، گردشگری، اردوهای دانش‌آموزی، فعالیت‎‌های هنری، قرآنی و تربیتی مدارس و مساجد باید بطور محسوس افزایش یابد.

استفاده از ظرفیتهای تاریخی و ملی ایران

یکی از ارکان هویت فرهنگی ایرانیان، میهن‎‌دوستی و علاقه به مؤلفه های مرتبط با تاریخ ایران است. جامعه ایرانی در حال حاضر به آن سطح از بلوغ هویتی رسیده که مؤلفه‎‌های «ملی» و «دینی» را در تقابل نمی‌بیند و میان آنها همگرایی ایجاد می کند. به طور خاص پیشنهاد افزودن روزهای جشن مهرگان و جشن سَده به تقویم رسمی‌کشور با برنامه ریزی خاص فرهنگی راهگشاست. این اقدام هم باعث ایجاد امید و افزایش سرمایه اجتماعی در آحاد مختلف مردم خواهد شد و هم زمینه سوءاستفاده معاندان از این بسترهای هویت تاریخی را از میان خواهد برد. جشن سده و جشن مهرگان نیز مانند نوروز و یلدا می‌توانند در راستای ارزش‎‌های اخلاقی و انسانی بکار گرفته شوند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۴۹
صابر اکبری خضری

این نوشتار حاصل اشتراک ذهن و قلم دکتر سید مجید امامی و بنده بوده که در تاریخ 6 شهریور 1403 ه.ش در روزنامه ایران منتشر شده است.

بعد از جنگ جهانی اول و دوم، جهانی مبتنی بر «نظم آمریکایی» ایجاد شد که بر اصالت لیبرالیسم (سرمایه‌داری و فردگرایی) بنا شده بود. نظم امریکایی برای رقابت با نظم کشورهای کمونیستی (شوروی، چین، کوبا و کشورهای اروپای شرقی) نیازمند ساخت مفاهیم نظری بود. از این رو، مفهوم «جهانی‌سازی» (globalization) برای انتقال مفهوم «روایت امریکا از نظم جهانی» شکل گرفت و از طریق رسانه‌ها، سیاست‌ها، قوانین، برنامه‌های توسعه و نظریه‌های علمی به سایر کشورها منتقل شد و در حوزه‌های علمی و عملی از جمله رویکردهای توسعه، نظریه‌های اقتصاد، جامعه‌شناسی، سبک زندگی و... جای باز کرد. شکل‌گیری مفاهیم و پدیده‌هایی از جمله امریکایی‌سازی، مک‌دونالیزیشن، دهکده جهانی، توده‌ای کردن فرهنگ، هالیوود و... نمونه‌هایی از این اقدام‌هاست.

مفهوم «جهانی‌سازی» دارای مؤلفه‌های معنایی مختلفی است که بر رویکردهای توسعه و سبک زندگی کشورها تأثیرگذار است. تمرکزگرایی، سرمایه‌داری، مصرف‌گرایی، خودمحوری، لذت‌گرایی، آینده‌محوری، همسان‌سازی، حذف تاریخ و جغرافیا و حذف تکثر فرهنگی از جمله این رویکردهاست. مقصود از «تمرکزگرایی» در فرآیند جهانی‌سازی، انباشت سرمایه و امکانات در مرکز دولت‌ها و قدرت‌هاست؛ به گونه‌ای که نوعی انحصار‌گرایی و قطبی‌سازی میان جوامع، کشورها و مردم ایجاد می‌کند. در الگوی تمرکزگرا، قطبی‌سازی (فرادست/ فرودست، متن/ حاشیه و...) در سطوح مختلف تولید و بازتولید می‌شود.

به عنوان مثال، تمرکزگرایی در نظام جهانی به گونه‌ای است که امریکا متن قلمداد می‌شود و سایر کشورها اقمار و حاشیه آن تعریف می‌شوند و در سطحی پایین‌تر، بازتولید الگوی تمرکزگرا در توسعه شهری جامعه ایران به گونه‌ای است که شهر تهران به مثابه متن قدرت، سرمایه و اندیشه ایرانی تلقی می‌شود و سایر شهرها به مثابه حاشیه و پیرامون آن تعریف می‌شوند. 

الگوی تمرکزگرا، به‌رغم ادعای آرمانگرایی و استعلایی بودن، مبتنی بر راهبردهای قدرت/ سلطه یا قدرت/ هژمونی بر حوزه عمومی و خصوصی جامعه است. در این الگو، کارگزاران خود را دانای کل می‌دانند و سیاست‌هایی را برای تحکم بر مردم وضع می‌کنند. در این الگو، سیاست‌های توسعه از بالا به پایین و بدون در نظرگرفتن نیازها، خواسته‌ها، انتظارات جوامع و فرهنگ‌هاست. همچنین در الگوی تمرکزگرا، غلبه سیاست و ایدئولوژی بر فرهنگ، اقتصاد و سبک زندگی ملموس است.

«مصرفی شدن» یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی است. مقصود از مصرفی‌شدن، اصالت لذت، دیده‌شدن و خودمحوری و... است. تشدید انگیزه مصرف‌کردن به جای تولید‌محوری است و فردمحوری جایگزین خانواده و جماعت‌محوری می‌شود. در این ساختار، میل و لذت هم جای نیاز و معنا را می‌گیرد.

«آینده‌محوری» یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی است. چون امریکا، به ادعای اندیشمندان، تاریخ ندارد برای ساخت تمدن امریکایی و ایجاد وحدت روایت، باید به سمت روایت آینده مبتنی بر تخیل حرکت کند. به همین دلیل عنصر زمان به مثابه تاریخ، و مکان به مثابه جغرافیا، در مفهوم جهانی‌سازی نابود می‌شود. چون امریکا، خودش تاریخ ندارد، به دنبال زدودن تاریخ و جغرافیای هر فرهنگ و کشور صاحب تمدنی است و این امر در شرق و خاورمیانه کاملاً مشهود است.

یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی «حذف تکثر فرهنگی» است، اگر چه «تنوع فرهنگی» را به رسمیت می‌شمارد اما «تکثر فرهنگی» را که دیالوگ و گفت‌وگوی میان فرهنگ‌ها و تمدن‌هاست، نمی‌پذیرد. تنوع فرهنگی را هم به عنوان ابزاری برای کنترل و محدود کردن قدرت جوامع و فرهنگ‌ها به شمار می‌آورد.

«توده‌ای کردن» و «همسان‌سازی» یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی است، بدین صورت که مفاهیمی از جمله زیبایی، اخلاق، حقوق بشر و مفاهیمی چون توسعه، سبک زندگی و... مبتنی بر فرهنگ امریکایی تعریف می‌شود و از طریق رسانه‌ها، هنر، قوانین، سیاست‌ها و نظریه‌های علمی به سمت توده‌ای کردن و یکسان کردن جوامع حرکت می‌کند. به عنوان مثال «مکتب نوسازی» دلالت بر تخریب همه چیز و ساخت دوباره دارد که مهم‌ترین تئوری در الگوی توسعه امروزین است.

تغییرات اساسی در جهان از جمله قدرت یافتن چین، افول قدرت امریکا در معناسازی، ایجاد انقلاب اسلامی، تغییرات خاورمیانه، احیای قدرت روسیه و ترکیه، شکست سیاست‌های منطقه‌ای امریکا، حرکت کشورهای اروپایی به سمت کشورهای شرقی، آشوب‌های اجتماعی، شکل‌گیری مفاهیمی چون عدالت‌خواهی در جهان امروز، شکست پروژه دولت- ملت(دولت مرکزی)، اهمیت یافتن برخی شهرها نسبت به کشورها، اهمیت یافتن معنویت و دین و... نظم جهانی را از یک دهه پیش بشدت تحت تأثیر قرار داده و جهان درگیر نوعی بی‌نظمی است.

در این بی‌نظمی، هر کشور و فرهنگی یا به تنهایی یا از طریق تعاملات میان‌فرهنگی سیاسی به دنبال غلبه روایت خود از آینده جهان است. چیزی که در این میان مهم است «شکست پروژه جهانی‌سازی» و مؤلفه‌های مرکزی آن است و مفاهیم آن برای ساخت روایت آینده جهان کارایی خود را از دست داده‌اند. بسیاری از متفکران بر این باورند که آینده جهان از آنِ کشور و فرهنگی است که بتواند مبتنی بر فرهنگ و جغرافیای خود (تاریخ)، روایت آینده خود را بسازد.

 در نظم نوین جهانی، مردم و فرهنگ‌ها نقش محوری دارند. هر فرهنگ و ملتی باید روایت خود را مبتنی بر ظرفیت‌هایش ارائه کند. نظم جدید، تکثر فرهنگی را به رسمیت می‌شناسد و مدنیت و شهریت را از پایین به بالا شکل می‌دهد. در نظم جدید، مرکز و پیرامونی وجود نخواهد داشت. هر محله، روستا، شهر، استان و منطقه به عنوان مرکزی است که در امر پیشرفت و آبادانی الگوی خاص خود را دارد. ملت - شهر همان مؤلفه‌های اساسی و الزامات حرکت به سمت تمدن‌سازی در نظم جدید است.

در نظم جدید، مفاهیم اجتماعی از قبیل عدالت، امنیت، آزادی، تعاون، مشارکت، اخلاق و... بازتعریف و مبتنی بر واقعیت اجتماعی بسط پیدا می‌کنند. نظم جدید، نیازمند مفاهیم، رویه‌ها، رویکردها و نیروی انسانی جدید است که خلاف کلیشه‌های گذشته عمل کند. نظم آینده، در واقع «بازگشت به خود» است و از فرهنگ‌ها، تاریخ‌ها و مردم الگو می‌گیرد و اصالت می‌یابد. نظم جدید، مبتنی بر زبان مردم است و مردم ساختارها و فرم‌ها را ایجاد خواهند کرد. مبتنی بر چهارچوب نظری مذکور، برنامههای فرهنگی دولت چهاردهم باید به دنبال روایتی باشد که دارای ویژگی‌های مفهومی و مصداقی ذیل باشند:

1. نفی تمرکزگرایی 2. اصالت‌بخشی به تاریخ و جغرافیای هر بوم و منطقه 3. به رسمیت شناختن تفاوتهای فرهنگی، قومی و مذهبی به منظور همگرایی و وحدت برای تمدن‌سازی. 4. قیام علیه کلیشه‌های کهنه و متصلب در مسیر تحول‌خواهی، جامعه‌سازی و تمدن‌سازی 5. اصالت دادن به مردم در ساخت مدنیت و شهریت‌شان. 6. حکمروایی جوانان متخصص و متعهد که بر ظرفیت‌های مادی و معنوی خود تکیه دارند. 7. ساخت «روایت ایران آینده» بر اساس گفت‌وگو و تعامل همگرا 8. ترویج خودباوری، سختکوشی و امیدآفرینی برای ایران اسلامی 9. میدان دادن به افرادی که موتور پیشران ایران اسلامی برای تحقق تمدن ایران اسلامی هستند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۴۶
صابر اکبری خضری

این نوشتار که حاصل اشتراک ذهن و قلم دکتر سید مجید امامی، دکتر ادریس راموز و بنده است، به تاریخ 22 مرداد 1403 ه.ش در روزنامه ایران منتشر شده است.

اگر با مقیاس کلان‌نگر و تمدنی به عرصه جهانی و تاریخ نگاه کنیم، درمییابیم که در هر دوره مناسبات خاصی بر روابط بین ملت‌ها حاکم است و از آن جمله «نظم جهانی» است. بعد از جنگ جهانی دوم و در دوران جنگ سرد، نظمِ جهانی مبتنی بر الگوی دو قطبی شرق-غرب بود؛ شرق با محوریت ابرقدرتی شوروی و غرب با محوریت ابرقدرتی آمریکا، این نظم را شکل داده‌ بودند. اما فروپاشی شوروی این الگو را تغییر داد و -لااقل روایتِ آمریکایی از تاریخ چنین میگوید که- نظمِ جهان یک قطبی با محوریت آمریکا شکل گرفت. در این دوران «گفتمان توسعه» و مفاهیمی چون «جهانی شدن»، «دهکده جهانی» و... بر مبانی اندیشه و علوم‌انسانی سایه انداخت؛ سخت می‌شد تصویر و ایماژی درباره آینده پیدا کرد که مؤلفه‌های آمریکایی و اتوپیای غربی در آن نباشد. در این گفتار «اهمیت روایت در خلق آینده» و «نقش بیانیه گام دوم انقلاب در ساخت روایت آینده ایران» تبیین شده است.

اهمیت روایت در تغییر نظم جهانی و خلق آینده

آنتونی گیدنز، جامعهشناس بریتانیایی معاصر معتقد است که در امر جهانیسازی، عنصر زمان و مکان از بین رفته است. به عبارتی آنچه از آینده در حوزههای مختلف توسط دولتها، رسانهها و سازمانها، روایت و صورتبندی میشود، بدون لحاظ عنصر زمان به مثابه «تاریخ» و عنصر مکان به مثابه «جغرافیا» است. پیتریم سوروکین، جامعهشناس شهیر روس‌تبار نیز بر این باور است که آمریکا تمدن استواری ندارد؛ چرا که روایت و رؤیای آمریکایی مبتنی بر تاریخ و جغرافیا نیست بلکه مبتنی بر سرکوب میل است و غایت و کارکرد آن نهایتاً یک قرن خواهد بود که در این فرایند با باخت معنا (تغییر ارزشها، اضمحلال باورها و هنجارها و...) روبه‌رو خواهد شد. از این حیث در آینده کشوری صاحب تمدن خواهد بود که مبتنی بر تاریخ و جغرافیا و ارزشهایش، روایت خود را بسازد. در واقع، این الگو به نفی تمرکزگرایی قدرت و به خلق «نظم مبتنی بر تفرق و تکثر» می‌انجامد.

لازم به ذکر است که در متن «بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی، خطاب به ملت ایران» نیز به این فرایند اشاره شده است: «آن روز که جهان میان شرق و غرب مادی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمی‌بُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام کرد... پس آ‌نگاه انقلاب ملت ایران، جهان دوقطبی آن روز را به جهان سه‌قطبی تبدیل کرد و سپس با سقوط و حذف شوروی و اقمارش و پدید آمدن قطب‌های جدید قدرت، تقابل دوگانه‌ جدید «اسلام و استکبار» پدیده برجسته‌ جهان معاصر و کانون توجه جهانیان شد.»

الگوی نظم تک‌قطبی آمریکامحور، همان الگوی توسعه مرکز و پیرامون است، چنانکه وقتی سنگی در آب میافتد، بیشترین تکانش در نقطه فرود سنگ و مرکز دایره است و هرچه از مرکز دایره دورتر شویم، تکانش آب نیز کمتر میشود. امروزه به نقطهای رسیدهایم که صحبت از افول آمریکا و افول روایت آمریکایی است؛ صحبت از «باخت معنا» است و شاهد شکل‌گیری نظم نوین جهانی هستیم؛ نظم چندقطبی.

مقصود از «نظم چندقطبی» تلاش کشورها و دولتهای مختلف شرقی و غربی برای هژمون کردن روایت خود بر سایر ملتهاست. این فرایند در دهه کنونی و حوادث اخیر (تروریسم، آشوب‌های اجتماعی و کرونا) بسیار مشهود است. بدین معنا که پدیدههای مذکور به عنوان ابزاری برای انتقال و تغییر قدرت در دست ابرقدرتها قرار گرفتهاند. اما آنچه واضح و مبرهن است، آینده از آن کشور و ملتی است که در تخالف با هژمون ناروا بتواند مبتنی بر هویت تاریخی و فرهنگی خود از اقتضائات و رخدادهای کنونی به نفع خود در طراحی روایت آینده سود برد.

بنابراین ضروری است تا ما هم دقیق این تغییرات را بشناسیم و اقتضائات آن را کشف کنیم و «روایت» و «ایماژ» خود را از آینده تصویر کنیم و به دنبال تحقق الگوی خود باشیم؛ الگویی که مبتنی بر مبانی تفکری و فرهنگی و ظرفیت‌ها و اقتضائات بومی خودمان است. «بیانیه گام دوم انقلاب» طرح ما برای این آینده است و استراتژی ما را مشخص می‌کند؛ اینکه چگونه و با چه طرح و با چه راهبردهایی آینده خود را بسازیم: «باید گذشته را درست شناخت... اگر از این راهبرد غفلت شود، دروغ‌ها به جای حقیقت خواهند نشست و آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار خواهد گرفت.»

مؤلفه‎های گفتمانی خلق آینده ایران در بیانیه گام دوم

«بیانیه گام دوم انقلاب» یک متن ساده نیست، بلکه چارچوب یک رویکرد و رهیافت را مشخص میکند، بنابراین نگاه تحلیلی ما به بیانیه گام دوم انقلاب، تأکید بر «گفتمان» بودن و عدم تقلیل آن به یک «گفته» است. لذا باید این بیانیه را با یک نگاه کلان‌نگر، تمدنی و میان‌رشته‌ای بازخوانی و در حوزههای مختلف بازتولید کرد. مؤلفههای محوری بیانیه گام دوم انقلاب، برای آینده ایران عبارتست از: 1.جوان‌محوری 2. بومگرایی 3.مردم‌محوری 4.اخلاق و معنویت(نهاد دین) 5.علم و دانش.

1.جوانان و تیپ ایده‌آل جوانی

بیانیه گام دوم اساساً خطاب به جوانان است و بارها از لزوم استفاده از ظرفیت جوانان در آن یاد می‌شود: «دنباله این مسیر که به گمان زیاد به دشواری گذشته‌ها نیست، باید با همت و هوشیاری و سرعت عمل و ابتکار شما جوانان طی شود. مدیران جوان، کارگزاران جوان، اندیشمندان جوان، فعالان جوان در همه میدان‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و بین‌المللی و نیز در عرصه‌های دین و اخلاق و معنویت و عدالت باید شانه‌های خود را به زیر بار مسئولیت دهند...» به نظر می‌رسد منظور از جوان، صرفاً فردی نیست که محدوده سنی او بین اعداد مشخصی باشد، بلکه جوانی به مثابه یک تیپ ایده‌آل در نظر گرفته می‌شود، بنابراین مهم‌تر از جوانان «جوانی» است. مؤلفه‌های اساسی جوانی در بیانیه گام دوم انقلاب را چنین می‌توان تبیین کرد:

  • نگاه به آینده: جوانی یعنی رو به آینده بودن، جوان فردی است که بیشتر راه او باقی مانده است؛ بر خلاف کهنسال که بیشتر راه را طی کرده است. جوان نگاهش به آینده است و پیر نگاهش به حال. مبنای این نگاه به آینده نیز امیدواری و نگاه مثبت‌اندیش و البته اصلاحی و انتقادی است که این آینده‌نگری در تعامل میان گذشته و حال است: «...اما پیش از همه‌چیز، نخستین توصیه‌ من امید و نگاه خوش‌بینانه به آینده است. حرکت به سمت آینده باید با استمداد از تجربه گذشته و واقعیت حال باشد.»
  • کنشگری: کنشگری دومین مؤلفه مفهوم جوانی است، کنشگری یعنی فاعلیت، یعنی تلاش و کوشش برای اصلاح وضع موجود و به پیش بردن آن، نکته مهم اینکه کنشگری جوان به دور از محافظه‌کاری است، جوان ریسک‌پذیر است؛ در مقابل کنشگری، انفعال، دائماً غرزدن و کاری نکردن، محافظه‌کار بودن، خستگی و خمودگی است. یکی از عناصر اصلی در کنشگری همان دغدغه‌مندی، خلاقیت و توانایی حل مسأله است به جای انفعال و مسأله‎‌سازی صرف: «انقلاب اسلامی اهل انفعال نیست. به رکود و خموشی دچار نمی‌شود...»
  • نقد کلیشههای گذشته: جوان به دنبال پیدا کردن راهی نو است، نه تکرار پاسخ‌های گذشته. جوان تشنه عبور از پاسخ‌ها و کلیشه‌های موجود است و هدف اصلی او «نشدنی‌ها» است. جوان سراغ نشدنی‌ها می‌رود تا بشوند. اساس انقلاب اسلامی نیز چنان که مقام معظم رهبری در متن بیانیه گام دوم انقلاب می‌گویند، شکستن کلیشه‌های گذشته است؛ ایجاد یک راه سوم مبتنی بر حکمت اسلام ناب محمدی در تقابل با لیبرالیسم غربی و کمونیسم شرقی.

نقد کلیشه‌های کهنه در لایه‌های مختلفی معنادار است؛ انتقاد علیه نظم جهانی و تمرکزگرایی قدرت در سطح جهانی و حتی داخلی که نوعی وادادگی و عدول از ارزش‌ها و اهداف انقلاب‌اسلامی را در پی داشته است که نگاه انتقادی و اصلاحی جوانان شرط لازم برای تحقق اهداف انقلاب اسلامی ایران در فرایند تمدن‌سازی است. مواردی از بیانات مقام معظم رهبری و ضرورت رویکرد انتقادی و اصلاحی چنین است: «رویگردانی و عدم پایبندی برخی مسئولین نسبت به ارزش‌های انقلاب اسلامی- انقلاب اسلامی آماده تصحیح خطاهای خویش است- حساسیت مثبت نشان دادن نسبت به نقدها- نبود تضاد و ناسازگاری میان جوشش انقلابی جوانان و نظم سیاسی و اجتماعی جامعه- وجود فاصله میان واقعیت‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی- طی‌شدن فاصله میان واقعیت‌های جامعه و آرمان‌های انقلاب توسط جوانان مؤمن، دانا و پرانگیزه.»

2. اتّکا به ظرفیت‌های داخلی

یکی از مضامین محوری بیانیه گام دوم انقلاب که بارها و در قالب عبارات مختلف تکرار می‌شود، چنین است: «جوانان عزیز در سراسر کشور بدانند که همه راه‌حل‌ها در داخل کشور است.» در دوران نظم نوین جهانی، دیگر «توسعه آمریکایی» و تقلید و کپی‌برداری کورکورانه از آن رنگ باخته است. «رؤیای آمریکایی» خریدار چندانی ندارد، در عوض هر ملت، رؤیای خود را می‌سازد و سعی می‌کند با مدل خاص خود به رؤیایش برسد. نادیده گرفتن خود، به معنای مقهور شدن در برابر تمدنی دیگر است.

عصر پهلوی در تاریخ ایران عبرت خوبی برای این مسأله است. ما در دوران حکومت پهلوی، شاهد ساخته و پرداخته شدن یک ملیگرایی افراطی در برابر هویت اسلامی هستیم که طی دوران پهلوی این نیاز به اسلام و مسلمان بودن بشدت سرکوب شد. ما 1400 سال مسلمان بوده‌ایم و سبک زندگی اسلامی در سابقه تاریخی، فرهنگی، تمدنی و در نتیجه هویتی ما ریشه دارد، نمی‌توانیم بگوییم ما مسلمان نیستیم و آن را انکار کرده و نادیده بگیریم، چنانکه نمی‌توانیم بگوییم ایرانی نیستیم و اقتضائات و پیشرفت‌های علم مدرن را نادیده بگیریم.

اگر آینده تمدنی خود را یک مثلث در نظر بگیریم، شناخت دقیق از 3 ضلع مثلث لازمه ایجاد «روایت» و «ایماژ» خودمان است؛ این سه ضلع عبارت است از «ایران»، «اسلام» و «غرب». غرب واقعیت کنونی است، تمدن امروزه حاصل امتداد جهان غربی است و ایران بستر هویتی ماست که اقتضائات فرهنگی و جغرافیایی خاص خود را ایجاب می‌کند و اسلام مبنای جهان‌بینی و ایدئولوژی ما. تعامل بین این سه ضلع است که پویایی ایجاد می‌کند و آینده تمدنی ما را رقم می‌زند.

غرب‌گرایی با محوریت توسعه تمرکزگرا و ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی افراطی با نفی تکثرات قومی و محلی و محور گذاشتن سطح ملی و بنیادی، باعث شده‌اند تا ما هرگز به ظرفیت‌ها و الگوهای بومی توجه نداشته باشیم و هرگز سطح تحلیل‌مان و نقطه عزیمت‌مان محلی نباشد. لازم به ذکر است که تمدن اسلامی در قرون 5 و 6 هجری قمری، نمایانگر بهره‌برداری از ظرفیت‌های محلی و اصالت داشتن هر بوم در امر پیشرفت و آبادانی است. چرا که تنوع موجود در این دوران، نوعی از بیناذهنیت و تعارف بین شهرها و بلاد را ایجاد می‌کرد که در نگاهی کلان‌تر امری پیوسته و یکپارچه را شکل می‌داد.

3. محوریت مردم و حکمروایی مردمی

انقلاب اسلامی از اساس یک حرکت مردمی بوده و هر چه جلوتر برود نقش مردم در آن پررنگ‌تر می‌شود: «انقلاب اسلامی در گام نخست، رژیم ننگین سلطنت استبدادی را به حکومت مردمی و مردم‌سالاری تبدیل کرد. همچنین مردم‌سالاری و جوان‌محوری باید کانون مدیریت کشور باشد.»

یکی دیگر از مضامین بیانیه گام دوم انقلاب، تبیین نقش و جایگاه مردم در فرایند تمدن‌سازی و تحقق عدالت است. «عدالت، گوهر بی‌همتا بر تارک انقلاب اسلامی ایران باید باشد.» همچنین مبتنی بر سوره مبارکه حدید، تحقق این عدالت با ظرفیت مردم اتفاق می‌افتد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَاسُ بِالْقِسْطِ» (25، حدید.)

از سوی دیگر، در انقلاب اسلامی نفی حکمرانی به معنای الگوی از بالا به پایین قانون و رابطه دولت با مردم به مثابه رابطه سوژه-ابژه است که در برابر «حکمرانی»، «حکمروایی» قرار دارد. در مفهوم حکمروایی، روا بودن و روایی داشتن حکم، اصالت دارد. «روا بودن حکم» یعنی پذیرش آن توسط مردم و مردمی بودن، نگاه فرمایشی و از بالا به پایین در آن معنا ندارد؛ «من می‌گویم تو انجام بده» در کار نیست. ایجاد بیناذهنیت و همدل شدن و تعامل دوسویه مردم و حکومت، اساس حکمروایی است.

«هرگز نمی‌توان مردمی را تصور کرد که از این چشم‌اندازهای مبارک دلزده شوند. هرگاه دلزدگی پیش آمده، از رویگردانی مسئولان از این ارزش‌های دینی بوده است و نه از پایبندی به آنها و کوشش برای تحقق آنها.» مردم شروع‌کننده، تکمیل‌کننده و جهت‌دهنده انقلاب هستند و چنانچه قرار باشد تغییری ایجاد کنیم، باید از مردم، با مردم، به وسیله مردم و برای مردم باشد.

4. علم و دانش

اگر تمدن را به مثابه سخت‌افزاری در نظر بگیریم، دانش و معرفت به مثابه نرم‌افزاری برای این سخت‌افزار تمدن به شمار می‌روند. بنابراین برای دستیابی به تمدن قدرتمند، مهم‌ترین رکن، یک نظام دانشی و معرفتی اصیل، بومی، تحلیلی، منعطف، مبتنی بر تاریخ با کاربست در زمان حال و با نگاه به آینده است. توانایی، ترجمه عینی دانایی است و دانایی، صورت ذهنی توانایی: «دانش، آشکارترین وسیله عزت و قدرت است؛ زیرا روی دیگر دانایی، توانایی است. از این ‌رو، باید بر نیاز کشور به جوشاندن چشمه دانش در میان خود اصرار بورزیم.»

با توجه به این بیان، می‌توان گفت حکمروایی جوانان در گام دوم انقلاب و در راستای تمدن‌سازی اسلامی، باید مبتنی بر علم و معرفت و پژوهش باشد و این، یکی از لوازم مفهوم «تخصص» در کنار مفهوم«تعهد» است. در بیانیه گام دوم انقلاب در یک تحلیل تاریخی، مهم‌ترین عامل قدرت و تفوق تمدن غربی «دانش‌پایه بودن» آن دانسته می‌شود.

«دنیای غرب به برکت دانش خود بود که توانست برای خود، ثروت و نفوذ و قدرت دویست ‌ساله فراهم کند و با سوءاستفاده از دانش و با وجود تهیدستی در بنیان‌های اخلاقی و اعتقادی، با تحمیل سبک زندگی غربی به جوامع عقب‌مانده از کاروان علم، اختیار سیاست و اقتصاد آنها را به دست گیرد.»

5. دین‌باوری و اخلاق‌مداری

دین‌باوری و دین‌محوری، رکن هویتی انقلاب اسلامی و وجه اصلی ممیزه آن با سایر جریان‌های تمدنی است. تا پیش از انقلاب اسلامی، چنین پنداشته می‌شد که دین و دنیا دوگانه‌ای متباین و متقابل هستند، اما انقلاب اسلامی این تلقی را تغییر داد و الگوی جدیدی را به وجود آورد: «معنویت و اخلاق، جهت‌دهنده‌ همه‌ حرکت‌ها و فعالیت‌های فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است.»

امروزه تفکرات مادی‌گرایانه به بن‌بست رسیده‌اند و اندیشه‌های نیهیلیستی و نیست‌انگارانه در قالب‌های مختلف در آثار فکری و هنری متجسد می‌شود. امروزه تشنگی اخلاقی و عرفانی، مردم را در ملل مختلف بویژه آنهایی که به سابقه دینی و ادیان آسمانی پشت کرده‌اند، به سمت جریان‌های نوظهور عرفانی کشانده است. در این میان، انقلاب اسلامی بر اساس حکمت الهی، فطرت حنیف مردم را مخاطب پیام خود ساخته است. بنابراین در این دیدگاه، ضمن توجه به ابعاد تمدنی ملت‌ها، هرگز از بعد اخلاقی و عبودیت که هدف نهایی فرد و ملت اسلامی است، غفلت نمی‌شود.

راهبرد اصلی تحقق اخلاق و تبلیغ دین در جامعه، بیان آن توسط مسئولان و تبلیغ لسانی نیست، بلکه وجود افراد دیندار و اخلاق‌مدار است که مایه اصلی ترویج این ارزش‌ها می‌شود، بنابراین مبلغ اصلی دین‌باوری و اخلاق‌مداری در انقلاب اسلامی و آینده آن، افراد متخصص و متعهد هستند که خود تجلی و مصداق بارز این ارزش‌ها هستند:

«اخلاق و معنویت، البته با دستور و فرمان به دست نمی‌آید، پس حکومت‌ها نمی‌توانند آن را با قدرت قاهره ایجاد کنند، اما اولاً خود باید منش و رفتار اخلاقی و معنوی داشته باشند و ثانیاً زمینه‌ را برای رواج آن در جامعه فراهم کنند و به نهادهای اجتماعی در این‌باره میدان دهند و کمک برسانند...»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۳
صابر اکبری خضری

این یادداشت که حاصل اشتراک ذهن و قلم دکتر سید مجید امامی و بنده است، به تاریخ 15 مرداد 1403 ه.ش در روزنامه ایران منتشر شده است.

جامعه ایرانی در میان تمام ملتهای جهان، دارای غنا و تنوع کمنظیری از اقوام و اقلیمهای فرهنگی گوناگون است که فراتر از مرزهای سیاسی آن، پهنه وسیعی را به عنوان «ایران فرهنگی» ایجاد کرده است. بافتار تمدنی ایران نه بر محور قوم یا گروهی خاص، بلکه بر محور تعامل و پیوند میان اقوام و گروههای مختلف شکل گرفته که با همزیستی، شکوفایی و اعتلای تمدنی ایران فرهنگی را فراهم آوردهاند. در این الگوی هویتی، مؤلفههای دینی، ملی و قومی به شکلی همگرا کنار هم قرار میگیرند.

در نگاه اسلامی که مبنای نظریه تمدنی انقلاب اسلامی است، تنوع فرهنگی نه‌تنها یک تهدید نبوده، بلکه نشانهای از توحید و دلیلی برای شناخت متقابل اقوام و فرهنگهای گوناگون است؛ چنانکه در آیه شریفه 13 از سوره حجرات ذکر شده است: «یا أَیهَا النَاسُ إِنَا خَلَقْنَاکمْ مِنْ ذَکرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَ أَکرَمَکمْ عِنْدَ‌الله أَتْقَاکمْ إِنَ‌الله عَلِیمٌ خَبِیرٌ.» مبتنی بر این نگاه، همانطور که تزاحم و تعارضی میان هویت ملی و هویت دینی نیست، وفاداری ملی نیز تعارضی با وفاداری فروملی ندارد.

انسجام اجتماعی و ملی، نه با حذف و نابودی هویتهای چندگانه درون ملت، بلکه با کمک به بالندگی و همگرایی آنها با هویت ملی و دینی به دست آمده و با سازکارهای اساساً فرهنگی امکانپذیر است. اگرچه رویکرد غالب رژیم پهلوی در قبال اقوام و اقلیمهای فرهنگی ایران، سیاست همانندسازی و نفی تنوع و تکثر قومی فرهنگی بود، اما در پرتو انقلاب اسلامی، مبتنی بر هویت دینی به عنوان نخ تسبیح جامعه ایرانی با همه تفاوتهای خود، بار دیگر زمینه حیات و پویایی اقلیمهای مختلف فرهنگی ایران بزرگ فراهم آمد.

باید توجه داشت که برای استفاده از این ظرفیت عظیم، باید چهارچوب خاصی از راهبردها، سیاستها، اقدامات و برنامههای فرهنگی را تدارک دید تا بتوان شاهد افزایش پویایی اجتماعی، نوآوری و خلاقیت فرهنگی، انسجام اجتماعی، قدرت نرم، وحدت ملی و امنیت پایدار بود. ایران اسلامی با اتکا به این منبع عظیم و سرشار است که میتواند با جریان جهانی‌سازی فرهنگی مقابله کرده و در عرصه بینالمللی نیز داعیهدار حراست از تنوع فرهنگی با قرائت خاص خویش باشد؛ همچنین با توجه به زمینههای مشترک قومیت‌هایی که در دو سوی مرزهای سیاسی قرار دارند، میتوان گسترش تعاملات و ارتباطات فرهنگی و اقتصادی با کشورهای همسایه را پی‌جویی کرد و با گسترش مراکز فرهنگی (از جمله مدارس، مراکز آموزش عالی و...) در کشورهای همسایه، میتوان بخشی از نخبگان علمی آنها را با فرهنگ ایران اسلامی آشنا کرد و موجب افزایش اقتدار ایران در منطقه شد.

بر اساس نتایج حاصل از پژوهشهای گوناگون انجام شده در سطح کشور، گره و چالش اصلی در حوزه سیاستگذاری اقوام که میتواند زمینه واگرایی و کاهش سرمایه اجتماعی نظام را فراهم آورد، مسأله احساس تبعیض و انسداد در فرآیند ارتقای اجتماعی میان برخی اقوام و اقلیتهای مذهبی و دینی است. یکی دیگر از چالشهای عرصه سیاستگذاری اقوام، عدم وجود رویکرد واحد و سیاستهای منسجم است که زمینه را برای سوءاستفاده جبهه معارض انقلاب اسلامی و القای شکاف میان حاکمیت و اقوام با اختلافافکنی و ایجاد آشوبهای اجتماعی و رسانهای فراهم میآورد.

ایده راهبردی نظام فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با تکثر فرهنگی و تنوع قومی، اتخاذ رویکرد «وحدت در عین کثرت» و «کثرت در عین وحدت» است که از حکمت اصیل اسلامی ایرانی الهام میگیرد. خطوط راهبردی این رویکرد عبارت است از: پاسداشت تنوع و تقویت همشناسی فرهنگی اقوام و نواحی فرهنگی مختلف ایران؛ تأکید بر وحدت ملی و انسجام اجتماعی مبتنی بر هویت دینی و ملی و ارتقای سرمایه اجتماعی و پرهیز از شکاف و قطبی شدن اجتماعی، فرهنگی و قومی. با توجه به اهمیت مسأله تنوع قومی و حیات اجتماعی اقلیمهای فرهنگی مختلف ایران، ضروری است تا مجلس شورای اسلامی «سند ملی تنوع قومی» مبتنی بر اصول اسلامی و ملی را تصویب کند.

1. پاسداشت تنوع و تقویت همشناسی فرهنگی اقوام و نواحی فرهنگی مختلف ایران

  • بازنمایی حماسهها و روایتهای افتخارآمیز از شخصیتهای برجسته اقوام مختلف، خصوصاً تبیین سهم مفاخر قومی در افتخارآفرینی‌های ملی و حراست از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ایران؛ نظیر ورزش قهرمانی، دفاع مقدس، جنگهای تاریخی ایران، مبارزه با استعمار و....
  • تجلیل از مفاخر فرهنگی، چهرههای ماندگار و شخصیت‌های تأثیرگذار محلی و ملی اقوام مختلف.
  • تکریم شخصیتهای برجسته و موفق و علمای اخلاقی و انقلابی اهلسنت در عرصه عمومی و ملی به عنوان نمادی از برادری و وحدت عملی اسلامی.
  • فرصت انگاشتن تنوع زبانیگویشی در مناطق مختلف ایران و توجه به رونق زبانهای مادری خصوصاً زبانهای در حال زوال به شکلی که موجب احساس بیگانگی با زبان فارسی و میراث آن در سطوح مختلف واژگانی، ادبی و حکمی نشود.
  • کلیشهزدایی از تصورات منفی پیرامون اقوام در زبان روزمره و بازنمایی رسانهای آن از طریق تکریم و معرفی جایگاه تاریخی، میراث فرهنگی و نقش اقوام گوناگون در مناسبات گوناگون محلی و ملی
  • تکریم اقلیتهای دینی مصرح در قانون اساسی و تصحیح برخی خطاهای عملکردی (به عنوان مثال کریسمس مسیحیان ارامنه ایرانی، ششم ژانویه است که به علت کماطلاعی برخی دستگاهها، گاهی روز بیست و پنجم دسامبر که کریسمس مسیحیان خارج از کشور است، گرامی داشته می‌شود یا لزوم شناساندن تفاوت صهیونیسم با یهودیان کلیمی ایران که خود از حامیان جریان مقاومت فلسطین هستند و به‌رغم تلاش رژیم اشغالگر قدس، از مهاجرت به سرزمینهای اشغالی امتناع میورزند.)

2. تأکید بر وحدت و انسجام اجتماعی مبتنی بر هویت ملی و دینی

  • استفاده از ظرفیت مناسبات فروملی برای تقویت هویت ملی از طریق حمایت از رویدادها، محصولات و نوآوریهای محلی همسو و همراستا با ارزشهای ملی
  • شفافسازی جریانها و افراد وابسته به احزاب معاند و مخالفت با هرگونه ترویج آنها.
  • التزام عملی و نظارت بر عدم مغایرت برنامهها و رویدادها با معیارهای اصلی همسویی با هویت ملی که عبارت است از همبستگی و حراست از زبان، خط و ادبیات فارسی؛ معرفی خود به عنوان فرد ایرانی و وفاداری نسبت به تمامیت ارضی

3. ارتقای سرمایه اجتماعی و پرهیز از شکاف و قطبی شدن اجتماعی، فرهنگی و قومی

  • معرفی و تبیین خدمات انقلاب و نظام اسلامی در عرصههای مختلف فرهنگی‌، اجتماعی به اقوام ایرانی.
  • برنامهریزی و تقسیم کار نهادها و دستگاههای مختلف محلی و ملی در جهت حفظ، تکریم و گسترش نمادهای ارزشمدار، آداب و آیینهای اجتماعی و شخصیتهای برجسته قومی و تبیین این تلاش برای آحاد مردم.
  • تدبیر یکپارچه و منسجم برخی چالشهایی که میتواند زمینه تنش میان اقوام را فراهم کند از جمله حکمرانی آب و منابع آبی.
  • ابتنای سلسلهمراتب سازمانی و فرصتهای شغلی بر اصل شایستهسالاری و پرهیز از بومیگزینی افراطی که منجر به سرخوردگی افراد میشود؛ مبتنی بر این معیار که اگر کسی واجد شایستگی لازم برای تصدی مسئولیتی بود، اهل قومی خاص یا از پیروان دین یا مذهبی خاص بودن، چالش یا مانع راه او نباشد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۳۳
صابر اکبری خضری

زندگی یک شور است، اگر دائم سعی کردید با بولت ژورنال ها و برنامه ریزی ها و دوره ها و کارهای بسیار مفید زمان را قاب بندی کنید و سر و ته قسمت های ناپسند یا ملال خیز زندگی را با ساتور فایده، پیشرفت، رشد، موفقیت، لذت یا حتی وظیفه ... قطع کنید، حتما شور زندگی به همان میزان از شما فاصله خواهد گرفت. ملال هم بخشی از شور زندگی است. در همین لحظه های خالی و مملونشده است که کوچک ترین امکان ها و نهال های زندگی، سبز می شوند؛ از همین شکاف ها و تضادها، جوانه شکوفا می شود.

اگر کاملا مسطح، استوار و رسوخ ناپذیر بودیم و تلاش کردیم تا هیچ شکاف و خللی در زندگی و شخصیت مان نباشد، خود را از امکان تجربه عمیق این رویش دیگرگونی که در این شکاف ها، در این عادی و روزمره بودن های انسانی و در یک کلام در این باختن ها وجود دارد، محروم کردیم. اگر بی پروا به سوی پیشرفت و توسعه فردی راندیم، پس تکلیف انسان چه می شود؟ خوانشی خاص از دین نیز که عمدتاً حاصل تلفیق نگاه تربیت محور و مقادیر معتنابهی کمال گرایی است، دینداری را به یک حالت مزمن روانی تبدیل که می کند که هر لحظه نوعی فشار ناخودآگاه به روان آدمی تحمیل می دارد.

پس حتما باید پهنه ای از زندگی را آزاد گذاشت تا آن امکان ها و احتمال های محاسبه ناپذیر که اغلب حقیقی ترین، شورانگیزترین و البته دهشتناک ترین بخش واقعیت هستند هم مجالی برای حضور و تحقق داشته باشند. آیا برنامه ریزی بد است؟ بله، حتما برنامه ریزی در معنای مدرن و در جهانی که همه چیز با عقلانیت ابزاری معطوف به هدف، فهم و درک می شود، بد است. اما در جهان های دیگر هم برنامه ریزی، اگرچه با معنا و مولفه هایی متفاوت وجود دارد.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۳ ، ۱۳:۰۴
صابر اکبری خضری

جهت سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

میان واژه و مفهوم، مرزی است بسیار باریک. واژه ها، جهت گیری های ذهنی را نشان می دهند و می سازند. قوه فاهمه، چه فردی و چه جمعی، در شبکه روابط تودرتو و متقابل واژگان و مفاهیم محصور است که ذهن شناسا را دربرمی گیرند و در خود فرو می برند. در این معنا، نوع استخدام و کاربست واژگان که همان ابزارها و عینک های فهم هستند، از عمق دریافت ها، تفسیرها و شبکه عمدتاً ناخودآگاه معانی ذهنی حکایت می کنند و به کمک آن ها می توان گفتمان ها، گفتارها و گویندگان را بازشناخت.

در این معنا توانش زبانی هر گفتمان، از پراکنش، طبقه بندی و سنخ مفاهیمی که برای توضیح پدیده های اجتماعی به کار می برد، قابل بررسی است. بنابرین استفاده و اطلاق واژه و مفهومی خاص به پدیده ای مشخص، صرفاً استفاده ای خنثی و بی پیامد نیست، بلکه هر نوع کاربستِ واژگان و مفاهیم، مبنای نوع خاصی از تحلیل  و تجویز را فراهم می آورد. چارچوب مواجهه ما با پدیده ها، از همین دریافت اولیه که در استفاده از واژگان نمایان می شود، شکل می گیرد.

به عنوان مثال در ایران به ساختمان های مرتفع می گوییم «آسمان خراش» یعنی ساختمانی که آن قدر ارتفاع دارد،آسمان را خراش داده است! در پاکستان به همین ساختمان ها می گویند «فلک بوس!» یعنی ساختمانی که گویی قامت افراشته تا آسمان را ببوسد! می شود تصور کرد که این دو واژه متفاوت، چه تفاوت شگرفی در مواجهه حسی (فردی و جمعی) و حتی سیاست گذاری های بعدی، ایجاد خواهد کرد. «ساختمان» فقط در جهان اشیاست که وجود دارد؛ در جهان انسانی، نه ساختمان بلکه «فلک بوس» و «آسمان خراش» است که وجود دارد و متناسب با ماهیتی که جامعه از آن ها می شناسد، نقش آفرینی می کند.

از این منظر، مفاهیم و واژگانی که برای توضیح امور و پدیده های فرهنگی و اجتماعی در عرصه حکم رانی به کار برده می شود، عمیقاً قابل بررسی و مطالعه  است. این که عمده واژگان تببینی حوزه فرهنگ از جهان ها و دانش های دیگر، وام گرفته شده اند، نشان دهنده نوعی نارسایی تحلیلی است که پیامدهای خاصی را در مواجهه و سیاست گذاری نیز به دنبال دارد. در حال حاضر حداقل چهار گفتمان اصلی در عرصه فرهنگ و حکم رانی فرهنگی در ایران خلق گفتار تحلیلی می کنند که هر چهار مورد، ماهیتاً با جهان اجتماعی، غیریت اساسی دارند: پزشکی  (کلینیکال)؛ نظامی ؛  مهندسی؛ و فناورانه. باید در مورد هر کدام از این رویکردها، مفصلاً و مجزی گفت و نوشت؛ در اینجا فقط اشاره مختصری می کنم.

1. بخش عمده ای از نظام واژگانی که در دهه های اخیر برای توضیح پدیده های فرهنگی و اجتماعی به کار رفته، از اصطلاحات نظامی جنگی به ودیعت گرفته شده اند؛ واژگانی نظیر قرارگاه فرهنگی، تهاجم (حمله) فرهنگی، جنگ فرهنگی، شبیخون فرهنگی، انقلاب فرهنگی، فرماندهی فرهنگی، افسر جنگ نرم و موارد متعدد دیگر. نقطه عطف تکوین این رویکرد، دوران هشت ساله دفاع مقدس بود که باعث عمومی شدن گفتمان جنگ و گسترش رویکردهای نظامی در حوزه عمومی، زندگی روزمره و سایر عرصه های اجتماعی شد. متناظر با بسط رویکرد نظامی در حوزه فرهنگ، شاهد حضور فرماندهان نظامی در سمت های فرهنگی بودیم که گسترش چنین گفتمانی توسط آنان را اقتضاء می کرد و تاکنون نیز ادامه دارد.

از طرفی با پایان یافتن جنگ تحمیلی و شروع دوره سازندگی و سپس اصلاحات، موجی از نگرانی ها نسبت به تغییرات فرهنگی مبتنی بر اقتصاد سیاسی و توسعه افسارگسیخته به وجود آمد. اولین احساس و تداعی دغدغه مندان انقلاب اسلامی در دوران سازندگی و اصلاحات، چیزی شبیه به همان حس جنگ تحمیلی بود. زیست جهان و تجربه تاریخی برجسته دفاع مقدس عملاً باعث شد تا بخش مهمی از ادبیات اجتماعی و فرهنگی نظام رسمی با کنشگری نوعی چپ فرهنگی، با همان چتر و شبکه مفهومی نظامی شکل بگیرد که تا امروز نیز ادامه پیدا کرده و حتی سهم خود را نیز افزایش داده است.

2. دوران پساجنگِ سازندگی، چنان که از خود این نام گذاری پیداست، دوران انفجار نیاز و تمنای جامعه و دولت به ساختن، سازه و طبیعتاً سازندگان بود. در این سال ها مهندسان و به طور کلی «کارگزاران علوم فنی و طبیعی» به بالاترین شأن اجتماعی رسیدند که پژواک آن تا اواسط دهه هشتاد و موج علاقه مندی به «مهندس شدن» ادامه داشت و نمایان بود. هنوز هم در فرهنگ عمومی و گفتگوی های روزمره ایرانیان، مهندس بودن مترادف با دانا بودن، کاربلد بودن، مورد احترام بودن و به طور کلی اعتبار داشتن است. البته در سال های اخیر، نوعی نقد عمومی نسبت به این جهان شکل گرفته که باعث شده تا بسط آن در معنای سنتی متوقف شده و حتی به افول رود.

رسوب این رویکرد فن پایه و هندسه محور به عرصه فرهنگ نیز تبعات مفهومی و واژگانی خاصی از خود به جای گذاشته است. مفاهیم و مؤلفه هایی چون کنترل اجتماعی و مهندسی فرهنگی از پربسامدترین واژگان این رویکرد هستند. در این نگاه که اغلب از جانب فرهنگ پژوهان به ساده انگاری متهم می شود؛ مسئله اجتماعی به مثابه معادله هایی قابل حل، مسئله فرهنگی به مثابه معماهایی واضح، سیاست گذاری فرهنگی به مثابه ارائه شبکه منظمی از فرمول های الزاماً نتیجه بخش و سازوکارهای مختلف هنری و فرهنگی به مثابه ابزارهایی کارآمد برای عینی سازی اهداف سیاستی در نظر گرفته می شود.

این رویکرد اگرچه در اویل دهه هفتاد کم وبیش باعث توسعه زیرساختی، صنعتی و فنی عرصه فرهنگ شد، اما در عرصه حکم رانی، ایده هایی را گسترش داد که برای اهالی فرهنگ کاملاً نامأنوس است. ارمغان عینی برجسته و ایده محوری این رویکرد برای مداخله در سیاست فرهنگی، «نگارش اسناد» و دریچه اصلی ورود و نهادینه شدن آن در حکم رانی فرهنگی ایران نیز شورای عالی انقلاب فرهنگی بود.

محوری ترین رکن هویتی و کارویژه شورای عالی انقلاب فرهنگی در دهه های اخیر، تدوین اسناد جامع برای موضوعات مختلف فرهنگی است که توسط هر چهار دبیر این شورا از ابتدای شکل گیری تا اکنون پیگیری می شود، تا آن جا که دبیر اسبق این شورا، دستیابی به تکنولوژی سندنویسی را به عنوان یکی از دستاوردهای اساسی شورای عالی انقلاب فرهنگی معرفی کرد. جالب این که چهار دبیر اول این شورا خود همگی دانش آموخته علوم فنی، طبیعی و مهندسی بودند. (هاشمی گلپایگانی؛ مصطفی میرسلیم؛ محمد کی نژاد و محمدرضا مخبر دزفولی)

رئوس و مختصات این رویکرد را می توان در تولید انبوه اسناد سیاست گذاری فرهنگی مشاهده کرد که برجسته ترین آن ها نیز «نقشه مهندسی فرهنگی کشور» به عنوان یکی از مهم ترین مصوبات تاریخ این شورا است. در این رویکرد، سند، نه به معنای خلق دکترین  و ره نامه  تحلیلی، بلکه به معنای تولید الگوهای نظام مند از مبانی، مسائل، راهبردها، راهکارها و تقسیم کارهای نهادی است که وجه صوری مشخصی دارند. این اسناد نه تنها اولویت بندی و محدودیت های مسئله شناسی خاصی ایجاد نمی کنند، بلکه گرایشی کل گرایانه و به شدت انتزاعی و صوری به مسائل مختلف دارند که تلاش می کنند تکلیف همه افراد تاریخ را با مجموعه مسائل بشری، معین کنند.

راهکارهای ارائه شده در این اسناد، درست مانند پاسخ معادلات ریاضی، علمی و دقیق پنداشته می شوند که در صورت اجرای درست، به شکلی غیرقابل خدشه باعث رفع و حل مسائل خواهند شد. با این صورت بندی، اگر مسئله ای حل نشده باقی بماند، علت اصلی آن، عدم اجرای دقیق و درست راهکارهای سند است؛ تبعاً راه حل نیز اعطای «ضمانت اجرایی» به مصوبات و افزایش توان دستگاه های بالادستی (از جمله دبیرخانه شورا) در حیطه نظارت و تنظیم گری های مالی است.

جهت سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

3. قدیمی ترین رویکردی که در عرصه تحلیل مسائل اجتماعی به تولید ادبیات پرداخته، رویکرد پزشکی و کلینیکال  است. نمی توان این رویکرد را خارج از جهان دانش های اجتماعی و انسانی تعریف کرد، چه این که حتی در آغاز آکادمیک و رسمی علوم اجتماعی نیز اندیشمندانی نظیر دورکیم، با الهام از استعاره های پزشکی و بیولوژیکی، جامعه را به یک بافتار و ساختار ارگانیک تشبیه می کنند که  کلیتِ نظام مند و یکپارچه ای به نام بدن  (پیکر اجتماعی) را به وجود می آورد. این ساختار ارگانیک در حالت عادی زیستی سالم دارد که با کارکردهای ثبات بخش مجموعه اجزای آن به ثمر رسیده است.

مهم ترین رسالت مصلحان اجتماعی و دولت در این نگاه، کشف و درمان میکروب ها، کژکارکردها و به طور کلی آسیب هایی است که این سلامت این بدن را تهدید و عملکرد آن را مختل می کند؛ بنابرین اکثر استعاره ها از ادبیات درمانی وام گرفته می شوند. واژگانی نظیر آسیب های اجتماعی (که یکی از پربسامدترین و شناخته شده ترین مباحث علوم اجتماعی در حوزه عمومی و میان دستگاه ها و نهادهای سیاست گذار است)، جراحی اجتماعی (اقتصادی)، اختلال فرهنگی، ترمیم اجتماعی، ویروس (بیماری) فرهنگی و نظیر آن، همگی به رویکردهای کلینیکال که عمدتالً مداخلات پسینی و آسیب شناسانه (پاتولوژیک) به جهان فرهنگ و زیست اجتماعی دارند، اشاره می کنند.

اوج غلبه این جریان در دهه های 30 و 40 شمسی و پیش از انقلاب اسلامی بود. جالب این که بسیاری از وزاری فرهنگ و شخصیت های اصلی این حوزه در دوره پهلوی، نظیر قاسم غنی، فریدون کشاورز، منوچهر اقبال، مهدی آذر، محمود مهران و جهانشاه صالح، پزشک بودند. با وقوع انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، اگرچه این رویکرد به عنوان رویکردی کلاسیک در برخی نهادهای علمی مثل دانشگاه شهید بهشتی یا برخی نهادهای سیاسی مثل وزارت کشور به حیات خود ادامه داد، اما اندک اندک جایگاهش متزلزل شد و عرصه را به رویکردهای نظامی و مهندسی واگذار کرد.

4. آخرین و جدیدترین رویکرد که در دهه اخیر شاهد رشد چشمگیر آن هستیم و ادبیات جدید مخصوص به خود را خلق و به جهان فرهنگ و سیاست فرهنگ نیز تحمیل کرده است، رویکرد فناورانه است. این رویکرد از طرفی ریشه در رهیافت های جدید اقتصاد بازار دارد و از طرفی به حوزه فناوری های نوین خصوصاً فضای سایبر و فناوری های دیجیتال متصل است. در سالیان اخیر، شرکت ها و بنگاه های اقتصادی مرتبط با فرهنگ و هنر و همچنین نهادهای نوپا در حکم رانی نظیر معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری، واژگان و مفاهیم خاص خود را خلق کرده و بسط داده اند. واژگانی چون تسهیل گری فرهنگی، زیست بوم دانش بنیان، صنایع فرهنگی، اقتصاد فرهنگ، بازارپردازی فرهنگی، نوآوری اجتماعی (در معنایی خاص)، شرکت ها یا خانه های خلاق، استارت آپ های فرهنگی و اجتماعی، زنجیره محصول، ارزش آفرینی، خلق ارزش افزوده، بوم فرهنگ، کسب وکارهای فرهنگی و صادرات فرهنگی از مهم ترین مفاهیم و مؤلفه های رویکرد فناورانه هستند.

نکته مهم در این میان، عقیم بودن نظام فرهنگی از تولید زبان خود است که آن را وادار می کند به طور یک سویه ای به واردات واژگان و مفاهیم از دیگر جهان ها ناچار شود، جهان ها و حوزه هایی که سنخ مسائل و پدیده هایشان، ماهیتاً با امر فرهنگی و امر اجتماعی متفاوت است. الکن بودن ناطقه نخبگان و مسئولان عرصه فرهنگ از خلق چارچوب های تبیینی و گفتارهای فرهنگ پایه، باعث می شود تا اساساً امکان فهمِ فرهنگی امر فرهنگی از بین برود. این امتناع فهم درون مان، منجر به به کم رنگ شدن نقش کنشگران فرهنگی نسبت به سایر افراد و گروه های اجتماعی خواهد شد.

برای خلق گفتار نو، نیاز به نگاه نو داریم وگرنه واژگان تازه نیز پوک و پوچ می شوند و جز دال هایی تهی چیزی از آن ها باقی نخواهد ماند. به عبارت دیگر فقط وقتی یک نظام واژگانی، اثرگذار و نهادینه خواهد شد که دارای عمق تئوریک بوده و ایده ها، بینش ها و نگرش های ِدیگرگونی عمیقاً از آن پشتبیانی کنند. در گام اول باید امکان های متعدد و متکثر دیگر برای تبیین پدیده های اجتماعی و فرهنگی فراهم کرد؛ چرا که خود این تکثر، امکان بیشتری برای ایجاد شکاف و خلاقیت فراهم می آورد. از آن مهم تر، خلق جهان های جدید و گشودن افق های تازه مبتنی بر امکان های تاریخی است که خود جهان اجتماعی و فرهنگی به ما می دهد.

تولید نگاه، گفتار و در نتیجه کنش و مواجهه جدید، علاوه بر حضور در تقاطع مسائل اجتماعی و فرهنگی و ارتباط با عرصه های مختلف اجتماعی و زیست روزمره عمومی، نیاز به بیشینه کردن خلاقیت در الگوهای تحلیلی دارد که لازمه آن انس و آشنایی عمیق با فلسفه، دین، تاریخ، هنر و ادبیات است. واژه سازی و واژه پردازی در این نگاه یک فرایند حیاتی و ضروری است که به توانایی تحلیلی ما عمق می بخشد و فراچنگ آوردن ابعاد جدیدی از زندگی انسانی را ممکن می کند. توانش زبانی، رسش گفتمانی به وجود می آورد.

جهت سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۱۸:۵۳
صابر اکبری خضری

(این متن مشترکاً توسط بنده و استاد گرامی دکتر سید مجید امامی نگاشته شده است.)

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

1. جامعه و پرتاب به لحظه بحران

خبر، فراتر از فاهمه سیاسی و میدان های رسانه ای موجود بود. خبر از جنس هستی (اگزیستنس) است، هر ملتی مبتنی بر یک ما شکل می گیرد و در کشاکش اخبار سانحه بالگرد و بعد از اعلام درگذشت رئیس جمهور، «ما»ی ملی ایرانیان، در شدیدترین تنش ممکن قرار گرفت. اما از آنجا که در نظام معرفتی تاریخی و فرهنگ دینیِ ایرانی، شهادت، مرگ نبوده و بلکه خود آغاز یک حیات برتر است، می توان بر این چالش دشوار نیز فائق آمد. میزان غلبه و تفوق بر این گونه چالش ها، کاملاً مرتبط و وابسته به میزان تبدیل حقایق این چنینی به اعتبار اجتماعی است. خبر برای هواداران مبهوت کننده و برای دیگران مهیب است، اما اکنون، زمانه حیرت نیست؛ برای حیرت، فرصتی نداریم. ایران در افق تاریخی دیگری حاضر است و حیات تاریخی خود را پشت سر می گذراند.

حادثه ها آنقدر سریع تر از توان ادراکی ما به وقوع می پیوندند که هر لحظه باید خود را مهیب بزنیم و هشیار باشیم تا میان این کوران بی وقفه، گم نشویم. شهید رئیسی دیگر در میان ما نیست، ولی اگر سوگ او برای ملت ایران فعال و سازنده نباشد، بیش از همه خود او و وجود او، -یعنی سید ابراهیم رئیسی بودن- است که بیمناک و نگران خواهد ماند. برای تحقق این امر، باید شاخص های منش و کنش او را بازشناخت و از آن مهم تر جهان او را درک کرد؛ در افق تاریخی او حاضر شد، زمانه او را فهمید و معنای جدیدی از ایران و حکم رانی در ایران ارائه کرد. باید اهداف و رویکرد تحولی او -ولو آن هایی که کاملاً محقق نشده اند،- را مرور کرد و نصب العین قرار داد. این داغ ملی می تواند گذار ما از یک رنج تاریخی را تسهیل و ظرفیت مأموریت تاریخی شگرف تری را برای ملت ما فراهم کند.

2. از حادثه به واقعه؛ ارتباطات آیینی و پردازش قهرمان ملی

تحقق اخلاق در عین قدرت یا به عبارتی اخلاق سیاسی، معمای لاینحل تاریخ فلسفه سیاسی بوده است. ممکن است افراد مختلف در حوزه های تخصصی، رویکرد شهید رئیسی را نقد کنند که این موضوع الزاماً منفی نیست، اما همگان متفق هستند که بی شک او در میان همه سیاست ورزان امروز ایران، بر قله اخلاق ایستاده بود. سال ها باید نوشت و گفت تا مشی اخلاقی شهید رئیسی تبیین شود. شرایط پیچیده تدبیر مُدن و جولان نیروهای اقتصاد سیاسی در عرف رایج سیاست ورزی در ایران و جهان باعث شده بود تا هرگز به امکان وجود ابعاد تربیتی و مشی اخلاق مدار برای رئیس جمهور، فکر نکنیم؛ اما این رویشِ الهام بخشِ انقلاب اسلامی نشان داد تلائمِ اخلاق و سیاست در پرتو ساخت درونی انسان سالک، ممکن و مهیاست. گذشت، صبر و سعه صدر در رأس سجایای اخلاقی او قرار داشت و ساده زیستی، طرد هر نوع دروغ و بهتان و تدلیس در رفتار و انزجار از چاپلوسی و مجیزگویی، در قامت این شهید بزرگوار مجسد شده بود. بر همین اساس به میزانی که نامعادله رسانه ای کشش داشت، محبت ایشان بر قلوب مردم نشسته است.

در شرایط خاص سرمایه اجتماعی در ایران و لکنت زبان میان کارگزاران دولتی و مردم، مهم ترین اتفاقی که با دولت و دوره شهید رئیسی رخ داد، همین ایجاد و تعالی سرمایه اخلاقی بود. این سرمایه اخلاقی که در جامعه ایرانی و در جمهوری اسلامی وجود دارد را می توان به سرمایه اجتماعی بدل کرد و برای این تبدیل و تبدل باید تدبیر اندیشید، هم نقش نهادهای اجتماعی واسط پررنگ است و هم نقش رسانه. باید به فکر سازکارهای مترجم و مبدل سرمایه اخلاقی به کارآمدی، پاسخ گویی، مشارکت جویی و در نتیجه رضایت و سرمایه اجتماعی اندیشید.

با این نگاه، اگرچه سانحه ای که رخ داد به لحاظ اجتماعی می توانست یک شوک بزرگ را در جامعه ایران ایجاد کند که نمی توان هم تاحدودی منکر پدیداری این شک و حیرت شد، اما این شرایط حیرت به خاطر اقتضائات فرهنگی و تاریخی جامعه ایران که در ادامه بیشتر توضیح داده خواهد شد، مجدداً و تا حد زیادی تبدیل به سرمایه اجتماعی شد. راز اصلی و سازوکار پیچیده این عبور تاریخی، آیین های فرهنگی قهرمان پروری هست. ملت ایران با اتکا به ظرفیت های دینی، اخلاقی و الهیاتی خود، از ترکیب و معجونِ ایده های شهادت، خدمت و مظلومیت، عصاره قدرت تاریخی و هم وندی مضاعف اجتماعی اخذ می کند که زمینه  را برای فرارفتن از بحران ها و افق گشایی جدید فراهم می کند.

آن چه در قالب تشییع پیکر شهدای خدمت رخ داد و به طور کلی تر آیین های تشییع و قهرمان پروری، اساساً جدای از انسان شناسی و جامعه شناسی ایرانی نیست؛ چه این که در فرهنگ ها و تمدن های دیگر، مشابه آن در وداع با شخصیت ها کمتر یافت می شود. بسیاری از متفکرانی که انقلاب اسلامی ایران را بررسی کرده اند، نظیر لیلا عشقی، با عبارت های گوناگون ابراز داشته اند جامعه ایران و فرهنگ ایرانی اسلامی، حادثه ها را به واقعه تبدیل  می کند و می تواند از تهدیدها و تکانش های شدید سیاسی و اجتماعی، فرصت های شگرف تاریخی ایجاد کند. این تبدیل، هم به میانجی و هم با نظر به قهرمان ملی مردمی رخ می دهد. طبعاً باید بیشتر درباره قهرمان ملی که نقطه تجمیع صفات حمیده و فضائل  گمشده اخلاقی است، صحبت کنیم. قهرمان ملی، در آخرین گام با ایثار جان خود، هم به قله اخلاق می رسد و هم جامعه را که گویی در نوعی روزمرگی فرورفته، بانگ می زند و هشیار می کند؛ جامعه نیز با آیین های وداع نظیر تشییع و تدفین، به پردازش و آشنایی   دقیق تر با قهرمانش مشغول می شود.

در اینجا باید به عنصر رسانه های جمعی نیز توجه کرد. هنوز هم رسانه های جمعی و نوین، از بازنمایی اختصاصی و درون مانِ آیین های فرهنگی و ارتباطات آیینی ایران قاصرند. اگرچه عاملی که اساساً موجب مشارکت مردم در این هم آوردهای جمعی آیینی می شود، تبلیغات رسانه ای نبود و نیست، اما بازپخش و انعکاس صرف مستقیم و بدون نقشه، بدون فرآوری و بدون روایت پردازی این رویدادها، نشان دهنده تداوم عدم آمادگی رسانه های رسمی برای استقبال از ارتباطات آیینی در جامعه ایران است.

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

3. شهید رئیسی، جریان تحول و امید اجتماعی

قصه مردم و دولت یا همان سرمایه اجتماعی کلان مقیاس در جمهوری اسلامی ایران در دهه گذشته به بغرنج ترین حالت ممکن خود رسیده بود؛ تا آن جا که رسمی ترین و متمرکزترین نهاد متعین مردم سالاری یعنی انتخابات، از سوی بسیاری طیف های سیاسی اجتماعی طرد شد و حتی برخی هواداران و منادیان هسته سخت نظام، سودای عبور از آن را داشتند. در شرایطی که بین گزینه های انتخاب در عرصه سیاست ملی با انتخاب کنندگان، دیالوگ و تراکنش سازنده ای نیست، درجه بالا و پایین مشارکت، تأثیر چندانی بر کیفیت امر سیاسی ندارد؛ شاید به همین دلیل برخی فیلسوفان سیاسی غرب ایده دموکراسی مشارکتی (مکفرسون) و یا آزادی مثبت (آیزا برلین) را مطرح کردند.

شهید رئیسی در این شرایط خاص در سپهر سیاسی جمهوری اسلامی ظهور کرد و آن را معنا و حیاتی دوباره بخشید. فرض استوار ما این است که کنش و منش شهید رئیسی به واقع ذیل  ره نامه گفتمان امامین انقلاب اسلامی شکل یافته بود. رئیس جمهور فقید تعین و تحقق میدانی مردم سالاری دینی موفق در تلائم نهاده های انتصابی و انتخابی در ساخت قدرت بود. اگر این فرض را بپذیریم، مسمای تعبیر «شهید جمهور» بیشتر منکشف می شود. شهید رئیسی فراتر از بردارهای معیوب امر سیاسی در کشور، بر اساس ایمان به خدا و مردم و عمل بر اساس آن در سال های گذشته حرکت کرد. اخلاص و کوشش او فراتر از دالان های مهندسی افکار و مارپیچ های فاهمه ملی، عمل کرد و فراتر از تحلیل همه ما مدعیان افکار عمومی، با بدنه طبقات مختلف اجتماعی خصوصاً فرودستان ارتباط گرفت.

نام آیت الله رئیسی، یک چتر گسترده برای جریان تحول گرای جوان انقلابی بود. این جریان البته در چارچوب مرسوم جناح های سیاسی و دولت های منتسب به آنان نمی گنجد اما تاریخ تولد یا به عبارت دقیق تر لحظه پیدایش و تجلی آن دولت نهم بود. طراح و خالق اصلی این جریان رهبری حکیم انقلاب بودند و هنوز هم بر آن پدری می کنند. این جریان که در دولت شهید رئیسی، زمینه و فرصت مضاعفی برای کنشگری پیدا کرد، ناگهان با از دست دادن ایشان دچار یک خلأ جدی شد. این اشک ها و سوگ، شاید بیشتر از این جنبه باشد؛ یعنی نه تنها یک رئیس جمهور را از دست دادیم، نه تنها یک مسئول خالص و پاک نهاد را از دست دادیم، بلکه یک قهرمان توانمند که به این جریان جوان تحول گرا بال وپر داده بود و خود نیز چون چتری گسترده بر آن سایه انداخته و از آن حراست می کرد را از دست دادیم؛ باید عمیق و راهبردی به این ابتلاء بنگریم.

دستاورد اصلی دولت مردمی و شخصیت شهید رئیسی، نوع خاصی از تدبیر نسبت به تفارق یا تعامل یا توحد، نهادهای انتسابی و انتخابی در نظام سیاسی و سیاستی کشور بود. ولایت پذیری او، عین جمهوریت خواهیش بود. مردم خط قرمز او و حکمت ها و  ره نامه های ولی فقیه، بنیان حرکتش بودند. نباید این شاخص مهم را آن هم در زمانه زوال سرمایه های اجتماعی  دست کم بگیریم. اگرچه برخی از منسوبین و اعضای دولت وی، فاقد این توان نظری و عملی بودند، اما اصل ممشای شهید رئیسی، پیچویی راه اصلاح سامان حکم رانی در چارچوب قانون اساسی کشور بود. این موفقیت نسبی، به عاملیت او مربوط بود، لکن ما باید تلاش کنیم آن را به وادی ساختار برسانیم.

افزایش و احیای سرمایه اجتماعی دولت و حاکمیت، یکی از اولویت های اساسی کشور در حال حاضر است؛ خصوصاً پس از ادوار متعدد غلبه رویکردهای تکنوکرات و نئولیبرال، در این شرایط ترمیم سازه امید در آحاد مردم، امری پیچیده و مستلزم هماهنگی ظریف بودها و نمودهاست. دولت سیزدهم و علمدار آن به عنوان مهم ترین شخصیت این دولت، مؤلفه های امیدسازی را دارا بودند؛ چرا که او واقعاً چیزی برای خودش نمی خواست و شخصاً از هر گونه نگاه حزبی، جناحی، دسته ای و باندی مبرا بود و اساساً فراتر از حدیث نفس های سیاسی کنش می کرد. البته باید توجه داشت این پوست اندازی جناحی در کشور، -به علت ضعف در رهبری نخبگانی موجود- الزاماً امر خوش فرجامی نیست. با همه این احوال مردم، شهید رئیسی را شخصی سالم، عادل، دلسوز، عاشق و خالص می دانستند و این یعنی سکوی جهش در سرمایه اجتماعی. صد حیف که موانعی حادث شد و راه ناقص ماند، اما همه ما مأمور به مداومت و سماجت بر این عهد هستیم.

4. سرمایه اجتماعی، مکتب جمهوریت و آغاز ماجرای شهید رئیسی

ماجرای شهید رئیسی، تازه از امروز و بعد از شهادت او شروع شده است. اگر شهادت حاج قاسم سلیمانی، مهر تأیید و حسن ختام گام اول انقلاب اسلامی بود؛ شهید رئیسی، حسن مطلع و حجت بلیغ ورود به گام دوم و دوران جدید انقلاب اسلامی ایران است. رئیس جمهور فقید، با تحول گرایی، آرمان خواهی، نفی قبیله سالاری و خلوص گرایی، به تراز عینی جدیدی برای مسئولیت و مسئولان در جمهوری اسلامی بدل شد. این داستان را باید به صد زبان نقل کرد و نگذاشت نظم سیاسی و امر رسمی در ایران، از این نصاب و تراز متعالی بیفتد.کار ما تازه شروع شده است.

شاید یکی از مخاطره آمیزترین مأموریت های دولت سیزدهم، جلب مشارکت و رضایت طبقه متوسط بود که علیرغم همه مجاهدت ها، نتوانسته بود دستاوردی اساسی  و چرخشی تحولی  در طبقه متوسط شهری به نمایش بگذارد، ولی شخص رئیس جمهور فقید و اخلاق و اخلاص وی، به کمک کنش و کارنامه دولتش رسید. متولدین دهه هفتاد به بعد، عمدتاً از شناخت شخصیت های بزرگ سیاسی که در تراز آرمان های انقلاب اسلامی باشند، محروم بودند؛ از طرفی رسانه ها هم قادر به انعکاس تصویر تمام نمایی از جلوه های متعالی زیست نخبگان سیاسی انقلاب اسلامی نبوده اند؛ در این لحظه مهم تاریخی، جوان و نوجوان ایرانی می تواند همه ارزش های انسان سیاسی انقلاب اسلامی را بدون روتوش و بی کم وکاست در آینه شهید رئیسی مشاهده کند.

او مانند همه مردم در خانواده ای معمولی و دور از امکانات ویژه، بر اساس تلاش و عمل و البته در افق انقلاب اسلامی رشد کرد و نشان داد حتی اگر به واسطه بی اخلاقی های رقیبان سیاسی، آماج برچسب زنی سازماندهی شده قرار بگیرد، باز می توان با محبت بی دریغ به مردم، جلب محبت متقابل کرد؛ چنان که در مصحف شریف پیرامون مودت و محبت در روابط سیاسی دولت اسلامی می خوانیم: «وجعل افئده من الناس تهوی الیهم». شهید رئیسی مصداق بارز این آیه کریمه است.

از مهم ترین آموزه های تشییع پیکر شهدای خدمت، بازاندیشی در خصوص رفتار سیاسی و ارتباطات سیاسی جامعه ایرانی است. باید توجه کنیم که در ارتباطات سیاسی ایران، همچنان ایده مظلومیت یا به عبارت دقیق تر ثبات اخلاقی در کشاکش رخدادهای سیاسی، محوریت دارد. اگرچه جریان های وندالیسم، هوچی گری، پوپولیسم و مفت سواری سیاسی هنوز هم در برخی اقشار و گروه های اتمیزه شده تأثیرگذار است؛ اما تا آن جا که جامعه ایران و جماعت های اصیل شکل می یابند، اصالت ها نقش ایفا می کنند، اصالت هایی که مبتنی بر فضائل واقعی ساخته می شود.

جمهوری اسلامی در روزگار عسرت سرمایه اجتماعی، می تواند به استقبال یک سرمایه اخلاقی برود. این سرمایه اخلاقی در میدان سیاست ورزی متعین شده اما به سادگی قابل تبادل و تبدیل به سرمایه اجتماعی است. داغ فقدان شخصیت اول سیاسی یک کشور آن هم در حادثه ای ناگوار و البته در میانه مجاهدتی شبانه روزی، شاید فی نفسه سرمایه ساز نباشد؛ اما اگر به سرمایه اخلاقی متصل به رئیس جمهور نجیب و فقید توجه شود، می توان آن  را تحمل نمود و افق گشای بازاندیشی در جمهوریت نظام دانست. جامعه ایرانی در این شرایط سرمایه اجتماعی، بیشتر نیازمند آرامش اخلاقی است تا رقابت سیاسی. اگرچه رقابت سیاسی از عناصر مهم و ارزشمند مردم سالاری است، لکن در شرایط وخامت اجتماعی، بیشتر به شکاف و دوقطبی منجر می شود. ما برای عبور از دوره نقاهت، به شدت به آرامش اخلاقی نیاز داریم. گرمای شهادت و حلاوت اخلاق و اخلاص شهید رئیسی سپهر سیاست در ایران را با میدان جامعه آشتی خواهد داد.

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

5. محورهای فرهنگی حکم رانی در نگاه شهید رئیسی

شهید رئیسی از ابتدای فعالیت خود در دولت سیزدهم، بر مقوله فرهنگ تأکید ویژه  ای داشت و دولت او اساساً با دغدغه های فرهنگی روی کار آمد. این مهم در همان مناظرات نامزدهای ریاست جمهوری نیز در بیانات شهید رئیسی مشهود بود. برای درک اهمیت مقوله فرهنگ در این دولت باید توجه کرد که در سال های اخیر، طراحی های گوناگون فرهنگی و رسانه ای از جانب جبهه معارض و رسانه های معاند انقلاب اسلامی ایران صورت پذیرفته و حیات و هویت فرهنگی جامعه ایران، با چالش هایی رو به رو بود. در این برهه حساس توجه به مقوله فرهنگ و بازسازی انقلابی ساختارهای فرهنگی کشور، مورد مطالبه مقام معظم رهبری قرار گرفت؛ به نحوی که ایشان در همان اولین دیدار خود با اعضای هیئت دولت سیزدهم، بر این مقوله تأکید ویژه داشته و آن را جز مأموریت های مهم دولت سیزدهم برشمردند:

«در مسئله‌ فرهنگ و رسانه، به گمان بنده، ساختار فرهنگی کشور نیاز به یک بازسازی انقلابی دارد. ما مشکل داریم در ساختار فرهنگی کشور؛ و یک حرکت انقلابی لازم است. البته «حرکت انقلابی» یعنی خردمندانه و عاقلانه. معنای «انقلابی بودن» بی‌هوا حرکت کردن و بی‌حساب حرکت کردن نیست. [حرکت] انقلابی باید باشد، بنیانی باید حرکت بشود، در عین حال برخاسته‌ی از اندیشه و حکمت باشد. فرهنگ واقعاً زیربنا است؛ خیلی از این خطاهایی که ما در بخش های مختلف انجام می دهیم، ناشی از فرهنگ حاکم بر ذهن ما است. اگر ما اسراف داریم، اگر ما تقلید کورکورانه داریم، اگر ما سبک زندگی غلط داریم، این ها ناشی از مشکلات فرهنگی است؛ فرهنگِ حاکم بر ذهن ها است که در عمل، این مشکلات را به وجود می‌آورد. زندگی‌های تقلیدی، زندگی‌های تجملاتی و اشرافی گری، غالباً منشأ و ریشه‌ فرهنگی دارد. در واقع نرم‌افزار این حوادث، فرهنگ کشور و فرهنگ حاکم غلط و انحرافی‌ای است که بر بعضی ذهن ها مسلط است. ابزارهای فرهنگی از [قبیل] سینما و هنر و رسانه‌های صوتی و تصویری و امثال این ها را بایستی شکوفا کنید؛ مطبوعات و کتاب و امثال این ها ابزارهای فرهنگی هستند، باید به معنای واقعی کلمه این ها شکوفا بشوند. خب امروز بحمدالله یک لشکر عظیمی از جوان های علاقه‌مند به مسائل فرهنگی مشغول کارند، وجود دارند و تلاش می کنند و کار می کنند. اگر دولت ها و بخش های فرهنگی دولت به این مجموعه‌های جوان و علاقه‌مند کمک بکنند، قطعاً کارهای بزرگی انجام خواهد گرفت و قدم های خلاقانه‌ای برمی دارند..» (بیانات در اولین دیدار با دولت سیزدهم در 6/6/1400)

بر همین اساس، دولت سیزدهم، ماهیتی فرهنگی داشت که در سخنان و مشی عملی آیت الله شهید رئیسی و اسناد محوری دولت نظیر سند تحول دولت مردمی که مبنای چرخش های تحول آفرین و برنامه دولت در بخش های مختلف بود، عیان است. حتی کلیدواژه های اصلی این برنامه، شامل عبارت هایی چون عدالت محوری، خانواه مداری و مردم پایه بودن، نشان از این درک عمیق و اهمیت کلیدی بخش فرهنگ در برنامه ها و نگاه دولت دارد. تلاش مستمر نهادهای فرهنگی دولت با نگاه خاص شخص رئیس جمهور، منجر به این شد که تنها یک سال پس از شروع فعالیت دولت، مقام معظم رهبری از عملکرد دولت در عرصه فرهنگ، تجلیل کرده و خصوصاً بر پیجویی مداوم و مضاعف رویکردهای فرهنگی دولت، تأکید نمایند:

«در بخش توفیقات، به نظر من مهم‌ترین توفیق این دولت، زنده کردن امید و اعتماد در مردم است؛ این بزرگ‌ترین توفیق شما است. مجموع عملکرد دولت ــ چه شخص رئیس‌جمهور محترم، چه مسئولین در بخش های مختلف ــ به مردم این احساس را داد که دولت وسط میدان است، مشغول کار است، دارد تلاش می کند و برای آنها خدمت می کند، می خواهد خدمت‌رسانی بکند؛ این [کار]، امید مردم را و اعتماد مردم را تا حدود زیادی احیا کرد. در مواردی، این تلاش ها نتایج محسوسی هم داشت که مردم به چشم دیدند، مثل بخش سلامت، بخش های دیپلماسی، بعضی بخش های فرهنگی و غیره که نتایج روشن و مشخصی هم داشته است... در زمینه فرهنگ، رویکردهای خوبی (در دولت سیزدهم) دیده می شود؛ حالا این رویکردها، به خصوص در زمینه‌های فرهنگی، تا به عملیات منتهی بشود یک مقداری فاصله دارد اما همین رویکردها، رویکردهای خوبی است؛ این ها را بایستی دنبال کرد که یکی از توفیقات شما است.» (بیانات در دیدار با رئیس‌جمهور و اعضای هیئت دولت در 8/6/1401) با توجه به این تأکید، در پایان این یادداشت مبتنی بر سخنان شهید رئیسی در دوران سه ساله ریاست جمهوری، به اهم رویکردهای ایشان در عرصه حکم رانی فرهنگ، اشاره می شود.

1- پیشرانی و محوریت فرهنگ در نظام حکم رانی

مؤلفه های اصلی:

  • محوریت بخشی به مقوله فرهنگ نسبت به سایر عرصه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی
  • تأکید بر طراحی، اجرا و نظارت بر پیوست فرهنگی، اجتماعی و رسانه ای تمامی برنامه ها و اقدامات مهم دولت
  • تحول آفرینی و نوآوری در زمینه های مختلف سیاست گذاری فرهنگی با هدف شکوفایی ظرفیت های بالقوه
  • استفاده از ظرفیت ابزارهای فرهنگی به عنوان ابزار حل مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی
  • شهید رئیسی:
    • «این فرهنگ است که هم به عنوان شتاب‌دهنده و هم عامل کند شدن حرکت به تمام اقدامات و فعالیت‌ها جهت‌دهی می‌کند؛ فرهنگ مهمترین ابزار برای پیشرفت و موفقیت یک جامعه است و اگر از ابزار فرهنگی به شکل صحیح، در مکان و زمان مناسب استفاده شود، در بسیاری عرصه‌ها نیازمند استفاده از ابزار الزام‌آور یا تحمیل کننده نخواهیم بود. ابزارهای کارآمد فرهنگی ما را از بسیاری بایدها و نبایدها و ابزارهای الزام‌آور بی‌نیاز می‌کند.»
    • «انقلاب اسلامی و نظام اسلامی برآمده از آن، اساساً فرهنگ محور و فرهنگ پایه هستند، رشد و پیشرفت در این نظام نیز به طور طبیعی باید فرهنگ محور بوده و اساساً عرصه فرهنگ باید پرچمدار هرگونه پیشرفتی باشد. پویایی و تحول در همه حوزه‌ها و عرصه‌های نظام جمهوری اسلامی ایران به اعتبار محوریت فرهنگ در آن فرهنگی است و اگر در عرصه فرهنگ پیشرفت کنیم پیشرفت در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دیگر حوزه‌ها نیز حاصل خواهد شد.»

2- مردم محوری و مردمی سازی عرصه فرهنگ

مؤلفه های اصلی:

  • حداکثر کردن نقش مردم در حکم رانی فرهنگی از طریق تسهیل و بسترسازی مشارکت و کنش گری گروه های اجتماعی مختلف در فرایندهای مسئله شناسی، تصمیم سازی، تصمیم گیری، اجرایی سازی و نظارت در زمینه های فرهنگی
  • توجه توأمان و متوازن به استفاده از ظرفیت اشکال سنتی و نوین تشکل ها و نهادهای اجتماعی (حلقه های میانی) نظیر خانواده، محله، مسجد و انجمن های دانشجویی، سمن ها، مؤسسات مردمی و اصناف
  • تأکید بر افزایش انسجام و سرمایه اجتماعی و اتحاد ملی و مقابله و پرهیز از ایجاد شکاف، اختلاف و دوقطبی اجتماعی
  • شهید رئیسی:
    • «یکی از وظایف همه دستگاه‌های اجرایی و دولتی، حمایت و پشتیبانی از نهضت فرهنگی مردم‌پایه در کشور در سطوح مختلف است.»
    • «لحاظ کردن اقتضائات نوین در بازسازی فرهنگی حتماً باید با مشارکت مرم به ویژه جوانان اتفاق بیافتد، یعنی به جای اینکه در این زمینه برای آن ها تصمیم گرفته شود با مشارکت خود جوانان برنامه های تحولی در بستر فناوری های نوین و مجازی تدوین شود تا مردم احساس کنند به طور واقعی در تصمیم‌سازی، اجرا و نظارت سهیم هستند.»
    • «دست‌اندرکاران و متولیان ترویج و توسعه فرهنگ قرآنی باید تلاش خود را معطوف به مردمی کردن و تقویت فعالیت‌های مردمی در حوزه قرآن از جمله برگزاری جلسات خانگی کنند. استفاده از ظرفیت‌های مردمی، شرط موفقیت در توسعه فرهنگ قرآنی است.»
    • «وظیفه ما تشخیص اولویت‌ها، تلاش در جهت تامین عدالت، پرهیز از تبعیض و تلاش برای تقویت اعتماد و مشارکت عمومی به عنوان مولفه‌های مهم سرمایه اجتماعی است. افزایش اعتماد و مشارکت مردم ثمره افزایش کارآمدی است که باید در دستگاه‌های اداری، اجرایی و خدماتی بروز و ظهور یابد.»

3- بهره ورسازی و بالندگی عرصه فرهنگ

مؤلفه های اصلی:

  • چابک سازی، بهینه سازی و هماهنگی فعالیت های دستگاه های دولتی در عرصه فرهنگ و عدم ایجاد و افزودن سازمان های جدید تا حد ممکن
  • اولویت بخشی به استفاده بهینه از منابع مالی موجود در عرصه فرهنگ در برابر تزریق بی رویه منابع جدید
  • تأکید بر توانمندسازی  نیروی انسانی موجود در بدنه دولت و دستگاه های فرهنگی
  • شهید رئیسی:
    • «لازم است تا بهره‌گیری از همه ظرفیت‌ها و امکانات با تقسیم کار منطقی میان نیروهای فعال در میدان صورت گیرد. ما در بخش برنامه‌ریزی و قانون‌نویسی با کاستی مواجه نیستیم، اما در بخش پیگیری اجرای آنها نیازمند کار تحولی هستیم چرا که ضامن اجرای برنامه‌ریزی‌ها و قانون‌گذاری‌ها پیگیری مستمر از سوی مسئولان است.»
    • «باید از معطل نگه داشتن امر ترویج و تبلیغ قرآن کریم به بودجه و مسائل مالی پرهیز کرد.»
    • «بسیار مهم است که در این مسیر بتوانیم ناهماهنگی‌ها و تداخل‌ها و اگر چه به میزان کم، اما بعضاً تعارض‌ها را نیز تا حد امکان برطرف کرده و کاهش دهیم و همه این کارها باید در بررسی وضع موجود دیده شده و برای آنها راهکار طراحی شود تا با رفع ناهماهنگی‌ها امکان استفاده از حداکثر ظرفیت‌ها برای به نتیجه رسیدن سریع‌تر و دقیق‌تر بازسازی ساختار فرهنگی کشور فراهم آید.»

4- مدیریت جهادی در عرصه فرهنگ

مؤلفه های اصلی:

  • اتصال نهاد حکم ران و مسئولین امر به میدان و عرصه های عمومی و عینی واقعیت اجتماعی
  • تاکید بر وجه عملیاتی و کاربردی ایده ها، راهبردها، پژوهش ها و نظریات فرهنگی
  • عمل گرایی فرهنگی با تأکید بر اثربخشی حداکثری برنامه ها و اقدامات در زندگی روزمره مردم
  • تلاش شبانه روزی و فراتر از چارچوب های مرسوم و رسمی اداری و دیوان سالارانه برای پیشبرد امور فرهنگ
  • شهید رئیسی:
    • «کنشگری فعال در این میدان ایجاب می‌کند که تمامی مراکز علمی، آموزشی و فرهنگی به صورت جهادی کار کنند. اگر چه تحقق اهداف تصمیمات فرهنگی نیازمند زمان است، اما در این زمینه باید به مقوله زمان‌بندی نیز توجه داشت تا نتیجه کارها مشخص شود.»
    • «هم نظریه پردازان و کسانی که صاحب نظر در دانشگاه و حوزه هستند و هم کسانی که در میدان کار هستند باید از نظرشان استفاده شود و هر نظری بدون استفاده از نظر میدان داران انتزاعی هست.»
    • «توجه به چابک‌سازی را از دیگر ضرورت‌های موفقیت در تحول و بازسازی ساختارهای فرهنگی ذکر کرد و اظهار داشت: وقتی یک سازمان فرهنگی عریض و طویل شود به مسائلی مبتلا خواهد شد که مأموریت‌های اصلی آن دستگاه فرهنگی را تحت تأثیر قرار می‌دهد، لذا دستگاه‌های فرهنگی باید چابک و مسأله‌محور باشند و صرفاً بر حل و پیشبرد مسائل خود تمرکز کنند.»
    • «رشد کشور، در گرو افزایش بهره‌وری است و ضرورت دارد تا از مجموعه امکانات موجود آموزشی در کشور در راستای ارتقای رشد علم، دانش، فرهنگ و اخلاق در جامعه بهره گیری شود. جبران عقب‌ماندگی‌ها در این زمینه نیازمند انگیزه، اندیشه نو و مدیریت جهادی است و با کار عادی و معمولی نمی‌توان به اهداف مورد نظر رسید.»

5- تأکید بر عدالت فرهنگی

مؤلفه های اصلی:

  • زیست بوم گرایی و تمرکززدایی از فرایندهای حکم رانی فرهنگی از طریق توجه به نواحی مختلف فرهنگی و تفویض اختیارات به نهادهای محلی و استانی
  • متوازن سازی سهم گروه ها و طبقات مختلف اقتصادی و اجتماعی در بهره مندی از زیرساخت های فرهنگی
  • توجه ویژه به اقشار فرودست در فرایند تولید، بازنمایی و مصرف فرهنگی
  • شهید رئیسی:
    • «پس از توحید هیچ مفهوم دیگری به اندازه گستردگی و فراگیری عدالت در آموزه‌های دینی مورد تاکید و اشاره نبوده است، عدالت با همه عرصه‌ها از خلقت، نبوت، امامت، معاد، فرج تا همه شئون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، جنسیتی و انفسی و آفاقی جامعه ارتباط دارد و در عرصه عمومی و اجتماعی دارای مراتبی است.»
    • «در اجرای عدالت عقبیم و باید  آن را جبران کنیم و فرهنگ و هنر در اجرای عدالت نباید غایب باشد.»
    • «دولت مردمی بر موضوع عدالت تاکید دارد. در طول سفرهای استانی به‌عنوان مثال در سفرم به کردستان مردم برای افتتاح پروژه‌ها و مجموعه های فرهنگی ازجمله کتابخانه کردستان از دولت تشکر کردند. در دولت مردمی، عدالت فرهنگی بیشتر تاکید شده؛ چنانچه میزان کتابخانه‌ها در مناطق غیربرخوردار بیشتر شده است. نمونه‌ای از عدالت فرهنگی در این دولت را می‌توان در بخش افتتاح و ایجاد کتابخانه ها، کارهای فرهنگی، ایجاد سالن‌ها در سراسر کشور که میزان آن چند برابر بوده، جست‌وجو کرد.»​​​​​​​

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۱۸:۳۱
صابر اکبری خضری

مراسم موسوم به «عمرکشون» از جهات متعدد مهم و قابل تحلیل است؛ یکی از این موارد، امکان بی بدیلی است که این مجالس برای فهم ناخودآگاه جنسی جامعه ایرانی و خصوصاً جامعه مذهبی ایرانی فراهم می کند. متدینین معمولاً به خاطر آموزه های حیا و ادب، نشانه عیانی از غریزه جنسی  بروز نداده و در برخی موارد نیز تا حدودی زیادی آن را نادیده گرفته یا سرکوب می کنند. در این میان لحظات خاصی مثل «عمرکشون» وجود دارد که گویی در آن نوعی محل فراغت و جواز برای بیرون ریختن و عریان کردن این امیال، اجازه تنفس به سرکوب ها، افشای ناکامی ها (البته به شکلی غیرمستقیم) و بروز دادن ناخودآگاه جنسی وجود دارد.

انگاره «رُفِع القَلَم» هم دقیقاً به همین معنی اشاره می کند. قلم یعنی ادب، یعنی پرده خودآگاه و زیرساخت های ذهنی و رفتاری زیست جمعی که مانع از بروز مستقیم، کور و احتمالاً مخرب واقعیت (امیال انسان) شده و انسان را اجتماعی، قابل بیان و قابل زیست پایدار می کند. قلم نمادی از امر بیانی زبانی است که خاستگاه همه آداب، رسوم و هنجارهای اخلاقی اجتماعی است که مهم ترین وظیفه شان کنترل ناخودآگاه هست. «رُفِع القَلَم» یعنی اجازه دادن به خود برای بی پروا، بی درنگ و بدون در نظرگرفتن ملاحظات اخلاقی اجتماعی بروز دادن همه مکنونات فروخفته یا به قعر تاریکی یا فراموشی سپرده شده که عمدتاً از جنس کشش ها و امیال هستند.

بدیهی است که رَفعِ قلم به مدت طولانی یعنی امتناع زندگی جمعی؛ بنابرین رَفعِ قلم صرفاً برای چند روز یا چند ساعت محدود مجاز دانسته می شود. از طرفی مهم ترین غریزه و کششی که باید توسط قلم مهار شود، همین غریزه جنسی و کامروایی یا ناکامی های مربوط به آن است. لحظاتی که انسان ها، بی پروا خود جنسی شان را بروز دهند، برای جامعه شناس، مردم شناس یا هر اندیشمند دیگری که شناخت انسان مسئله او باشد، موقعیتی به غایت مهم است. از همین روست که با بررسی این مجالس که الزاماً خود افراد مشارکت کننده نیز به همه ابعاد عمیقش آگاه نیستند، می توان بخش هایی از «خود» و «زیست» (یعنی امتداد خود در زمان و مکان و تعاملش با محیط و دیگران) جامعه ایرانی، خصوصاً متدینین، را مطالعه کرد که احتملاً کمتر موقعیت مشابه آن یافت می شود.

مجالس عمرکشون معمولاً مملو از اشعار رکیک نسبت به خلفا و دیگران، نشانه هایی از انواع خشونت کلامی و غیرکلامی (غریزه جنسی در حالت ناکامی یا انحراف، پیوند وثیقی با خشونت دارد)، موسیقی و رقص یا حداقل تکان های موزون! (دقت کنید که موسیقی ریتمیک و رقص مثلاً برای دختران و خانم های موسوم به جلسه ای در حالت عادی چندان توجیه پذیر و مرسوم نیست.) است. حسی که خود این افراد در آن لحظات تجربه می کنند، سایه ای از شیطنت اما به شکل مجاز آن است. در واقع مشارکت کنندگان برای ثانیه هایی در حین همراهی با اشعار کم و بیش رکیک و توهین آمیز یا دیدن خود در لباس های معمولاً جیغ با رنگ های تند، دچار شوک اخلاقی مختصری (نفس لوامه یا همان نیروی مهارکننده اخلاقی اجتماعی) می شوند که گویی مهیب می زند: «من نباید چنین باشم!» اما از طرفی ناخودآگاهی که حالا تا مرز حضوری غلیظ پیش رفته و می داند برای همین لحظات بسیار محدود است که اجازه هویدا شدن دارد، فوراً اتکا به دست مایه های معرفتی تبری و بسیار بد بودن دشمن می کند که هر اقدامی علیه او را -ولو در حالت عادی غیراخلاقی- مجاز می شمرد. البته همراهی دیگران و همنوایی با آن ها که عمدتاً از دوستان و احیاناً استادان قابل اعتماد هستند، این عمل سخت بیرون افکندن بخش های ممنوعه ناخودآگاه را به شکلی ایمن، تسهیل می کند؛ و نباید از نقش محوری عنصر طنز نیز غفلت کرد، طنزی که تسهیل گر محوری بیان واقعیت های مهیب است.

به نظر من اهمیت و تعصبِ (نه به معنای الزاماً منفی، به معنای علقه شدید) قشرِ خاصی از متدینینِ نیمه سنتی نسبت به مجالس عمرکشون و دفاع از مشروعیت آن نیز بیشتر از این که ناشی از اعتقاد عمیق معرفتی نسبت به محتوای اصطلاحاً تبری گونه این مجالس باشد، برخاسته از فرصت بی نظیری که این مجالس برای پدیدار کردن خود، تنفس به ناخودآگاه، خصوصاً ناخودآگاه جنسی و فراهم آوردن امکان مواجهه و بروز ناکامی ها و اصطلاحاً عقده ها است. البته این مجالس اغلب در آن بخش هایی از جامعه مذهبی رواج دارد که هنوز ریشه عمیقی در جهان سنت دارند، وگرنه آن هایی که به اشکال مدرن تر دین ورزی می کنند؛ اصولاً به نحوی کاملاً متفاوت غریزه و میل جنسی را درک کرده و با آن مواجه می شوند

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۱۵:۲۳
صابر اکبری خضری

من تا به حال لیلا حسین زاده را ندیده بودم، با این که هر دو دانشجوی یک دانشگاه، یک دانشکده و یک رشته هستیم یا شاید بودیم. تفاوت و فاصله ما از تمامی جهات اجتماعی ممکن آدمی، دورتر و بیشتر از فاصله شرق و غرب زمین است؛ من مذهبی، با کمی تسامح انقلابی و حتی در معنایی خاص که احتمالاً فقط خودم قبولش دارم، بسیجی هستم. توضیح لازم ندارد که چه میزان فاصله بین نگرشها و رفتارهای ما وجود دارد. بعد از دیدن چند ثانیه ابتدایی فیلم جلسه دفاع پایاننامه که گویا خود او اولینبار انتشارش داده بود، همان طور که قابل انتظار است، -چنان همه دیگران شبیه به خودم- همان ثانیه های اول از شنیدن تقدیمنامه او برآشفتم و متأسف شدم. این احساس چند دقیقه و تا رسیدن محتواهای بعدی فضای مجازی ادامه پیدا کرد، اما میدانید خاصیت حضور در فجازی همین است که خبرها، هر چند مهیب و مهم، تنها بعد از چند ثانیه و با چند حرکت کوچک انگشتان بر صفحه تلفن به آن سو میخزند. عصبانیت من که واکنش طبیعی فردی ایدئولوژیک (مکتبی) در مواجهه با چیزی که به نظرش نادرست میآید، بود، کم کم از تپش افتاد، اما بلافاصله از همان لحظه نکته دیگری توجهم را کمی و در ابتدا فقط کمی جلب کرد و با ماجراهایی که برای استادانی که احتمالاً میخواستند به او برای راه افتادن کارش کمک کنند، پیش آمد، بیشتر و بیشتر شد. برای اولین بار صفحه اینستاگرام لیلا حسینزاده را دیدم و او را یک مبارز واقعی یافتم؛ هر چند که مبارزه او یا لااقل بخش اعظمی از آن، دقیقاً مبارزه با من، امثال من و ایدههای من است.

من مبارزان زیادی را دیده و سرگذشت شمار بیشتری از آنان را خواندهام. درمییافتم که آنها فارغ از این که برای چه مبارزه می کنند، تفاوتی با یکدیگر دارند، تفاوتی که اگرچه همواره درمی‌یافتمش، اما نمیتوانستم کشفش کنم؛ انگار همیشه پیش نظر بود و پنهان از نگاه. آدمهایی هستند که برای آدم ها مبارزه می کنند و آدمهایی هستند آدم ها را فدای مبارزه میکنند. این تفکر به من اجازه داد تا فارغ از مخالفتهای اکیدی که در لحظات قبل و بعد با لیلا حسینزاده داشتم، در سطح حضور مطلق آدمی، به مبارزه او فکر کنم؛ فارغ از این که زن است یا مرد، چپ است یا راست، باحجاب است یا بی حجاب. این که چرا باید دقیقاً در هنگام دیدن صفحه حسینزاده به چنین اندیشهای رهنمون شدم، سوال پیچیدهای است، شاید ارتباطی میان این دو لحظه باشد که با تحلیل های عمیق روانکاوانه بتوان فراچنگشان آورد، شاید هم صرفاً یک انتقال و تبادر ذهنی ناگهانی باشد، نمی دانم.

بعد ذهنم ناگهان و با سرعت هر چه تمامتر، متنی را از اعماق دوردست حافظه بیرون کشید و دیدم چه توصیف دقیقی برای کشف من دارد، متنی که چهار سال پیش خوانده بودمش و فکر نمیکردم در چنین لحظهای که توانی برای توضیح ندارم، به فریادم برسد. متن مال یک آدم دیگر است، آدمی که با متر و معیارهای مرسوم مبارز نیست، اما دوستداشتنی است، در لحظهای سخت آن را نوشته، خطاب به دیگری. به نظرم این چند خط همان چیزی بود که میخواستم درباره مبارزان دوستنداشتنی بگویم. مهم نیست که من حسین زاده را ندیدهام و شناختی از او ندارم. این صرفاً حسی بود که موقع دیدن صفحه حسینزاده در اینستاگرام پیدا کردم، پس شاید حسین زادهای که من از آن صحبت می کنم، اصلاً آن آدم واقعی بیرونی نباشد، من با شخصیتی که در ذهن ساختم گفتگو کردم و خود را از او برحذر داشتم. عین آن متن را میآورم:

«امروز داشتم فکر می کردم که او در زندگیش، فقط به آرمانش نگاه می کند. با سرعت تمام به سمت آرمانش می دود و برایش مهم نیست سر راهش چه چیزی وجود دارد. دیگران را نمی بیند، خنده هایشان را حس نمی کند، گریه هایشان را نمی شنود. حتی گاهی سرعت زیادش، باعث می شود آدم های اطرافش زخمی شوند. او فقط آرمانش را می بیند و صدای دست زدن آدم هایی که فرسخ ها دورتر از او ایستاده اند و تشویقش می کنند. البته من آدم های بسیار کمی دیده ام که با اراده ای مانند او به سمت مطلوب شان حرکت کنند و خب این تحسین برانگیز است. شاید حرف هایم فقط یک نوع انتقاد کوچک بر علیهش باشد، اما او اهمیتی نمیدهد. او فقط به یک چیز -آرمانش- اهمیت می دهد و بس. دیگران؟ نه، در چشمان او جا نمی شوند. گاهی فکر می کنم شاید او اعتدال ندارد. اما بعد می بینم نه، به کار گرفتن نهایتِ سرعت در راه رسیدن به آرمان ها، افراط محسوب نمی شود. شاید او کار درستی می کند که کسی را نمی بیند و نمی گذارد از سرعتش کم کنند. شاید کار درستی می کند که با گریه ها نمی گرید و با خنده ها نمی خندد. شاید... اما نه. از یک چیز مطمئنم. گاهی خدا سر راهت چیزهایی میگذارد. و درست نگاهش را می دوزد به همان نقطه که تو چه کار میکنی؟ «لحظهای» را به چیزها، به دیگران هدیه میدهی یا آنها را فقط از سر راهت کنار میزنی و با سرعت بیشتر مسیرت را میپیمایی؟» چه طور میتوان خود اهل زندگی نبود و زندگی هدیه داد؟ مگر ما چیزی به غیر از آن چه واقعاً هستیم، برای اعطا داریم؟

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۰۰:۲۳
صابر اکبری خضری

(این متن مشترکا توسط بنده و دوست ارجمندم محمدجواد بادین فکر نوشته شده است.)
اختلال در فرایند ارتباطات سیاسی، کلان مفهومی است که می توان در پرتو آن، روابط دولت (حاکمیت)- ملت (مردم) در ایران را پس از شکل گیری دولت مدرن مطالعه نمود. ارتباطات سیاسی یعنی مبادله مستمر پیام میان حاکمیت و مردم در فرایند توزیع و تحقق قدرت. حاکمیت هم نیاز به نطق با مردمش دارد و هم نیاز به شنیدن و فهم معانی مضمر در صدای (کنش) آن ها. وقتی از اختلال در نظام ارتباطات سیاسی صحبت می کنیم؛ یعنی وضعیتی که در آن حاکمیت نه توانش زبانی-گفتمانی-ساختاری برای نطق و انتقال پیام به مردمش را دارد و نه سازوکارهای اجتماعی-رسانه ای لازم برای استماع طنین عمومی جامعه را. ناشنوایی الزاماً منجر به ناتوانی در نطق یعنی در تولید گفتار، تصویر و روایت غالب نیز خواهد شد و این  معضل اساسی نظام ارتباطات حکم رانی و ارتباطات سیاسی در ایران است.

سقوط آزاد مشارکت مردمی از 73 درصد در انتخابات ریاست جمهوری سال 1396 به 49 درصد در انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 (با 13 درصد آرای باطله) صریح ترین پیامی بود که می توانست که از طرف جامعه در اعتراض به روندهای سیاستی موجود صادر شود. در ارتباطات سیاسی، به چنین کنشی «سکوت ارتباطی» گفته می شود. چنانکه ساموئل متئوس در مقاله «سکوت های ارتباطی در ارتباطات سیاسی» در سال 2020 می گوید؛ گاهی سکوت ارتباطی، قدرتی بیشتر از شرکت در یک انتخابات و تفویض قدرت به گروه های سیاسی دارد. انتخابات 1400 رساترین صدایی بود که گروه کثیری از جامعه در قالب یک فعالیت مدنی (انتخابات) فریادش زد، به امید آن که این صدا توسط نظام رسمی حاکمیت دریافت شود، اما این پیام نه تنها شنیده و رمزگشایی نشد، بلکه تحلیل مقامات رسمی به شکل آزاردهنده ای صرفاً بر تأثیر کرونا و ترس از بیماری تکیه داشت. در جریان ارتباطات سیاسی، صندوق رأی به عنوان مهم ترین میانجی (رسانه) انتقال پیام شناخته می شود. بخش عمده ای از مردم در سال 1400، دیگر صندوق رأی که استعاره ای از ساختارهای سیاسی بود را به رسمیت نشناختند. در وضعیت اختلال در ارتباطات سیاسی و حکم رانی، پیام های ارسالی از طرف دستگاه رسمی و حاکمیت نیز به جامعه نرسیده یا با بی اعتنایی مواجه می شود و بنابرین مسئله اعتماد نهادی و سرمایه اجتماعی نیز به چالشی دیگر بدل خواهد شد و شاهد زوال و باخت معنا در امر سیاسی خواهیم بود.

این ادعا که باید شیوه های اعتراضات مدنی برای جامعه آفرید تا عاقبت کار به وقایع شهریور 1401 نینجامد، محل تردید جدی است؛ چراکه جامعه در مدنی ترین اشکال ممکن، اعتراض خود را بارها در پویش های فضای مجازی، روی گردانی از سیمای ملی و افت شدید مخاطبان برنامه های سیما و از همه مهم تر مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری 1400 نشان داده بود، اما هسته سخت حاکمیت، اعتنایی نکرده و هیچ واکنشی مبنی بر فهم پیام اجتماعیِ اعتراض، بروز نداد. این موضوع خود زمینه ساز ترویج خشونت و کنش های رادیکال و آن چه در فرهنگ رسمی «اغتشاش» خوانده می شود است؛ چرا که بخشی از جامعه را مجبور می ‌کند به صراحت و تیزی کنش نمادین خود افزوده و آن را به شکلی عریان تر و فارغ از ساختارهای نظم اجتماعی و امر سیاسی فریاد بکشد. بنابرین اغتشاش گران موجوداتی نیستند که ناگهان از آسمان به زمین پرت شده یا ذاتاً تمایل به خشونت و اوباش گری داشته باشند، بلکه حاصل بازتولید و اختلال در نظام ارتباطات حکم رانی و احساس عدم شنیده و فهمیده شدن کنش های مدنی اند.

مسئله نشنیدن یا اختلال در سامعه، دو سطح اصلی دارد؛ گاهی افق صوتی پیام ایجاد شده کاملاً ناهمتراز با طیف قابل دریافت توسط گیرنده است، به عبارتی برخی از میادین کنش اجتماعی، اساساً در نقطه کور حاکمیت قرار دارد که علت آن فاصله یا حتی شکاف میان زیست جهان رسمی و زیست جهان عمومی است؛ گاهی نیز اگرچه فُرم پیام قابل دریافت است، اما به شکلی رمزگشایی و خوانش می شود که مقصود و منظوری کاملاً بی ربط یا حتی متضاد با آن چه فرستنده مدنظر داشته، تولید می گردد که علت آن فهم یک پیام، در بافتار خاصی از معانی پیشینی است. بدین معنا شبکه مفهومی و بافتار ایدئولوژی به مانند یک پاسبان یا ابر معنایی، اجازه تولید هر گونه تفسیر متعارض با شبکه پیشینی را نداده یا هر عنصر جدید را در درون خود هضم می کند تا نتیجه ای کاملاً هم گون و هم گرا با حالت پیشین حاصل شود. راه عبور از این بحران در گام اول، اصلاح نظام ارتباطات سیاسی و ارتباطات حکم رانی است تا توان بازگشت به نظم اجتماعی و امر سیاسی ایجاد شود. نقطه عزیمت آن نیز احیای عناصر میانجی در ارتباطات سیاسی است.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۱۰
صابر اکبری خضری

یکی از خطاهای شایع در تعریف و فهم نشاط اجتماعی، تقلیل آن به رهیافت های روان شناختی است. در عصر سرمایه داری که غلبه گفتمانی با رویکردهای فردمحور، جهانی سازی شده و ذره گراست، مؤلفه ها و مصادیق آسیب شناسانه و رفتاری، جای رویکردهای فرهنگی-تفسیری عمل می کنند. غفلت از تفاوت های عمیق تاریخی، بافتار فرهنگی و زمینه اجتماعی باعث می شود امور زیست جهان های دیگرفرهنگ ها را فارغ از معانی زمینه مندشان و صرفاً با رفتارها فهم کنیم، حال آن که خود رفتارها جنبه نمادین دارند. به عنوان مثال ممکن است در سنجه ها و تعاریف عملیاتی، گریستن را نشانه حزن و افسردگی بدانیم، اما در نگرش اجتماعی ممکن است آیین ها و مناسک سوگواری و نمادهایی نظیر اشک، خود نشانه ای از نشاط اجتماعی و پویایی فرهنگی باشد. سه مؤلفه اصلی نشاط اجتماعی در رویکرد فرهنگی عبارتست از:

  • مشارکت و تعامل اجتماعی
  • حیات و پویایی فرهنگی
  • نوآوری فرهنگی

منظور از مشارکت و تعامل اجتماعی این است که به هر میزان اعضا و ارکان مختلف یک جامعه دارای ارتباطات متقابل، گسترده و هم گرا بوده و از تعاملات اجتماعی در سطوح مختلف بهره مند باشند، نشاط اجتماعی در آن جامعه به مراتب بیشتر خواهد بود و هر میزان فاصله زیستی، اجتماعی، فکری اعضا و ارکان یک جامعه از هم بیشتر و جامعه ذره‌گرا تر و روحیه فردگرایی بیشتر باشد، در نتیجه اقدامات، نگاه ها و فعالیت های مشترک و انواع یاریگری ها و تعاون ها رو به زوال رفته و نشاط در آن جامعه کمتر خواهد شد. حیات و پویایی فرهنگی یعنی به نسبتی که جامعه ارتباط بیشتری با انباشت تاریخی خود داشته باشد و از طرفی خودآگاهی فرهنگی و ارتباط او با تراث فرهنگی کارآمد در زیست روزمره بیشتر باشد، نشاط اجتماعی در آن جامعه بیشتر است. نوآوری فرهنگی نیز در واقع مؤلفه ای ناظر به آینده است. جامعه ای که خودآگاهی تاریخی نداشته باشد، در نتیجه آینده ای نیز ندارد و جهل نسبت به آینده، جامعه را به حیرت و انسداد می کشاند و این سبب فروبستگی فرهنگی خواهد شد. جامعه ای که با اتکا به مزیت های بومی، ارزش های فرهنگی و انباشت تاریخی خود، گام هایی رو به جلو برداشته و ایده های جذاب، نوآورانه و مبتنی بر فرهنگ تولید کند، جامعه ای با نشاط و پویا خواهد شد؛ به این معنا ما از نشاط فرهنگی به نشاط اجتماعی خواهیم رسید و نشاط اجتماعی را مبتنی بر نوآوری فرهنگی می فهمیم.

برخی از پژوهش ها که عمدتاً توسط نهادهای بین المللی و با غلبه حضور روان شناسان پیجویی می شود، بدون در نظر گرفتن این مؤلفه ها، جامعه ایران را متهم به افسردگی می کنند. نظام مفهومی این پژوهش ها و مراکز پشتیبان آن، در جهانِ مفهومی استعمارپایه و شرق شناسانه طرح شده و عمدتاً اهداف سیاسی-استعماری خاص را پیگیری می کند، فلذا عمدتاً در مطالعات مختلفی که توسط این نهادهای بین المللی مطرح می شود، تنوع و تکثر فرهنگی اگرچه به عنوان آرمانی جهانی مورد ستایش است، اما هرگز مابهازای مفهومی و روششنانختی پیدا نکرده و عملاً نتیجه عینی در پژوهشها ندارد. بنابرین سنجش جوامع گوناگون از جمله جامعه ایرانی مبتنی بر شاخص های غرب اروپا و شمال آمریکایی، اساساً نوعی استثمار فکری فرهنگی، القای تحقیر و ایجاد تنش در روان جمعی است.

ایران فرهنگی سرشار از ظرفیت های بالفعل و بالقوه -نظیر جشن ها، آیین ها و رویدادهای محلی- برای تعالی و گسترش نشاط اجتماعی است که متأسفانه برخی از آن ها با همان نگاه تمرکزگرا و عینی نگر رفته رفته مورد غفلت قرار گرفته و به حاشیه رانده شده اند. اگرچه دشواری های اقتصادی، کج فهمی و جهل سیاستی نظام حکم رانی و غلبه ارزش های فردمحور و منفعت گرا، عدم شکوفایی ها و چالش های جدی در عرصه نشاط اجتماعی در پی داشته است، ولی جامعه ما به هیچ وجه در نشاط اجتماعی دچار انسداد نیست و اوضاع فاجعه بار ندارد! «خانواده» قلب تپنده نشاط اجتماعی در حافظه تاریخی و اکنون جامعه ایرانی است؛ رونق آیین هایی خانوداگی همچون عید نوروز، شب یلدا و سوگواری ها برای ائمه اطهار (علیهم السلام) و صدها مورد دیگر، خود بهترین گواه این ادعاست.

تمرکز بر روابط محلی و سفرهای طبیعت محور با تمرکز بر روستاها به نشاط اجتماعی کمک می کند. بازی های جمعی و ورزش های همگانی نیز سبب نشاط آفرینی می شود. همچنین ظرفیت ادبیات فارسی اصلی ترین گنجینه ماست که ظرفیت ایجاد نشاط از جمله قصه گویی، نقالی و ... را دارد. ما به وفور می توانیم ایده ها، رویدادها، جریانات و سازوکارها و بسترهای اجتماعی را خلق و احیا کنیم کنیم. این رویدادهای مشارکت آفرین، مبتنی بر خلاقیت اجتماعی هستند. جامعه مسلمان، در خلق رویدادهای اجتماعی امتیازات افزوده دارد چرا که نشاط معنوی که اسلام به فرد عطا می کند، بهترین بستری است که آرامش ذهنی، خلاقیت و خودآگاهی ها در آن شکل می گیرد؛ پس نشاط معنوی به توسعه نشاط فرهنگی و اجتماعی کمک می کند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۱۶
صابر اکبری خضری

چرا در اینستا جعبه های ask me question میگذاریم؟ چرا لینک پیام ناشناس میگذاریم؟ کشف کردن و کشف شدن، عمیق ترین فعالیت ها در ارتباطات انسانی اند. سازوکارهای امروزین حیات جمعی و نوع غالب تعاملات انسانی، کمتر فرصتی برای مواجهه ای عمیق تر، واقعی تر و عریان تر با آدم ها می دهد، متقابلا زمینه و فرصتی برای کشف شدن و بی پروا خود بودن نیز پیش نمی آید؛ جعبه های «از من سوال بپرسید» و لینک پیامهای ناشناس، در واقع دعوت از دیگران برای ورود به زیست جهان ما و قدم زدن در پستوهای وجودمان است، ایجاد لحظاتی برای کشف شدن که زیست روزمره اجازه آن را نمی دهد و حالا باید خود، ایجادش کنیم. این که چنین شیوعی پیدا کرده، نکته مهم تری هم به ما می گوید؛ در عصری هستیم که آدم ها کمتر احساس فهمیده شدن می کنند و کمتر نیز دیگران را چنان که انسانی است، نه برساختی، می شناسند. لحظه کشف شدن، لحظهای بس پرکشش است، فقط و فقط از طریق دیگری و با اطلاع از فهم دیگران از ماست که خود را می فهمیم؛ به عبارتی میل ما به کشف شدن، در واقع نه میل ما به کشف شدن توسط دیگری، بلکه احتیاج عمیق ما به فهمیدن خود است، خودی که ناچارا و الزاما با اطلاع از فهم دیگری از ما به دست می آید؛ گویی ما چشمی برای دیدن خود نداریم، کوریم، دیگران بینا را به داخل خانه خیال انگیز خود دعوت می کنیم و با اشتیاق می گوییم بگویید و تعریف کنید برای من آن چه می بینید را!

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۱ ، ۱۳:۱۹
صابر اکبری خضری

فکر می کردم آقای صدر، شصت و چندسالی از خدا عمر گرفته باشد. من حدوداً چند ماهی است میهمان شورای فرهنگ عمومی شده ام و بیست و شش سال سن دارم، اما آقای صدر بیست و شش سال است که نیروی خدمات دبیر شوراست. فکر نمی کنم تحصیلاتش بیشتر از ابتدایی باشد، اما بیست و چند سال حضور در تقاطع سیاست گذاری فرهنگی جمهوری اسلامی، آقای صدر را تبدیل به گنجینه ای از خاطرات و نکات و تحلیل ها در این عرصه کرده است. لهجه گیلکی غلیظی دارد، همچنین قدی بلند، -حتی بلندتر از من!- و البته کمری قوس دار که گه گاه درد می گیرد و فریاد آقای صدر بلند می شود. گاهی توسط کارمندان جدی گرفته نمی شود، گاهی با تندی با او برخورد می کنند. بین همه بیشتر با من راحت است، به من می گوید: «دکتر جوان!» و چون معمولاً عادت ندارم چایی و میوه بخورم، گاهی می گوید: «دکتر کم توقع!»

سعی می کنم احترامش را تمام و کمال نگه دارم. نه این که خودم را خدای ناکرده از او ابداً برتر و محترم تر بدانم، اما وقتی به اتاقم می آید و سر کیسه دلش را باز می کند و شروع می کند به درد و دل و تحلیل و خاطره و گله و شکایت از روزگار، راستش بعد از دو سه دقیقه، ته دلم دوست دارم برود تا به کارم برسم. نسبت آدم با او یک جورهایی متناقض است، آمیزه ای از تحسین، احترام، شیرینی، ناکآرامدی و اتمام پذیری سریع. تکّه کلامش این است: «باختم.» اولین بار این را موقع جارو کشیدن از او شنیدم، زیر لب با خودش زمزمه می کرد: «باختم... باختم...» گفتم: «چه چیزی را باختی آقای صدر؟!» گفت: «به خودم می گویم! زندگی را.» دیروز یکی از کارمندان با تشر به او گفت چرا کف پارکت اتاق ها را تمیز نمی کنی؟ هم درست می گفت و هم نه، هم آدم دلش نمی آید به این پیرمرد دوست داشتنی کار خدماتی محول کند و هم نمی شود اینجا را بی رسیدگی رها کرد. حقوق آقای صدر زیاد نیست، زمانه در حقش ناانصافی کرده، فامیل های پولدارش سعی می کنند با گرفتن وکیل های گران قیمت، تنها قطعه زمینی که از پدرش به او ارث رسیده را از چنگش درآورند، دادگاه سه بار به نفع آقای صدر حکم داده اما آن ها باز شکایت می کنند و پرونده را به جریان می اندازند.

امروز اما لحظه متفاوتی در ارتباط من و آقای صدر رقم خورد؛ داشت کف پارکت ها را طی می کشید، وارد اتاق من شد. خدا قوت گفتم و به کارم ادامه دادم. زیر لب شعر می خواند، می گفت: «دکتر من! دکتر من! تو یاری و یاور من!» با همان ریتم شعر اصلی و سعی می کرد حرکات بدن و جارو را هم با ریتم شعر هماهنگ کند! خنده ام گرفت. خودش هم خندید، گفت: «دیگر دیوانه شدم دکترجان! دوست دارم زودتر 60 سالم بشود و بروم!» منظورش بازنشست شدن بود. تعجب کردم، چون فکر می کردم نزدیک به 70 سال را دارد، در ذهن من آقای صدر همان پیرمرد دوست داشتنی بود با کمر خم و موهای سفید و گلایه ها و متلک هایش. پرسیدم مگر چند سالتان است؟! گفت: «ببخشید وقتت را می گیرم دکترجان! متولد 1346 هستم.» جا خوردم، هم به خاطر جوان بودنش و هم به خاطر این که پدرم متولد همین سال است. یک آن پدرم را جای آقای صدر احساس کردم و خب احساس خوبی نبود. علاقه ام به آقای صدر بیشتر شد، خدا او را حفظ کند و عزت و سلامتی دهد.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۱ ، ۱۰:۱۴
صابر اکبری خضری

خدا، کیان معصوم را رحمت کند، ولی من حالا دلم بیشتر به حال مادر ساده و بیچاره اش می سوزد که بدجور وسط بازی گنده ها گیر افتاده و این طرف و آن طرف قِل می خورد. زنی که تا دیروز در حاشیه هیاهوی مرکزنشین های داخل و خارج، زندگی اش را می کرد و هیچ گوشی و چشمی در تهران و نیویرک و جاهای دیگر، مشتاق شنیدن صدا و دیدن کلیپ های معصومانه کودکش نبود، حالا ناگهان تبدیل شد به مهم ترین نمادی که هر کس بتواند به نفع خودش از او حرف بکشد، برنده است؛ ساعتی کلیپش در صفحات بی بی سی و من و تو و ساعتی مصاحبه اش در شبکه خبر. احساس می کنم مثل طناب شده که هر دوطرف دارند با تمام قوا می کشدنش برای عبور از خط و اثبات به حق بودن و برنده شدنشان. بیچاره مادر کیان، همین.

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۹
صابر اکبری خضری

با توجه به مسدودسازی اینستاگرام و واتسآپ در پی ناآرامیهای اخیر، واکنشهای متفاوتی به این موضوع ابراز شده است. در حال حاضر میتوان با اندکی تسامح گفت که شاهد دو جبهه کلی از منتقدان تداوم مسدودسازی پلتفرمها (خصوصاً اینستاگرام) -با اشاره به پیامدهای اقتصادی- و حامیان آن -با اشاره به پیامدهای امنیتی- هستیم. آن چه در این میان کمتر مورد توجه قرار میگیرد، ابعاد فرهنگی، اجتماعی و هویتی موضوع است که در نوشتار پیش رو، مختصراً به آن پرداخته خواهد شد.

* هنگامی که جامعه دچار التهاب و اختلال روانی-اجتماعی میشود، یکی از مهمترین راهبردها، بازگرداندن جامعه به زندگی روزمره از طریق برجستهسازی فرایندهای کارکردی و دفع عوامل التهابزاست؛ اما با تداوم مسدودسازی شبکههای اجتماعی و پیامرسانها، مرتباً به آحاد مردم هشدار میدهیم که ببینید وضعیت هنوز اضطراری است! و عملاً اجازه نمیدهیم تا روان جمعی، به شرایط عادی بازگردد.

* انسداد اینستاگرام، باعث میشود تمامی افراد مایل به استفاده از این شبکه، درگیر اختلال دسترسی شده و مجبور به استفاده از فیلترشکن شوند؛ بنابرین ما عملاً عامل نظارتناپذیری زیست مردم در فضای مجازی شدهایم. اگرچه تلگرام با مکانیسم پروکسیهای درونی، ضرورتی برای استفاده از فیلترشکن ایجاب نمیکرد، اما مسدودسازی تلگرام نیز در همان ابتدا موجی از گسترش فیلترشکنها را به راه انداخت و مسدودسازی اینستاگرام، باعث شد تا آحاد مردم، از کوچک و بزرگ، نوجوان و کهنسال، مذهبی و غیرمذهبی مجبور به استفاده از فیلترشکنها شوند. خوب است تا مقایسهای بین درصد افرادی که چند سال پیش از فیلترشکن استفاده میکردند با درصد افرادی که در حال حاضر از فیلترشکن استفاده میکنند، صورت گیرد. این که چرا آمار استفاده از فیلترشکنها در چند سال گذشته به شکل سرسامآوری افزایش یافته، یکی از مهم ترین سوالاتی است که حکمرانان فضای مجازی باید به آن پاسخ دهند. البته در حال حاضر علاوه بر مسدودسازی خود شبکهها، شاهد اختلال در فیلترشکنها نیز هستیم که این مورد دسترسی را برای عموم کاربران دشوارتر کرده و ضمن ایجاد تنش روانی و تحریک اعصاب جامعه، تشدید نفرت و التهاب اجتماعی، هزینه کنش را بالا میبرد.

* نوجوانان و جوانان امروز در ایران و جهان، مشتاق هویتهای جهانی و فراملی هستند که بخش عمدهای از این اشتیاق با ارتباطات روزمره در بازیهای آنلاین، مصرف محصولات فرهنگی-رسانهای کشورهای دیگر و زیست در شبکهای از تعاملات بین الملیی نظیر دنبال کردن شخصیتهای مشهور خارجی پاسخ داده می شود. تلقّی این افراد که اصلاً هم کمشمار نیستند از مسدودسازی بسترهای ارتباطی نظیر اینستاگرام، این است که به دنبال نابود کردن هویت آنها هستیم.

* نگرانی امنیتی و احساس خطر از اینستاگرام، مسئله حاکمیت است، ولی آیا عموم مردم و خانوادهها هم چنین احساس خطری دارند؟ در این شرایط مردم احساس میکنند که نظام برای امنیت خودش اقدام به فیلترینگ کرده است. توجه کنید که برای اکثر کاربران، اینستاگرام بیشتر بستری برای جریان زندگی روزمره و تعاملات اجتماعی نظیر خرید و فروش، روابط خانوادگی و دوستانه، سرگرمی و فراغت و ... است. (بر اساس آمارهای منتشر شده به طور میانگین بیش از 60 درصد صفحات دنبال شده توسط هر فرد، خصوصی و به اصطلاح «پرایوت» است.) در این حالت، تلقی عموم از تداوم مسدودسازی پلتفرمها، دخالت حکومت در شخصیترین ابعاد زندگی فرد خواهد بود.

* وقایع اعتراضی و ناآرامیهای سال 96 و 98، ژنوم اقتصادی داشتند؛ لذا مسدودشدن تلگرام، بهای آن مطالبه تلقی می‌شد، ولی در حال حاضر، بخشی از اعتراضات و ناآرامیهای اخیر -لااقل در برخی روایتها- فرهنگی است؛ بنابرین با توجه به عدم اقناع افکار عمومی نسبت به تداوم مسدودسازی اینستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی و پیامرسانها (بیش از 80 درصد مخالف بر اساس آخرین نظرسنجیها)، تداوم این سیاست، به معنای تأیید ایده عدم گفتگوپذیری و اقتدارگرایی نظام بوده و باعث قطع امید از آن خواهد شد.

* در حال حاضر عموم مردم گمان میکنند مسدودسازی اینستاگرام و واتسآپ، موقتی بوده و واکنشی به ناآرامیهای اخیر است؛ اگر افکار عمومی متوجه شود که این مسدودسازی قرار است همیشگی باشد، حتماً با موج گسترده و عمیقی از نارضایتی عمومی و زوال سرمایه اجتماعی نظام، حتی بین عده زیادی از طرفداران، مواجه خواهیم شد؛ مخصوصاً این که شخص رئیس محترم جمهور در ایام انتخابات، بارها نسبت به فضای اینستاگرام، بازخورد مثبت نشان داده و صراحتاً اعلام کرده بودند که اینستاگرام را مسدود نخواهند کرد. ترند شدن هشتگهایی نظیر #رئیسی-قولت-یادت-نره! در همین راستا بوده و در صورت تداوم مسدودسازی اینستاگرام، اقتدار دولت به شدت دچار خدشه خواهد شد.

* تداوم مسدودسازی اینستاگرام، تشدید قطبیشدن جامعه را در پی دارد؛ چرا که باعث میشود برخی از وفاداران انقلاب، از این پلتفرم بیرون بیایند و دوقطبی دیگری مبتنی بر حاضرین در شبکههای اجتماعی داخلی و خارجی نیز به قطبهای قبلی جامعه اضافه شود. یکی از تبعات این اتفاق، ایجاد توهم خاصبودگی و همهگیری برای منتقدین، مخالفین و براندازانی است که در اینستاگرام و شبکه های خارجی باقی ماندهاند. (پدیده اتاق پژواک) ضمناً حضور وفاداران در این فضا، باعث تمسخر و بی معنایی فعالیت آنها خواهد بود، چه این که گفته خواهد شد میخواهند از ساختاری دفاع کنند که حضور خودشان را ممنوع کرده است.

* مسدودسازی شبکههای اجتماعی، در بلندمدت شدنی نیست؛ چه این که از طرفی فناوریهای جدید اینترنتی مثل استارلینک و از طرفی مهارت روزافزون جامعه ایرانی در استفاده از فیلترشکنها و سایر راههای دور زدن فیلترینگ، در حال حاضر نیز، موفقیت سیاست مسدودسازی را به چالش کشیده است. در این رابطه میتوان به فرایند مسدودسازی تلگرام و پیامدهای آن اشاره نمود. لازم است ضمن مطالعه دقیق مواجهه سلبی گذشته با تلگرام، نمونههای موفقی مثل مهاجرت از وایبر به تلگرام نیز بررسی شود. مهاجرت، یک راهبرد مهم و مطلوب است، ولی آدابی دارد و فقط با روشهای نرم و مبتنی بر ایجاد مزیت و رقابت‌پذیری ممکن خواهد بود، ضمن این که سرمایه اجتماعی نظام نیز به عنوان کلانمتغیر دخیل در این مسیر تأثیرگذاری عمدهای دارد. مهاجرت نرم در شرایط فوقالعاده و غلبه رویکرد امنیتی امکانپذیر نیست، بلکه باید سراغ سازوکارهای شناختی، فرهنگی و درونی رفت.

* در نهایت از طراحان چنین ایدههایی باید پرسید منطق و خرد عمومی (Public reason) پشت چنین تصمیماتی چیست؟

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۱ ، ۲۲:۳۴
صابر اکبری خضری

17 آبان 1401 ه.ش

چند وقتی است به ذهنم رسیده برخی از وقایع و تجربیات روزمرهام در دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور را بنویسم؛ حضور در شورا و دبیرخانه آن به من این فرصت را داد تا برخوردی نزدیک را با فرایند حکمرانی و تصمیمگیری در عرصه فرهنگ تجربه کنم؛ البته این که ما اصلاً با امر منسجمی به نام «حکمرانی فرهنگی» مواجهه هستیم یا نه، خود دچار خدشه و قابل بحث بسیار است. در واقع بیشتر از آن که با یک فرایند صورت‌بندی شده به نام سیاستگذاریفرهنگی طرف باشیم، با تقاطع چندمسیره و پیچیدهای از روابط، ترجیحات، محدودیتها، منابع، ایدهها و نگرشها سروکار داریم و شورای فرهنگ عمومی، امکان حضور در مرکز این تقاطع را برایم فراهم کرد. شبیه این روایتنگاریها را زیاد دیدهام، اولینش شاید «فرشباد فرهنگ» بود. به هر حال هر از چندگاهی سعی میکنم آن چه نوشتنش به نظرم ارزش خواندن و ثبت شدن دارد را بنویسم، تا خدا چه می خواهد.

امروز برای اولین بار به «سازمان تنظیم مقررات رسانه‌های صوت و تصویر فراگیر» یا همان ساترا رفتم، ساختمانی نُه طبقه و قدیمی داشت که میگفتند در سالهای دور، متعلق به تعاونی صداوسیما بوده، بعد به انتشارات سروش رسیده و حالا هم ساترا در آن مستقر شده؛ البته نام و نماد «سروش»، نقطه طلایی سردر را اشغال کرده بود و بیشتر به چشم میآمد، در ذهنم آمد که وقتی ساترا باشی، طبیعی است که خیلی هم به اسم و رسمت افتخار نکنی! موضوع دیگری که قبل از جلسه ذهنم را درگیر کرد و برایم عجیب بود چرا تا آن لحظه راجع به آن فکر کرده بودم، رمزگشایی از واژه ساترا بود و این که دقیقاً مخفف چه کلماتی است؟! چرا «ف (فراگیر)، م (مقررات)» ندارد؟! جلسه حدوداً با 15 دقیقه تأخیر شروع شد. در نامه دعوت، موضوع جلسه را نوشته بودند: «اولین جلسه شورای سیاستگذاری جشنواره سواد رسانهای»؛ جشنوارهای که گویا ساترا یا به عبارت دقیقتر یکی از معاونین تازه منصوب شده ساترا که در هر پست و در هر سازمانی هم باشد، دغدغه سواد رسانهای دارد، قصد برگزاری آن را داشت. من به نمایندگی از دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور به جلسه دعوت شده بودم. به جز من، یکی از معاونین ساترا به عنوان میزبان جلسه، یک نماینده از دانشگاه سوره، یک نماینده از تبیان، یک نماینده از پژوهشکده صداوسیما و یک نماینده از مرکز توسعه فرهنگ و هنر در فضای مجازی و البته یکی از کارشناسان خود ساترا که دورادور او را می شناختم و از دانشجوهای فعال در حوزه فرهنگ شهرت و گروه های مرجع بود، در جلسه حضور داشتند.

میزبان جلسه چند دقیقهای صحبت کرد و بعد خواست تا حضار، نظرشان را راجع به مخاطب اصلی و گروه هدف جشنواره بگویند. برای من غیرقابل درک بود چه طور میتوان بدون این که زیست بوم سواد رسانهای در کشور تشریح، خلاء فعالیتهای موجود شناسایی، هدف و ضرورت  جشنواره دقیقاً مشخص و رابطه آن با سازمان ساترا ترسیم شود، از مخاطب آن صحبت کرد؟! انتقادم را گفتم، پاسخ این بود که ما قبلاً اینهایی که میگویید را بررسی کردهایم و از طرفی همه و لابد شما قبول داریم که سواد رسانهای خیلی مهم است و جشنواره هم که همیشه قالب خوبی است و البته این امکان هست که ذیل اسم جشنواره هر فعالیت دیگری که شما میگویید در این حوزه انجام داد! همچنین از ضرورت مردمیسازی و ایجاد جریان سواد رسانهای بین قشر خاکستری و عموم مردم صحبت کرد و سعی داشت آن را به جشنواره ربط دهد. بقیه حضار نسبتاً از ایده حمایت کردند (در واقع اصل آن را پیشفرض گرفتند) و بیشترِ صحبتشان راجع به ضرورت سواد رسانهای، مخصوصاً با توجه به اعتراضات اخیر و کمسوادی جوانان در عرصه رسانه، هجوم فیک نیوزها و دیپ فیکها و موارد مشابه بود. همچنین تأکید داشتند تا جشنواره، در کنار فرمتهای همیشگی مثل آثار گرافیکی، مقالات و ... به قالب های جدیدی مثل گفتگوهای ساده ویدیویی و قالبهای مشارکتی دیگر که امکان تحقق چیزی که آن ها «یک کار متفاوت و اثرگذار، نه مثل همایشها و جشنوارههای دیگر» میخواندند، رو بیاورد؛ انگار می فهمیدند باید یک چیزی تغییر کند، اما گمان داشتند آن چیز، اَشکال -و نه حتی ادبیاتِ- جدید است. این گفتمان به آن ها اجازه می داد تا هم خودشان را تحولگرا و رو به جلو بدانند و هم بنیانی را متزلزل نکرده باشند.

گفتم «شما می گویید به دنبال جریانسازی سواد رسانه ای در بین عموم و توسط عموم هستید، اما واقعاً «سواد رسانهای» الآن مسئله مردم است یا حاکمیت؟! بعضی از این افرادی که دوستان با اسم قشر خاکستری می شناسند، میگویند من میدانم رسانههای خارجی ممکن است دروغ بگویند یا اصلاً می دانم که دروغ می گویند، ولی من دروغِ بیبیسی را به راستِ تو ترجیح می دهم! مسئله سواد رسانه ای نیست، مسئله نفرت انباشه و سرمایه اجتماعی است، حالا شما دائماً بیاید و بگویید که این خبر دروغ بود و راه تشخیصش سواد رسانهای و فلان و بهمان است. با این رویکرد و با این ادبیات نمی توان کاری جدی کرد؛ حداقلش این است از جایی شروع کنیم که مخاطب ما هم دغدغه اش را دارد، مثلاً «حقوق مخاطب در رسانهها» و سویه نقدمان را هم در اولین قدم، خود صداوسیما بگذاریم تا برادریمان را ثابت کرده باشیم. این مفاهیم آن قدر توسط رژیم مفهومی و اقناعی حاکمیت استفاده شده که در حال حاضر بیشتر شبیه زبالههای تاریخانقضاگذشتهِ حکومتی است. مسئله خود دال سوادرسانهای نیست، مسئله ابر گفتمانی است که آن را در بر گرفته و دالها و مفاهیمی که با آن پیوند خورده و به ذهن آدمی تبادر می کند؛ یعنی منِ مخاطب وقتی اسم جشنواره سوادرسانهای یا دوره آموزشی درباره فیکنیوزها و دیپفیکها را می شنوم، احساس میکنم قرار است نهادهای نظامی-امنیتی مثلاً سپاه دوباره در پاچهمان فرو کنند. همه این موارد را اضافه کنید به این که برگزارکننده دوره قرار است ساترا باشد! خود ساترا به اندازه کافی بین اهالی فرهنگ، هنر و رسانه -حتی بعضی حزباللهیها- منفور است، چه برسد به این که بخواهد دوره با موضوع «سواد رسانهای» برای ملت برگزار کند!

نمونه ای از آن چه منظورم بود! (مفهوم سواد رسانه توسط ابر گفتمانی حاکمیت در بر گرفته شده.)

پاسخ میزبان و بقیه حضار قبول این موضوع بود که ارتباط با مخاطب عام، چالش طرح پیشنهادی است و باید برای آن فکری کرد، اما از موضعشان راجع به اصل جشنواره و سواد رسانهای کوتاه نیامدند، میگفتند سواد رسانه ای اتفاقاً همان مفهومی است که به ما اجازه گفتگو با گروههای مختلف را می دهد، مثلاً نمونه اش در انجمن سواد رسانه ای که اساتید از طیف های مختلف فکری و سیاسی در آن عضو بوده و همکاری می کنند؛ همچنین تأکید کردند سواد رسانه ای ضرورت امروز در مواجهه با حمله رسانه ای دشمنان است... راجع به این مواجهه با حمله دشمنان و در کل این نگرشهای دشمنپایه، حرف زیاد داشتم ولی خب نه وقت جلسه اجازه می داد و نه موضوع مستقیماً مرتبط بود، به هر حال جلسه تمام شد و حدود ساعت 17 -حوالی غروب- به سمت خانواده سبز و  خانه آرامشبخشمان- که با همسرم آن را خانه امید اسم گذاشتیم- حرکت کردم...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۲:۵۳
صابر اکبری خضری

انتشار به مناسبت روز ملی مردم شناسی (13 شهریور)

از باب تُعرَفُ الاَشیاءُ به أَضدادِها، برای یافتن پاسخ مردمشناسی چیست، میتوانیم سراغ مردمشناسی چه نیست، برویم. یکی از آن «دیگری»هایی که با در نظر داشتن آن می توان مردمشناسی را فهمید، جامعهشناسی است. جامعهشناسی گروههای اجتماعی و روابط متقابل آن ها با یکدیگر و مسائلی که در این ارتباط به وجود میآید را مطالعه میکند، در واقع تمرکز جامعهشناسی بر ساختارهای اجتماعی است و مفهوم جامعه برای مطالعه و بررسی، بلااستثنا قشربندی میشود، بنابرین وقتی کتاب جامعهشناسی را باز میکنید، سرفصل هایی که میبینید عبارتند از اقتصاد، دین، نهاد آموزش، صنعت، تقسیم کار و ... دائماً با نهادهای اجتماعی سروکار دارید، چیزهایی که نسبت به مردم و زندگیشان، درجه دو هستند. جامعهشناسی، مردم به ما هو مردم را مطالعه نمیکند، بلکه محور بحث، همواره شأن غیرانسانی انسان است و واحد مطالعه، اقشار و گروه های تأثیرگذار در ساخت اجتماعی است.

حتی امروزه نیز که جامعهشناسی بسیار به مردمشناسی و رویکردهای کیفی نزدیک شده است، اکثر تحقیقات جامعه شناسان رنگ و بوی کمی دارد و برای توصیف و اثبات، سراغ آمار و ارقام می روند. حتی اگر خود نظریه ها به خاطر ماهیتشان، از سنخ علوم انسانی باشند، کاربست آن ها در سطح عینی دوباره کمی و خشک است. این رویکرد در ارتباطی که بین مفاهیم در نظریه های مختلف پرداخته می شود نیز قابل مشاهده است، گویی ارتباطی علی -چنان که در فیزیک و ریاضی وجود دارد- در نظام مفاهیم جامعه شناسانه برقرار است که نظریهپردازان جامعه شناسی نیز خودآگاه یا ناخودآگاه، آنان را در تبیین شرایط اجتماعی به کار می برند. *

این موضوع البته ریشه در ریشه جامعهشناسی دارد، با تأویل جامعهشناسی، میبینیم که اصلاً تولد این علم در بستر غلبه رویکردهای اثباتی و نظریات تک خطی و تونلی است و اصطلاح «فیزیک اجتماعی» برای معرفی آن به کار می رود. یک علم زُمُخت و غیرانسانی! امروزه با بحران مرگ جامعهشناسی مواجهیم، رویکردهای سنتی که جریان اصلی جامعه شناسی را تشکیل می دهند، دیگر نمی توانند شرایط و وقایع را به خوبی تحلیل و تفسیر کنند و جریانِ اصلی جامعه شناسی به لکنت افتاده است. در زندگی و جامعه امروز، دیگر مسئله اجتماعی وجود ندارد و با ظهور مسئله فرهنگی مواجهیم، بنابرین جامعهشناسی نیز تا حد ممکن به مردمشناسی و محوریت فرهنگ نزدیک می شود که رویکردهایی مثل جامعهشناسی مردممدار، مردم روششناسی، جامعه شناسی اگزیستانسیال، جامعهشناسی پدیدارشناختی حاکی از این موضوع هستند. تا اینجا توضیحی از اینکه مردم شناسی چه چیزی نیست، ارائه شد، حالا بگوییم مردم شناسی ایجاباً چیست؟

مردم شناسی، مطالعه نظام مند مردم است. مردم گروهی از انسان ها هستند که با فرهنگی خاص زندگی می کنند، بنابرین با این تعریف، 3 رکن مفهومی مردم شناسی مشخص می شود؛ مردم، زندگی و فرهنگ. فرهنگ نیز نرم افزار زندگی مردم است، این نرم افزار در واقع نظام معانی مشترک موجود در ذهن آنهاست که از یک میان ذهنیت شروع می شود و در کنش ها و نظام عینی نیز امتداد پیدا می کند تا یک میانمتنیت ایجاد شود. فرهنگ در مردم شناسی در چارچوب زمان و مکان ایجاد می شود، بنابرین تاریخ و جغرافیا دو علم برادر برای مردم شناسی هستند.

مردمشناسی سروکارش با زندگی است، کلاسها و کتاب های مردم شناسی سرشار از «حس» هستند. مردمشناس نیز شخصاً در دل زندگی و مردم است، مردم شناس در متن حوادث حضور دارد و دائماً بین عمق و سطح زندگی در رفت و آمد است. اگر با یک مردم شناسِ ناب، به سفر شمال بروید، در ساعتی او را چنان غرق در زندگی می بینید که همه چیز را فراموش کرده و هر کار غیرقابل پیش بینی ای از او سر می زند، احتمالاً کسی از مردم محل و افرادی که او را نمیشناسند، حتی نمیتوانند گمان کنند که او بیشتر از چند کلاس سواد دارد، چه اینکه بفهمند استاد دانشگاه است و ساعتی دیگر او را عمیقاً مشغول تفکر و نوشتن تحلیلها و تکنگاری های دقیق و سرشار از جزئیات و ایدهها ببینید؛ پس هیچ بعید نیست که یک مردم شناس ناب، از طرف سایر اساتید و افراد، متهم به جنون شود!

مردم شناس به دنبال زندگی تر کردن زندگی است. هدف غایی مردم شناسی، دفاع از مردم و زندگی آن هاست. مردم شناسی به این اعتبار انسانی ترین علم در علوم انسانی است. پرواضح است که برگزیدن این هدف چه قدر می تواند مخاطره انگیز باشد. دفاع همیشه هزینه بردار است. مردم شناسی به هر امری از دریچه زندگی می نگرد و نسبت آن را با مردم و نرم افزار زندگی آن ها، یعنی فرهنگ می سنجد. شاید بپرسید مگر باید از زندگی دفاع کرد؟! آری، اگر چیزی ارزشمند باشد و دشمنانی نیز مترصد زوال و نابودی آن باشند، باید از آن مراقبت کرد. زندگی یکی ارزشمندترین چیزهای این دنیاست و دشمنان سرسختی هم دارد، اتفاقاً هر چه زمانه میگذرد، دشمنان زندگی هم بیشتر، فریبکار و قویتر می شوند.

شرکتهای تجاری و صنعتی، پروژه های کلان عمرانی، طرح های عظیم بینالمللی و ملی، دولتها و احزاب سیاسی، ایدئولوژیها (خوب یا ید) و ... همه و همه می توانند زندگیِ زندگی را به خطر بیندازند. تهدیدهایی که علیه زندگی صورت میگیرد، عمدتاً غیرمستقیم و ناخودآگاه است، تدریجی اتفاق می افتد، قطره قطره است نه سیل آسا، اما کم بودن و قطره ای بودن، دلیل بر نبودن نیست. برای تنومند، برخورد یک سوزن کوچک قابل حس هم نیست اما هزار سوزن کوچک و پی در پی، بلاخره او را از پای در میآورد.

تاجر به پول بیشتر فکر میکند، رهبر سیاسی به قدرت و اقتدار، مهندس شهرداری به احداث پل یا حفر تونل برای حل مسئله ترافیک شهروندان، رهبران دینی به ترویج بیشتر و عمیقتر دین برای مردم و ... بنابرین مردمشناسی حراست از کیان حیات را مهم ترین دغدغه خود می داند و دائماً مترصد است تا از جانب اقتصاد، سیاست، سازمان ها، طرحهای عمرانی، فرهنگی، دینی و ... خللی به چرخه زندگی و زندگی ناب وارد نشود. دفاع کردن، یعنی همراه بودن با برخی علیه برخی دیگر، روی دیگر دفاع کردن مقابله کردن و نه گفتن است، مردم شناسی اوج آری گویی به زندگی و نه گویی به ضد آن است، طبیعی است که این مقابله، چنان که سایر نبردها، اوج یقین را می طلبد. بهترین رزمندگان، متعصبترین و مصممترین آن هاست. کار مردمشناس، بسیار پیچیده است، بنابرین رویکردی کلگرایانه و جامعنگر دارد و تلاش می‌کند تا همة رویکرد‌های موجود در حوزه علوم انسانی و اجتماعی را برای بررسی پدیده‌ها به کار بندد و بر این اساس تبیین‌های دیالکتیکی و مبتنی بر فرهنگ ارائه دهد.

البته تمامِ کار مردمشناسی، صرفاً واکنشی به تهدیدات علیه مردم نیست تا همواره ثانویه و انفعالی باشد** ، بلکه با محور گذاشتن زندگی و نظر به گذشته، آینده را رقم میزند و برای به پیش رفتن، ایجاباً الگوهای مطلوب را پیشنهاد میکند. بنابرین مردمشناسی زندگی را به مثابه یک پدیده ایستا در نظر نمی گیرد که باید آن را همان گونه که هست حفظ کرد و هر گونه تماس خارجی را از آن دریغ نمود، مردمشناسی به دنبال پاستوریزه و استرلیزه کردن زندگی نیست که برعکس زندگی ذاتاً پویا و روبهجلوست. مردم شناسی به دنبال امتداد انسان است، نه بازگشت آن به عصر غریزه و تسلط طبیعت که در نهایت همان ابژگی انسان و تضعیف حیات او در برابر حیات و سوژگی طبیعت و تقلیل انسان به حیوان است. مردم شناسی با محور گذاشتن تاریخ، حال را بازخوانی می کند و به آینده می رود و در همه این احوال فقط به فکر یک چیز است؛ مردم و زندگی شان، زندگی بیشتر.

...پایان

* اگرچه امروزه آموزش جامعه شناسی و کتاب هایی که نظریات را شرح می دهند یا با هدف آموزش نظریات به علاقه مندان جامعه شناسی نوشته می شوند، سعی می کنند تا جامعه شناسی را به کیفی ترین و نظری ترین حالت ممکن بازنمایی کنند، اما در نهایت «جامعه شناسی کردن» و انجام پژوهش های جامعه شناسانه، هنوز مستلزم پایبندی به دنیای اعداد است یا در شکل های جدیدتر، دنیای صفر و یک ها، جامعه شناسی کامپیوتری یا جامعه شناسی هوشمند!

** بنابرین تنها کار مردم شناسی، نوشتن پیوست فرهنگی برای طرح های عمرانی و اقتصادی نیست! اگر رویکرد مردم شناختی و فرهنگی در حکمرانی محوریت پیدا کند، آن موقع ماجرا بالعکس می شود، به جای اینکه متخصصین علوم انسانی برای طرح های اقتصادی، سیاسی، عمرانی پیوست فرهنگی بنویسند، تاجران، سیاست مداران، مهندسان و امنیتی ها باید برای طرح های کلان فرهنگی، پیوست اقتصادی و امنیتی و عمرانی بنویسند!!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۳۹
صابر اکبری خضری

دانش آموزان زیادی را می شناسم که این روزها برای انتخاب رشته کنکور سراسری، سراغ موسسات یا افرادی موسوم به مشاور تحصیلی می روند و با پرداخت مبالغ کلان (بین 1 تا 5 میلیون تومان!) از آن ها تقاضای کمک دارند. البته این مشاورین فصلی! فقط بخشی از ساختار کلان تر نهاد «مشاوره» در جامعه سرمایه داری هستند؛ مشاورین خانواده، مشاورین تحصیلی، مشاورین تربیت کودک و مشاورین هزار حوزه دیگر همگی قطعات این پازل را شکل می دهند. اگر چه «مشورت» امری انسانی و تاریخی است، اما سازوکار «مشورت» در عصر پیشامدرن، دست کم دو تفاوت اساسی با مشورت در عصر سرمایه داری دارد که آن ها را به دو سوژه کاملاً متفاوت با کارکردها، اثرات و مختصات کاملاً متفاوت تبدیل کرده است.

اول این که ما در این عصر با پدیده «مشورت برای مشورت» مواجهیم! به عبارت دیگر مشورت دادن و نیاز به مشورت گرفتن در موضوعی خاص، چرخه ای بدون پایان است که مبتنی بر نیاز همیشگی سوژه تعریف می شود، نه توانمندی درونزا و خلاقیت خاص او. توضیح این که ساختار مشاوره، ذاتاً نیازمند است تا برای بقای خود، همواره مراجعینی داشته باشد، چرا که تنها هویت او، «مشورت دادن» است، بنابرین اگر مشورت گیرنده ای نباشد، او اساساً نابود خواهد شد، در این باره در ادامه توضیح بیشتری عرض خواهم کرد. این ساختار، فرد مشورت خواه را همواره در موضع ضعف و بدون اعتماد به نفس و اطلاعات کافی می طلبد، بنابرین ارتباط تنگاتنگی با ساختار تعلیم و تربیت نیز پیدا می کند تا آدم هایی نیازمند تربیت کند؛ در واقع ما با یک ساختار اجتماعی مواجهیم که اساساً پسینی است و نقطه ثقل خود را درمان قرار داده است، نه پیش گیری، و بعد هم طوری القا می کند که این درمان فقط باید زیر نظر متخصصین «مشورت» انجام پذیرد. تصور کنید فردی برای انتخاب رشته کنکور سراسری به موسسیه گاج، قلمچی یا نمی دانم چه مراجعه کرد، آیا آزمون ارشد بلاخره خودش می تواند تصمیم بگیرد؟ خیر بنابرین موسسه مدرسان شریف و ماهان و... به وجود می آید! در مقطع دکتری و سایر جنبه های زندگی هم همینطور است؛ دقت کنید این سازوکار حتی خود امر مشورت گرفتن را هم در صلاحیت مشورت خواه نمی داند؛ توضیح این که وقتی فرمانِ مشورت دست شما باشد، شما می دانید در حوزه هایی خاص و برای پاسخ به سوالاتی خاص باید سراغ فلان افراد بروید، بنابرین این شما هستید که سوژگی دارید، اما این سازوکار خودش مشخص می کند که شما در چه زمینه هایی باید از چه افرادی مشورت بگیرید و چه سوال هایی داشته باشید. اگر در دوران پیشاسرمایه داری، سوال ها مشخص بودند و مشورت گرفتن برای پیدا کردن پاسخ ها بود، حالا خود سوال ها نیز به شما از بیرون عطا می شود، بنابرین تمام سوژگی به مشاور داده می شود و مشورت خواه تحت انقیاد سازوکار مشاوره، ادامه مسیر خود را به دیگری می سپارد.   

تفاوت دوم این است که در این ساختار، مشاور فردی خارج از متن زندگی است؛ در سطحی دیگر می توان گفت مشورت به نهادی خاص و جدا از سایر نهادهای اجتماعی تبدیل شده است؛ در صورتی که مشورت دادن و مشورت گرفتن در عصر پیشامدرن، امری خارج از متن زندگی نیست، در واقع همه افراد می توانند مورد مشورت قرار بگیرند و کسی وجود ندارد که کارش صرفاً «مشورت دادن» باشد! افرادی که مورد مشورت من قرار می گیرند، افرادی هستند که الزاماً رابطه یا فهمی پیشینی از آن ها داشتم و اصولاً همین ارتباط عینی یا ذهنی است که آن ها را شایسته مورد مشورت قرار گرفتن، می کند؛ اما در عصر سرمایه داری، هنگامی که «مراجع» به مشاور مراجعه می کند، گویی به ناگاه سر راه زندگی مراجعش سبز می شود و رابطه آن ها با پایان گفتگو به اتمام می رسد؛ به عبارت دیگر هیچ دلیلی وجود ندارد که مراجع، مشاورش را در موضعی غیر از کلینکش ببینید و تنها بستر ارتباطی آن ها همین اتاق و همین «مشورت» است. بر خلاف عصر پیشامدرن که شما برای مشورت نزد فردی کاربلد، فامیل، دوست، همسایه، «آشنا»، معلم یا ... می رفتید، در واقع حتی اگر این مشورت خواستن نبود، باز ممکن بود شما روزی به دیدن آن فرد بروید و در اکثر موارد نیز او بخشی از زندگی روزمره شما بود؛ انگیزه فرد مقابل نیز از مشورت دادن، کمک کردن است، نه پول گرفتن؛ چرا که پیوندهای مختلفی بین او و شما وجود دارد که لازمه آن ها، کمک متقابل است. در این مورد رابطه شما با آن فرد پیشینی است و مشورت، مبتنی بر آن شکل می گیرد؛ در حالی که در عصر سرمایه داری، همین ضرورت مشورت است که رابطه را ایجاد می کند، بنابرین حتی اگر انگیزه مشاور، کسب سود نباشد (که در 99 درصد مواقع، هست!)، رابطه مالی لازمه شکل گیری مشورت است، چرا که فرد مشاور اساساً از همین راه امرار معاش می کند و به شکل خوش بینانه می توان گفت کار دیگری جز مشورت دادن بلد نیست و با نگاهی انتقادی می توان ابراز داشت کار پرسودتری جز مشورت دادن پیدا نکرده است!

پ.ن: دانش آموزان عزیز! پول، علف خرس نیست که آن را در چنین راه هایی هدر دهید! خودتان را قوی کنید، نگذارید شما را ضعیف بار بیاورند و ضعیف نگه دارند! بازیگر اصلی داستان خود باشید، مسئولیت آینده خود را به عهده بگیرید و برای اخذ بهترین انتخاب ها، سخت تلاش، پرس و جو، «مشورت» و توکل کنید!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۵۸
صابر اکبری خضری

لپ تاپ من اگر چه قدیمی است، اما چشمش نکنم از آن هایی است که ضرب المثل دود از کنده بلند می شود قشنگ راجع بهشان صدق می کند. مناسبِ بازی و نرم افزارهای سنگین نیست، اما در آن چه برای آن ساخته شده، کم نقص و دوست داشتنی کار می کند. شاید سال های سال است که دیگر حتی دست دومش هم در بازار پیدا نمی شود و یا قُطر عجیب و غریبش -که بیشتر شبیه دمپایی ابری است- تعجب همگان را برمی انگیزاند، اما من حقیقتا دوستش دارم، لپ تاپ قبلی ام با این که بسیار گران تر و شیک تر و ظریف تر بود، اما نازک نارنجی بود، باید کلی مراقبش می بودی و با کمترین کم توجهی، فوراً به تریش قبایش برمی خورد و خرج روی دستت می  گذاشت. ام ا برعکس این لپ تاپ فعلی با این که وقتی خریدمش هم مدت ها دست افراد دیگری چرخیده و حالا چرخ روزگار به من سپرده بودش، بی ادعا و دِیمِه بار آمده و پرکار و کم هزینه بود، فقط این که باتری اش صرفاً جنبه نمایشی داشت و سالخوردگی باعث شده بود حتی برای لحظه ای تاب جدایی از نیروی حیاتش -برق- را نداشته باشد.

الغرض این که دو سه ماه پیش، سیم شارژش به علت فشرده شدن هرروزه در کوله پشتیِ پُر از وسایلِ من، در نقطه اتصال به آداپتور، از روکش کابلی جدا شده و نزدیک بود که به کلی قطع شود. در تمام این مدت هر بار که می دیدمش استرس می گرفتم که الآن است کلاً قطع شود و از همه کار و زندگی ام که صد در صد وابسته به همین لپ تاپ و فایل های داخلش است، بیافتم. هر بار تصمیم می گرفتم که در اولین فرصت ببرمش تا الکتریکی تا تعمیرش کند و هر بار پشت گوش می انداختم. در همین سفر اخیر به موطن دوست داشتنی خود -مشهد- هم که داشتم موقع سخنرانی در جلسه شورا، فایل ها را با لپ تاپ نمایش می دادم، باز در دلم گفتم آخر سر آن قدر همین سیم کوچک را درست نمی کنم تا کار دستم بدهد! چون این سفر دو روزه کاری بود، حتی زیاد فرصت نکردم در خانه پیش پدر و مادر باشم و آخرش هم با کمی کسالت سوار قطار شدم و به تهران برگشتم. چند دقیقه پیش که بعد از استراحتِ چند ساعته، ساکم را باز کردم، دیدم انگار وسایل لپ تاپم به هم ریخته، گفتم ای داد بیداد! باز مامان و بابا وسایلم را دستکاری کردند! دقت که کردم، متوجه شدم یک قطعه سبزِ و عجیب، دورِ همان جایی که روکشش کنده شده بود را در برگفته و همچنین کل آن قسمت با چسب برق پوشانده شده است! به همین شکلی که در ذیل می بینید!

نمی دانم در توضیح این وقایع چه باید گفت؟ می توانم لحظاتی را تصور کنم که مادرم وقتی با تمام توجه پای لپ تاپ نشسته بودم و با سرعت تمام کلیدها را پشت سر هم فشار می دادم، آن تکه سیم را دیده است و بعد که خانه نبودم به پدرم گفته بیا این را درستش کن! و بعد احتمالاً آن مرد که در این کارهای فنی -برخلاف فرزند تحصیل کرده  پرادعایش-شدیداً خبره است، از سر کار برگشته و چرتی زده و بیدار شده، و با دقت این سیمِ نیمه جان را ترمیم کرده و در آخر هم شاید مامان، این قطعهِ سبزِ عجیب که مانع از تا خوردن سیم می شود و قبلاً برای شارژر موبایل سحر و سامان گرفته بودیم را آورده و دور آن گذاشته است...

پدر و مادرها چیستند و کیستند؟ پدر و مادر همان ها هستند که به فکر روکش سیم شارژر لپ تاپ بچه شان هم هستند، ولو این که بچه شان، مردی با نیم کیلو ریش و سبیل و نزدیک به 27 سال سن، عیال وار و کله اش هم پر از ادعا و غرور و آرمان و از این جور چیزها باشد. پدر و مادرها شبیه هم نیستند، بعضی محبت را زبانی ابراز می کنند، بعضی با دعای پنهانی، بعضی با هدایای مالی، بعضی با گذاشتن چاشت در ظرف غذای مدرسه و بعضی هم با چسب برق و کِش لاستیکی دور سیم شارژر لپ تاپ! خلاصه باید دستِ همه آن هایی که به هر شکل برای فرزندانشان، پدری و مادری می کند بوسید و به پایشان افتاد و سجده کرد.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۱ ، ۲۳:۵۲
صابر اکبری خضری

نوجوان و موسیقی هر دو عرصه هایی رهاشده در سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران است. این دو حوزه ارتباطی تنگاتنگ داشته و در نقاطی با هم تلاقی پیدا می کنند؛ سه نقطه تلاقی اصلی آن ها در سال های اخیر عبارت است از: ساسی مانکن، امیر تتلو و کی پاپ. این سه پدیده ماهیتاً متفاوت بوده و هر کدام را باید جداگانه و با چارچوب تحلیلی و مفهومی خاص خود تحلیل کرد؛ اما هر سه با محوریت نوجوان و موسیقی شکل گرفته اند. در این زمینه چند نکته قابل توجه است:

1- جانمایه محتوایی اکثر تولیدات موسیقی پاپ ایرانی، فراق و حسرت، غم و اندوه، حرمان و شکست و مفاهیم از این قبیل است؛ حال آن که بر اساس پژوهشهای انجام شده یکی از عوامل اصلی اقبال گروهی از نوجوانان به موسیقی های کره ای -موسوم به کیپاپ- الهام بخشی و امیدآفرینی محتوای این نوع موسیقی است که باید در سیاست های حمایت از تولید آثار هنری و تنظیمگیری آن مورد توجه قرار گیرد.

2- راز رسش رسانهای گسترده ولی کوتاهمدت (موج رسانه ای) آثار ساسان حیدری (مشهور به ساسی مانکن)، استفاده از مولفه طنز در ریتم، روایت، تصویر و خصوصاً شعر است؛ عنصری که عملاً میان آثار تولیدی در موسیقی پاپ یا سنتی ایرانی کمتر به چشم می خورد.

3- راهبرد مواجه دستگاه های فرهنگی-هنری با موسیقی رپ در حال حاضر دچار ابهام است؛ از طرفی گویا در فرهنگ رسمی این موسیقی به رسمیت شناخته نمی شود، از طرف دیگر گاهی شاهد حمایت از تولید آثار در این نوع موسیقی هستیم؛ در همین راستا یکی از موضوعات قابل طرح، مواجه فرصتنگر، هدایتگری، تنظیمگری و تدوین دکترین سازمان های فرهنگی متولی در مواجه با موسیقی رپ است.

4- علیرغم موفقیت آثاری نظیر «سلام فرمانده» که مخاطب اصلی آن کودکان (دهه نودی ها) هستند، آثاری نظیر «دهه هشتادی ها» که مخاطب نوجوان را مطمح نظر قرار داده بودند، به توفیق چندانی دست نیافتند. در نگاهی کلان به نظر می رسد در حوزه «موسیقی نوجوان» تعداد آثاری که در فرم و محتوا درخشان بوده و با اقبال عمومی مخاطبین نیز همراه شده باشند، انگشت شمار است. در این مقطع حمایت ویژه از تولید آثار مردمپایه، جذاب، اصیل و متناسب با اقتضائات خاص اجتماعی و روانشناختی نوجوان ایرانی بیش از هر زمان ضروری به نظر می رسد. با توجه به ویژگی های خاص نوجوانی نظیر استقلالطلبی و نیاز به ایجاد تمایز هویتی میان خود و نسل های پیشین، در این راستا میتوان با در نظر داشتن کامل پیوست های فرهنگی، دینی، امنیتی و اجتماعی اقدام به برگزاری رویدادهایی نظیر کنسرت مخصوص نوجوان نمود.

5- به نظر می رسد ذائقه موسیقیایی نوجوان ایرانی از موسیقی گروه سرودی عبور کرده است. امروزه با الگوهای جدیدی از اجرای جمعی و گروه های موسیقی(بند) مواجهیم که مبتنی بر مشارکت و همخوانی مخاطب بنا می شوند. این گروه ها -نظیر بیتیاس یا اگزو- نه فقط یک گروه موسیقی، بلکه بیشتر یک گروه ارائه دهنده جهانپدیداری و سبک زندگی هستند که به مخاطب خود هویت بخشی می کنند. بنابرین مخاطبان آن ها فقط شنوندگان یک قطعه موسیقیایی نیستند، بلکه تبدیل به گروهی از هواخواهان می شوند که خود را متعهد به الگوی خاصی از سبک زندگی دانسته و احساس تعلق و عضویت در یک پلتفرم اجتماعی فعال می کنند.

6- ضروری است دستگاه های فرهنگی ضمن چرخش از رویکرد تهدیدمحور و انفعالی به رویکرد فرصت محور و فعالانه، علاوه بر مقابله با آثار خارج از محدوده شرعی و عرفی در فرم و محتوا، به تنظیم گری مناسبات حوزه موسیقی در جهت تولید و حمایت از آثار جذاب و منبطق بر فرهنگ بومی بپردازند. در این رویکرد بلندمدت، هدف ارتقای سطح ذائقه و سواد موسیقیایی مخاطبان و استفاده از موسیقی به عنوان یک منبع فرهنگی ناملموس در جهت اعتلای فرهنگی جامعه است، چه این که فلات فرهنگی ایران در نواحی مختلف خود، الگوهای متنوعی از موسیقی های بومی (موسیقی نواحی) را پرورش داده که یکی از اصلیترین ذخیرههای هویتی-فرهنگی به حساب می آیند و متأسفانه به نظر می رسد حمایت کافی از آن به عمل نیامده است. همچنین در حوزه آموزش موسیقی نیز شاهد انفعال دستگاههای رسمی آموزشی و فرهنگی هستیم، چه این که آموزش موسیقی حتی در دانشگاه صداوسیما و حوزه هنری نیز متوقف شده است، این مهم عملاً نتیجه ای جز انقطاع اثربخشی خود از عموم هنرجویان و میدان دادن به زیرزمینی شدن جریان آموزش موسیقی ندارد و باعث تفوق جریانهای بدیل و گاهاً معارض با فرهنگ جامعه ایرانی در این زمینه شده است.

7- در کنار اقدامات موثر فرهنگی و ایجابی، لازم است تا حد ممکن از ظرفیت های حقوقی و فنی نیز برای مقابله با برخی از جریان های موسیقیایی مبتذل (در اینجا مقصود مشخصاً ساسی و تتلو است.) استفاده شود. در این زمینه پیشنهاد می شود اولاً با استفاده از ظرفیت گروه های مرجع و چهره های تأثیرگذار، پویش هایی در  جهت گزارش تخلف و مسدودسازی صفحات مجازی این افراد صورت گیرد. ثانیاً اقامه دعوایی علیه فعالیت این افراد در مجامع بین المللی با بهره گیری از ظرفیت های قوانین بین المللی (صیانت از کودکان در مقابل هرزه نگاری، جلوگیری از ترویج قمار و...)، کنوانسیون حقوق کودکان، ایرانیان مقیم خارج از کشور، سمنها و فعالین حقوق بشر از مبدأ کشورهایی با قوانین سخت گیرانه در حوزه کودک -نظیر آلمان- مطرح و پیگیری شود.

...پایان...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۳۱
صابر اکبری خضری

تفریق در پنـــ5ـــج پرده کوتاه

1

صادق شش سال از من بزرگتر است. بچه که بودیم، همیشه در دعواهای بینمان، او محکوم می شد. گاهی اوقات خودم عذاب وجدان می گرفتم چرا مامان و بابا همیشه به او می گویند مراعات کن! من دبستانی بودم و او دبیرستانی. اهل فوتبال بود؛ چه اینکه خودش بازی کند، چه اینکه از تلویزیون پیگیر اخبار و مسابقه ها باشد. من هم بدم نمی آمد البته ولی نه آن قدرها. سال اول دبیرستان که بودم، سه سالی از دانشگاهِ صادق گذشته بود. اولین بحث جدی بین ما همان سال های دبستان من و دبیرستان او پیدا شد، من رونالدویی بودم و صادق مسی را می پرستید. میگفت مسی باهوشتر است، رونالدو فقط شوت می زند! البته چرت می گفت! بین ما بحث زیاد بود و هست...

2

...بحث من با سجاد اختلاف سنی نیست، اگر چه همیشه آرزو می کردم کاش کمی اختلاف سنی مان کمتر بود، یکی-دو سال اختلاف، زیاد نیست، یعنی با آدمی که یکی دو سال از تو کوچک تر است، می توانی دوست شوی، اما شش سال خب قضیه اش فرق می کند. من دبیرستان بودم، آن موقع ها هر روز می رفتیم فوتبال و این جور کارها. الآن می فهمم که کاش وقتمان را بهتر صرف می کردیم، من دیر شروع کردم. تا قبل از آمدنم به دانشگاه خیلی اهل کتاب و مطالعه نبودم، اما همان سال اول تغییر کردم، در کنار درس های دانشگاه دوست داشتم کمی هم فلسفه بخوانم. همان مطالعه ها بود که کمک کرد تا در دوران دانشجویی، خودم هم معلم شوم. دوست داشتم و دارم برادر کوچکترم هم بیدار شود. برای همین اصرار کردم در دبیرستان نصر که خودم در آن تدریس داشتم و بیشتر معلم ها و مسئولینش هم از دوستانم بودند، درس بخواند. اما سجاد حواسش نبود و مسیرش کم کم عوض شد... انگار از خودش دارد فاصله می گیرد، انگار سجاد خودش می فهمد که مسیرش درست نیست...

3

چطور می توانست این قدر با اطمینان راجع به مسیر زندگی من و دیگران اظهار نظر کند؟! من در نظر او آدمی غافل از دریافت های -به قولِ او- وجدآوری که به زندگی معنا می دهد بودم. صادق بیشتر می خواست معلم من باشد و انتظار داشت همانطور که دوستانم -دانش آموزانش- متأثر از دیدگاه های عمیقش هستند، باشم؛ اما آن سال ها من بیشتر از یک معلم باسواد یا مربی الهام بخش، یک برادر نسبتاً معمولی می خواستم. صادق برادری اش را مشروط به پیروی من خوبی ها کرده بود و من از خوبی ها هم بیزار شدم؛ خوبی هایی که هر وقت می دیدمشان، یادِ ضعف خودم می افتادم، خوبی هایی که مقابل من بودند، خوبی هایی که تماماً در آغوش صادق رفته بودند، خوبی هایی که من را مستقلاً نمی پذیرفتند. خوبی ها اول برای من دوست نداشتنی بودند و کم کم به خوبی شان هم بی اعتنا یا مشکوک شدم و این برای خودم بیشتر از همه دردآور بود.

4

خیلی درد دارد نه؟! این که همه دانش آموزان آن مدرسه شیفته تو باشند ولی برادر خودت تو را قبول نداشته باشد؟! همه این ها را به خاطر شدت علاقه ام به او می گفتم. اگر برایم مهم نبود که اصلاً کاری نداشتم. سجاد باهوش و باذکاوت است. می توانست خیلی بهتر از این حرف ها باشد، ظرفیتش را داشت، من می فهمیدم. متوجه بودم که چه نیروی بالقوه ای درون اوست. خواسته من فقط شکوفا کردن این استعدادها بود. همیشه به او می گفتم که تو می توانی. وقتی که معلمشان شدم هم واضح بود. فارغ از روابط برادری، در کلاسشان کاملاً احساس می کردم که یک سر و گردن از بقیه دانش آموزها بالاتر است. درسخوان نبود اما اگر آرمان داشت اراده می کرد، می توانست فلسفه اش را 70 به بالا هم بزند.

5

امروز داشتم فکر می کردم که او در زندگیش، فقط به آرمانش نگاه می کند. با سرعت تمام به سمت آرمانش می دود و برایش مهم نیست سر راهش چه چیزی وجود دارد. دیگران را نمی بیند، خنده هایشان را حس نمی کند، گریه هایشان را نمی شنود. حتی گاهی سرعت زیادش، باعث می شود آدم های اطرافش زخمی شوند. او فقط آرمانش را می بیند و صدای دست زدن آدم هایی که فرسخ ها دورتر از او ایستاده اند و تشویقش می کنند. اما من اینطور نیستم. من هنوز اوایل راهم. هنوز سرعتی ندارم. من نمی توانم گریه ها را نشنوم و خنده را نبینم. البته من آدم های بسیار بسیار کمی دیده ام که با اراده ای مانند او به سمت مطلوب شان حرکت کنند و خب این تحسین برانگیز است. شاید حرف هایم فقط یک نوع انتقاد کوچک بر علیهش باشد، اما او اهمیتی نمی دهد. او فقط به یک چیز -آرمانش- اهمیت می دهد و بس؛ دیگران؟ نه! در چشمان او جا نمی شوند. او حقیقت را تیز و دقیق می دید و مجالی برای دیگران نمی گذاشت. این همه اطمینان از کجا آخر؟! این چه یقینی است که دارد و من نمی یابم. گاهی فکر می کنم شاید او اعتدال ندارد. اما بعد می بینم به کار گرفتن نهایتِ سرعت در راه رسیدن به آرمان ها، افراط محسوب نمی شود. نمی دانم. شاید او کار درستی می کند اما از یک چیز مطمئنم؛ گاهی خدا سر راهت موانعی می گذارد و درست نگاهش را می دوزد به همان نقطه که تو چه کار می کنی؟ می ایستی؟ آرام از کنارش رد می شوی و به راهت ادامه می دهی؟ من دیگران را می بینم، می شنوم، من لبخندها را پاسخ می دهم و اشک ها را پاک می کنم. نمی دانم از این موضوع خوشحالم یا ناراحت ولی نمی توانم مثل او باشم.

گاهی می ترسیدم چون احساس می کردم حرف های او درست بود، احساس می کردم من با حرف هایش مشکلی نداشتم اگر او، صادق نبود یا شرایط اینطور رقم نمی خورد. تلخ ترین قسمت برای من همین است که نه تنها بقیه، گاهی اوقات خودم هم در درونم، در ناخودآگاهم احساس می کنم نمی توانم در مقابلش بایستم. اصلاً همین که اینقدر برایم اهمیت دارد، همین که اینقدر می خواهم با او مقابله کنم، یعنی چه قدر برایم مهم است. من نمی خواستم با حرف ها و عقایدش یا با خوبی ها مقابله کنم، اما این چیزها چنان به او تنیده شده بودند که چاره ای نبود؛ تمایزی میان آن ها نبود یا نمی توانستم تشخیص دهم، شاید هم تشخیص می دادم و قدرت پای بندی به این فهم را نداشتم. همه حرف هایی که او می زد حقیقت بود، لعنت به حقیقتی که او را چنین علیه زندگی شوراند.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۵۴
صابر اکبری خضری

میل به دریدن با نیاز به خوردن فرق می کند، اگر همه نیازشان به خوردن را رفع می کردند، مشکلی نبود به گمانم، امان از آن روزی که میل به دریدن خودش را جای نیاز به خوردن جا بزند... مصرف در جهان سرمایه سالار همان میل به دریدن است. من تا به حال هیچ جنایتی خونین تر از ویدیوهای مسترتستر و دوستانش ندیدم. منظره ای از حیوان درنده خو که نشسته و با سباعت تمام شکار را به نیش می کشد و احساس رضایت می کند. قاب های مجازی، برش های ذبح کننده زندگی اند. زندگی فرو رفته در بلاها و سختی ها و فرازونشیب های عظیم است که با کراپ ها ارباً اربا شده تا در قاب های کوچک و مربعی جای گیرد. دست و پا و سر و گوش حقایق را اره می کنند و از سر و تهش می زنند تا در مقادیر متنابهی کارکتر بگنجد. فقط شکم حقیقت و زیر شکم حقیقت در اینها جا می شود، بقیه بدنش را دورریز می کنند. لاشه حقیقت، زیرِ آفتاب کنار افتاده و مگس ها می ممکندش، کفتارصفت با شکم حقیقت بازی می کنیم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۲۶
صابر اکبری خضری

مگر نه این که همه خودخواهی ها، همه غرورها، همه تکبرها، در نهایت ناشی از ضعف و ترس درونی است؟ عشق اعتماد به نفس نمی دهد، عشق چیزی که یک عمر با آن کلنجار می روی را هدیه می کند، می پذیری و داوطلبانه می پذیری، چیزی که یک عمر از آن می گریختی را؛ «ترس از عدمِ خودت». عشق، علاقه به باختن است به نفعِ دیگری. اعتماد به نفس وقتی مسئله می شود که نفسی و خودی برایت اهمیت داشته باشد، حالا دغدغه داری که چطور از او محافظت کنی. عشق، رو به دیگری داشتن است. خالی بودن را می پذیری و به استقبالش می روی. اتفاقا می خواهی خودت را از هر چه من، از هر چه قدرت، از هرچه که نشانه و بویی از خودت دارد فارغ کنی. نه این که از خودت متنفر باشی. آن قدر مشتاق و محتاج دیگری هستی که می خواهی سرشار از او بشوی. این علیه خود بودن، نتیجه عشق است، نه هدف آن، و حتی هدف آگاهانه و اصلیش هم نیست. عاشق اصلا کاری به این حرف ها ندارد، اصلاً وقتش را ندارد، حوصله ش را ندارد که حتی به همین هم فکر کند، شاید اولش بگوید من نه و تو آری، آخرش فقط می گوید او او او... عاشق اولش به نیستی می اندیشد و طلب نیستی می کند، چون هست و زیاد هست، هر چه بیشتر نیست می شود کمتر به نیستی فکر می کند، چون نیستی را کمتر مجالی برای اندیشدن است. عاشق، خود را، خواسته و آگاهانه پایین می آورد تا هر چه بیشتر بزرگی او نمایان شود. من می گذرم خموش و آرام / آوازه جاودانه از اوست.

پ.ن: این چند خط پریشان را حدوداً یک سال پیش در پیش نویس ها ذخیره کرده بودم، داشتم حافظه لپ تاب را خانه تکانی می کردم، خواستم این را هم حذف کنم ولی دلم نیامد، اینجا باشد بهتر است.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۵:۰۹
صابر اکبری خضری

میدان داری رسانه های جدید کلی آدم را از گردونه زندگی ما حذف کرد؛ نه فقط خود آن آدم ها، بلکه آثاری که داشتند و شبیه خودشان بود هم از گردونه حذف شدند. آدم هایی که الزاماً جذاب نبودند و جذاب نمی نوشتند و جذاب نمی گفتند؛ شاید امکان سانسور یا حذفشان در متن زندگی واقعی آن قدرها کار ساده ای نبود؛ اما حالا فقط با یک کلید -فالو یا آنفالو- به راحتی در زندگی ما پدیدار یا به کلی از زندگی ما محو می شوند. کسانی گفتند رسانه های نوین راه برای تکثر بیشتر، برای گفتگوی حداکثری باز می کنند، نفی نمی کنم اما لااقل جلوه دیگری هم دارد و آن از قضا، تعصب بیشتر و گزینش هر چه بیشتر آن چه موافقت با کاربر دارد، است. آدم هایی که پر از قصه و داستان و حاشیه بودند، آدم هایی که همراه هر یک مطلب، صد تا ضرب المثل و نَقل و شعر می گفتند؛ آدم هایی که مفصل و عمیق توضیح می دادند، آدم هایی که خوش سر و زبان نبودند، آدم هایی که آدم های ارائه نبودند، اما بی مایه هم نبودند، اتفاقا اگر در موقعیت درست گیرشان می آوردی پربار بودند و کلی چیز داشتند؛ این ها نوعی وصله ناجور اینستا و توییتر و ... کلا نظم جدید زندگی ما بودند و هستند؛ و آرام آرام هم خودشان دیدند جایی برای آن ها در این بازی جدید نیست.

محمدابراهیم باستانی پاریزی ها دیگر در این نظم جایی برای خوانده شدن ندارند، کتاب های چند جلدی، از تاریخ ها گرفته تا مجموعه های حدیثی و ... همه تبدیل به کتاب های کوچک تر شدند، جامعه شناسان آب رفتند، نظریه پردازان، به جای نظریه، «درنگی بر» و «درآمدی بر» تولید می کنند. نمی گویم الزاماً بد شده یا خوب شده یا چه، اتفاقا خود من هم در همین نظم جا می گیرم و مولود همین شرایطم، چه این که به جای کاری مفصل و عمیق دارم چند خط تذکار می نویسم، بحثم اما همین لااقل «درنگ» بر آن چه داریم از دست می دهیم است؛ چون هر انتخاب هزینه ای دارد و ما حداقل باید حواسمان باشد، انتخابی که کرده ایم، بی هزینه نبوده است؛ حالا دائم باید بترسیم که مبادا طولانی بنویسیم و خوانده نشویم؟ مبادا جریان ساز نباشیم و تلاطم ایجاد نکنیم و حذف شویم؟ مهم ترین هزینه ما آدم هایی بودند که دیگر در این میدان رقابت سریع و جذاب نیستند و ما از خودشان و افکارشان و آثارشان محروم می شویم؛ آن هایی که بلد نبودند همه چیز را و یا اصل مطلب را در چند جمله کوتاه بگویند؛ اینجا باید یا زرد بود، یا اصل مطلب را گفت.

و اصلا یک سوال مهم، آیا واقعا این «اصل مطلب» از «همه مطلب» مهم تر بود یا مهم تر است؟ و یک سوال دیگر این که اصلاً اصل مطلب چیست؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۰۲
صابر اکبری خضری

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf  را از اینجا دانلود کنید.

سند زیست بوم فرهنگی یک سند بنیادین در سیاست گذاری فرهنگی است که مهم ترین منابع و مسائل فرهنگی یک ناحیه فرهنگی را با هدفِ فراهم آوردن زمینه آبادانی و بر محور اقتضائات ادراک شده توسط جامعه محلی تشریح می کند.

تعریف مفهومی و تبیین ارکان سند زیست بوم فرهنگی

آبادانی

منظور از آبادانی تعالی همه جانبه اجتماعی است که در برابر دو نگرش توسعه که مفهومی آمریکایی است و پیشرفت که مفهومی اروپایی است، قرار می گیرد. آبادانی ترجمه فارسی واژه عمران بوده که از قرآن کریم اخذ شده است. آبادانی در واقع همان الگوی درونزای توسعه با نظر به ایران اسلامی است. در آبادانی، مقصود نهایی، ارتقای همه جانبه و پایدار و خصوصاً کیفی شاخص های انسانی و مردمی است. تفاوت بنیادین آبادانی با توسعه و پیشرفت، در طرح ریزی رابطه انسان و هستی است؛ توسعه انسان را سوژه محوریِ هستی تعریف کرده و طبیعت را به عنوان ابژه منفعل در برابر انسان قرار می دهد، در نتیجه رابطه آدمی و طبیعت رابطه ای سوژه-ابژه است که انسان می تواند و باید طبیعت را به هر شکلی که می خواهد و مطابق میل و منفعت خود تغییر دهد؛ نتیجه این رویکرد بحران های گسترده زیست محیطی، بحران عدالت، بحران توسعه یک جانبه و ... بود؛ اما در آبادانی، هم انسان و هم طبیعت، هر دو سوژه اند و رابطه میان آن ها نیز از سنخ میان‎کنشی است؛ چرا که هر دو در نسبت به با قدرت الهی تعریف می شوند، بنابرین رابطه آن ها نه تقابل، بلکه همگرایی در مسیر تعالی هستی است. آبادانی، دال محوری گفتمان رهبر معظم انقلاب اسلامی در بحث توسعه کشور است؛ چنان که می فرمایند: «در همه بخش های کشور، صنعت، مسکن، راه، تولیدات زیربنایی، خدمات گوناگون، علم و آموزش و پرورش و امثال اینها مجموعه‌ای از وظایف سنگین بر دوش همه ما قرار دارد. همه ما مسئولیت داریم که این کارهای بزرگ را بکنیم تا کشور را به نقطه مطلوب آبادانی برسانیم و آبروی اسلام و کشور و این ملت را در مقابل چشم جهانیان حفظ کنیم. امروز این یک وظیفه همگانی است.» (بیانات در دیدار با جمعی از کشاورزان، 12/10/1380)* آبادانی در بعد سیاست گذارانه مبتنی بر دو مولفه محوری است؛ توسعه فرهنگ مبنا و توسعه بوم مبنا.

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf  را از اینجا دانلود کنید.

توسعه فرهنگ مبنا

منظور از توسعه فرهنگ مبنا، توسعهای همه جانبه است که توسط فرهنگِ بومی خاص هر ناحیه فرهنگی پایه ریزی می شود. توسعه فرهنگ ‎مبنا، فراتر از پیوست فرهنگی یا توسعه فرهنگ(ی) است. در این منظر، فرهنگ در پویاترین حالت حیات خود، منشأ زایش توسعه و تعالی در زمینه های گوناگون اجتماعی خواهد بود؛ در واقع، فرهنگ در این رویکرد، قلب تپنده توسعه است. باید دقت کرد که توسعه فرهنگ مبنا را به توسعه فرهنگ(ی) تقلیل نداد، توسعه فرهنگ(ی) یعنی توسعه کمی و کیفی چرخه تولید، توزیع و مصرف فرهنگی که فقط یکی از شئون توسعه فرهنگ مبنا است. اگر فرهنگ را به تنهایی و به عنوان یکی از مولفه های توسعه در نظر بگیریم، در واقع آن را به مولفه ای ثانویه تقلیل داده ایم. فرهنگ، مولفه ای منفرد و هم عرض با سایر موارد نیست؛ که در کنار آن ها، مجموعاً توسعه را تشکیل دهد. موفقیت توسعه در گرو تشخیص و محوریت یافتن حیاتِ فرهنگی یک جامعه و طرح ریزی سایر شئون مبتنی بر آن است. در توسعه فرهنگ(ی) بحث از توسعه فرهنگ است و در توسعه فرهنگ مبنا بحث از توسعه فرهنگیِ اقتصاد، سیاست و ...؛ یعنی توسعه در همه شئون آن باید مبتنی بر چارچوب فرهنگی خاص آن بوده و از دل حیات فرهنگی به مثابه ریشه های یک تمدن، توسعه اقتصادی و سیاسی و ... به مثابه میوه های آن بروید. بنابرین توسعه صرفاً به رشد اقتصادی و صنعتی محدود نشده و شاخص هایی مثل هویت، امنیت، عدالت، زیبایی شناسی و ... را در برمی گیرد.

توسعه بوم‎مبنا

منظور از توسعه بوم مبنا، الگوی توسعه خاص هر منطقه است که مبتنی بر اقتضائات خاص آن و مبتنی بر دانش بومی و توسط کنشگران بومی طراحی می شود. بوم شناسی فرهنگی به بحث در خصوص مطالعه روابط علت و معلولی میان فرهنگ‌ها و محیط طبیعی می پردازد؛ بنابرین در توسعه بوم مبنا تأکید بر این است که با توجه به تکثر و تنوع محیط های جغرافیایی، تاریخی و اجتماعی، الگوهای توسعه هر کدام نیز باید به صورت درونمان، از دل اقتضائات و دانش بومی همان بوم جوشیده و طرح ریزی شود؛ بنابرین الگوی توسعه بوم‎مبنا مبتنی بر تاریخ و جغرافیای هر بوم شکل می گیرد و پایه گذار و مجری اصلی آن، کنشگران بومی هستند. بنابرین الگو و سند توسعه بوم مبنا در هر ناحیه، به مقدار زیادی اختصاص به خود آن ناحیه دارد و قابل تکثیر و تعمیم به نواحی دیگر نیست.

مسئله فرهنگی

مسئله فرهنگی عبارتست از چالش فرهنگی که نتیجه ناهمسانی بین کنشگر و منابع فرهنگی است. هر مسئله فرهنگی دو وجهه فرصت و تهدید دارد؛ اگر سیاست ‎گذار به درستی از منابع فرهنگی استفاده کند، نه تنها می تواند بعد تهدیدآمیز مسئله را حل کند، بلکه می تواند منجر به رشد و توسعه فرهنگی و افزایش سرمایه اجتماعی نیز گردد. این رویکرد در مقابل نگاه مبتنی بر آسیب شناسی بنا شده است. نگاه آسیب شناسی، جامعه را به مثابه یک بدن در نظر گرفته و سیاست گذار، وظیفه نوعی درمان را بر عهده دارد، بنابرین محور فعالیت، پس از پیدایش آسیب شروع شده و همزمان را رفع آن، منقضی می گردد. رویکرد آسیب شناختی، همواره ثانویه و انفعالی است. با رویکرد مسئله شناسی فرهنگی فعال، مسائل دیگر صرفاً به آسیب، تقلیل داده نمی شوند؛ اگر چه بخشی از مسائل فرهنگی شامل آسیب های فرهنگی و اجتماعی است، اما فراتر از آن، نگاهی جامعنگر دارد که مقصود نهایی آن تعالی و حرکت رو به جلو بر محور فرصت ها است؛ بنابرین مسائل فرهنگی به شکلی فعالانه و جامع نگر مطرح می شود که شامل فرصتها و تهدیدهای رسمی و غیررسمی یک ناحیه فرهنگی است.

منشأ پیدایش مسئله فرهنگی را می­توان در دو سرمشق کلی خلاصه کرد؛ سرمشق آرمانشهرگرا و سرمشق واقعگرا. سرمشق آرمان شهرگرا، برنامه ‎ریزی فراگیر را در دستور کار دارد. در این سرمشق، مسئله فرهنگی، معطوف به هدف و آرمان تعریف شده و سیاست گذاری متناسب با آن نیز برای تحقق یک آرمان یا ذهنیت به کار گرفته می ‎شود. در این حالت در واقع سیاست گذار، چشم اندازها و اهداف کلی را مدنظر قرار می دهد و برای دستیابی به اهداف آرمانی یا ارزش های برنامه ‎ای راهبردی تهیه و تدارک می بیند. در این نوع مسئله ‎شناسی، تصمیم گیران درک نظری و هستی شناسانه خود را از جهان، انسان، جامعه و فرهنگ مبنا قرار می دهند. باید و نبایدهایی که در جهان بینی مطرح می شود، پایه مسئله ‎شناسی فرهنگی قرار می گیرد و نه فهم عینی جامعه و منطقی استقرایی. در اینجا سیاست گذار فرهنگی به مسائل خاص فرهنگی نمی‎پردازد و یا این مسائل را با توجه به ارزش ها و آرمان ها طرح می کند، یعنی به مشکلاتی توجه می کند که بر سر راه آن اهداف قرار دارند. روش این گونه سیاست گذاری در عمل دستوری و در فهم نخبه گراست. در طرف دیگر، سیاستگذاری واقعگرا با آرمانها و اهداف کلی آغاز نمیشود. بلکه در ابتدا با بیان عینی یک مسئله فرهنگی-اجتماعی پرورده می شود. حسن این روش این است که اولاً سیاست گذار دچار پراکندگی فکر و ابهام نمی شود، ثانیاً از اختلاط اهداف و سیاست های پرهیز می کند، ثالثاً محدوده متغیرهایی را که باید دستکاری شوند مشخص می کند؛ از همین رو در سند زیست بوم فرهنگی، سرمشق مسئله شناسی، واقع گراست.

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf  را از اینجا دانلود کنید.

منابع فرهنگی

منظور از منابع فرهنگی، ظرفیتها و داراییهای مادی و معنوی خاص هر فرهنگ است که با تکیه به ظرفیت آن‎ها می توان با مسائل فرهنگی آن جامعه مواجه شده و در جهت آبادانی و توسعه همه جانبه از آن‎ها بهره جست. هر فرهنگ دارای دو عنصر مادی (ملموس) و معنوی (ناملموس) است. عناصر مادی فرهنگ، به آن دسته از عناصر فرهنگی اطلاق می شود که محسوس، ملموس و قابل اندازه گیری با موازین علمی و کمی می باشند، مانند ابزار کار، وسایل صنعتی، وسایل و لوازم خانه، وسایل موتوری، ابداعات برقی، ساختمان ها ، بناها، جاده ها و راه آهن؛ هم چنین می توان از عناصر مادی فرهنگ به میراث فرهنگی، تکنولوژی فرهنگی، صنعت فرهنگی، فیلم، سینما و غیره نیز اشاره کرد. عناصر معنوی یا ناملموس فرهنگ، آن دسته از عناصر فرهنگی هستند که جنبه شیئی ندارند و غیرقابل اندازه گیری یا مقایسه با محک علمی و کمی می باشند و از طریق خط و زبان انتقال می پذیرند؛ مانند شخصیت های فضیلت مند فرهنگی گذشته یا معاصر، شخصیت ‎های کنشگر خودانگیخته فرهنگی، معتقدات، آداب و رسوم، سنت ها و قوانین و مقررات، ارزش ها و هنجارها و فلسفه و اخلاق که در واقع هویت فرهنگی و سرمایه معنوی یک جامعه را تشکیل می دهند.

ناحیه فرهنگی

منظور از ناحیه فرهنگی ناحیه‌ای است که ویژگی‌های فرهنگی آن متجانس و یکدست بوده و بدین طریق از نواحی مجاور، متمایز شود. ناحیه فرهنگی مفهومی است که در جغرافیای فرهنگی مطرح می شود و مرزهای نواحی فرهنگی الزاماً منطبق بر مرزهای سیاسی یا جغرافیایی نیستند؛ بنابرین ممکن است یک استان شامل دو یا چند ناحیه فرهنگی باشد و یا چند استان در ناحیه فرهنگی یکسانی قرار بگیرند. یکی از ارکان اساسی جفرافیای فرهنگی، تأکید بر تکثر و تنوع فرهنگی و حراست و اصالت بخشیدن به آن است. نحوه زندگی انسان‌ها که در یک مکان جغرافیایی متمرکزند، وابسته به نظام فرهنگی است که در قالب الگوهای فضایی و به وجود آمده است. مفهوم الگوی فضایی به بررسی تفاوت‎ها و تشابهات میان یک ناحیه با ناحیه دیگره اشاره دارد. عناصر مشابه در نظام فرهنگی منجر به شکل‎گیری گروه های فرهنگی در قالب الگوهای فضایی می‌شود که به وسیله این الگوها می‌توان به مقایسه نواحی پرداخت.

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf  را از اینجا دانلود کنید.

* پ.ن: در حکمای بزرگ اسلامی، فارابی را می توان فیلسوف و تبیین گر ایده آبادانی و عمران بر محور فضیلت دانست و در میان اندیشمندان معاصر در حوزه های توسعه، علوم اجتماعی نیز مفصلاً به این مفهوم پرداخته شده است؛ به عنوان مثال می توان به اندیشه های مرتضی فرهادی و ابراهیم فیاض اشاره نمود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۰۲
صابر اکبری خضری

متن پیش رو، حاصل ترجمه بخش آخر از مقدمه کتاب «جامعه شناسی دین» است که توسط برایان ترنر، جامعه شناس مشهور بریتانیایی تدوین شده است. این مقدمه با عنوان «نقشه جامعه شناسی دین» سعی در ارائه تصویری کلی از مضامین و موضوعات اصلی در حوزه جامعه شناسی دین دنیای معاصر دارد. در قسمت پایانی این مقدمه، ترنر به تبیین نگاه دورکیم به دین و اهمیت او در جامعه شناسی دین در دنیای معاصر می پردازد. این متن برای اولین بار به فارسی ترجمه شده و منتشر می شود.

آن چه در این نوشتار می بینید، خلاصه ای موجز از متن اصلی است، جهت دریافت کامل متن ترجمه بخش پایانی مقدمه کتاب جامعه شناسی دین برایان ترنر به صورت pdf، اینجا کلیک کنید.

...دین به مثابه نهادی اجتماعی، همواره یکی از موضوعات اصلیِ جامعه شناسی کلاسیک بوده است؛ از کارل مارکس تا ماکس وبر، امیل دورکیم، جورج زیمل، تالکوت پارسونز، نیکلاس لومان و دیگران، همه این متفکران، نقشی محوری برای دین در فهم و تحلیل مدرنیزاسیون، شهرنشینی و صنعتی شدن جوامع قائل بودند. اما علیرغم این شخصیت های تأثیرگذارِ کم و بیش کلاسیک، نکته قابل تأمل این جاست که مطالعه دین تقریباً هیچ جایگاهی در آثار بسیاری از جامعه شناسان پس از جنگ جهانی دوم ندارد؛ به عنوان مثال می توان به نوربرت الیاس، آلوین گولدنر، لوک بولتانسکی، آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و ... اشاره کرد. برخلاف این سرگذشت کوتاه فکری که بیان شد، به نظر من رویکرد دورکیم به امر قدسی همچنان می تواند به عنوان یکی از محورهای اصلی جامعه شناسی معتبر باشد؛ نه به این دلیل که رویکرد او به اشکال ابتدایی دین، فراتر از یک مواجه انتقادی صرف است، بلکه از این نظر که دورکیم از طریق مطالعه دین، مسائلی را مطرح کرد که هنوز هم در کانون مباحثات جامعه شناسی قرار دارند. توجه عمده دورکیم به تحلیل امر قدسی در جامعه بود.

دین نه در برابر هجمه انتقادات عقل گرایانه ویران می شود و نه نتیجه آزمایشات علمی می توانند آن را فرو بریزند، چرا که دین عمیقاً در ساختارهای اجتماعی واقعی که زندگی اجتماعی را ممکن می سازند، ادغام شده است. دورکیم این نکته را گوشزد می کند که ایرادهای عقلانی به باورهای مسیحی، به سادگی از این نکته غافل شده اند که ایمان و الزام دینی، مقید به شکل خاصی از زندگی و عضویت در اجتماعی خاص است. در واقع باورهای دینی نیز مانند قواعد بازی کریکت، نه عقلانی اند و نه غیرعقلانی و اصولاً نمی توان باورهای دینی را موصوف به چنین صفاتی نمود، اما در عوض می توان و باید پرسید که آیا با تداوم حیات یک اجتماع ارتباط دارند یا نه؟

دورکیم قصد داشت تا گزارشی جامعه شناختی از اشکال اساسی و بنیادین ساختارهای جمعی آگاهی ارائه دهد. شاید عنوان فرعی کار قبلی دورکیم و موس درباره طبقهبندی ابتدایی، مقصود خردمندانه آنها را شفافتر نشان دهد: طبقهبندی ابتدایی؛ مطالعه بازنمودهای جمعی. این اشکالِ ابتداییِ بازنمودهایِ جمعی، اصولِ بنیادینِ طبقهبندیِ فرهنگی هستند. آگاهی جمعی را نمی توان با بررسی جداگانه آگاهی تک تک افراد، مطالعه کرد؛ مشخصاً امکان ندارد ساختار اندیشه را از طریق مطالعه روانشناختی محتوای ذهن انسان ها بررسی نمود. امر اجتماعی مقدم بر امر فردی است، بنابرین اگر خواهان فهم یا طبقه بندی آگاهی باشیم، نیاز به مطالعه اشکال جمعی آن داریم. ایده دورکیم مشخصاً این بود که جامعه، به خودی خود است که ذهن را توسط صور ابتدایی که همان صورِ بنیادینِ طبقهبندی هستند، پی می ریزد.

آن چه در این نوشتار می بینید، خلاصه ای موجز از متن اصلی است، جهت دریافت کامل متن ترجمه بخش پایانی مقدمه کتاب جامعه شناسی دین برایان ترنر به صورت pdf، اینجا کلیک کنید.

دورکیم در فرجام کار خود دریافته بود این دین است که جامعه را تولید می کند، نه جامعه، دین را. جامعه شناسیِ دینِ دورکیم، شالوده های فکری قرن نوزده میلادی نظیر فردگرایی، اندیشه تکاملی و عقلگرایی شناختی را قاطعانه در هم شکست. بیشتر تلاش های علمی دورکیم در نقد اندیشههای هربرت اسپنسر بود؛ نظریات اسپنسر با ترکیب فردگرایی و اندیشه تکاملی، نه تنها در اروپا بلکه در چین و ژاپن هم تأثیر عمیقی بر درک آنها از مدرنیزاسیون گذاشته بودند. پیش از دورکیم و مردم شناسی مدرن، نظریات عقلگرایانه پیرامون دین، باورهای دینیِ جوامع ابتدایی را به مثابه دیدگاههایی غیرعقلانی یا دست کم نادرست نسبت به واقعیت در نظر میگرفتند. دین بدوی -از آن جایی که دین بدوی قائل بود پدیده های طبیعی توسط ارواح اداره شده یا حیات می یابند،- به عنوان نوعی آنیمیسم (زندهانگاری) شناخته میشد. در این نگاه چنین فرض می شد که علوم طبیعی با موفقیت نشان دادهاند اسطوره ها و جادوهای بدوی، مبتنی بر باورهایی اساساً نادرست هستند. از این رو پیش بینی میشد که گسترش علوم طبیعی در نهایت باعث از بین رفتن ناگزیر دین خواهد شد. دورکیم خاصتاً از این دیدگاه های عقل گرایانه انتقاد می کرد و بر تداوم اهمیت جامعه شناختی دین در انسجام اجتماعی تأکید داشت.

آن چه در این نوشتار می بینید، خلاصه ای موجز از متن اصلی است، جهت دریافت کامل متن ترجمه بخش پایانی مقدمه کتاب جامعه شناسی دین برایان ترنر به صورت pdf، اینجا کلیک کنید.

در برابر این پیش زمینه نظریه های فردگرایانه، عقل گرایانه و روان شناختی پیرامون دین بود که تببین عمومی دورکیم از دین در عرصه نظری با اقبال مواجه شده و تأثیرگذار بود. بر اساس تعریف مشهور او، دین، باور به خدا یا خدایانی والا نیست، بلکه ساختار یکپارچه ای از باورها و اعمال است که مبتنی بر طبقه بندی واقعیت های اجتماعی به امور مقدس-نامقدس شکل گرفته اند؛ این باورها و اعمال، پیروانشان را در اجتماع معنویِ واحدی، یکی می کنند. دورکیم با تحلیل خود از دین، بار دیگر توجهات را از افراد به گروه های اجتماعی -یا آن چه که خود او اجتماع معنوی می نامید- معطوف کرد. دین یک نظام طبقه بندی است که مبتنی بر دوگانه امر قدسی/امر عرفی شکل می گیرد و بر همین اساس نیز دین از جادو -که در نگاه دورکیم فعالیتی فردی و ابزاری است،- جدا می شود. جای تعجب نیست اگر هیچ کلیسا یا نهادی برای جادو وجود ندارد، چرا که دین، نه کارکردی روان شناختی، بلکه کارکردِ اجتماعیِ بنیادینی به عهده دارد. بنابرین دورکیم استدلال می کرد که جامعه نمی تواند بدون نیاز به فواصل مشخصی برای حفظ و بازتثبیت حیات جمعی خود -مواردی مثل روایت تاریخی، احساسات مشترک، ایده های غالب و ...- بقا پیدا کند. در این معنا هیچ دینی نادرست و غیرعقلانی نیست، چرا که دین، در واقع خودبازنماییِ جمعیِ یک اجتماع است...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۳۹
صابر اکبری خضری

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

1

حسن بن علی (علیه السلام): «رَأَیْتُ اُمی فاطِمَةَ علیهاالسلام قامَتْ فی مِحْرابِها لَیْلَةَ جُمْعَتِها فَلَمْ تَزَلْ راکِعَةً ساجِدَةً حَتی اِتضَحَ عَمُودُ الصبْحِ وَ سَمِعْتُها تَدْعُو لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ تُسَمیهِمْ وَ تَکْثُرُ الدعاءَ لَهُمْ وَ لاتَدْعُو لِنَفْسِها بِشَیْ ءٍ فَقُلْتُ لَها یا أُماهُ لِمَ لاتَدعِیَن لِنَفْسِکِ کَما تَدْعین لِغَیْرِکِ. فَقالَتْ یا بُنَی! الْجارُ ثُم الدارُ...»

«مادرم فاطمه (سلام الله علیها) را دیدم که شب جمعه در حال عبادت بود و تا صبح رکوع و سجده می کرد؛ می شنیدم که برای مومنین و مومنات دعا می کرد و نامشان را می برد و بسیار برایشان به درگاه خداوند دعا می نمود، ولی برای خود هیچ نخواست و دعایی نکرد، به او گفتم مادرجان! چرا همان طور که برای بقیه دعا کردی، برای خودت چیزی نخواستی و دعا ننمودی؟ گفت پسرجانم! اول دیگری و بعد خود!»

2

مادر، اوج مراتب انسان است، مرحله گذر از خود، یک قدم بر خود بگذار و قدم بعدی را در جوار پروردگار. مادر اگرچه ابتدا صفتی است در برابر فرزند، اما کم کم این متعلق جدا شده و مادرانگی، تبدیل به یک نوع بودن، یک نگرش می شود. مادر ابتدا در مواجه با فرزندش فقط مادر است، اما کمی جلوتر و فقط کمی، خودش تبدیل به مادر می شود. متعلقاتی که در رابطه بین مادر و فرزندش وجود دارد، فراتر از این چارچوب خاص می روند و مادرانگی را به وجود می آورند.

در رابطه مادر و فرزندش، مادر نفعی نمی برد، بلکه حتی متضرر می شود. مادر «واقعاً» به خود نگاه نمی کند، رابطه مادر و فرزند، بر خلاف همه روابط دیگر که دو طرفه و رفت و برگشتی است، کاملاً یک طرفه است، طرف مقابل نه پاسخ توجه و محبت های مادر را می دهد و نه حتی بی تفاوت و بی توجه است، بلکه بالعکس در ازای محبت های مادر، جز اذیت و نیاز بیشتر چیزی ندارد. مادر کم کم خود را فراموش می کند، از خود فارغ شده و محوِ دیگری می شود، اگرچه شاید محاسبه و استدلالی منطقی، نتواند این رابطه را تبیین و توجیه کند.

3

یا رَبِ اِنَکَ تَدْعُونى فَاُوَلى عَنْکَ وَ تَتَحَبَبُ اِلَىَ فَاَتَبَغَضُ اِلَیْکَ َو تَتَوَدَدُ اِلَىَ فَلا اَقْبَلُ مِنْکَ...

بارپروردگارا! تو مرا دعوت می کنی، من از تو روی مى گردانم؛ تو به مهر می ورزی، کینه توزی مى کنم؛ تو به من محبت می کنى و من نمی پذیرم...

کَاَنَ لِىَ التَطَوُلَ عَلَیْکَ فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذلِکَ مِنَ الرَحْمَهِ لى وَالاِحْسانِ اِلَىَ وَالتَفَضُلِ عَلَىَ بِجُودِکَ وَکَرَمِکَ...

گویا من منتى بر تو دارم و باز این احوال، تو را بازنداشت از این که دوباره به من مهربانی کرده و بر من ببخشایی، همه این ها از روى بخشندگى و بزرگواری توست...

فَارْحَمَ عَبْدَکَ الْجاهِلَ وَجُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ اِحْسانِکَ اِنَکَ جَوادٌ کَریمٌ...

پس بر بنده نادانت رحم کن و از زیادى احسانت بر او ببخش که به راستى تو بخشنده و بزرگوارى...

مادرانگی، صفتی الهی است. مادرانگی، یک احتیاج عمیق انسانی است و شاید عمیق ترین آن. انسان می خواهد از خود فراتر برود، فرا و ورای خودش چیزی را ببیند و او را بستاید. تا موقعی که فقط خودم باشم و خودم، جهان بی معنی است. * نمی گویم عمیق ترین میل انسان، میل به نیستی است، می گویم عمیق ترین میل انسان، دیدن دیگری و ستایش او و عشق ورزیدن به اوست و البته نتیجه این کار، فراتر رفتن از خود و فراموش کردن خود است، آری گفتن به «او» که لازمه اش نه گفتن به «من» است، البته این نه به «من»، حتی اصالت هم ندارد، چون اصلاً «من» موضوعی چنین مهم نبودم که ارزش حتی نه داشته باشم، فقط از این جهت که باید به «او» آری گفت و این «آری»، از راه همین «نه» می گذرد و گرنه مرا با «من» چکار؟! مادر، «او» را پیدا می کند. «او»یِ مادر در ابتدا فرزندش است، اما بعد جامعه می شود «او»ی او و این هر دو، جلوه ای و صورتی از پرودگار مادرند، مادر به دیدن پروردگار نزدیک تر است و به هدف خلقتش.

4

مادر زایندگی می کند. باقی ماندن، به طور تناقض آمیز و طنزآلودی مستلزم پا نهادن بر خود است. شرط بودن، نفیِ تمامیت و استقلال خود است، چون به تنهایی نمی توان زاینده بود و امتداد پیدا کرد، فقط وقتی دیگری را پذیرفتیم و خودِ مستقلِ منفکِ خدشه ناپذیر را کنار زدیم؛ زاینده می شویم و امتداد پیدا می کنیم. اگر تأکید بر خود داشته باشیم، از خود نگذریم و در دیگری متحد نشویم، نمی باشیم و اصلِ بودن را نمی چشیم. «من می گذرم خموش و آرام / آوازه جاودانه از اوست...»

امتداد یافتن، نه هدف، که نتیجه این محو شدن در دیگری و فراموش کردن خود است. فقط کسی می تواند بماند که به این مقام والا برسد. این مقام والایِ گذر از خود، فراموش کردن خود. اگر از خود فارغ شدی، اگر وجوداً خواستار محو شدن شدی، می مانی و در این فرایند، بازیگری و فریبی راه ندارد. نباید به آن فکر کنی، و تنها راهش این است که واقعاً به آن مرحله برسی. ماندن، به هیچ وجه نمی تواند هدف باشد. ماندن، فقط نتیجه عارضی رفتن است. هر کس که خواست بماند، نماندنی شد. بهای سنگینِ ماندن، فراموش کردن آن است؛ هر چه بیشتر در پی خود باشیم، در پی دنیا باشیم، در پی جاودانگی، بیشتر نمی مانیم و بیشتر گیرمان نمی آید. دنیا در پی کسی می دود که از او فرار می کند و از کسی فرار می کند که در پی اش است.

5

بهشت، آخرین مرحله ای است که فردِ انسانی در آن حضور دارد، «خود» بیشتر از بهشت ارتفاع نمی گیرد؛ اما بالاتر بهشت هم جایی و عالمی هست، ولی «خود» راهی به آن ندارد که عرصه بی خودی است. «در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس / بازار «خود» فروشی از آن سوی دیگر است...» مادر، سختی ها را به جان می خرد؛ «حَمَلَتْهُ أُمُهُ کُرْهًا و َوَضَعَتْهُ کُرْهًا» (15، احقاف) مادرش او را با سختی حمل کرد و با سختی به دنیا آورد... مادر، از مرحله آخرِ خودِ انسانی، جلوتر است، آخرین جایگاه خودِ انسانی، بهشت است، بهشت، آخرِ فردِ انسانی و اولِ مادر است. بهشت پایین تر از مادر است؛ «الجنه تحت أقدامِ الامهات».

انسان، نیاز به ایثار و از خودگذشتگی دارد، مادر روابط را بر اساس نفع شخصی تنظیم نمی کند، مادر مقابل فردگرایی است، مادر علیه حساب گری های عقل معاش است. وقتی عقلِ خوداندیش محور قرار گرفت، وقتی «من» مهم شدم و همه جهان بر اساس رابطه شان با من سنجیده شدند، وقتی مهم ترین موجود عالم، خودم شدم، مادرانگی و بنیان های آن محو می شود و وقتی که مادرانگی و بنیان های آن محو شد، فرزند آوری به مذبح تردید می رود... مادر بودن سخت است و پر از مشقت و زیان.

چرا باید «خود»م را از ریخت و قیافه بیندازم؟ چرا باید بهترین سال های زندگیم را صرف دیگری کنم؟! و در ازای آن چه به دست می آورم؟! نه پولی، نه مفعتی، نه بردی، مادری، باخت صرف است، مادر هفت-صفر می بازد. پس جامعه و زندگی جمعی و هر گونه ارتباط با دیگری، دو الگو دارد، یا الگوی مادرانه و یا الگوی خودخواهانه؛ اگر جامعه بر اساس مادرانگی بنا نشد، خیانت اجتماعی، عدم تعهد و فردگرایی اصالت پیدا می کند، روابط، یک طرفه تعریف می شود؛ اگر نفعی داری، بیا وگرنه به راحتی قیچی می شوی! مادر، ما به ازای وجودیِ تعهد و پایبندی است، ترجیح دیگری به خود.

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

6

تجلی این روحیه در رفتارهای اجتماعی روزمره ما به وضح قابل ملاحظه است، جامعه ای که در آن تعهد و مسئولیت پذیری و ایثار به زوال برود، رفتارهای ترافیکی اش دگرگون می شود، اختلاس و دزدی و روا داشتن سود بیشتر برای خود به روش های قانونی و غیرقانونی، معمول خواهد شد، طلاق و جدایی به راحتی اتفاق می افتد و آدم ها به راحتی می توانند از زیر بار مسئولیت همدیگر شانه خالی کنند، تا موقعی با تو هستم که مطابق میلم باشی یا به من سود برسانی، اما مادر کاملاً بالعکس، از لحظه ای با توست که هیچ سودی برای او نداری و در نهایت هر چه باشی و هر چه بشوی، باز می دانی که دامان او، آخرین مأمنی که می پذیردت، ولو اینکه همه تو را طرد کنند، ولو این که بی خاصیت شوی و نفعی برای جامعه و دیگران نداشته باشی. عشقِ مادر به فرزند، نه یک عشقِ بیرونی، که عشقِ درون جوش است، تحمیل نشده و کنترل ناپذیر است، عمیقاً وجودی است.

7

جالب این که «امام» نیز از همین ریشه «اُم» می آید، اگر چه امام برای جامعه چون پدر است و قیوم و تکیه گاه فرزندانش، اما برای اُمتش چون اُم نیز هست و به آن ها مهربانی می کند، چنان که امام رضا (علیه السلام) راجع به امام می گوید: «الوالد الشفیق و الاخ الشقیق و الام البره بالولد الصغیر» امام چون پدری دلسوز، برادری همسان و مادری مهربان نسبت به فرزند کوچک است... پیامبر گرامی نیز که امام مردم خود بود، چنین نگرانی مادرانه ای نسبت به آنان داشت، «لَعَلَکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ...» (3 شعرا) این قدر جوش این بچه ها را نزن! نزدیک است جان دهی از این که ایمان نمی آورند! یا آن جا که می گوید برای شما فرستاده از خودتان آمد که ناراحتی شما ناراحتش می کند و بر او گران می آید... «و لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُمْ...» (128 توبه)

شباهت دیگری نیز بین امام و اُم هست، در برابر کاری که برای تو انجام می دهند که گرانبها ترین چیز است یعنی حیات بخشی؛ اجری و مقابلی و مثلی و پاسخی از تو نمی خواهند، «و َمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَا عَلَى رَبِ الْعَالَمِینَ» (109 شعرا) نه فقط پیامبر و فاطمه، که علی و فرزندانش(علیهم السلام) نیز چنین بودند، وقتی افطار خود را سه روز متوالی به دیگران دادند و خود گرسنه ماندند، گفتند از شما نه پاداشی می خواهیم و نه حتی تشکری! «وَیُطْعِمُونَ الطعَامَ عَلَى حُبهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا إِنمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا» علیرغم این که خود به غذا احتیاج و علاقه داشتند، مسکینِ بی نوا و یتیم و اسیر را اطعام کردند و گفتند: ما براى خشنودى خداست که به شما غذا می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسى نمى‏ خواهیم! (8 و 9 انسان)

8

متوجهم که این باور به طرز پیچیده ای می تواند ایدئولوژیک عمل کند و دستاویزی شود برای روا داشتن ظلم بیشتر از جناب مردان و دیگران برای تاکید و پافشاری بر ظلم خود با این توجیه که او شایسته ایثار است، مقام او والا است و توانایی بیشتری برای ایثارگری دارد، بنابرین ایثارگر بودن او، علتِ ربودن حق یا پایین نگه داشتن او شود. این سیستم ایدئولوژیک پیچیده مدت ها در جامعه عمل کرده و مدت ها ساختار ضعف و تحقیر مادران (یا به شکل اعم زنان) را توجیه و تثبیت نموده است. معلوم است که این یک انحراف و فریب است و از آن طرفداری نمی کنم، بلکه سعی می کنم در ادامه خطوط روشن تفاوت را برجسته کنم.

9

مادرانگی نقطه آرمانی جامعه است و نباید فقط مادران (یا زنان) چنین باشند، این عیب مردان است که کمتر چنین اند، اما باید هر چه سریع تر آن را رفع کنند، فمینیست ها می خواهند به مادر بگویند چنین نباش و به خودت برس، ما برعکس می گوییم نه تنها مادر، بلکه بقیه نیز باید چنین باشند و هر کس چنین نیست، اشتباه می کند؛ البته که تقاصش را می دهد؛ تقاصش نچشیدن حد اعلای زندگی و انسانیت است، اوج انسانیت، باختن است، نه بردن، به محو شدن است نه ماندن، این چیزی که سرنوشت محتوم فردِ انسانی است، «کُلُ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‌ وَجْهُ رَبِکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (26 و 27 الرحمن) همه نابود می شویم و فردیت ها از بین می رود و خودیتمان را در او از دست می دهیم. این میل ناخودآگاه درونی ماست، چرا که سرنوشت ماست و ما بیشتر از هر کس دیگر به آن واقفیم.

زمین بازی در این نگاه برعکس است، اگر همیشه مردان را بالاتر می دیده اند و زنان، از دریچه ضعف و نداشتن نسبت به مردان تعریف می شدند؛ و در نتیجه مردان، متن و زنان، حاشیه و مردان، والا و زنان، پایین بوده اند، حال مادران (و نه زنان البته) والاتر و بالاتر اند. هر کس بیشتر به فکر منفعتِ خویش و از مادرانگی دورتر است، پایین تر و پست تر. این ایده، محملی برای توجیه مردسالاری نیست، بلکه مرد و زن هر دو باید تلاش کنند تا خود را به نقطه آرمانی مادرانگی برسانند، مادرانگی نه تنها جامعه را سامان می دهد، بل زمینه عبودیت که هدف خلقت انسانی است را محقق می کند.

10

این الگو را می توان در روابط انسانی نیز مشاهده کرد، موقعیت مادرانه و از خودگذشتگی و انطباق. رابطه عاشقانه اگر مادرانگی داشته باشد، می ماند، وگرنه، نه. مادر، همان تعهد است، همان نشکستن، همان تاب آوردن، مسئولیت پذیرفتن، بر اساس ظاهر محاسبه و تصمیم نگرفتن. مادر فرزندش را اگر زیبا نبود و درآمدش بالا و پایین نبود، نفی نمی کند. مادر، مقابل میل است؛ مادر، معنا است؛ مادر، قصد می کند؛ مادر، ابتدا و انتها دارد؛ مادر، تجلی حق است و در برابر باطل که هر لحظه طلبی دارد، هر لحظی میلی می کند و خواستن بیشتر، مصرف بیشتر را ناشی می شود؛ میل، عدم تعهد است و معنا، تعهد؛ و راستش مادر و مادرانگی، خط بطلانی هم بر نیهیلیسم می کشد. معنا در ماندن است؛ مادر می ماند، اما این انتخاب او نیست، این نتیجه کار اوست. تعهد و ماندن اگر چه فاقدِ لذت دم محورانهِ رفتن و رنگ عوض کردن است، اما معنا، عمق و پیوند (گره، عقیده) ایجاد می کند، یک امتدادِ عمیقِ ناخودگاه، آرام و نه سرکش و تهاجمی، مهربان و نه خشن، همیشگی و با ثبات، نه شکننده و واهی، قابل تکیه و ثبات بخش، نه متزلزل و مرتعش، همیشگی و نه بازیچه زمان.

11

در برابر مادرانگی، خیانت، عدم تعهد، عدم پایبندی، خودخواهی، منفعت شخصی، فردمحوری، انسان گرایی و هر چیز بدِ دیگر در عالم است. مادر و مادرانگی؛ بنیانی هست بودنی، احتیاجی انسانی و ضرروتی اجتماعی است. مادر بازنده است، این اوج انسانیت است، انسانیت باختن است. مادر در مسیر رشد و پیشرفت از همه جلوتر است، باید همه ما، فرزندان، مردان، زنان، دختران، بدویم تا به مادر برسیم. مادر، پایانِ انسان و آغازِ بیشتر از اوست. علیه خود، به نفعِ او، به نغعِ حق، ما همه باطلیم و فقط اوحق است، فقط اوست، هو الحق، لا اله الا هو...

...پایان

* نیچه همین را می گفت نیهیلیسم؛ اما انکار می کرد که چیزی و معنایی و مقصدی بیرون از خود وجود داشته باشد، باید خود را -با همه مشقت ها و اثرات مخرب جانبی اش- گذاشت رو به رو و ستایشش کرد و در برابر همه مخاطرات نیز ایستاد، ابرمرد همین است. تلاش نیچه در نهایت محکوم به شکست است و اولین شکست خورده تلاش مقدس و مذبوحانه او، خودش بود.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۷
صابر اکبری خضری