رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهیافت» ثبت شده است

فرار از مرگ، نیروی بنیادین زیستن است که در اغلب موارد، اشتباهاً از آن با عنوان «میل به جاودانگی» تعبیر میشود. اندیشهورزانی که تلاش کردند عمق حیات را بکاوند و نیروهای پیشبرنده آن را فراچنگ آورند، کم و بیش دریافته بودند که در کنار رانه مرگگریزی، رانه و نیروی دیگری نیز حضور دارد. این کشف در ابتدا وضوح چندانی نداشت، چنین شد که گمان کردند نیروی دیگر «میل به نیستی» است.

کشف فوقالعاده و نقطه درخشان کار این هستیشناسان این بود که متوجّه شدند، انسان و به طور کلّی حیات، نه فقط مبتنی بر یک نیروی یکپارچه و تکین، بلکه مبتنی بر دو نیروی متعامل و متقابل پیش میرود، امّا در تفسیرشان از هر دو نیرو، به خطا رفتند و اولی را «میل به جاودانگی» و دومی را «میل به نیستی» تعبیر کردند؛ حال آن که اولی «میل به زیستن» و دومی «گریز از جاودانگی» است. این دو نیرو و دیالیکتیک آنها رکن اساسیِ حیات و پیشبرنده تاریخ است.

معلوم است که در این صورتبندی ما نسبت نیروهای ایجابی و سلبی را از حالتی که عرفاً و به طور معمول به آن تعلق داشت را دقیقاً وارونه و جابهجا کردیم، یعنی آن چه سابقاً به عنوان «فرار از مرگ»، ماهیتاً پسینی، واکنشی و سلبی دانسته میشد را به عنوان «میل به زیستن»، نیرویی ابتدایی، فعال و ایجاباً پیشبرنده و خالق دانستیم و آن چه سابقاً «میل به نیستی» خوانده میشد را «مقابله با جاودانگی».

«میل به زیستن»، با میل به همیشه و همواره زیستن یا همان جاودانگی متفاوت است. میل به زیستن، میل به بودن در اینجا و اکنون است، نه میل به بودن در بیمکانی و بیزمانی یا به عبارتی همهجایی و همهزمانی. میل به زیستن، میل به در موقعیت بودن و به عبارت دقیقتر میل به محدود بودن است، نه میل به بودنِ بیکران. پس از دل همین نیروی ایجابی اولیه است که نیروی سلبی ثانویه، یعنی «مقابله با جاودانگی» خلق میشود.

نبودن، انسان را دچار «حزن» میکند و همیشه بودن او را دچار «خوف». فرق حزن و خوف همینجاست، حزن هنگام از دست دادن شایستگیها، قدرتها و در یک کلام «بودنها» حاصل میشود و «خوف»، نشئهای کاملاً دیگرگون دارد. «خوف» ناشی از داشتن بیش از شایستگی، قدرت بیش از طاقت و در کلام مواجهه با قدرت مطلق یا همان جاودانگی است که به وجود میآید.

فردی که شایسته مدیریت جایی باشد و معزول شد، محزون خواهد شد و فردی که خودش میداند شایستگی چنان جایگاه رفیعی را ندارد، دچار خوف و ضعف حاصل از خودباختگی میشود. خوف وجودی انسان از مواجهه با جاودانگی که به شکل احساسی هولناک بروز پیدا میکند و انسانهای کمی آن را عمیقاً و مستقیماً تجربه میکنند، ناشی از همین عدم تناسب وجودی میان قابلیتها، توانمندیها و شایستگیهای درونی با جاودانگی است.

مردن و نیست شدن، نه خوفناک بلکه حزنانگیز است، اما همیشه بودن، هولناک و وحشتآاور است. مومنان نه حزن دارند و نه خوف. «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ». هیچ چیز شایستگی و قدرت لازم برای همیشه بودن را ندارد. پس «جاودانه نبودن» نه فقط یک میل عمیق انسانی، بلکه تقاضای همه هستی است و خداوند به این فریاد ملتمسانه، پاسخ مثبت میدهد تا همه را آرام کند: نگران و مضطرب نشوید، شما باقی نمیمانید و جاودانه نمیشوید! «کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبِّک ذوالجلالِ والاکرامِ» فقط وجه پروردگار است که امکان وجودی و شایستگی درونی و تابِ جاودانه بودن دارد، نه انسان یا جهان. «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۳ ، ۱۲:۴۰
صابر اکبری خضری

راهبردهایی برای ترمیم سرمایه ‌اجتماعی در دولت وفاق ملی

«سرمایه اجتماعی» شاکله تعامل دولت-ملت در جامعه است. هرچه میزان سرمایه اجتماعی بالاتر باشد، احساس یکپارچگی و هموندی میان آحاد مختلف مردم و حاکمیت بیشتر می شود. تنها در این صورت است که سیاست‎‌ها و برنامه های حکمران، قابلیت تحقق پیدا می‌کند و به جریان عمومی‌بدل خواهد شد. کاهش سرمایه‌اجتماعی به باور جامعه شناسان و سیاستگذاران، در ردیف مهم‌ترین چالش‎‌ها و مسائل کنونی جامعه ایران است. اگر روند کاهش سرمایه‌اجتماعی اصلاح نشود، پیامدهایی نظیر کاهش امید اجتماعی، کاهش مشارکت اجتماعی، گسترش انفعال و فرسایش اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. این نکته قابل تأمل است که سرمایه اجتماعی دولت و حاکمیت یا به عبارتی سرمایه اجتماعی کلان مقیاس، در ارتباط با دو «سرمایه سیاسی» و «سرمایه ایدئولوژیک» معنا می یابد؛ به عبارتی یک رابطه تریالیکتیک میان این سه سرمایه «اجتماعی»، «سیاسی» و «ایدئولوژیک» برقرار است و تغییرات هر کدام، بر سایر اجزا تأثیر متقابل دارد. در این یادداشت به راهبردهایی اشاره خواهد شد که برای ارتقای سرمایه اجتماعی متناسب با اولویت‎‌های کشور، اقتضائات اجتماعی و ظرفیت‎‌های دولت وفاق ملی لازم و مهم به نظر می‌رسد.

اصلاح سازکار سامعه نهاد حکمران

مهم‌ترین عامل افزایش یا کاهش سرمایه اجتماعی نهاد حکمران میان مردم، احساسِ شنیده شدن، نمایندگی و اثرگذار بودن است. لازم است تا «سامانه سمع» (سامانه مطالبات عمومی) هرچه سریع‌تر اجرایی شود و بطور گسترده در رسانه های عمومی‌معرفی شود. البته این گام نخست است و گام مهم‌تر، تحقق بخشیدن و پیگیری مطالبات این سامانه است تا اثرگذار بودن آن برای مردم احساس شود و امری نمایشی تلقی نشود. همچنین رصد و پایش مداوم شاخص‎‌های سرمایه اجتماعی در فواصل مشخص (انتهای هر فصل) ضروری است.

اصلاح سازکار ناطقه نهاد حکمران

تعامل دولت-ملت شامل دو سازکار «سامعه» و «ناطقه» می شود. بیشتر چالش‎‌های سرمایه اجتماعی و تزلزل در افکار عمومی، از لکنت ناطقه و عدم توانش زبانی و گفتمانی دولت و نهاد حکمران برای ارتباط مؤثر با جامعه، ناشی می‌شود. برای ارتباط مؤثر با آحاد جامعه، لازم است تا مردم ایران از نظر وضعیت سرمایه اجتماعی و اتخاذ راهبرد خاص نسبت به هر بلوک دسته بندی شوند. باید توجه داشت در حال حاضر جامعه ایرانی از پیچیدگی های فراوانی برخوردار است و ارزش‎‌ها، باورها و نگرش‎‌های بلوک‎‌های مختلف، تفاوت‎‌های جدی دارند که ایجاب می کند برای افزایش اعتماد، سرمایه و مشارکت اجتماعی هر دسته، برنامه ریزی و طراحی فرهنگی، رسانه‌ای، تبیینی و سیاسی خاص آن دسته صورت پذیرد. همچنین باید برای هر یک از وزیران و افراد شاخص هیأت دولت، رتوریک خاص طراحی کرد.

ایجاد کارگروه تبیینی-رسانهای اقدامات دولت

گاهی برخی اقدامات که بدون پیوست تبیینی-رسانه ای انجام می‌شود نظیر اصلاح قیمت بنزین در سال 1398، ضربه عمیقی به پیکره سرمایه اجتماعی می‌زند. با توجه به گستردگی اقدامات و برنامه‎‌های بخش‎‌های مختلف دولت، لازم است تا به صورت متمرکز کارگروهی برای تدوین و پیاده‎‌سازی پیوستارهای رسانه ای و تبیینی تصمیمات بخش‎‌های مختلف دولت ایجاد شود. این مهم درباره هرگونه مداخله یا برنامه ای که دارای پیامدها و ایجاد نوسان در ابعاد اقتصادی و اجتماعی زیست روزمره مردم می شود، ضروری است. لازم است که تخاطب مستقیم، هدفمند و موقعیتمند با کارگران، معلمان، کارگران ساختمانی، رانندگان درون شهری و برون شهری، پرستاران، کشاورزان، صیادان، کوله‌بران، اصناف و... داشته باشیم. توجه به تقویم اجتماعی و زمان رویدادها و پیامک‌های رئیس دولت بسیار مهم است. «سامانه‌ها» و «رسانه‌ها» دو رکن اساسی در تحقق این سامعه و ناطقه هستند.

حل مسأله با نوآوری نخبگان

تعامل و هم‌ا‌ندیشی‎‌های واقعی میان مدیران ارشد دولت و نخبگان، ارائه فهرست‌های دقیق از برنامه‌ها خصوصاً در تحقق برنامه هفتم و از همه مهم‌تر مبنا قرار دادن 10 ابرمسأله ملی (سربازی، مسکن، ازدواج، اشتغال، اقتصاد دریا پایه و...) و 20 ابرطرح ملی (انتقال آب خلیج فارس به مناطق مرکزی، طرح جامع فاضلاب اهواز، رتبه‌بندی فرهنگیان، احیای دریاچه ارومیه، طرح نفت و گاز شمال و...) در اوج سیاست رسانه‌ای دولت بسیار مهم است.

پرهیز از تحریک گسلهای اجتماعی

چنانکه رهبر معظم انقلاب در سخنرانی ابتدای سال‌جاری فرمودند، سیاست قطعی و اولویت دار کشور در حال حاضر حفظ انسجام اجتماعی و پرهیز از قطبی‌شدن و شکاف اجتماعی است. باید توجه داشت در شرایط ملتهب، هرگونه مداخله سخت در عرصه‎‌های اجتماعی، منجر به بروز شکاف‎‌ها و سقوط سرمایه اجتماعی می‌شود؛ در این شرایط حتی بکار بردن برخی اصطلاحات یا بیان و تأکید روی برخی سیاست‎‌ها یا موارد در حال برنامه ریزی غیرقطعی نیز می‌تواند زمینه ساز تنش ها و تحریک گسل‎‌ها و نقاط حساس و مزمن اجتماعی باشد.

ایجاد نشاط اجتماعی با رویدادهای مشارکتآفرین

نشاط اجتماعی یکی از ارکان مولد سرمایه اجتماعی است. در این راستا طرح جامعی با عنوان «پویش ملی نشاط اجتماعی» مبتنی بر رویدادهای مشارکت آفرین، جشن های مردمی‌و آیین‎‌های بومی‌محلی اقلیم های مختلف فرهنگی ایران در شورای فرهنگ عمومی‌کشور طراحی و تصویب شد که اجرای آن به اعتبارات و هماهنگی دستگاه‎‌های اجرایی نیازمند است. همچنین می توان ابررویدادهای جریان‎‌سازی نظیر کنسرت بزرگ ایران با حضور هنرمندان ملی را در محیط‎‌های عمومی ‌نظیر ورزشگاه آزادی با حضور اقشار مختلف مردم و با محوریت اشعار ملی طراحی کرد. بطور کلی باید توجه داشت پیگیری هوشمندانه انشراح و انبساط فرهنگی و تحقق رونق در عرصه هنر و صنایع فرهنگی بسیار مؤثر است. سینما، یک پیشانی فاخر برای شکوفایی هنر است. منظومه‎‌ها و مجموعه های فرهنگی، فراغتی، هنری و تفریحی، گردشگری، اردوهای دانش‌آموزی، فعالیت‎‌های هنری، قرآنی و تربیتی مدارس و مساجد باید بطور محسوس افزایش یابد.

استفاده از ظرفیتهای تاریخی و ملی ایران

یکی از ارکان هویت فرهنگی ایرانیان، میهن‎‌دوستی و علاقه به مؤلفه های مرتبط با تاریخ ایران است. جامعه ایرانی در حال حاضر به آن سطح از بلوغ هویتی رسیده که مؤلفه‎‌های «ملی» و «دینی» را در تقابل نمی‌بیند و میان آنها همگرایی ایجاد می کند. به طور خاص پیشنهاد افزودن روزهای جشن مهرگان و جشن سَده به تقویم رسمی‌کشور با برنامه ریزی خاص فرهنگی راهگشاست. این اقدام هم باعث ایجاد امید و افزایش سرمایه اجتماعی در آحاد مختلف مردم خواهد شد و هم زمینه سوءاستفاده معاندان از این بسترهای هویت تاریخی را از میان خواهد برد. جشن سده و جشن مهرگان نیز مانند نوروز و یلدا می‌توانند در راستای ارزش‎‌های اخلاقی و انسانی بکار گرفته شوند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۴۹
صابر اکبری خضری

این نوشتار حاصل اشتراک ذهن و قلم دکتر سید مجید امامی و بنده بوده که در تاریخ 6 شهریور 1403 ه.ش در روزنامه ایران منتشر شده است.

بعد از جنگ جهانی اول و دوم، جهانی مبتنی بر «نظم آمریکایی» ایجاد شد که بر اصالت لیبرالیسم (سرمایه‌داری و فردگرایی) بنا شده بود. نظم امریکایی برای رقابت با نظم کشورهای کمونیستی (شوروی، چین، کوبا و کشورهای اروپای شرقی) نیازمند ساخت مفاهیم نظری بود. از این رو، مفهوم «جهانی‌سازی» (globalization) برای انتقال مفهوم «روایت امریکا از نظم جهانی» شکل گرفت و از طریق رسانه‌ها، سیاست‌ها، قوانین، برنامه‌های توسعه و نظریه‌های علمی به سایر کشورها منتقل شد و در حوزه‌های علمی و عملی از جمله رویکردهای توسعه، نظریه‌های اقتصاد، جامعه‌شناسی، سبک زندگی و... جای باز کرد. شکل‌گیری مفاهیم و پدیده‌هایی از جمله امریکایی‌سازی، مک‌دونالیزیشن، دهکده جهانی، توده‌ای کردن فرهنگ، هالیوود و... نمونه‌هایی از این اقدام‌هاست.

مفهوم «جهانی‌سازی» دارای مؤلفه‌های معنایی مختلفی است که بر رویکردهای توسعه و سبک زندگی کشورها تأثیرگذار است. تمرکزگرایی، سرمایه‌داری، مصرف‌گرایی، خودمحوری، لذت‌گرایی، آینده‌محوری، همسان‌سازی، حذف تاریخ و جغرافیا و حذف تکثر فرهنگی از جمله این رویکردهاست. مقصود از «تمرکزگرایی» در فرآیند جهانی‌سازی، انباشت سرمایه و امکانات در مرکز دولت‌ها و قدرت‌هاست؛ به گونه‌ای که نوعی انحصار‌گرایی و قطبی‌سازی میان جوامع، کشورها و مردم ایجاد می‌کند. در الگوی تمرکزگرا، قطبی‌سازی (فرادست/ فرودست، متن/ حاشیه و...) در سطوح مختلف تولید و بازتولید می‌شود.

به عنوان مثال، تمرکزگرایی در نظام جهانی به گونه‌ای است که امریکا متن قلمداد می‌شود و سایر کشورها اقمار و حاشیه آن تعریف می‌شوند و در سطحی پایین‌تر، بازتولید الگوی تمرکزگرا در توسعه شهری جامعه ایران به گونه‌ای است که شهر تهران به مثابه متن قدرت، سرمایه و اندیشه ایرانی تلقی می‌شود و سایر شهرها به مثابه حاشیه و پیرامون آن تعریف می‌شوند. 

الگوی تمرکزگرا، به‌رغم ادعای آرمانگرایی و استعلایی بودن، مبتنی بر راهبردهای قدرت/ سلطه یا قدرت/ هژمونی بر حوزه عمومی و خصوصی جامعه است. در این الگو، کارگزاران خود را دانای کل می‌دانند و سیاست‌هایی را برای تحکم بر مردم وضع می‌کنند. در این الگو، سیاست‌های توسعه از بالا به پایین و بدون در نظرگرفتن نیازها، خواسته‌ها، انتظارات جوامع و فرهنگ‌هاست. همچنین در الگوی تمرکزگرا، غلبه سیاست و ایدئولوژی بر فرهنگ، اقتصاد و سبک زندگی ملموس است.

«مصرفی شدن» یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی است. مقصود از مصرفی‌شدن، اصالت لذت، دیده‌شدن و خودمحوری و... است. تشدید انگیزه مصرف‌کردن به جای تولید‌محوری است و فردمحوری جایگزین خانواده و جماعت‌محوری می‌شود. در این ساختار، میل و لذت هم جای نیاز و معنا را می‌گیرد.

«آینده‌محوری» یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی است. چون امریکا، به ادعای اندیشمندان، تاریخ ندارد برای ساخت تمدن امریکایی و ایجاد وحدت روایت، باید به سمت روایت آینده مبتنی بر تخیل حرکت کند. به همین دلیل عنصر زمان به مثابه تاریخ، و مکان به مثابه جغرافیا، در مفهوم جهانی‌سازی نابود می‌شود. چون امریکا، خودش تاریخ ندارد، به دنبال زدودن تاریخ و جغرافیای هر فرهنگ و کشور صاحب تمدنی است و این امر در شرق و خاورمیانه کاملاً مشهود است.

یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی «حذف تکثر فرهنگی» است، اگر چه «تنوع فرهنگی» را به رسمیت می‌شمارد اما «تکثر فرهنگی» را که دیالوگ و گفت‌وگوی میان فرهنگ‌ها و تمدن‌هاست، نمی‌پذیرد. تنوع فرهنگی را هم به عنوان ابزاری برای کنترل و محدود کردن قدرت جوامع و فرهنگ‌ها به شمار می‌آورد.

«توده‌ای کردن» و «همسان‌سازی» یکی دیگر از مؤلفه‌های جهانی‌سازی است، بدین صورت که مفاهیمی از جمله زیبایی، اخلاق، حقوق بشر و مفاهیمی چون توسعه، سبک زندگی و... مبتنی بر فرهنگ امریکایی تعریف می‌شود و از طریق رسانه‌ها، هنر، قوانین، سیاست‌ها و نظریه‌های علمی به سمت توده‌ای کردن و یکسان کردن جوامع حرکت می‌کند. به عنوان مثال «مکتب نوسازی» دلالت بر تخریب همه چیز و ساخت دوباره دارد که مهم‌ترین تئوری در الگوی توسعه امروزین است.

تغییرات اساسی در جهان از جمله قدرت یافتن چین، افول قدرت امریکا در معناسازی، ایجاد انقلاب اسلامی، تغییرات خاورمیانه، احیای قدرت روسیه و ترکیه، شکست سیاست‌های منطقه‌ای امریکا، حرکت کشورهای اروپایی به سمت کشورهای شرقی، آشوب‌های اجتماعی، شکل‌گیری مفاهیمی چون عدالت‌خواهی در جهان امروز، شکست پروژه دولت- ملت(دولت مرکزی)، اهمیت یافتن برخی شهرها نسبت به کشورها، اهمیت یافتن معنویت و دین و... نظم جهانی را از یک دهه پیش بشدت تحت تأثیر قرار داده و جهان درگیر نوعی بی‌نظمی است.

در این بی‌نظمی، هر کشور و فرهنگی یا به تنهایی یا از طریق تعاملات میان‌فرهنگی سیاسی به دنبال غلبه روایت خود از آینده جهان است. چیزی که در این میان مهم است «شکست پروژه جهانی‌سازی» و مؤلفه‌های مرکزی آن است و مفاهیم آن برای ساخت روایت آینده جهان کارایی خود را از دست داده‌اند. بسیاری از متفکران بر این باورند که آینده جهان از آنِ کشور و فرهنگی است که بتواند مبتنی بر فرهنگ و جغرافیای خود (تاریخ)، روایت آینده خود را بسازد.

 در نظم نوین جهانی، مردم و فرهنگ‌ها نقش محوری دارند. هر فرهنگ و ملتی باید روایت خود را مبتنی بر ظرفیت‌هایش ارائه کند. نظم جدید، تکثر فرهنگی را به رسمیت می‌شناسد و مدنیت و شهریت را از پایین به بالا شکل می‌دهد. در نظم جدید، مرکز و پیرامونی وجود نخواهد داشت. هر محله، روستا، شهر، استان و منطقه به عنوان مرکزی است که در امر پیشرفت و آبادانی الگوی خاص خود را دارد. ملت - شهر همان مؤلفه‌های اساسی و الزامات حرکت به سمت تمدن‌سازی در نظم جدید است.

در نظم جدید، مفاهیم اجتماعی از قبیل عدالت، امنیت، آزادی، تعاون، مشارکت، اخلاق و... بازتعریف و مبتنی بر واقعیت اجتماعی بسط پیدا می‌کنند. نظم جدید، نیازمند مفاهیم، رویه‌ها، رویکردها و نیروی انسانی جدید است که خلاف کلیشه‌های گذشته عمل کند. نظم آینده، در واقع «بازگشت به خود» است و از فرهنگ‌ها، تاریخ‌ها و مردم الگو می‌گیرد و اصالت می‌یابد. نظم جدید، مبتنی بر زبان مردم است و مردم ساختارها و فرم‌ها را ایجاد خواهند کرد. مبتنی بر چهارچوب نظری مذکور، برنامههای فرهنگی دولت چهاردهم باید به دنبال روایتی باشد که دارای ویژگی‌های مفهومی و مصداقی ذیل باشند:

1. نفی تمرکزگرایی 2. اصالت‌بخشی به تاریخ و جغرافیای هر بوم و منطقه 3. به رسمیت شناختن تفاوتهای فرهنگی، قومی و مذهبی به منظور همگرایی و وحدت برای تمدن‌سازی. 4. قیام علیه کلیشه‌های کهنه و متصلب در مسیر تحول‌خواهی، جامعه‌سازی و تمدن‌سازی 5. اصالت دادن به مردم در ساخت مدنیت و شهریت‌شان. 6. حکمروایی جوانان متخصص و متعهد که بر ظرفیت‌های مادی و معنوی خود تکیه دارند. 7. ساخت «روایت ایران آینده» بر اساس گفت‌وگو و تعامل همگرا 8. ترویج خودباوری، سختکوشی و امیدآفرینی برای ایران اسلامی 9. میدان دادن به افرادی که موتور پیشران ایران اسلامی برای تحقق تمدن ایران اسلامی هستند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۴۶
صابر اکبری خضری

این نوشتار که حاصل اشتراک ذهن و قلم دکتر سید مجید امامی، دکتر ادریس راموز و بنده است، به تاریخ 22 مرداد 1403 ه.ش در روزنامه ایران منتشر شده است.

اگر با مقیاس کلان‌نگر و تمدنی به عرصه جهانی و تاریخ نگاه کنیم، درمییابیم که در هر دوره مناسبات خاصی بر روابط بین ملت‌ها حاکم است و از آن جمله «نظم جهانی» است. بعد از جنگ جهانی دوم و در دوران جنگ سرد، نظمِ جهانی مبتنی بر الگوی دو قطبی شرق-غرب بود؛ شرق با محوریت ابرقدرتی شوروی و غرب با محوریت ابرقدرتی آمریکا، این نظم را شکل داده‌ بودند. اما فروپاشی شوروی این الگو را تغییر داد و -لااقل روایتِ آمریکایی از تاریخ چنین میگوید که- نظمِ جهان یک قطبی با محوریت آمریکا شکل گرفت. در این دوران «گفتمان توسعه» و مفاهیمی چون «جهانی شدن»، «دهکده جهانی» و... بر مبانی اندیشه و علوم‌انسانی سایه انداخت؛ سخت می‌شد تصویر و ایماژی درباره آینده پیدا کرد که مؤلفه‌های آمریکایی و اتوپیای غربی در آن نباشد. در این گفتار «اهمیت روایت در خلق آینده» و «نقش بیانیه گام دوم انقلاب در ساخت روایت آینده ایران» تبیین شده است.

اهمیت روایت در تغییر نظم جهانی و خلق آینده

آنتونی گیدنز، جامعهشناس بریتانیایی معاصر معتقد است که در امر جهانیسازی، عنصر زمان و مکان از بین رفته است. به عبارتی آنچه از آینده در حوزههای مختلف توسط دولتها، رسانهها و سازمانها، روایت و صورتبندی میشود، بدون لحاظ عنصر زمان به مثابه «تاریخ» و عنصر مکان به مثابه «جغرافیا» است. پیتریم سوروکین، جامعهشناس شهیر روس‌تبار نیز بر این باور است که آمریکا تمدن استواری ندارد؛ چرا که روایت و رؤیای آمریکایی مبتنی بر تاریخ و جغرافیا نیست بلکه مبتنی بر سرکوب میل است و غایت و کارکرد آن نهایتاً یک قرن خواهد بود که در این فرایند با باخت معنا (تغییر ارزشها، اضمحلال باورها و هنجارها و...) روبه‌رو خواهد شد. از این حیث در آینده کشوری صاحب تمدن خواهد بود که مبتنی بر تاریخ و جغرافیا و ارزشهایش، روایت خود را بسازد. در واقع، این الگو به نفی تمرکزگرایی قدرت و به خلق «نظم مبتنی بر تفرق و تکثر» می‌انجامد.

لازم به ذکر است که در متن «بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی، خطاب به ملت ایران» نیز به این فرایند اشاره شده است: «آن روز که جهان میان شرق و غرب مادی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمی‌بُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوب‌ها را شکست؛ کهنگی کلیشه‌ها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام کرد... پس آ‌نگاه انقلاب ملت ایران، جهان دوقطبی آن روز را به جهان سه‌قطبی تبدیل کرد و سپس با سقوط و حذف شوروی و اقمارش و پدید آمدن قطب‌های جدید قدرت، تقابل دوگانه‌ جدید «اسلام و استکبار» پدیده برجسته‌ جهان معاصر و کانون توجه جهانیان شد.»

الگوی نظم تک‌قطبی آمریکامحور، همان الگوی توسعه مرکز و پیرامون است، چنانکه وقتی سنگی در آب میافتد، بیشترین تکانش در نقطه فرود سنگ و مرکز دایره است و هرچه از مرکز دایره دورتر شویم، تکانش آب نیز کمتر میشود. امروزه به نقطهای رسیدهایم که صحبت از افول آمریکا و افول روایت آمریکایی است؛ صحبت از «باخت معنا» است و شاهد شکل‌گیری نظم نوین جهانی هستیم؛ نظم چندقطبی.

مقصود از «نظم چندقطبی» تلاش کشورها و دولتهای مختلف شرقی و غربی برای هژمون کردن روایت خود بر سایر ملتهاست. این فرایند در دهه کنونی و حوادث اخیر (تروریسم، آشوب‌های اجتماعی و کرونا) بسیار مشهود است. بدین معنا که پدیدههای مذکور به عنوان ابزاری برای انتقال و تغییر قدرت در دست ابرقدرتها قرار گرفتهاند. اما آنچه واضح و مبرهن است، آینده از آن کشور و ملتی است که در تخالف با هژمون ناروا بتواند مبتنی بر هویت تاریخی و فرهنگی خود از اقتضائات و رخدادهای کنونی به نفع خود در طراحی روایت آینده سود برد.

بنابراین ضروری است تا ما هم دقیق این تغییرات را بشناسیم و اقتضائات آن را کشف کنیم و «روایت» و «ایماژ» خود را از آینده تصویر کنیم و به دنبال تحقق الگوی خود باشیم؛ الگویی که مبتنی بر مبانی تفکری و فرهنگی و ظرفیت‌ها و اقتضائات بومی خودمان است. «بیانیه گام دوم انقلاب» طرح ما برای این آینده است و استراتژی ما را مشخص می‌کند؛ اینکه چگونه و با چه طرح و با چه راهبردهایی آینده خود را بسازیم: «باید گذشته را درست شناخت... اگر از این راهبرد غفلت شود، دروغ‌ها به جای حقیقت خواهند نشست و آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار خواهد گرفت.»

مؤلفه‎های گفتمانی خلق آینده ایران در بیانیه گام دوم

«بیانیه گام دوم انقلاب» یک متن ساده نیست، بلکه چارچوب یک رویکرد و رهیافت را مشخص میکند، بنابراین نگاه تحلیلی ما به بیانیه گام دوم انقلاب، تأکید بر «گفتمان» بودن و عدم تقلیل آن به یک «گفته» است. لذا باید این بیانیه را با یک نگاه کلان‌نگر، تمدنی و میان‌رشته‌ای بازخوانی و در حوزههای مختلف بازتولید کرد. مؤلفههای محوری بیانیه گام دوم انقلاب، برای آینده ایران عبارتست از: 1.جوان‌محوری 2. بومگرایی 3.مردم‌محوری 4.اخلاق و معنویت(نهاد دین) 5.علم و دانش.

1.جوانان و تیپ ایده‌آل جوانی

بیانیه گام دوم اساساً خطاب به جوانان است و بارها از لزوم استفاده از ظرفیت جوانان در آن یاد می‌شود: «دنباله این مسیر که به گمان زیاد به دشواری گذشته‌ها نیست، باید با همت و هوشیاری و سرعت عمل و ابتکار شما جوانان طی شود. مدیران جوان، کارگزاران جوان، اندیشمندان جوان، فعالان جوان در همه میدان‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و بین‌المللی و نیز در عرصه‌های دین و اخلاق و معنویت و عدالت باید شانه‌های خود را به زیر بار مسئولیت دهند...» به نظر می‌رسد منظور از جوان، صرفاً فردی نیست که محدوده سنی او بین اعداد مشخصی باشد، بلکه جوانی به مثابه یک تیپ ایده‌آل در نظر گرفته می‌شود، بنابراین مهم‌تر از جوانان «جوانی» است. مؤلفه‌های اساسی جوانی در بیانیه گام دوم انقلاب را چنین می‌توان تبیین کرد:

  • نگاه به آینده: جوانی یعنی رو به آینده بودن، جوان فردی است که بیشتر راه او باقی مانده است؛ بر خلاف کهنسال که بیشتر راه را طی کرده است. جوان نگاهش به آینده است و پیر نگاهش به حال. مبنای این نگاه به آینده نیز امیدواری و نگاه مثبت‌اندیش و البته اصلاحی و انتقادی است که این آینده‌نگری در تعامل میان گذشته و حال است: «...اما پیش از همه‌چیز، نخستین توصیه‌ من امید و نگاه خوش‌بینانه به آینده است. حرکت به سمت آینده باید با استمداد از تجربه گذشته و واقعیت حال باشد.»
  • کنشگری: کنشگری دومین مؤلفه مفهوم جوانی است، کنشگری یعنی فاعلیت، یعنی تلاش و کوشش برای اصلاح وضع موجود و به پیش بردن آن، نکته مهم اینکه کنشگری جوان به دور از محافظه‌کاری است، جوان ریسک‌پذیر است؛ در مقابل کنشگری، انفعال، دائماً غرزدن و کاری نکردن، محافظه‌کار بودن، خستگی و خمودگی است. یکی از عناصر اصلی در کنشگری همان دغدغه‌مندی، خلاقیت و توانایی حل مسأله است به جای انفعال و مسأله‎‌سازی صرف: «انقلاب اسلامی اهل انفعال نیست. به رکود و خموشی دچار نمی‌شود...»
  • نقد کلیشههای گذشته: جوان به دنبال پیدا کردن راهی نو است، نه تکرار پاسخ‌های گذشته. جوان تشنه عبور از پاسخ‌ها و کلیشه‌های موجود است و هدف اصلی او «نشدنی‌ها» است. جوان سراغ نشدنی‌ها می‌رود تا بشوند. اساس انقلاب اسلامی نیز چنان که مقام معظم رهبری در متن بیانیه گام دوم انقلاب می‌گویند، شکستن کلیشه‌های گذشته است؛ ایجاد یک راه سوم مبتنی بر حکمت اسلام ناب محمدی در تقابل با لیبرالیسم غربی و کمونیسم شرقی.

نقد کلیشه‌های کهنه در لایه‌های مختلفی معنادار است؛ انتقاد علیه نظم جهانی و تمرکزگرایی قدرت در سطح جهانی و حتی داخلی که نوعی وادادگی و عدول از ارزش‌ها و اهداف انقلاب‌اسلامی را در پی داشته است که نگاه انتقادی و اصلاحی جوانان شرط لازم برای تحقق اهداف انقلاب اسلامی ایران در فرایند تمدن‌سازی است. مواردی از بیانات مقام معظم رهبری و ضرورت رویکرد انتقادی و اصلاحی چنین است: «رویگردانی و عدم پایبندی برخی مسئولین نسبت به ارزش‌های انقلاب اسلامی- انقلاب اسلامی آماده تصحیح خطاهای خویش است- حساسیت مثبت نشان دادن نسبت به نقدها- نبود تضاد و ناسازگاری میان جوشش انقلابی جوانان و نظم سیاسی و اجتماعی جامعه- وجود فاصله میان واقعیت‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی- طی‌شدن فاصله میان واقعیت‌های جامعه و آرمان‌های انقلاب توسط جوانان مؤمن، دانا و پرانگیزه.»

2. اتّکا به ظرفیت‌های داخلی

یکی از مضامین محوری بیانیه گام دوم انقلاب که بارها و در قالب عبارات مختلف تکرار می‌شود، چنین است: «جوانان عزیز در سراسر کشور بدانند که همه راه‌حل‌ها در داخل کشور است.» در دوران نظم نوین جهانی، دیگر «توسعه آمریکایی» و تقلید و کپی‌برداری کورکورانه از آن رنگ باخته است. «رؤیای آمریکایی» خریدار چندانی ندارد، در عوض هر ملت، رؤیای خود را می‌سازد و سعی می‌کند با مدل خاص خود به رؤیایش برسد. نادیده گرفتن خود، به معنای مقهور شدن در برابر تمدنی دیگر است.

عصر پهلوی در تاریخ ایران عبرت خوبی برای این مسأله است. ما در دوران حکومت پهلوی، شاهد ساخته و پرداخته شدن یک ملیگرایی افراطی در برابر هویت اسلامی هستیم که طی دوران پهلوی این نیاز به اسلام و مسلمان بودن بشدت سرکوب شد. ما 1400 سال مسلمان بوده‌ایم و سبک زندگی اسلامی در سابقه تاریخی، فرهنگی، تمدنی و در نتیجه هویتی ما ریشه دارد، نمی‌توانیم بگوییم ما مسلمان نیستیم و آن را انکار کرده و نادیده بگیریم، چنانکه نمی‌توانیم بگوییم ایرانی نیستیم و اقتضائات و پیشرفت‌های علم مدرن را نادیده بگیریم.

اگر آینده تمدنی خود را یک مثلث در نظر بگیریم، شناخت دقیق از 3 ضلع مثلث لازمه ایجاد «روایت» و «ایماژ» خودمان است؛ این سه ضلع عبارت است از «ایران»، «اسلام» و «غرب». غرب واقعیت کنونی است، تمدن امروزه حاصل امتداد جهان غربی است و ایران بستر هویتی ماست که اقتضائات فرهنگی و جغرافیایی خاص خود را ایجاب می‌کند و اسلام مبنای جهان‌بینی و ایدئولوژی ما. تعامل بین این سه ضلع است که پویایی ایجاد می‌کند و آینده تمدنی ما را رقم می‌زند.

غرب‌گرایی با محوریت توسعه تمرکزگرا و ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی افراطی با نفی تکثرات قومی و محلی و محور گذاشتن سطح ملی و بنیادی، باعث شده‌اند تا ما هرگز به ظرفیت‌ها و الگوهای بومی توجه نداشته باشیم و هرگز سطح تحلیل‌مان و نقطه عزیمت‌مان محلی نباشد. لازم به ذکر است که تمدن اسلامی در قرون 5 و 6 هجری قمری، نمایانگر بهره‌برداری از ظرفیت‌های محلی و اصالت داشتن هر بوم در امر پیشرفت و آبادانی است. چرا که تنوع موجود در این دوران، نوعی از بیناذهنیت و تعارف بین شهرها و بلاد را ایجاد می‌کرد که در نگاهی کلان‌تر امری پیوسته و یکپارچه را شکل می‌داد.

3. محوریت مردم و حکمروایی مردمی

انقلاب اسلامی از اساس یک حرکت مردمی بوده و هر چه جلوتر برود نقش مردم در آن پررنگ‌تر می‌شود: «انقلاب اسلامی در گام نخست، رژیم ننگین سلطنت استبدادی را به حکومت مردمی و مردم‌سالاری تبدیل کرد. همچنین مردم‌سالاری و جوان‌محوری باید کانون مدیریت کشور باشد.»

یکی دیگر از مضامین بیانیه گام دوم انقلاب، تبیین نقش و جایگاه مردم در فرایند تمدن‌سازی و تحقق عدالت است. «عدالت، گوهر بی‌همتا بر تارک انقلاب اسلامی ایران باید باشد.» همچنین مبتنی بر سوره مبارکه حدید، تحقق این عدالت با ظرفیت مردم اتفاق می‌افتد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَاسُ بِالْقِسْطِ» (25، حدید.)

از سوی دیگر، در انقلاب اسلامی نفی حکمرانی به معنای الگوی از بالا به پایین قانون و رابطه دولت با مردم به مثابه رابطه سوژه-ابژه است که در برابر «حکمرانی»، «حکمروایی» قرار دارد. در مفهوم حکمروایی، روا بودن و روایی داشتن حکم، اصالت دارد. «روا بودن حکم» یعنی پذیرش آن توسط مردم و مردمی بودن، نگاه فرمایشی و از بالا به پایین در آن معنا ندارد؛ «من می‌گویم تو انجام بده» در کار نیست. ایجاد بیناذهنیت و همدل شدن و تعامل دوسویه مردم و حکومت، اساس حکمروایی است.

«هرگز نمی‌توان مردمی را تصور کرد که از این چشم‌اندازهای مبارک دلزده شوند. هرگاه دلزدگی پیش آمده، از رویگردانی مسئولان از این ارزش‌های دینی بوده است و نه از پایبندی به آنها و کوشش برای تحقق آنها.» مردم شروع‌کننده، تکمیل‌کننده و جهت‌دهنده انقلاب هستند و چنانچه قرار باشد تغییری ایجاد کنیم، باید از مردم، با مردم، به وسیله مردم و برای مردم باشد.

4. علم و دانش

اگر تمدن را به مثابه سخت‌افزاری در نظر بگیریم، دانش و معرفت به مثابه نرم‌افزاری برای این سخت‌افزار تمدن به شمار می‌روند. بنابراین برای دستیابی به تمدن قدرتمند، مهم‌ترین رکن، یک نظام دانشی و معرفتی اصیل، بومی، تحلیلی، منعطف، مبتنی بر تاریخ با کاربست در زمان حال و با نگاه به آینده است. توانایی، ترجمه عینی دانایی است و دانایی، صورت ذهنی توانایی: «دانش، آشکارترین وسیله عزت و قدرت است؛ زیرا روی دیگر دانایی، توانایی است. از این ‌رو، باید بر نیاز کشور به جوشاندن چشمه دانش در میان خود اصرار بورزیم.»

با توجه به این بیان، می‌توان گفت حکمروایی جوانان در گام دوم انقلاب و در راستای تمدن‌سازی اسلامی، باید مبتنی بر علم و معرفت و پژوهش باشد و این، یکی از لوازم مفهوم «تخصص» در کنار مفهوم«تعهد» است. در بیانیه گام دوم انقلاب در یک تحلیل تاریخی، مهم‌ترین عامل قدرت و تفوق تمدن غربی «دانش‌پایه بودن» آن دانسته می‌شود.

«دنیای غرب به برکت دانش خود بود که توانست برای خود، ثروت و نفوذ و قدرت دویست ‌ساله فراهم کند و با سوءاستفاده از دانش و با وجود تهیدستی در بنیان‌های اخلاقی و اعتقادی، با تحمیل سبک زندگی غربی به جوامع عقب‌مانده از کاروان علم، اختیار سیاست و اقتصاد آنها را به دست گیرد.»

5. دین‌باوری و اخلاق‌مداری

دین‌باوری و دین‌محوری، رکن هویتی انقلاب اسلامی و وجه اصلی ممیزه آن با سایر جریان‌های تمدنی است. تا پیش از انقلاب اسلامی، چنین پنداشته می‌شد که دین و دنیا دوگانه‌ای متباین و متقابل هستند، اما انقلاب اسلامی این تلقی را تغییر داد و الگوی جدیدی را به وجود آورد: «معنویت و اخلاق، جهت‌دهنده‌ همه‌ حرکت‌ها و فعالیت‌های فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است.»

امروزه تفکرات مادی‌گرایانه به بن‌بست رسیده‌اند و اندیشه‌های نیهیلیستی و نیست‌انگارانه در قالب‌های مختلف در آثار فکری و هنری متجسد می‌شود. امروزه تشنگی اخلاقی و عرفانی، مردم را در ملل مختلف بویژه آنهایی که به سابقه دینی و ادیان آسمانی پشت کرده‌اند، به سمت جریان‌های نوظهور عرفانی کشانده است. در این میان، انقلاب اسلامی بر اساس حکمت الهی، فطرت حنیف مردم را مخاطب پیام خود ساخته است. بنابراین در این دیدگاه، ضمن توجه به ابعاد تمدنی ملت‌ها، هرگز از بعد اخلاقی و عبودیت که هدف نهایی فرد و ملت اسلامی است، غفلت نمی‌شود.

راهبرد اصلی تحقق اخلاق و تبلیغ دین در جامعه، بیان آن توسط مسئولان و تبلیغ لسانی نیست، بلکه وجود افراد دیندار و اخلاق‌مدار است که مایه اصلی ترویج این ارزش‌ها می‌شود، بنابراین مبلغ اصلی دین‌باوری و اخلاق‌مداری در انقلاب اسلامی و آینده آن، افراد متخصص و متعهد هستند که خود تجلی و مصداق بارز این ارزش‌ها هستند:

«اخلاق و معنویت، البته با دستور و فرمان به دست نمی‌آید، پس حکومت‌ها نمی‌توانند آن را با قدرت قاهره ایجاد کنند، اما اولاً خود باید منش و رفتار اخلاقی و معنوی داشته باشند و ثانیاً زمینه‌ را برای رواج آن در جامعه فراهم کنند و به نهادهای اجتماعی در این‌باره میدان دهند و کمک برسانند...»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۳
صابر اکبری خضری

زندگی یک شور است، اگر دائم سعی کردید با بولت ژورنال ها و برنامه ریزی ها و دوره ها و کارهای بسیار مفید زمان را قاب بندی کنید و سر و ته قسمت های ناپسند یا ملال خیز زندگی را با ساتور فایده، پیشرفت، رشد، موفقیت، لذت یا حتی وظیفه ... قطع کنید، حتما شور زندگی به همان میزان از شما فاصله خواهد گرفت. ملال هم بخشی از شور زندگی است. در همین لحظه های خالی و مملونشده است که کوچک ترین امکان ها و نهال های زندگی، سبز می شوند؛ از همین شکاف ها و تضادها، جوانه شکوفا می شود.

اگر کاملا مسطح، استوار و رسوخ ناپذیر بودیم و تلاش کردیم تا هیچ شکاف و خللی در زندگی و شخصیت مان نباشد، خود را از امکان تجربه عمیق این رویش دیگرگونی که در این شکاف ها، در این عادی و روزمره بودن های انسانی و در یک کلام در این باختن ها وجود دارد، محروم کردیم. اگر بی پروا به سوی پیشرفت و توسعه فردی راندیم، پس تکلیف انسان چه می شود؟ خوانشی خاص از دین نیز که عمدتاً حاصل تلفیق نگاه تربیت محور و مقادیر معتنابهی کمال گرایی است، دینداری را به یک حالت مزمن روانی تبدیل که می کند که هر لحظه نوعی فشار ناخودآگاه به روان آدمی تحمیل می دارد.

پس حتما باید پهنه ای از زندگی را آزاد گذاشت تا آن امکان ها و احتمال های محاسبه ناپذیر که اغلب حقیقی ترین، شورانگیزترین و البته دهشتناک ترین بخش واقعیت هستند هم مجالی برای حضور و تحقق داشته باشند. آیا برنامه ریزی بد است؟ بله، حتما برنامه ریزی در معنای مدرن و در جهانی که همه چیز با عقلانیت ابزاری معطوف به هدف، فهم و درک می شود، بد است. اما در جهان های دیگر هم برنامه ریزی، اگرچه با معنا و مولفه هایی متفاوت وجود دارد.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۳ ، ۱۳:۰۴
صابر اکبری خضری

جهت سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

میان واژه و مفهوم، مرزی است بسیار باریک. واژه ها، جهت گیری های ذهنی را نشان می دهند و می سازند. قوه فاهمه، چه فردی و چه جمعی، در شبکه روابط تودرتو و متقابل واژگان و مفاهیم محصور است که ذهن شناسا را دربرمی گیرند و در خود فرو می برند. در این معنا، نوع استخدام و کاربست واژگان که همان ابزارها و عینک های فهم هستند، از عمق دریافت ها، تفسیرها و شبکه عمدتاً ناخودآگاه معانی ذهنی حکایت می کنند و به کمک آن ها می توان گفتمان ها، گفتارها و گویندگان را بازشناخت.

در این معنا توانش زبانی هر گفتمان، از پراکنش، طبقه بندی و سنخ مفاهیمی که برای توضیح پدیده های اجتماعی به کار می برد، قابل بررسی است. بنابرین استفاده و اطلاق واژه و مفهومی خاص به پدیده ای مشخص، صرفاً استفاده ای خنثی و بی پیامد نیست، بلکه هر نوع کاربستِ واژگان و مفاهیم، مبنای نوع خاصی از تحلیل  و تجویز را فراهم می آورد. چارچوب مواجهه ما با پدیده ها، از همین دریافت اولیه که در استفاده از واژگان نمایان می شود، شکل می گیرد.

به عنوان مثال در ایران به ساختمان های مرتفع می گوییم «آسمان خراش» یعنی ساختمانی که آن قدر ارتفاع دارد،آسمان را خراش داده است! در پاکستان به همین ساختمان ها می گویند «فلک بوس!» یعنی ساختمانی که گویی قامت افراشته تا آسمان را ببوسد! می شود تصور کرد که این دو واژه متفاوت، چه تفاوت شگرفی در مواجهه حسی (فردی و جمعی) و حتی سیاست گذاری های بعدی، ایجاد خواهد کرد. «ساختمان» فقط در جهان اشیاست که وجود دارد؛ در جهان انسانی، نه ساختمان بلکه «فلک بوس» و «آسمان خراش» است که وجود دارد و متناسب با ماهیتی که جامعه از آن ها می شناسد، نقش آفرینی می کند.

از این منظر، مفاهیم و واژگانی که برای توضیح امور و پدیده های فرهنگی و اجتماعی در عرصه حکم رانی به کار برده می شود، عمیقاً قابل بررسی و مطالعه  است. این که عمده واژگان تببینی حوزه فرهنگ از جهان ها و دانش های دیگر، وام گرفته شده اند، نشان دهنده نوعی نارسایی تحلیلی است که پیامدهای خاصی را در مواجهه و سیاست گذاری نیز به دنبال دارد. در حال حاضر حداقل چهار گفتمان اصلی در عرصه فرهنگ و حکم رانی فرهنگی در ایران خلق گفتار تحلیلی می کنند که هر چهار مورد، ماهیتاً با جهان اجتماعی، غیریت اساسی دارند: پزشکی  (کلینیکال)؛ نظامی ؛  مهندسی؛ و فناورانه. باید در مورد هر کدام از این رویکردها، مفصلاً و مجزی گفت و نوشت؛ در اینجا فقط اشاره مختصری می کنم.

1. بخش عمده ای از نظام واژگانی که در دهه های اخیر برای توضیح پدیده های فرهنگی و اجتماعی به کار رفته، از اصطلاحات نظامی جنگی به ودیعت گرفته شده اند؛ واژگانی نظیر قرارگاه فرهنگی، تهاجم (حمله) فرهنگی، جنگ فرهنگی، شبیخون فرهنگی، انقلاب فرهنگی، فرماندهی فرهنگی، افسر جنگ نرم و موارد متعدد دیگر. نقطه عطف تکوین این رویکرد، دوران هشت ساله دفاع مقدس بود که باعث عمومی شدن گفتمان جنگ و گسترش رویکردهای نظامی در حوزه عمومی، زندگی روزمره و سایر عرصه های اجتماعی شد. متناظر با بسط رویکرد نظامی در حوزه فرهنگ، شاهد حضور فرماندهان نظامی در سمت های فرهنگی بودیم که گسترش چنین گفتمانی توسط آنان را اقتضاء می کرد و تاکنون نیز ادامه دارد.

از طرفی با پایان یافتن جنگ تحمیلی و شروع دوره سازندگی و سپس اصلاحات، موجی از نگرانی ها نسبت به تغییرات فرهنگی مبتنی بر اقتصاد سیاسی و توسعه افسارگسیخته به وجود آمد. اولین احساس و تداعی دغدغه مندان انقلاب اسلامی در دوران سازندگی و اصلاحات، چیزی شبیه به همان حس جنگ تحمیلی بود. زیست جهان و تجربه تاریخی برجسته دفاع مقدس عملاً باعث شد تا بخش مهمی از ادبیات اجتماعی و فرهنگی نظام رسمی با کنشگری نوعی چپ فرهنگی، با همان چتر و شبکه مفهومی نظامی شکل بگیرد که تا امروز نیز ادامه پیدا کرده و حتی سهم خود را نیز افزایش داده است.

2. دوران پساجنگِ سازندگی، چنان که از خود این نام گذاری پیداست، دوران انفجار نیاز و تمنای جامعه و دولت به ساختن، سازه و طبیعتاً سازندگان بود. در این سال ها مهندسان و به طور کلی «کارگزاران علوم فنی و طبیعی» به بالاترین شأن اجتماعی رسیدند که پژواک آن تا اواسط دهه هشتاد و موج علاقه مندی به «مهندس شدن» ادامه داشت و نمایان بود. هنوز هم در فرهنگ عمومی و گفتگوی های روزمره ایرانیان، مهندس بودن مترادف با دانا بودن، کاربلد بودن، مورد احترام بودن و به طور کلی اعتبار داشتن است. البته در سال های اخیر، نوعی نقد عمومی نسبت به این جهان شکل گرفته که باعث شده تا بسط آن در معنای سنتی متوقف شده و حتی به افول رود.

رسوب این رویکرد فن پایه و هندسه محور به عرصه فرهنگ نیز تبعات مفهومی و واژگانی خاصی از خود به جای گذاشته است. مفاهیم و مؤلفه هایی چون کنترل اجتماعی و مهندسی فرهنگی از پربسامدترین واژگان این رویکرد هستند. در این نگاه که اغلب از جانب فرهنگ پژوهان به ساده انگاری متهم می شود؛ مسئله اجتماعی به مثابه معادله هایی قابل حل، مسئله فرهنگی به مثابه معماهایی واضح، سیاست گذاری فرهنگی به مثابه ارائه شبکه منظمی از فرمول های الزاماً نتیجه بخش و سازوکارهای مختلف هنری و فرهنگی به مثابه ابزارهایی کارآمد برای عینی سازی اهداف سیاستی در نظر گرفته می شود.

این رویکرد اگرچه در اویل دهه هفتاد کم وبیش باعث توسعه زیرساختی، صنعتی و فنی عرصه فرهنگ شد، اما در عرصه حکم رانی، ایده هایی را گسترش داد که برای اهالی فرهنگ کاملاً نامأنوس است. ارمغان عینی برجسته و ایده محوری این رویکرد برای مداخله در سیاست فرهنگی، «نگارش اسناد» و دریچه اصلی ورود و نهادینه شدن آن در حکم رانی فرهنگی ایران نیز شورای عالی انقلاب فرهنگی بود.

محوری ترین رکن هویتی و کارویژه شورای عالی انقلاب فرهنگی در دهه های اخیر، تدوین اسناد جامع برای موضوعات مختلف فرهنگی است که توسط هر چهار دبیر این شورا از ابتدای شکل گیری تا اکنون پیگیری می شود، تا آن جا که دبیر اسبق این شورا، دستیابی به تکنولوژی سندنویسی را به عنوان یکی از دستاوردهای اساسی شورای عالی انقلاب فرهنگی معرفی کرد. جالب این که چهار دبیر اول این شورا خود همگی دانش آموخته علوم فنی، طبیعی و مهندسی بودند. (هاشمی گلپایگانی؛ مصطفی میرسلیم؛ محمد کی نژاد و محمدرضا مخبر دزفولی)

رئوس و مختصات این رویکرد را می توان در تولید انبوه اسناد سیاست گذاری فرهنگی مشاهده کرد که برجسته ترین آن ها نیز «نقشه مهندسی فرهنگی کشور» به عنوان یکی از مهم ترین مصوبات تاریخ این شورا است. در این رویکرد، سند، نه به معنای خلق دکترین  و ره نامه  تحلیلی، بلکه به معنای تولید الگوهای نظام مند از مبانی، مسائل، راهبردها، راهکارها و تقسیم کارهای نهادی است که وجه صوری مشخصی دارند. این اسناد نه تنها اولویت بندی و محدودیت های مسئله شناسی خاصی ایجاد نمی کنند، بلکه گرایشی کل گرایانه و به شدت انتزاعی و صوری به مسائل مختلف دارند که تلاش می کنند تکلیف همه افراد تاریخ را با مجموعه مسائل بشری، معین کنند.

راهکارهای ارائه شده در این اسناد، درست مانند پاسخ معادلات ریاضی، علمی و دقیق پنداشته می شوند که در صورت اجرای درست، به شکلی غیرقابل خدشه باعث رفع و حل مسائل خواهند شد. با این صورت بندی، اگر مسئله ای حل نشده باقی بماند، علت اصلی آن، عدم اجرای دقیق و درست راهکارهای سند است؛ تبعاً راه حل نیز اعطای «ضمانت اجرایی» به مصوبات و افزایش توان دستگاه های بالادستی (از جمله دبیرخانه شورا) در حیطه نظارت و تنظیم گری های مالی است.

جهت سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

3. قدیمی ترین رویکردی که در عرصه تحلیل مسائل اجتماعی به تولید ادبیات پرداخته، رویکرد پزشکی و کلینیکال  است. نمی توان این رویکرد را خارج از جهان دانش های اجتماعی و انسانی تعریف کرد، چه این که حتی در آغاز آکادمیک و رسمی علوم اجتماعی نیز اندیشمندانی نظیر دورکیم، با الهام از استعاره های پزشکی و بیولوژیکی، جامعه را به یک بافتار و ساختار ارگانیک تشبیه می کنند که  کلیتِ نظام مند و یکپارچه ای به نام بدن  (پیکر اجتماعی) را به وجود می آورد. این ساختار ارگانیک در حالت عادی زیستی سالم دارد که با کارکردهای ثبات بخش مجموعه اجزای آن به ثمر رسیده است.

مهم ترین رسالت مصلحان اجتماعی و دولت در این نگاه، کشف و درمان میکروب ها، کژکارکردها و به طور کلی آسیب هایی است که این سلامت این بدن را تهدید و عملکرد آن را مختل می کند؛ بنابرین اکثر استعاره ها از ادبیات درمانی وام گرفته می شوند. واژگانی نظیر آسیب های اجتماعی (که یکی از پربسامدترین و شناخته شده ترین مباحث علوم اجتماعی در حوزه عمومی و میان دستگاه ها و نهادهای سیاست گذار است)، جراحی اجتماعی (اقتصادی)، اختلال فرهنگی، ترمیم اجتماعی، ویروس (بیماری) فرهنگی و نظیر آن، همگی به رویکردهای کلینیکال که عمدتالً مداخلات پسینی و آسیب شناسانه (پاتولوژیک) به جهان فرهنگ و زیست اجتماعی دارند، اشاره می کنند.

اوج غلبه این جریان در دهه های 30 و 40 شمسی و پیش از انقلاب اسلامی بود. جالب این که بسیاری از وزاری فرهنگ و شخصیت های اصلی این حوزه در دوره پهلوی، نظیر قاسم غنی، فریدون کشاورز، منوچهر اقبال، مهدی آذر، محمود مهران و جهانشاه صالح، پزشک بودند. با وقوع انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، اگرچه این رویکرد به عنوان رویکردی کلاسیک در برخی نهادهای علمی مثل دانشگاه شهید بهشتی یا برخی نهادهای سیاسی مثل وزارت کشور به حیات خود ادامه داد، اما اندک اندک جایگاهش متزلزل شد و عرصه را به رویکردهای نظامی و مهندسی واگذار کرد.

4. آخرین و جدیدترین رویکرد که در دهه اخیر شاهد رشد چشمگیر آن هستیم و ادبیات جدید مخصوص به خود را خلق و به جهان فرهنگ و سیاست فرهنگ نیز تحمیل کرده است، رویکرد فناورانه است. این رویکرد از طرفی ریشه در رهیافت های جدید اقتصاد بازار دارد و از طرفی به حوزه فناوری های نوین خصوصاً فضای سایبر و فناوری های دیجیتال متصل است. در سالیان اخیر، شرکت ها و بنگاه های اقتصادی مرتبط با فرهنگ و هنر و همچنین نهادهای نوپا در حکم رانی نظیر معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری، واژگان و مفاهیم خاص خود را خلق کرده و بسط داده اند. واژگانی چون تسهیل گری فرهنگی، زیست بوم دانش بنیان، صنایع فرهنگی، اقتصاد فرهنگ، بازارپردازی فرهنگی، نوآوری اجتماعی (در معنایی خاص)، شرکت ها یا خانه های خلاق، استارت آپ های فرهنگی و اجتماعی، زنجیره محصول، ارزش آفرینی، خلق ارزش افزوده، بوم فرهنگ، کسب وکارهای فرهنگی و صادرات فرهنگی از مهم ترین مفاهیم و مؤلفه های رویکرد فناورانه هستند.

نکته مهم در این میان، عقیم بودن نظام فرهنگی از تولید زبان خود است که آن را وادار می کند به طور یک سویه ای به واردات واژگان و مفاهیم از دیگر جهان ها ناچار شود، جهان ها و حوزه هایی که سنخ مسائل و پدیده هایشان، ماهیتاً با امر فرهنگی و امر اجتماعی متفاوت است. الکن بودن ناطقه نخبگان و مسئولان عرصه فرهنگ از خلق چارچوب های تبیینی و گفتارهای فرهنگ پایه، باعث می شود تا اساساً امکان فهمِ فرهنگی امر فرهنگی از بین برود. این امتناع فهم درون مان، منجر به به کم رنگ شدن نقش کنشگران فرهنگی نسبت به سایر افراد و گروه های اجتماعی خواهد شد.

برای خلق گفتار نو، نیاز به نگاه نو داریم وگرنه واژگان تازه نیز پوک و پوچ می شوند و جز دال هایی تهی چیزی از آن ها باقی نخواهد ماند. به عبارت دیگر فقط وقتی یک نظام واژگانی، اثرگذار و نهادینه خواهد شد که دارای عمق تئوریک بوده و ایده ها، بینش ها و نگرش های ِدیگرگونی عمیقاً از آن پشتبیانی کنند. در گام اول باید امکان های متعدد و متکثر دیگر برای تبیین پدیده های اجتماعی و فرهنگی فراهم کرد؛ چرا که خود این تکثر، امکان بیشتری برای ایجاد شکاف و خلاقیت فراهم می آورد. از آن مهم تر، خلق جهان های جدید و گشودن افق های تازه مبتنی بر امکان های تاریخی است که خود جهان اجتماعی و فرهنگی به ما می دهد.

تولید نگاه، گفتار و در نتیجه کنش و مواجهه جدید، علاوه بر حضور در تقاطع مسائل اجتماعی و فرهنگی و ارتباط با عرصه های مختلف اجتماعی و زیست روزمره عمومی، نیاز به بیشینه کردن خلاقیت در الگوهای تحلیلی دارد که لازمه آن انس و آشنایی عمیق با فلسفه، دین، تاریخ، هنر و ادبیات است. واژه سازی و واژه پردازی در این نگاه یک فرایند حیاتی و ضروری است که به توانایی تحلیلی ما عمق می بخشد و فراچنگ آوردن ابعاد جدیدی از زندگی انسانی را ممکن می کند. توانش زبانی، رسش گفتمانی به وجود می آورد.

جهت سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۱۸:۵۳
صابر اکبری خضری

(این متن مشترکاً توسط بنده و استاد گرامی دکتر سید مجید امامی نگاشته شده است.)

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

1. جامعه و پرتاب به لحظه بحران

خبر، فراتر از فاهمه سیاسی و میدان های رسانه ای موجود بود. خبر از جنس هستی (اگزیستنس) است، هر ملتی مبتنی بر یک ما شکل می گیرد و در کشاکش اخبار سانحه بالگرد و بعد از اعلام درگذشت رئیس جمهور، «ما»ی ملی ایرانیان، در شدیدترین تنش ممکن قرار گرفت. اما از آنجا که در نظام معرفتی تاریخی و فرهنگ دینیِ ایرانی، شهادت، مرگ نبوده و بلکه خود آغاز یک حیات برتر است، می توان بر این چالش دشوار نیز فائق آمد. میزان غلبه و تفوق بر این گونه چالش ها، کاملاً مرتبط و وابسته به میزان تبدیل حقایق این چنینی به اعتبار اجتماعی است. خبر برای هواداران مبهوت کننده و برای دیگران مهیب است، اما اکنون، زمانه حیرت نیست؛ برای حیرت، فرصتی نداریم. ایران در افق تاریخی دیگری حاضر است و حیات تاریخی خود را پشت سر می گذراند.

حادثه ها آنقدر سریع تر از توان ادراکی ما به وقوع می پیوندند که هر لحظه باید خود را مهیب بزنیم و هشیار باشیم تا میان این کوران بی وقفه، گم نشویم. شهید رئیسی دیگر در میان ما نیست، ولی اگر سوگ او برای ملت ایران فعال و سازنده نباشد، بیش از همه خود او و وجود او، -یعنی سید ابراهیم رئیسی بودن- است که بیمناک و نگران خواهد ماند. برای تحقق این امر، باید شاخص های منش و کنش او را بازشناخت و از آن مهم تر جهان او را درک کرد؛ در افق تاریخی او حاضر شد، زمانه او را فهمید و معنای جدیدی از ایران و حکم رانی در ایران ارائه کرد. باید اهداف و رویکرد تحولی او -ولو آن هایی که کاملاً محقق نشده اند،- را مرور کرد و نصب العین قرار داد. این داغ ملی می تواند گذار ما از یک رنج تاریخی را تسهیل و ظرفیت مأموریت تاریخی شگرف تری را برای ملت ما فراهم کند.

2. از حادثه به واقعه؛ ارتباطات آیینی و پردازش قهرمان ملی

تحقق اخلاق در عین قدرت یا به عبارتی اخلاق سیاسی، معمای لاینحل تاریخ فلسفه سیاسی بوده است. ممکن است افراد مختلف در حوزه های تخصصی، رویکرد شهید رئیسی را نقد کنند که این موضوع الزاماً منفی نیست، اما همگان متفق هستند که بی شک او در میان همه سیاست ورزان امروز ایران، بر قله اخلاق ایستاده بود. سال ها باید نوشت و گفت تا مشی اخلاقی شهید رئیسی تبیین شود. شرایط پیچیده تدبیر مُدن و جولان نیروهای اقتصاد سیاسی در عرف رایج سیاست ورزی در ایران و جهان باعث شده بود تا هرگز به امکان وجود ابعاد تربیتی و مشی اخلاق مدار برای رئیس جمهور، فکر نکنیم؛ اما این رویشِ الهام بخشِ انقلاب اسلامی نشان داد تلائمِ اخلاق و سیاست در پرتو ساخت درونی انسان سالک، ممکن و مهیاست. گذشت، صبر و سعه صدر در رأس سجایای اخلاقی او قرار داشت و ساده زیستی، طرد هر نوع دروغ و بهتان و تدلیس در رفتار و انزجار از چاپلوسی و مجیزگویی، در قامت این شهید بزرگوار مجسد شده بود. بر همین اساس به میزانی که نامعادله رسانه ای کشش داشت، محبت ایشان بر قلوب مردم نشسته است.

در شرایط خاص سرمایه اجتماعی در ایران و لکنت زبان میان کارگزاران دولتی و مردم، مهم ترین اتفاقی که با دولت و دوره شهید رئیسی رخ داد، همین ایجاد و تعالی سرمایه اخلاقی بود. این سرمایه اخلاقی که در جامعه ایرانی و در جمهوری اسلامی وجود دارد را می توان به سرمایه اجتماعی بدل کرد و برای این تبدیل و تبدل باید تدبیر اندیشید، هم نقش نهادهای اجتماعی واسط پررنگ است و هم نقش رسانه. باید به فکر سازکارهای مترجم و مبدل سرمایه اخلاقی به کارآمدی، پاسخ گویی، مشارکت جویی و در نتیجه رضایت و سرمایه اجتماعی اندیشید.

با این نگاه، اگرچه سانحه ای که رخ داد به لحاظ اجتماعی می توانست یک شوک بزرگ را در جامعه ایران ایجاد کند که نمی توان هم تاحدودی منکر پدیداری این شک و حیرت شد، اما این شرایط حیرت به خاطر اقتضائات فرهنگی و تاریخی جامعه ایران که در ادامه بیشتر توضیح داده خواهد شد، مجدداً و تا حد زیادی تبدیل به سرمایه اجتماعی شد. راز اصلی و سازوکار پیچیده این عبور تاریخی، آیین های فرهنگی قهرمان پروری هست. ملت ایران با اتکا به ظرفیت های دینی، اخلاقی و الهیاتی خود، از ترکیب و معجونِ ایده های شهادت، خدمت و مظلومیت، عصاره قدرت تاریخی و هم وندی مضاعف اجتماعی اخذ می کند که زمینه  را برای فرارفتن از بحران ها و افق گشایی جدید فراهم می کند.

آن چه در قالب تشییع پیکر شهدای خدمت رخ داد و به طور کلی تر آیین های تشییع و قهرمان پروری، اساساً جدای از انسان شناسی و جامعه شناسی ایرانی نیست؛ چه این که در فرهنگ ها و تمدن های دیگر، مشابه آن در وداع با شخصیت ها کمتر یافت می شود. بسیاری از متفکرانی که انقلاب اسلامی ایران را بررسی کرده اند، نظیر لیلا عشقی، با عبارت های گوناگون ابراز داشته اند جامعه ایران و فرهنگ ایرانی اسلامی، حادثه ها را به واقعه تبدیل  می کند و می تواند از تهدیدها و تکانش های شدید سیاسی و اجتماعی، فرصت های شگرف تاریخی ایجاد کند. این تبدیل، هم به میانجی و هم با نظر به قهرمان ملی مردمی رخ می دهد. طبعاً باید بیشتر درباره قهرمان ملی که نقطه تجمیع صفات حمیده و فضائل  گمشده اخلاقی است، صحبت کنیم. قهرمان ملی، در آخرین گام با ایثار جان خود، هم به قله اخلاق می رسد و هم جامعه را که گویی در نوعی روزمرگی فرورفته، بانگ می زند و هشیار می کند؛ جامعه نیز با آیین های وداع نظیر تشییع و تدفین، به پردازش و آشنایی   دقیق تر با قهرمانش مشغول می شود.

در اینجا باید به عنصر رسانه های جمعی نیز توجه کرد. هنوز هم رسانه های جمعی و نوین، از بازنمایی اختصاصی و درون مانِ آیین های فرهنگی و ارتباطات آیینی ایران قاصرند. اگرچه عاملی که اساساً موجب مشارکت مردم در این هم آوردهای جمعی آیینی می شود، تبلیغات رسانه ای نبود و نیست، اما بازپخش و انعکاس صرف مستقیم و بدون نقشه، بدون فرآوری و بدون روایت پردازی این رویدادها، نشان دهنده تداوم عدم آمادگی رسانه های رسمی برای استقبال از ارتباطات آیینی در جامعه ایران است.

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

3. شهید رئیسی، جریان تحول و امید اجتماعی

قصه مردم و دولت یا همان سرمایه اجتماعی کلان مقیاس در جمهوری اسلامی ایران در دهه گذشته به بغرنج ترین حالت ممکن خود رسیده بود؛ تا آن جا که رسمی ترین و متمرکزترین نهاد متعین مردم سالاری یعنی انتخابات، از سوی بسیاری طیف های سیاسی اجتماعی طرد شد و حتی برخی هواداران و منادیان هسته سخت نظام، سودای عبور از آن را داشتند. در شرایطی که بین گزینه های انتخاب در عرصه سیاست ملی با انتخاب کنندگان، دیالوگ و تراکنش سازنده ای نیست، درجه بالا و پایین مشارکت، تأثیر چندانی بر کیفیت امر سیاسی ندارد؛ شاید به همین دلیل برخی فیلسوفان سیاسی غرب ایده دموکراسی مشارکتی (مکفرسون) و یا آزادی مثبت (آیزا برلین) را مطرح کردند.

شهید رئیسی در این شرایط خاص در سپهر سیاسی جمهوری اسلامی ظهور کرد و آن را معنا و حیاتی دوباره بخشید. فرض استوار ما این است که کنش و منش شهید رئیسی به واقع ذیل  ره نامه گفتمان امامین انقلاب اسلامی شکل یافته بود. رئیس جمهور فقید تعین و تحقق میدانی مردم سالاری دینی موفق در تلائم نهاده های انتصابی و انتخابی در ساخت قدرت بود. اگر این فرض را بپذیریم، مسمای تعبیر «شهید جمهور» بیشتر منکشف می شود. شهید رئیسی فراتر از بردارهای معیوب امر سیاسی در کشور، بر اساس ایمان به خدا و مردم و عمل بر اساس آن در سال های گذشته حرکت کرد. اخلاص و کوشش او فراتر از دالان های مهندسی افکار و مارپیچ های فاهمه ملی، عمل کرد و فراتر از تحلیل همه ما مدعیان افکار عمومی، با بدنه طبقات مختلف اجتماعی خصوصاً فرودستان ارتباط گرفت.

نام آیت الله رئیسی، یک چتر گسترده برای جریان تحول گرای جوان انقلابی بود. این جریان البته در چارچوب مرسوم جناح های سیاسی و دولت های منتسب به آنان نمی گنجد اما تاریخ تولد یا به عبارت دقیق تر لحظه پیدایش و تجلی آن دولت نهم بود. طراح و خالق اصلی این جریان رهبری حکیم انقلاب بودند و هنوز هم بر آن پدری می کنند. این جریان که در دولت شهید رئیسی، زمینه و فرصت مضاعفی برای کنشگری پیدا کرد، ناگهان با از دست دادن ایشان دچار یک خلأ جدی شد. این اشک ها و سوگ، شاید بیشتر از این جنبه باشد؛ یعنی نه تنها یک رئیس جمهور را از دست دادیم، نه تنها یک مسئول خالص و پاک نهاد را از دست دادیم، بلکه یک قهرمان توانمند که به این جریان جوان تحول گرا بال وپر داده بود و خود نیز چون چتری گسترده بر آن سایه انداخته و از آن حراست می کرد را از دست دادیم؛ باید عمیق و راهبردی به این ابتلاء بنگریم.

دستاورد اصلی دولت مردمی و شخصیت شهید رئیسی، نوع خاصی از تدبیر نسبت به تفارق یا تعامل یا توحد، نهادهای انتسابی و انتخابی در نظام سیاسی و سیاستی کشور بود. ولایت پذیری او، عین جمهوریت خواهیش بود. مردم خط قرمز او و حکمت ها و  ره نامه های ولی فقیه، بنیان حرکتش بودند. نباید این شاخص مهم را آن هم در زمانه زوال سرمایه های اجتماعی  دست کم بگیریم. اگرچه برخی از منسوبین و اعضای دولت وی، فاقد این توان نظری و عملی بودند، اما اصل ممشای شهید رئیسی، پیچویی راه اصلاح سامان حکم رانی در چارچوب قانون اساسی کشور بود. این موفقیت نسبی، به عاملیت او مربوط بود، لکن ما باید تلاش کنیم آن را به وادی ساختار برسانیم.

افزایش و احیای سرمایه اجتماعی دولت و حاکمیت، یکی از اولویت های اساسی کشور در حال حاضر است؛ خصوصاً پس از ادوار متعدد غلبه رویکردهای تکنوکرات و نئولیبرال، در این شرایط ترمیم سازه امید در آحاد مردم، امری پیچیده و مستلزم هماهنگی ظریف بودها و نمودهاست. دولت سیزدهم و علمدار آن به عنوان مهم ترین شخصیت این دولت، مؤلفه های امیدسازی را دارا بودند؛ چرا که او واقعاً چیزی برای خودش نمی خواست و شخصاً از هر گونه نگاه حزبی، جناحی، دسته ای و باندی مبرا بود و اساساً فراتر از حدیث نفس های سیاسی کنش می کرد. البته باید توجه داشت این پوست اندازی جناحی در کشور، -به علت ضعف در رهبری نخبگانی موجود- الزاماً امر خوش فرجامی نیست. با همه این احوال مردم، شهید رئیسی را شخصی سالم، عادل، دلسوز، عاشق و خالص می دانستند و این یعنی سکوی جهش در سرمایه اجتماعی. صد حیف که موانعی حادث شد و راه ناقص ماند، اما همه ما مأمور به مداومت و سماجت بر این عهد هستیم.

4. سرمایه اجتماعی، مکتب جمهوریت و آغاز ماجرای شهید رئیسی

ماجرای شهید رئیسی، تازه از امروز و بعد از شهادت او شروع شده است. اگر شهادت حاج قاسم سلیمانی، مهر تأیید و حسن ختام گام اول انقلاب اسلامی بود؛ شهید رئیسی، حسن مطلع و حجت بلیغ ورود به گام دوم و دوران جدید انقلاب اسلامی ایران است. رئیس جمهور فقید، با تحول گرایی، آرمان خواهی، نفی قبیله سالاری و خلوص گرایی، به تراز عینی جدیدی برای مسئولیت و مسئولان در جمهوری اسلامی بدل شد. این داستان را باید به صد زبان نقل کرد و نگذاشت نظم سیاسی و امر رسمی در ایران، از این نصاب و تراز متعالی بیفتد.کار ما تازه شروع شده است.

شاید یکی از مخاطره آمیزترین مأموریت های دولت سیزدهم، جلب مشارکت و رضایت طبقه متوسط بود که علیرغم همه مجاهدت ها، نتوانسته بود دستاوردی اساسی  و چرخشی تحولی  در طبقه متوسط شهری به نمایش بگذارد، ولی شخص رئیس جمهور فقید و اخلاق و اخلاص وی، به کمک کنش و کارنامه دولتش رسید. متولدین دهه هفتاد به بعد، عمدتاً از شناخت شخصیت های بزرگ سیاسی که در تراز آرمان های انقلاب اسلامی باشند، محروم بودند؛ از طرفی رسانه ها هم قادر به انعکاس تصویر تمام نمایی از جلوه های متعالی زیست نخبگان سیاسی انقلاب اسلامی نبوده اند؛ در این لحظه مهم تاریخی، جوان و نوجوان ایرانی می تواند همه ارزش های انسان سیاسی انقلاب اسلامی را بدون روتوش و بی کم وکاست در آینه شهید رئیسی مشاهده کند.

او مانند همه مردم در خانواده ای معمولی و دور از امکانات ویژه، بر اساس تلاش و عمل و البته در افق انقلاب اسلامی رشد کرد و نشان داد حتی اگر به واسطه بی اخلاقی های رقیبان سیاسی، آماج برچسب زنی سازماندهی شده قرار بگیرد، باز می توان با محبت بی دریغ به مردم، جلب محبت متقابل کرد؛ چنان که در مصحف شریف پیرامون مودت و محبت در روابط سیاسی دولت اسلامی می خوانیم: «وجعل افئده من الناس تهوی الیهم». شهید رئیسی مصداق بارز این آیه کریمه است.

از مهم ترین آموزه های تشییع پیکر شهدای خدمت، بازاندیشی در خصوص رفتار سیاسی و ارتباطات سیاسی جامعه ایرانی است. باید توجه کنیم که در ارتباطات سیاسی ایران، همچنان ایده مظلومیت یا به عبارت دقیق تر ثبات اخلاقی در کشاکش رخدادهای سیاسی، محوریت دارد. اگرچه جریان های وندالیسم، هوچی گری، پوپولیسم و مفت سواری سیاسی هنوز هم در برخی اقشار و گروه های اتمیزه شده تأثیرگذار است؛ اما تا آن جا که جامعه ایران و جماعت های اصیل شکل می یابند، اصالت ها نقش ایفا می کنند، اصالت هایی که مبتنی بر فضائل واقعی ساخته می شود.

جمهوری اسلامی در روزگار عسرت سرمایه اجتماعی، می تواند به استقبال یک سرمایه اخلاقی برود. این سرمایه اخلاقی در میدان سیاست ورزی متعین شده اما به سادگی قابل تبادل و تبدیل به سرمایه اجتماعی است. داغ فقدان شخصیت اول سیاسی یک کشور آن هم در حادثه ای ناگوار و البته در میانه مجاهدتی شبانه روزی، شاید فی نفسه سرمایه ساز نباشد؛ اما اگر به سرمایه اخلاقی متصل به رئیس جمهور نجیب و فقید توجه شود، می توان آن  را تحمل نمود و افق گشای بازاندیشی در جمهوریت نظام دانست. جامعه ایرانی در این شرایط سرمایه اجتماعی، بیشتر نیازمند آرامش اخلاقی است تا رقابت سیاسی. اگرچه رقابت سیاسی از عناصر مهم و ارزشمند مردم سالاری است، لکن در شرایط وخامت اجتماعی، بیشتر به شکاف و دوقطبی منجر می شود. ما برای عبور از دوره نقاهت، به شدت به آرامش اخلاقی نیاز داریم. گرمای شهادت و حلاوت اخلاق و اخلاص شهید رئیسی سپهر سیاست در ایران را با میدان جامعه آشتی خواهد داد.

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

5. محورهای فرهنگی حکم رانی در نگاه شهید رئیسی

شهید رئیسی از ابتدای فعالیت خود در دولت سیزدهم، بر مقوله فرهنگ تأکید ویژه  ای داشت و دولت او اساساً با دغدغه های فرهنگی روی کار آمد. این مهم در همان مناظرات نامزدهای ریاست جمهوری نیز در بیانات شهید رئیسی مشهود بود. برای درک اهمیت مقوله فرهنگ در این دولت باید توجه کرد که در سال های اخیر، طراحی های گوناگون فرهنگی و رسانه ای از جانب جبهه معارض و رسانه های معاند انقلاب اسلامی ایران صورت پذیرفته و حیات و هویت فرهنگی جامعه ایران، با چالش هایی رو به رو بود. در این برهه حساس توجه به مقوله فرهنگ و بازسازی انقلابی ساختارهای فرهنگی کشور، مورد مطالبه مقام معظم رهبری قرار گرفت؛ به نحوی که ایشان در همان اولین دیدار خود با اعضای هیئت دولت سیزدهم، بر این مقوله تأکید ویژه داشته و آن را جز مأموریت های مهم دولت سیزدهم برشمردند:

«در مسئله‌ فرهنگ و رسانه، به گمان بنده، ساختار فرهنگی کشور نیاز به یک بازسازی انقلابی دارد. ما مشکل داریم در ساختار فرهنگی کشور؛ و یک حرکت انقلابی لازم است. البته «حرکت انقلابی» یعنی خردمندانه و عاقلانه. معنای «انقلابی بودن» بی‌هوا حرکت کردن و بی‌حساب حرکت کردن نیست. [حرکت] انقلابی باید باشد، بنیانی باید حرکت بشود، در عین حال برخاسته‌ی از اندیشه و حکمت باشد. فرهنگ واقعاً زیربنا است؛ خیلی از این خطاهایی که ما در بخش های مختلف انجام می دهیم، ناشی از فرهنگ حاکم بر ذهن ما است. اگر ما اسراف داریم، اگر ما تقلید کورکورانه داریم، اگر ما سبک زندگی غلط داریم، این ها ناشی از مشکلات فرهنگی است؛ فرهنگِ حاکم بر ذهن ها است که در عمل، این مشکلات را به وجود می‌آورد. زندگی‌های تقلیدی، زندگی‌های تجملاتی و اشرافی گری، غالباً منشأ و ریشه‌ فرهنگی دارد. در واقع نرم‌افزار این حوادث، فرهنگ کشور و فرهنگ حاکم غلط و انحرافی‌ای است که بر بعضی ذهن ها مسلط است. ابزارهای فرهنگی از [قبیل] سینما و هنر و رسانه‌های صوتی و تصویری و امثال این ها را بایستی شکوفا کنید؛ مطبوعات و کتاب و امثال این ها ابزارهای فرهنگی هستند، باید به معنای واقعی کلمه این ها شکوفا بشوند. خب امروز بحمدالله یک لشکر عظیمی از جوان های علاقه‌مند به مسائل فرهنگی مشغول کارند، وجود دارند و تلاش می کنند و کار می کنند. اگر دولت ها و بخش های فرهنگی دولت به این مجموعه‌های جوان و علاقه‌مند کمک بکنند، قطعاً کارهای بزرگی انجام خواهد گرفت و قدم های خلاقانه‌ای برمی دارند..» (بیانات در اولین دیدار با دولت سیزدهم در 6/6/1400)

بر همین اساس، دولت سیزدهم، ماهیتی فرهنگی داشت که در سخنان و مشی عملی آیت الله شهید رئیسی و اسناد محوری دولت نظیر سند تحول دولت مردمی که مبنای چرخش های تحول آفرین و برنامه دولت در بخش های مختلف بود، عیان است. حتی کلیدواژه های اصلی این برنامه، شامل عبارت هایی چون عدالت محوری، خانواه مداری و مردم پایه بودن، نشان از این درک عمیق و اهمیت کلیدی بخش فرهنگ در برنامه ها و نگاه دولت دارد. تلاش مستمر نهادهای فرهنگی دولت با نگاه خاص شخص رئیس جمهور، منجر به این شد که تنها یک سال پس از شروع فعالیت دولت، مقام معظم رهبری از عملکرد دولت در عرصه فرهنگ، تجلیل کرده و خصوصاً بر پیجویی مداوم و مضاعف رویکردهای فرهنگی دولت، تأکید نمایند:

«در بخش توفیقات، به نظر من مهم‌ترین توفیق این دولت، زنده کردن امید و اعتماد در مردم است؛ این بزرگ‌ترین توفیق شما است. مجموع عملکرد دولت ــ چه شخص رئیس‌جمهور محترم، چه مسئولین در بخش های مختلف ــ به مردم این احساس را داد که دولت وسط میدان است، مشغول کار است، دارد تلاش می کند و برای آنها خدمت می کند، می خواهد خدمت‌رسانی بکند؛ این [کار]، امید مردم را و اعتماد مردم را تا حدود زیادی احیا کرد. در مواردی، این تلاش ها نتایج محسوسی هم داشت که مردم به چشم دیدند، مثل بخش سلامت، بخش های دیپلماسی، بعضی بخش های فرهنگی و غیره که نتایج روشن و مشخصی هم داشته است... در زمینه فرهنگ، رویکردهای خوبی (در دولت سیزدهم) دیده می شود؛ حالا این رویکردها، به خصوص در زمینه‌های فرهنگی، تا به عملیات منتهی بشود یک مقداری فاصله دارد اما همین رویکردها، رویکردهای خوبی است؛ این ها را بایستی دنبال کرد که یکی از توفیقات شما است.» (بیانات در دیدار با رئیس‌جمهور و اعضای هیئت دولت در 8/6/1401) با توجه به این تأکید، در پایان این یادداشت مبتنی بر سخنان شهید رئیسی در دوران سه ساله ریاست جمهوری، به اهم رویکردهای ایشان در عرصه حکم رانی فرهنگ، اشاره می شود.

1- پیشرانی و محوریت فرهنگ در نظام حکم رانی

مؤلفه های اصلی:

  • محوریت بخشی به مقوله فرهنگ نسبت به سایر عرصه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی
  • تأکید بر طراحی، اجرا و نظارت بر پیوست فرهنگی، اجتماعی و رسانه ای تمامی برنامه ها و اقدامات مهم دولت
  • تحول آفرینی و نوآوری در زمینه های مختلف سیاست گذاری فرهنگی با هدف شکوفایی ظرفیت های بالقوه
  • استفاده از ظرفیت ابزارهای فرهنگی به عنوان ابزار حل مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی
  • شهید رئیسی:
    • «این فرهنگ است که هم به عنوان شتاب‌دهنده و هم عامل کند شدن حرکت به تمام اقدامات و فعالیت‌ها جهت‌دهی می‌کند؛ فرهنگ مهمترین ابزار برای پیشرفت و موفقیت یک جامعه است و اگر از ابزار فرهنگی به شکل صحیح، در مکان و زمان مناسب استفاده شود، در بسیاری عرصه‌ها نیازمند استفاده از ابزار الزام‌آور یا تحمیل کننده نخواهیم بود. ابزارهای کارآمد فرهنگی ما را از بسیاری بایدها و نبایدها و ابزارهای الزام‌آور بی‌نیاز می‌کند.»
    • «انقلاب اسلامی و نظام اسلامی برآمده از آن، اساساً فرهنگ محور و فرهنگ پایه هستند، رشد و پیشرفت در این نظام نیز به طور طبیعی باید فرهنگ محور بوده و اساساً عرصه فرهنگ باید پرچمدار هرگونه پیشرفتی باشد. پویایی و تحول در همه حوزه‌ها و عرصه‌های نظام جمهوری اسلامی ایران به اعتبار محوریت فرهنگ در آن فرهنگی است و اگر در عرصه فرهنگ پیشرفت کنیم پیشرفت در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دیگر حوزه‌ها نیز حاصل خواهد شد.»

2- مردم محوری و مردمی سازی عرصه فرهنگ

مؤلفه های اصلی:

  • حداکثر کردن نقش مردم در حکم رانی فرهنگی از طریق تسهیل و بسترسازی مشارکت و کنش گری گروه های اجتماعی مختلف در فرایندهای مسئله شناسی، تصمیم سازی، تصمیم گیری، اجرایی سازی و نظارت در زمینه های فرهنگی
  • توجه توأمان و متوازن به استفاده از ظرفیت اشکال سنتی و نوین تشکل ها و نهادهای اجتماعی (حلقه های میانی) نظیر خانواده، محله، مسجد و انجمن های دانشجویی، سمن ها، مؤسسات مردمی و اصناف
  • تأکید بر افزایش انسجام و سرمایه اجتماعی و اتحاد ملی و مقابله و پرهیز از ایجاد شکاف، اختلاف و دوقطبی اجتماعی
  • شهید رئیسی:
    • «یکی از وظایف همه دستگاه‌های اجرایی و دولتی، حمایت و پشتیبانی از نهضت فرهنگی مردم‌پایه در کشور در سطوح مختلف است.»
    • «لحاظ کردن اقتضائات نوین در بازسازی فرهنگی حتماً باید با مشارکت مرم به ویژه جوانان اتفاق بیافتد، یعنی به جای اینکه در این زمینه برای آن ها تصمیم گرفته شود با مشارکت خود جوانان برنامه های تحولی در بستر فناوری های نوین و مجازی تدوین شود تا مردم احساس کنند به طور واقعی در تصمیم‌سازی، اجرا و نظارت سهیم هستند.»
    • «دست‌اندرکاران و متولیان ترویج و توسعه فرهنگ قرآنی باید تلاش خود را معطوف به مردمی کردن و تقویت فعالیت‌های مردمی در حوزه قرآن از جمله برگزاری جلسات خانگی کنند. استفاده از ظرفیت‌های مردمی، شرط موفقیت در توسعه فرهنگ قرآنی است.»
    • «وظیفه ما تشخیص اولویت‌ها، تلاش در جهت تامین عدالت، پرهیز از تبعیض و تلاش برای تقویت اعتماد و مشارکت عمومی به عنوان مولفه‌های مهم سرمایه اجتماعی است. افزایش اعتماد و مشارکت مردم ثمره افزایش کارآمدی است که باید در دستگاه‌های اداری، اجرایی و خدماتی بروز و ظهور یابد.»

3- بهره ورسازی و بالندگی عرصه فرهنگ

مؤلفه های اصلی:

  • چابک سازی، بهینه سازی و هماهنگی فعالیت های دستگاه های دولتی در عرصه فرهنگ و عدم ایجاد و افزودن سازمان های جدید تا حد ممکن
  • اولویت بخشی به استفاده بهینه از منابع مالی موجود در عرصه فرهنگ در برابر تزریق بی رویه منابع جدید
  • تأکید بر توانمندسازی  نیروی انسانی موجود در بدنه دولت و دستگاه های فرهنگی
  • شهید رئیسی:
    • «لازم است تا بهره‌گیری از همه ظرفیت‌ها و امکانات با تقسیم کار منطقی میان نیروهای فعال در میدان صورت گیرد. ما در بخش برنامه‌ریزی و قانون‌نویسی با کاستی مواجه نیستیم، اما در بخش پیگیری اجرای آنها نیازمند کار تحولی هستیم چرا که ضامن اجرای برنامه‌ریزی‌ها و قانون‌گذاری‌ها پیگیری مستمر از سوی مسئولان است.»
    • «باید از معطل نگه داشتن امر ترویج و تبلیغ قرآن کریم به بودجه و مسائل مالی پرهیز کرد.»
    • «بسیار مهم است که در این مسیر بتوانیم ناهماهنگی‌ها و تداخل‌ها و اگر چه به میزان کم، اما بعضاً تعارض‌ها را نیز تا حد امکان برطرف کرده و کاهش دهیم و همه این کارها باید در بررسی وضع موجود دیده شده و برای آنها راهکار طراحی شود تا با رفع ناهماهنگی‌ها امکان استفاده از حداکثر ظرفیت‌ها برای به نتیجه رسیدن سریع‌تر و دقیق‌تر بازسازی ساختار فرهنگی کشور فراهم آید.»

4- مدیریت جهادی در عرصه فرهنگ

مؤلفه های اصلی:

  • اتصال نهاد حکم ران و مسئولین امر به میدان و عرصه های عمومی و عینی واقعیت اجتماعی
  • تاکید بر وجه عملیاتی و کاربردی ایده ها، راهبردها، پژوهش ها و نظریات فرهنگی
  • عمل گرایی فرهنگی با تأکید بر اثربخشی حداکثری برنامه ها و اقدامات در زندگی روزمره مردم
  • تلاش شبانه روزی و فراتر از چارچوب های مرسوم و رسمی اداری و دیوان سالارانه برای پیشبرد امور فرهنگ
  • شهید رئیسی:
    • «کنشگری فعال در این میدان ایجاب می‌کند که تمامی مراکز علمی، آموزشی و فرهنگی به صورت جهادی کار کنند. اگر چه تحقق اهداف تصمیمات فرهنگی نیازمند زمان است، اما در این زمینه باید به مقوله زمان‌بندی نیز توجه داشت تا نتیجه کارها مشخص شود.»
    • «هم نظریه پردازان و کسانی که صاحب نظر در دانشگاه و حوزه هستند و هم کسانی که در میدان کار هستند باید از نظرشان استفاده شود و هر نظری بدون استفاده از نظر میدان داران انتزاعی هست.»
    • «توجه به چابک‌سازی را از دیگر ضرورت‌های موفقیت در تحول و بازسازی ساختارهای فرهنگی ذکر کرد و اظهار داشت: وقتی یک سازمان فرهنگی عریض و طویل شود به مسائلی مبتلا خواهد شد که مأموریت‌های اصلی آن دستگاه فرهنگی را تحت تأثیر قرار می‌دهد، لذا دستگاه‌های فرهنگی باید چابک و مسأله‌محور باشند و صرفاً بر حل و پیشبرد مسائل خود تمرکز کنند.»
    • «رشد کشور، در گرو افزایش بهره‌وری است و ضرورت دارد تا از مجموعه امکانات موجود آموزشی در کشور در راستای ارتقای رشد علم، دانش، فرهنگ و اخلاق در جامعه بهره گیری شود. جبران عقب‌ماندگی‌ها در این زمینه نیازمند انگیزه، اندیشه نو و مدیریت جهادی است و با کار عادی و معمولی نمی‌توان به اهداف مورد نظر رسید.»

5- تأکید بر عدالت فرهنگی

مؤلفه های اصلی:

  • زیست بوم گرایی و تمرکززدایی از فرایندهای حکم رانی فرهنگی از طریق توجه به نواحی مختلف فرهنگی و تفویض اختیارات به نهادهای محلی و استانی
  • متوازن سازی سهم گروه ها و طبقات مختلف اقتصادی و اجتماعی در بهره مندی از زیرساخت های فرهنگی
  • توجه ویژه به اقشار فرودست در فرایند تولید، بازنمایی و مصرف فرهنگی
  • شهید رئیسی:
    • «پس از توحید هیچ مفهوم دیگری به اندازه گستردگی و فراگیری عدالت در آموزه‌های دینی مورد تاکید و اشاره نبوده است، عدالت با همه عرصه‌ها از خلقت، نبوت، امامت، معاد، فرج تا همه شئون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، جنسیتی و انفسی و آفاقی جامعه ارتباط دارد و در عرصه عمومی و اجتماعی دارای مراتبی است.»
    • «در اجرای عدالت عقبیم و باید  آن را جبران کنیم و فرهنگ و هنر در اجرای عدالت نباید غایب باشد.»
    • «دولت مردمی بر موضوع عدالت تاکید دارد. در طول سفرهای استانی به‌عنوان مثال در سفرم به کردستان مردم برای افتتاح پروژه‌ها و مجموعه های فرهنگی ازجمله کتابخانه کردستان از دولت تشکر کردند. در دولت مردمی، عدالت فرهنگی بیشتر تاکید شده؛ چنانچه میزان کتابخانه‌ها در مناطق غیربرخوردار بیشتر شده است. نمونه‌ای از عدالت فرهنگی در این دولت را می‌توان در بخش افتتاح و ایجاد کتابخانه ها، کارهای فرهنگی، ایجاد سالن‌ها در سراسر کشور که میزان آن چند برابر بوده، جست‌وجو کرد.»​​​​​​​

برای سهولت بیشتر در دسترسی و مطالعه، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۱۸:۳۱
صابر اکبری خضری

مراسم موسوم به «عمرکشون» از جهات متعدد مهم و قابل تحلیل است؛ یکی از این موارد، امکان بی بدیلی است که این مجالس برای فهم ناخودآگاه جنسی جامعه ایرانی و خصوصاً جامعه مذهبی ایرانی فراهم می کند. متدینین معمولاً به خاطر آموزه های حیا و ادب، نشانه عیانی از غریزه جنسی  بروز نداده و در برخی موارد نیز تا حدودی زیادی آن را نادیده گرفته یا سرکوب می کنند. در این میان لحظات خاصی مثل «عمرکشون» وجود دارد که گویی در آن نوعی محل فراغت و جواز برای بیرون ریختن و عریان کردن این امیال، اجازه تنفس به سرکوب ها، افشای ناکامی ها (البته به شکلی غیرمستقیم) و بروز دادن ناخودآگاه جنسی وجود دارد.

انگاره «رُفِع القَلَم» هم دقیقاً به همین معنی اشاره می کند. قلم یعنی ادب، یعنی پرده خودآگاه و زیرساخت های ذهنی و رفتاری زیست جمعی که مانع از بروز مستقیم، کور و احتمالاً مخرب واقعیت (امیال انسان) شده و انسان را اجتماعی، قابل بیان و قابل زیست پایدار می کند. قلم نمادی از امر بیانی زبانی است که خاستگاه همه آداب، رسوم و هنجارهای اخلاقی اجتماعی است که مهم ترین وظیفه شان کنترل ناخودآگاه هست. «رُفِع القَلَم» یعنی اجازه دادن به خود برای بی پروا، بی درنگ و بدون در نظرگرفتن ملاحظات اخلاقی اجتماعی بروز دادن همه مکنونات فروخفته یا به قعر تاریکی یا فراموشی سپرده شده که عمدتاً از جنس کشش ها و امیال هستند.

بدیهی است که رَفعِ قلم به مدت طولانی یعنی امتناع زندگی جمعی؛ بنابرین رَفعِ قلم صرفاً برای چند روز یا چند ساعت محدود مجاز دانسته می شود. از طرفی مهم ترین غریزه و کششی که باید توسط قلم مهار شود، همین غریزه جنسی و کامروایی یا ناکامی های مربوط به آن است. لحظاتی که انسان ها، بی پروا خود جنسی شان را بروز دهند، برای جامعه شناس، مردم شناس یا هر اندیشمند دیگری که شناخت انسان مسئله او باشد، موقعیتی به غایت مهم است. از همین روست که با بررسی این مجالس که الزاماً خود افراد مشارکت کننده نیز به همه ابعاد عمیقش آگاه نیستند، می توان بخش هایی از «خود» و «زیست» (یعنی امتداد خود در زمان و مکان و تعاملش با محیط و دیگران) جامعه ایرانی، خصوصاً متدینین، را مطالعه کرد که احتملاً کمتر موقعیت مشابه آن یافت می شود.

مجالس عمرکشون معمولاً مملو از اشعار رکیک نسبت به خلفا و دیگران، نشانه هایی از انواع خشونت کلامی و غیرکلامی (غریزه جنسی در حالت ناکامی یا انحراف، پیوند وثیقی با خشونت دارد)، موسیقی و رقص یا حداقل تکان های موزون! (دقت کنید که موسیقی ریتمیک و رقص مثلاً برای دختران و خانم های موسوم به جلسه ای در حالت عادی چندان توجیه پذیر و مرسوم نیست.) است. حسی که خود این افراد در آن لحظات تجربه می کنند، سایه ای از شیطنت اما به شکل مجاز آن است. در واقع مشارکت کنندگان برای ثانیه هایی در حین همراهی با اشعار کم و بیش رکیک و توهین آمیز یا دیدن خود در لباس های معمولاً جیغ با رنگ های تند، دچار شوک اخلاقی مختصری (نفس لوامه یا همان نیروی مهارکننده اخلاقی اجتماعی) می شوند که گویی مهیب می زند: «من نباید چنین باشم!» اما از طرفی ناخودآگاهی که حالا تا مرز حضوری غلیظ پیش رفته و می داند برای همین لحظات بسیار محدود است که اجازه هویدا شدن دارد، فوراً اتکا به دست مایه های معرفتی تبری و بسیار بد بودن دشمن می کند که هر اقدامی علیه او را -ولو در حالت عادی غیراخلاقی- مجاز می شمرد. البته همراهی دیگران و همنوایی با آن ها که عمدتاً از دوستان و احیاناً استادان قابل اعتماد هستند، این عمل سخت بیرون افکندن بخش های ممنوعه ناخودآگاه را به شکلی ایمن، تسهیل می کند؛ و نباید از نقش محوری عنصر طنز نیز غفلت کرد، طنزی که تسهیل گر محوری بیان واقعیت های مهیب است.

به نظر من اهمیت و تعصبِ (نه به معنای الزاماً منفی، به معنای علقه شدید) قشرِ خاصی از متدینینِ نیمه سنتی نسبت به مجالس عمرکشون و دفاع از مشروعیت آن نیز بیشتر از این که ناشی از اعتقاد عمیق معرفتی نسبت به محتوای اصطلاحاً تبری گونه این مجالس باشد، برخاسته از فرصت بی نظیری که این مجالس برای پدیدار کردن خود، تنفس به ناخودآگاه، خصوصاً ناخودآگاه جنسی و فراهم آوردن امکان مواجهه و بروز ناکامی ها و اصطلاحاً عقده ها است. البته این مجالس اغلب در آن بخش هایی از جامعه مذهبی رواج دارد که هنوز ریشه عمیقی در جهان سنت دارند، وگرنه آن هایی که به اشکال مدرن تر دین ورزی می کنند؛ اصولاً به نحوی کاملاً متفاوت غریزه و میل جنسی را درک کرده و با آن مواجه می شوند

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۱۵:۲۳
صابر اکبری خضری

(این متن مشترکا توسط بنده و دوست ارجمندم محمدجواد بادین فکر نوشته شده است.)
اختلال در فرایند ارتباطات سیاسی، کلان مفهومی است که می توان در پرتو آن، روابط دولت (حاکمیت)- ملت (مردم) در ایران را پس از شکل گیری دولت مدرن مطالعه نمود. ارتباطات سیاسی یعنی مبادله مستمر پیام میان حاکمیت و مردم در فرایند توزیع و تحقق قدرت. حاکمیت هم نیاز به نطق با مردمش دارد و هم نیاز به شنیدن و فهم معانی مضمر در صدای (کنش) آن ها. وقتی از اختلال در نظام ارتباطات سیاسی صحبت می کنیم؛ یعنی وضعیتی که در آن حاکمیت نه توانش زبانی-گفتمانی-ساختاری برای نطق و انتقال پیام به مردمش را دارد و نه سازوکارهای اجتماعی-رسانه ای لازم برای استماع طنین عمومی جامعه را. ناشنوایی الزاماً منجر به ناتوانی در نطق یعنی در تولید گفتار، تصویر و روایت غالب نیز خواهد شد و این  معضل اساسی نظام ارتباطات حکم رانی و ارتباطات سیاسی در ایران است.

سقوط آزاد مشارکت مردمی از 73 درصد در انتخابات ریاست جمهوری سال 1396 به 49 درصد در انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 (با 13 درصد آرای باطله) صریح ترین پیامی بود که می توانست که از طرف جامعه در اعتراض به روندهای سیاستی موجود صادر شود. در ارتباطات سیاسی، به چنین کنشی «سکوت ارتباطی» گفته می شود. چنانکه ساموئل متئوس در مقاله «سکوت های ارتباطی در ارتباطات سیاسی» در سال 2020 می گوید؛ گاهی سکوت ارتباطی، قدرتی بیشتر از شرکت در یک انتخابات و تفویض قدرت به گروه های سیاسی دارد. انتخابات 1400 رساترین صدایی بود که گروه کثیری از جامعه در قالب یک فعالیت مدنی (انتخابات) فریادش زد، به امید آن که این صدا توسط نظام رسمی حاکمیت دریافت شود، اما این پیام نه تنها شنیده و رمزگشایی نشد، بلکه تحلیل مقامات رسمی به شکل آزاردهنده ای صرفاً بر تأثیر کرونا و ترس از بیماری تکیه داشت. در جریان ارتباطات سیاسی، صندوق رأی به عنوان مهم ترین میانجی (رسانه) انتقال پیام شناخته می شود. بخش عمده ای از مردم در سال 1400، دیگر صندوق رأی که استعاره ای از ساختارهای سیاسی بود را به رسمیت نشناختند. در وضعیت اختلال در ارتباطات سیاسی و حکم رانی، پیام های ارسالی از طرف دستگاه رسمی و حاکمیت نیز به جامعه نرسیده یا با بی اعتنایی مواجه می شود و بنابرین مسئله اعتماد نهادی و سرمایه اجتماعی نیز به چالشی دیگر بدل خواهد شد و شاهد زوال و باخت معنا در امر سیاسی خواهیم بود.

این ادعا که باید شیوه های اعتراضات مدنی برای جامعه آفرید تا عاقبت کار به وقایع شهریور 1401 نینجامد، محل تردید جدی است؛ چراکه جامعه در مدنی ترین اشکال ممکن، اعتراض خود را بارها در پویش های فضای مجازی، روی گردانی از سیمای ملی و افت شدید مخاطبان برنامه های سیما و از همه مهم تر مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری 1400 نشان داده بود، اما هسته سخت حاکمیت، اعتنایی نکرده و هیچ واکنشی مبنی بر فهم پیام اجتماعیِ اعتراض، بروز نداد. این موضوع خود زمینه ساز ترویج خشونت و کنش های رادیکال و آن چه در فرهنگ رسمی «اغتشاش» خوانده می شود است؛ چرا که بخشی از جامعه را مجبور می ‌کند به صراحت و تیزی کنش نمادین خود افزوده و آن را به شکلی عریان تر و فارغ از ساختارهای نظم اجتماعی و امر سیاسی فریاد بکشد. بنابرین اغتشاش گران موجوداتی نیستند که ناگهان از آسمان به زمین پرت شده یا ذاتاً تمایل به خشونت و اوباش گری داشته باشند، بلکه حاصل بازتولید و اختلال در نظام ارتباطات حکم رانی و احساس عدم شنیده و فهمیده شدن کنش های مدنی اند.

مسئله نشنیدن یا اختلال در سامعه، دو سطح اصلی دارد؛ گاهی افق صوتی پیام ایجاد شده کاملاً ناهمتراز با طیف قابل دریافت توسط گیرنده است، به عبارتی برخی از میادین کنش اجتماعی، اساساً در نقطه کور حاکمیت قرار دارد که علت آن فاصله یا حتی شکاف میان زیست جهان رسمی و زیست جهان عمومی است؛ گاهی نیز اگرچه فُرم پیام قابل دریافت است، اما به شکلی رمزگشایی و خوانش می شود که مقصود و منظوری کاملاً بی ربط یا حتی متضاد با آن چه فرستنده مدنظر داشته، تولید می گردد که علت آن فهم یک پیام، در بافتار خاصی از معانی پیشینی است. بدین معنا شبکه مفهومی و بافتار ایدئولوژی به مانند یک پاسبان یا ابر معنایی، اجازه تولید هر گونه تفسیر متعارض با شبکه پیشینی را نداده یا هر عنصر جدید را در درون خود هضم می کند تا نتیجه ای کاملاً هم گون و هم گرا با حالت پیشین حاصل شود. راه عبور از این بحران در گام اول، اصلاح نظام ارتباطات سیاسی و ارتباطات حکم رانی است تا توان بازگشت به نظم اجتماعی و امر سیاسی ایجاد شود. نقطه عزیمت آن نیز احیای عناصر میانجی در ارتباطات سیاسی است.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۱۰
صابر اکبری خضری

با توجه به مسدودسازی اینستاگرام و واتسآپ در پی ناآرامیهای اخیر، واکنشهای متفاوتی به این موضوع ابراز شده است. در حال حاضر میتوان با اندکی تسامح گفت که شاهد دو جبهه کلی از منتقدان تداوم مسدودسازی پلتفرمها (خصوصاً اینستاگرام) -با اشاره به پیامدهای اقتصادی- و حامیان آن -با اشاره به پیامدهای امنیتی- هستیم. آن چه در این میان کمتر مورد توجه قرار میگیرد، ابعاد فرهنگی، اجتماعی و هویتی موضوع است که در نوشتار پیش رو، مختصراً به آن پرداخته خواهد شد.

* هنگامی که جامعه دچار التهاب و اختلال روانی-اجتماعی میشود، یکی از مهمترین راهبردها، بازگرداندن جامعه به زندگی روزمره از طریق برجستهسازی فرایندهای کارکردی و دفع عوامل التهابزاست؛ اما با تداوم مسدودسازی شبکههای اجتماعی و پیامرسانها، مرتباً به آحاد مردم هشدار میدهیم که ببینید وضعیت هنوز اضطراری است! و عملاً اجازه نمیدهیم تا روان جمعی، به شرایط عادی بازگردد.

* انسداد اینستاگرام، باعث میشود تمامی افراد مایل به استفاده از این شبکه، درگیر اختلال دسترسی شده و مجبور به استفاده از فیلترشکن شوند؛ بنابرین ما عملاً عامل نظارتناپذیری زیست مردم در فضای مجازی شدهایم. اگرچه تلگرام با مکانیسم پروکسیهای درونی، ضرورتی برای استفاده از فیلترشکن ایجاب نمیکرد، اما مسدودسازی تلگرام نیز در همان ابتدا موجی از گسترش فیلترشکنها را به راه انداخت و مسدودسازی اینستاگرام، باعث شد تا آحاد مردم، از کوچک و بزرگ، نوجوان و کهنسال، مذهبی و غیرمذهبی مجبور به استفاده از فیلترشکنها شوند. خوب است تا مقایسهای بین درصد افرادی که چند سال پیش از فیلترشکن استفاده میکردند با درصد افرادی که در حال حاضر از فیلترشکن استفاده میکنند، صورت گیرد. این که چرا آمار استفاده از فیلترشکنها در چند سال گذشته به شکل سرسامآوری افزایش یافته، یکی از مهم ترین سوالاتی است که حکمرانان فضای مجازی باید به آن پاسخ دهند. البته در حال حاضر علاوه بر مسدودسازی خود شبکهها، شاهد اختلال در فیلترشکنها نیز هستیم که این مورد دسترسی را برای عموم کاربران دشوارتر کرده و ضمن ایجاد تنش روانی و تحریک اعصاب جامعه، تشدید نفرت و التهاب اجتماعی، هزینه کنش را بالا میبرد.

* نوجوانان و جوانان امروز در ایران و جهان، مشتاق هویتهای جهانی و فراملی هستند که بخش عمدهای از این اشتیاق با ارتباطات روزمره در بازیهای آنلاین، مصرف محصولات فرهنگی-رسانهای کشورهای دیگر و زیست در شبکهای از تعاملات بین الملیی نظیر دنبال کردن شخصیتهای مشهور خارجی پاسخ داده می شود. تلقّی این افراد که اصلاً هم کمشمار نیستند از مسدودسازی بسترهای ارتباطی نظیر اینستاگرام، این است که به دنبال نابود کردن هویت آنها هستیم.

* نگرانی امنیتی و احساس خطر از اینستاگرام، مسئله حاکمیت است، ولی آیا عموم مردم و خانوادهها هم چنین احساس خطری دارند؟ در این شرایط مردم احساس میکنند که نظام برای امنیت خودش اقدام به فیلترینگ کرده است. توجه کنید که برای اکثر کاربران، اینستاگرام بیشتر بستری برای جریان زندگی روزمره و تعاملات اجتماعی نظیر خرید و فروش، روابط خانوادگی و دوستانه، سرگرمی و فراغت و ... است. (بر اساس آمارهای منتشر شده به طور میانگین بیش از 60 درصد صفحات دنبال شده توسط هر فرد، خصوصی و به اصطلاح «پرایوت» است.) در این حالت، تلقی عموم از تداوم مسدودسازی پلتفرمها، دخالت حکومت در شخصیترین ابعاد زندگی فرد خواهد بود.

* وقایع اعتراضی و ناآرامیهای سال 96 و 98، ژنوم اقتصادی داشتند؛ لذا مسدودشدن تلگرام، بهای آن مطالبه تلقی می‌شد، ولی در حال حاضر، بخشی از اعتراضات و ناآرامیهای اخیر -لااقل در برخی روایتها- فرهنگی است؛ بنابرین با توجه به عدم اقناع افکار عمومی نسبت به تداوم مسدودسازی اینستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی و پیامرسانها (بیش از 80 درصد مخالف بر اساس آخرین نظرسنجیها)، تداوم این سیاست، به معنای تأیید ایده عدم گفتگوپذیری و اقتدارگرایی نظام بوده و باعث قطع امید از آن خواهد شد.

* در حال حاضر عموم مردم گمان میکنند مسدودسازی اینستاگرام و واتسآپ، موقتی بوده و واکنشی به ناآرامیهای اخیر است؛ اگر افکار عمومی متوجه شود که این مسدودسازی قرار است همیشگی باشد، حتماً با موج گسترده و عمیقی از نارضایتی عمومی و زوال سرمایه اجتماعی نظام، حتی بین عده زیادی از طرفداران، مواجه خواهیم شد؛ مخصوصاً این که شخص رئیس محترم جمهور در ایام انتخابات، بارها نسبت به فضای اینستاگرام، بازخورد مثبت نشان داده و صراحتاً اعلام کرده بودند که اینستاگرام را مسدود نخواهند کرد. ترند شدن هشتگهایی نظیر #رئیسی-قولت-یادت-نره! در همین راستا بوده و در صورت تداوم مسدودسازی اینستاگرام، اقتدار دولت به شدت دچار خدشه خواهد شد.

* تداوم مسدودسازی اینستاگرام، تشدید قطبیشدن جامعه را در پی دارد؛ چرا که باعث میشود برخی از وفاداران انقلاب، از این پلتفرم بیرون بیایند و دوقطبی دیگری مبتنی بر حاضرین در شبکههای اجتماعی داخلی و خارجی نیز به قطبهای قبلی جامعه اضافه شود. یکی از تبعات این اتفاق، ایجاد توهم خاصبودگی و همهگیری برای منتقدین، مخالفین و براندازانی است که در اینستاگرام و شبکه های خارجی باقی ماندهاند. (پدیده اتاق پژواک) ضمناً حضور وفاداران در این فضا، باعث تمسخر و بی معنایی فعالیت آنها خواهد بود، چه این که گفته خواهد شد میخواهند از ساختاری دفاع کنند که حضور خودشان را ممنوع کرده است.

* مسدودسازی شبکههای اجتماعی، در بلندمدت شدنی نیست؛ چه این که از طرفی فناوریهای جدید اینترنتی مثل استارلینک و از طرفی مهارت روزافزون جامعه ایرانی در استفاده از فیلترشکنها و سایر راههای دور زدن فیلترینگ، در حال حاضر نیز، موفقیت سیاست مسدودسازی را به چالش کشیده است. در این رابطه میتوان به فرایند مسدودسازی تلگرام و پیامدهای آن اشاره نمود. لازم است ضمن مطالعه دقیق مواجهه سلبی گذشته با تلگرام، نمونههای موفقی مثل مهاجرت از وایبر به تلگرام نیز بررسی شود. مهاجرت، یک راهبرد مهم و مطلوب است، ولی آدابی دارد و فقط با روشهای نرم و مبتنی بر ایجاد مزیت و رقابت‌پذیری ممکن خواهد بود، ضمن این که سرمایه اجتماعی نظام نیز به عنوان کلانمتغیر دخیل در این مسیر تأثیرگذاری عمدهای دارد. مهاجرت نرم در شرایط فوقالعاده و غلبه رویکرد امنیتی امکانپذیر نیست، بلکه باید سراغ سازوکارهای شناختی، فرهنگی و درونی رفت.

* در نهایت از طراحان چنین ایدههایی باید پرسید منطق و خرد عمومی (Public reason) پشت چنین تصمیماتی چیست؟

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۱ ، ۲۲:۳۴
صابر اکبری خضری

17 آبان 1401 ه.ش

چند وقتی است به ذهنم رسیده برخی از وقایع و تجربیات روزمرهام در دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور را بنویسم؛ حضور در شورا و دبیرخانه آن به من این فرصت را داد تا برخوردی نزدیک را با فرایند حکمرانی و تصمیمگیری در عرصه فرهنگ تجربه کنم؛ البته این که ما اصلاً با امر منسجمی به نام «حکمرانی فرهنگی» مواجهه هستیم یا نه، خود دچار خدشه و قابل بحث بسیار است. در واقع بیشتر از آن که با یک فرایند صورت‌بندی شده به نام سیاستگذاریفرهنگی طرف باشیم، با تقاطع چندمسیره و پیچیدهای از روابط، ترجیحات، محدودیتها، منابع، ایدهها و نگرشها سروکار داریم و شورای فرهنگ عمومی، امکان حضور در مرکز این تقاطع را برایم فراهم کرد. شبیه این روایتنگاریها را زیاد دیدهام، اولینش شاید «فرشباد فرهنگ» بود. به هر حال هر از چندگاهی سعی میکنم آن چه نوشتنش به نظرم ارزش خواندن و ثبت شدن دارد را بنویسم، تا خدا چه می خواهد.

امروز برای اولین بار به «سازمان تنظیم مقررات رسانه‌های صوت و تصویر فراگیر» یا همان ساترا رفتم، ساختمانی نُه طبقه و قدیمی داشت که میگفتند در سالهای دور، متعلق به تعاونی صداوسیما بوده، بعد به انتشارات سروش رسیده و حالا هم ساترا در آن مستقر شده؛ البته نام و نماد «سروش»، نقطه طلایی سردر را اشغال کرده بود و بیشتر به چشم میآمد، در ذهنم آمد که وقتی ساترا باشی، طبیعی است که خیلی هم به اسم و رسمت افتخار نکنی! موضوع دیگری که قبل از جلسه ذهنم را درگیر کرد و برایم عجیب بود چرا تا آن لحظه راجع به آن فکر کرده بودم، رمزگشایی از واژه ساترا بود و این که دقیقاً مخفف چه کلماتی است؟! چرا «ف (فراگیر)، م (مقررات)» ندارد؟! جلسه حدوداً با 15 دقیقه تأخیر شروع شد. در نامه دعوت، موضوع جلسه را نوشته بودند: «اولین جلسه شورای سیاستگذاری جشنواره سواد رسانهای»؛ جشنوارهای که گویا ساترا یا به عبارت دقیقتر یکی از معاونین تازه منصوب شده ساترا که در هر پست و در هر سازمانی هم باشد، دغدغه سواد رسانهای دارد، قصد برگزاری آن را داشت. من به نمایندگی از دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور به جلسه دعوت شده بودم. به جز من، یکی از معاونین ساترا به عنوان میزبان جلسه، یک نماینده از دانشگاه سوره، یک نماینده از تبیان، یک نماینده از پژوهشکده صداوسیما و یک نماینده از مرکز توسعه فرهنگ و هنر در فضای مجازی و البته یکی از کارشناسان خود ساترا که دورادور او را می شناختم و از دانشجوهای فعال در حوزه فرهنگ شهرت و گروه های مرجع بود، در جلسه حضور داشتند.

میزبان جلسه چند دقیقهای صحبت کرد و بعد خواست تا حضار، نظرشان را راجع به مخاطب اصلی و گروه هدف جشنواره بگویند. برای من غیرقابل درک بود چه طور میتوان بدون این که زیست بوم سواد رسانهای در کشور تشریح، خلاء فعالیتهای موجود شناسایی، هدف و ضرورت  جشنواره دقیقاً مشخص و رابطه آن با سازمان ساترا ترسیم شود، از مخاطب آن صحبت کرد؟! انتقادم را گفتم، پاسخ این بود که ما قبلاً اینهایی که میگویید را بررسی کردهایم و از طرفی همه و لابد شما قبول داریم که سواد رسانهای خیلی مهم است و جشنواره هم که همیشه قالب خوبی است و البته این امکان هست که ذیل اسم جشنواره هر فعالیت دیگری که شما میگویید در این حوزه انجام داد! همچنین از ضرورت مردمیسازی و ایجاد جریان سواد رسانهای بین قشر خاکستری و عموم مردم صحبت کرد و سعی داشت آن را به جشنواره ربط دهد. بقیه حضار نسبتاً از ایده حمایت کردند (در واقع اصل آن را پیشفرض گرفتند) و بیشترِ صحبتشان راجع به ضرورت سواد رسانهای، مخصوصاً با توجه به اعتراضات اخیر و کمسوادی جوانان در عرصه رسانه، هجوم فیک نیوزها و دیپ فیکها و موارد مشابه بود. همچنین تأکید داشتند تا جشنواره، در کنار فرمتهای همیشگی مثل آثار گرافیکی، مقالات و ... به قالب های جدیدی مثل گفتگوهای ساده ویدیویی و قالبهای مشارکتی دیگر که امکان تحقق چیزی که آن ها «یک کار متفاوت و اثرگذار، نه مثل همایشها و جشنوارههای دیگر» میخواندند، رو بیاورد؛ انگار می فهمیدند باید یک چیزی تغییر کند، اما گمان داشتند آن چیز، اَشکال -و نه حتی ادبیاتِ- جدید است. این گفتمان به آن ها اجازه می داد تا هم خودشان را تحولگرا و رو به جلو بدانند و هم بنیانی را متزلزل نکرده باشند.

گفتم «شما می گویید به دنبال جریانسازی سواد رسانه ای در بین عموم و توسط عموم هستید، اما واقعاً «سواد رسانهای» الآن مسئله مردم است یا حاکمیت؟! بعضی از این افرادی که دوستان با اسم قشر خاکستری می شناسند، میگویند من میدانم رسانههای خارجی ممکن است دروغ بگویند یا اصلاً می دانم که دروغ می گویند، ولی من دروغِ بیبیسی را به راستِ تو ترجیح می دهم! مسئله سواد رسانه ای نیست، مسئله نفرت انباشه و سرمایه اجتماعی است، حالا شما دائماً بیاید و بگویید که این خبر دروغ بود و راه تشخیصش سواد رسانهای و فلان و بهمان است. با این رویکرد و با این ادبیات نمی توان کاری جدی کرد؛ حداقلش این است از جایی شروع کنیم که مخاطب ما هم دغدغه اش را دارد، مثلاً «حقوق مخاطب در رسانهها» و سویه نقدمان را هم در اولین قدم، خود صداوسیما بگذاریم تا برادریمان را ثابت کرده باشیم. این مفاهیم آن قدر توسط رژیم مفهومی و اقناعی حاکمیت استفاده شده که در حال حاضر بیشتر شبیه زبالههای تاریخانقضاگذشتهِ حکومتی است. مسئله خود دال سوادرسانهای نیست، مسئله ابر گفتمانی است که آن را در بر گرفته و دالها و مفاهیمی که با آن پیوند خورده و به ذهن آدمی تبادر می کند؛ یعنی منِ مخاطب وقتی اسم جشنواره سوادرسانهای یا دوره آموزشی درباره فیکنیوزها و دیپفیکها را می شنوم، احساس میکنم قرار است نهادهای نظامی-امنیتی مثلاً سپاه دوباره در پاچهمان فرو کنند. همه این موارد را اضافه کنید به این که برگزارکننده دوره قرار است ساترا باشد! خود ساترا به اندازه کافی بین اهالی فرهنگ، هنر و رسانه -حتی بعضی حزباللهیها- منفور است، چه برسد به این که بخواهد دوره با موضوع «سواد رسانهای» برای ملت برگزار کند!

نمونه ای از آن چه منظورم بود! (مفهوم سواد رسانه توسط ابر گفتمانی حاکمیت در بر گرفته شده.)

پاسخ میزبان و بقیه حضار قبول این موضوع بود که ارتباط با مخاطب عام، چالش طرح پیشنهادی است و باید برای آن فکری کرد، اما از موضعشان راجع به اصل جشنواره و سواد رسانهای کوتاه نیامدند، میگفتند سواد رسانه ای اتفاقاً همان مفهومی است که به ما اجازه گفتگو با گروههای مختلف را می دهد، مثلاً نمونه اش در انجمن سواد رسانه ای که اساتید از طیف های مختلف فکری و سیاسی در آن عضو بوده و همکاری می کنند؛ همچنین تأکید کردند سواد رسانه ای ضرورت امروز در مواجهه با حمله رسانه ای دشمنان است... راجع به این مواجهه با حمله دشمنان و در کل این نگرشهای دشمنپایه، حرف زیاد داشتم ولی خب نه وقت جلسه اجازه می داد و نه موضوع مستقیماً مرتبط بود، به هر حال جلسه تمام شد و حدود ساعت 17 -حوالی غروب- به سمت خانواده سبز و  خانه آرامشبخشمان- که با همسرم آن را خانه امید اسم گذاشتیم- حرکت کردم...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۲:۵۳
صابر اکبری خضری

متن حاضر را دوست فرهیخته ام، یحیی یا به عبارت درست تر «سید محمد یحیی هاشمی تنگستانی» در واکنش به متن من با عنوان «مردم شناسی و حراست از زندگی» نوشته. متن بنده را در پست قبلی و متن یحیی را در پست حاضر می توانید ببینید؛ همچنین می توانید سراغ نسخه اصلی نوشته یحیی را از وبلاگ «واو حالیه» بگیرید. من هم اگر خدا بخواهد در واکنش به واکنش یحیی، متنی خواهم نوشت اما اجمالش این است که با یحیی در آن چه نوشته موافقم! تنها نکته این جاست که او دقیقاً آن چه من نوشتم را نقد نکرده، بلکه به بهانه این متن و تکرار مفهومی مثل زندگی در آن، سویه های دیگری از این مفهوم را که در زمینه و بافتاری غیر از بافتار متن «مردم شناسی و حراست از زندگی» وجود دارد، نشانه رفته است؛ مثلا سواستفاده هایی که سه نیروی ساختار بازار سرمایه، بروکراسی هژمونیک دولت و دشمن خارجی می توانند از شعارهای نامتعینی مثل «زن، زندگی، آزادی» بکنند.

«... مخالفم. از همان حدود دو قرن پیش که برخی متفکران اروپایی از استثمار کار و فعالیت انسانی و ... سخن می گفتند تا همین الان که نقد به مدرنیته و مدرن بودن و این دست مفاهیم سکه رایجی شده، استثمار در کلی ترین، ساختار یافته ترین و غیرشخصی ترین حالت خود حضور دارد. آنچه در این میان تغییر کرده ابعاد و انواع و حوزه های استثمار است. به همین ترتیب امروز به خوبی درمیابیم که سخن گفتن از استثمار کارگر و نیروی کار و ... به شدت غیرواقعی است. من اینجا صورت بندی بیونگ چول هان، فیلسوف کره ای-آلمانی که در کتاب روان سیاست طرح کرده می پسندم. ما هم اکنون عمیقا مالک ابزار تولیدیم و وجه ترسناک استثمار نیز همینجاست. بیگانگی دیگر میان فرد و ابزار تولید و محصول تولید و ... وجود ندارد. ابزار تولید دقیقا درون روان ما جای گرفته و اگر بخواهیم از استثمار صحبت کنیم، آن را باید درون ناب ترین و خصوصی ترین حوزه های زندگی پیدا کنیم. امروز دیگر حتی نظم بندی و انضباط و سراسر بینی فوکویی نیز وجهی ندارد زیرا اساسا بر محوریت قرار دادن بدن استوار شده است. هان به خوبی استدلال می کند که امروز می بایست از روان سیاست -به جای زیست سیاست- سخن بگوییم.

با این توصیف، من عرصه استثمار امروز را دقیقا استثمار زندگی در همان معنای ناب و ظاهرا غیرقابل تقلیل به دین، فرهنگ، جامعه و ... می دانم. زندگی دیگر قلمرویی معصوم نیست که بخواهیم از آن در برابر هجوم مناسبات بیگانه کننده حراست کنیم. امروز زندگی تماما دو شقه است و خود آن به خط مقدم نبرد تبدیل شده. امروز دشمن جمهوری اسلامی دقیقا زندگی ناب -شعار زن، زندگی، آزادی مگر چیزی جز این را هدف می دهد؟ اگر از ابله هایی که آمالشان لخت و پتی شدن است و مشتی فرصت طلب که تنها سقوط جمهوری اسلامی برایشان معنا دارد و دسته های نوجوانانی که به خاطر له شدن فرنگ فرهیختگی توسط همه ما اینگونه واکنش نشان می دهند بگذریم، بسیاری از آدم حسابی هایی که این هشتگ را زدند به دنبال زندگی ناب هستند و اتفاقا مدعای آنها این است که جمهوری اسلامی همانند غرب مانع این فرایند شده است. بگذریم...- را طلب می کند. ممکن است در اینجا بگوییم که جمهوری اسلامی هم کامل و معصوم نیست و حتما در برابر زندگی ناب می ایستد. من هم تا حدودی و البته با قیود فراوانی با این نکته موافقم. اما مسئله اینجاست که با تحولات یکی دو دهه اخیر دیگر صحبت کردن از زندگی ناب، به آن معنایی که هر گاه ناامید شدیم بتوانیم اصالت را انجا جستجو کنیم بی معناست. ...

من تا همینجا می نویسم. خیلی دوست داشتم در این مورد بیشتر بنویسم. گرفتاری و فکر آشفته در این چند مدت مجال نمی داد که بنویسم و الان هم -یعنی دقیقا در میانه این وعده از نوشتن- همان حکایت «آرد تمام شد» پیش آمد. عجالتاً اینکه من مظور صابر اکبری را می فهمم. اما اینگونه طرح مسئله کردن ولو برای معرفی اجمالی و مختصر و مقدماتی مردم شناسی اشتباه است چه برسد برای بقیه منظور ها. البته اینها از باب مخالفت با مردم شناسی نیست. امروز بیش از هر وقت دیگری با مردم شناسی و مردم شناسان درگیرم. ولی فصد این بود که بگویم «زندگی» همانند «آزادی» و بسیاری دیگر از چیزهایی که احساس می کنیم در کنه خود اصالتی دارند، اصیل نیست. اصالت امری دگم نیست که مفاهیم را به نحوی لا بشرط تصور کرده و آن را پیدا کنیم. حداقل تجربه اخیر من در مواجهه با بسیاری از مدافعان همان چیزی که در متن مورد نظر با عنوان زندگی یا زندگی ناب امده است این را می گوید...»

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۱ ، ۱۹:۰۲
صابر اکبری خضری

دانش آموزان زیادی را می شناسم که این روزها برای انتخاب رشته کنکور سراسری، سراغ موسسات یا افرادی موسوم به مشاور تحصیلی می روند و با پرداخت مبالغ کلان (بین 1 تا 5 میلیون تومان!) از آن ها تقاضای کمک دارند. البته این مشاورین فصلی! فقط بخشی از ساختار کلان تر نهاد «مشاوره» در جامعه سرمایه داری هستند؛ مشاورین خانواده، مشاورین تحصیلی، مشاورین تربیت کودک و مشاورین هزار حوزه دیگر همگی قطعات این پازل را شکل می دهند. اگر چه «مشورت» امری انسانی و تاریخی است، اما سازوکار «مشورت» در عصر پیشامدرن، دست کم دو تفاوت اساسی با مشورت در عصر سرمایه داری دارد که آن ها را به دو سوژه کاملاً متفاوت با کارکردها، اثرات و مختصات کاملاً متفاوت تبدیل کرده است.

اول این که ما در این عصر با پدیده «مشورت برای مشورت» مواجهیم! به عبارت دیگر مشورت دادن و نیاز به مشورت گرفتن در موضوعی خاص، چرخه ای بدون پایان است که مبتنی بر نیاز همیشگی سوژه تعریف می شود، نه توانمندی درونزا و خلاقیت خاص او. توضیح این که ساختار مشاوره، ذاتاً نیازمند است تا برای بقای خود، همواره مراجعینی داشته باشد، چرا که تنها هویت او، «مشورت دادن» است، بنابرین اگر مشورت گیرنده ای نباشد، او اساساً نابود خواهد شد، در این باره در ادامه توضیح بیشتری عرض خواهم کرد. این ساختار، فرد مشورت خواه را همواره در موضع ضعف و بدون اعتماد به نفس و اطلاعات کافی می طلبد، بنابرین ارتباط تنگاتنگی با ساختار تعلیم و تربیت نیز پیدا می کند تا آدم هایی نیازمند تربیت کند؛ در واقع ما با یک ساختار اجتماعی مواجهیم که اساساً پسینی است و نقطه ثقل خود را درمان قرار داده است، نه پیش گیری، و بعد هم طوری القا می کند که این درمان فقط باید زیر نظر متخصصین «مشورت» انجام پذیرد. تصور کنید فردی برای انتخاب رشته کنکور سراسری به موسسیه گاج، قلمچی یا نمی دانم چه مراجعه کرد، آیا آزمون ارشد بلاخره خودش می تواند تصمیم بگیرد؟ خیر بنابرین موسسه مدرسان شریف و ماهان و... به وجود می آید! در مقطع دکتری و سایر جنبه های زندگی هم همینطور است؛ دقت کنید این سازوکار حتی خود امر مشورت گرفتن را هم در صلاحیت مشورت خواه نمی داند؛ توضیح این که وقتی فرمانِ مشورت دست شما باشد، شما می دانید در حوزه هایی خاص و برای پاسخ به سوالاتی خاص باید سراغ فلان افراد بروید، بنابرین این شما هستید که سوژگی دارید، اما این سازوکار خودش مشخص می کند که شما در چه زمینه هایی باید از چه افرادی مشورت بگیرید و چه سوال هایی داشته باشید. اگر در دوران پیشاسرمایه داری، سوال ها مشخص بودند و مشورت گرفتن برای پیدا کردن پاسخ ها بود، حالا خود سوال ها نیز به شما از بیرون عطا می شود، بنابرین تمام سوژگی به مشاور داده می شود و مشورت خواه تحت انقیاد سازوکار مشاوره، ادامه مسیر خود را به دیگری می سپارد.   

تفاوت دوم این است که در این ساختار، مشاور فردی خارج از متن زندگی است؛ در سطحی دیگر می توان گفت مشورت به نهادی خاص و جدا از سایر نهادهای اجتماعی تبدیل شده است؛ در صورتی که مشورت دادن و مشورت گرفتن در عصر پیشامدرن، امری خارج از متن زندگی نیست، در واقع همه افراد می توانند مورد مشورت قرار بگیرند و کسی وجود ندارد که کارش صرفاً «مشورت دادن» باشد! افرادی که مورد مشورت من قرار می گیرند، افرادی هستند که الزاماً رابطه یا فهمی پیشینی از آن ها داشتم و اصولاً همین ارتباط عینی یا ذهنی است که آن ها را شایسته مورد مشورت قرار گرفتن، می کند؛ اما در عصر سرمایه داری، هنگامی که «مراجع» به مشاور مراجعه می کند، گویی به ناگاه سر راه زندگی مراجعش سبز می شود و رابطه آن ها با پایان گفتگو به اتمام می رسد؛ به عبارت دیگر هیچ دلیلی وجود ندارد که مراجع، مشاورش را در موضعی غیر از کلینکش ببینید و تنها بستر ارتباطی آن ها همین اتاق و همین «مشورت» است. بر خلاف عصر پیشامدرن که شما برای مشورت نزد فردی کاربلد، فامیل، دوست، همسایه، «آشنا»، معلم یا ... می رفتید، در واقع حتی اگر این مشورت خواستن نبود، باز ممکن بود شما روزی به دیدن آن فرد بروید و در اکثر موارد نیز او بخشی از زندگی روزمره شما بود؛ انگیزه فرد مقابل نیز از مشورت دادن، کمک کردن است، نه پول گرفتن؛ چرا که پیوندهای مختلفی بین او و شما وجود دارد که لازمه آن ها، کمک متقابل است. در این مورد رابطه شما با آن فرد پیشینی است و مشورت، مبتنی بر آن شکل می گیرد؛ در حالی که در عصر سرمایه داری، همین ضرورت مشورت است که رابطه را ایجاد می کند، بنابرین حتی اگر انگیزه مشاور، کسب سود نباشد (که در 99 درصد مواقع، هست!)، رابطه مالی لازمه شکل گیری مشورت است، چرا که فرد مشاور اساساً از همین راه امرار معاش می کند و به شکل خوش بینانه می توان گفت کار دیگری جز مشورت دادن بلد نیست و با نگاهی انتقادی می توان ابراز داشت کار پرسودتری جز مشورت دادن پیدا نکرده است!

پ.ن: دانش آموزان عزیز! پول، علف خرس نیست که آن را در چنین راه هایی هدر دهید! خودتان را قوی کنید، نگذارید شما را ضعیف بار بیاورند و ضعیف نگه دارند! بازیگر اصلی داستان خود باشید، مسئولیت آینده خود را به عهده بگیرید و برای اخذ بهترین انتخاب ها، سخت تلاش، پرس و جو، «مشورت» و توکل کنید!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۵۸
صابر اکبری خضری

لپ تاپ من اگر چه قدیمی است، اما چشمش نکنم از آن هایی است که ضرب المثل دود از کنده بلند می شود قشنگ راجع بهشان صدق می کند. مناسبِ بازی و نرم افزارهای سنگین نیست، اما در آن چه برای آن ساخته شده، کم نقص و دوست داشتنی کار می کند. شاید سال های سال است که دیگر حتی دست دومش هم در بازار پیدا نمی شود و یا قُطر عجیب و غریبش -که بیشتر شبیه دمپایی ابری است- تعجب همگان را برمی انگیزاند، اما من حقیقتا دوستش دارم، لپ تاپ قبلی ام با این که بسیار گران تر و شیک تر و ظریف تر بود، اما نازک نارنجی بود، باید کلی مراقبش می بودی و با کمترین کم توجهی، فوراً به تریش قبایش برمی خورد و خرج روی دستت می  گذاشت. ام ا برعکس این لپ تاپ فعلی با این که وقتی خریدمش هم مدت ها دست افراد دیگری چرخیده و حالا چرخ روزگار به من سپرده بودش، بی ادعا و دِیمِه بار آمده و پرکار و کم هزینه بود، فقط این که باتری اش صرفاً جنبه نمایشی داشت و سالخوردگی باعث شده بود حتی برای لحظه ای تاب جدایی از نیروی حیاتش -برق- را نداشته باشد.

الغرض این که دو سه ماه پیش، سیم شارژش به علت فشرده شدن هرروزه در کوله پشتیِ پُر از وسایلِ من، در نقطه اتصال به آداپتور، از روکش کابلی جدا شده و نزدیک بود که به کلی قطع شود. در تمام این مدت هر بار که می دیدمش استرس می گرفتم که الآن است کلاً قطع شود و از همه کار و زندگی ام که صد در صد وابسته به همین لپ تاپ و فایل های داخلش است، بیافتم. هر بار تصمیم می گرفتم که در اولین فرصت ببرمش تا الکتریکی تا تعمیرش کند و هر بار پشت گوش می انداختم. در همین سفر اخیر به موطن دوست داشتنی خود -مشهد- هم که داشتم موقع سخنرانی در جلسه شورا، فایل ها را با لپ تاپ نمایش می دادم، باز در دلم گفتم آخر سر آن قدر همین سیم کوچک را درست نمی کنم تا کار دستم بدهد! چون این سفر دو روزه کاری بود، حتی زیاد فرصت نکردم در خانه پیش پدر و مادر باشم و آخرش هم با کمی کسالت سوار قطار شدم و به تهران برگشتم. چند دقیقه پیش که بعد از استراحتِ چند ساعته، ساکم را باز کردم، دیدم انگار وسایل لپ تاپم به هم ریخته، گفتم ای داد بیداد! باز مامان و بابا وسایلم را دستکاری کردند! دقت که کردم، متوجه شدم یک قطعه سبزِ و عجیب، دورِ همان جایی که روکشش کنده شده بود را در برگفته و همچنین کل آن قسمت با چسب برق پوشانده شده است! به همین شکلی که در ذیل می بینید!

نمی دانم در توضیح این وقایع چه باید گفت؟ می توانم لحظاتی را تصور کنم که مادرم وقتی با تمام توجه پای لپ تاپ نشسته بودم و با سرعت تمام کلیدها را پشت سر هم فشار می دادم، آن تکه سیم را دیده است و بعد که خانه نبودم به پدرم گفته بیا این را درستش کن! و بعد احتمالاً آن مرد که در این کارهای فنی -برخلاف فرزند تحصیل کرده  پرادعایش-شدیداً خبره است، از سر کار برگشته و چرتی زده و بیدار شده، و با دقت این سیمِ نیمه جان را ترمیم کرده و در آخر هم شاید مامان، این قطعهِ سبزِ عجیب که مانع از تا خوردن سیم می شود و قبلاً برای شارژر موبایل سحر و سامان گرفته بودیم را آورده و دور آن گذاشته است...

پدر و مادرها چیستند و کیستند؟ پدر و مادر همان ها هستند که به فکر روکش سیم شارژر لپ تاپ بچه شان هم هستند، ولو این که بچه شان، مردی با نیم کیلو ریش و سبیل و نزدیک به 27 سال سن، عیال وار و کله اش هم پر از ادعا و غرور و آرمان و از این جور چیزها باشد. پدر و مادرها شبیه هم نیستند، بعضی محبت را زبانی ابراز می کنند، بعضی با دعای پنهانی، بعضی با هدایای مالی، بعضی با گذاشتن چاشت در ظرف غذای مدرسه و بعضی هم با چسب برق و کِش لاستیکی دور سیم شارژر لپ تاپ! خلاصه باید دستِ همه آن هایی که به هر شکل برای فرزندانشان، پدری و مادری می کند بوسید و به پایشان افتاد و سجده کرد.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۰۱ ، ۲۳:۵۲
صابر اکبری خضری

نوجوان و موسیقی هر دو عرصه هایی رهاشده در سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران است. این دو حوزه ارتباطی تنگاتنگ داشته و در نقاطی با هم تلاقی پیدا می کنند؛ سه نقطه تلاقی اصلی آن ها در سال های اخیر عبارت است از: ساسی مانکن، امیر تتلو و کی پاپ. این سه پدیده ماهیتاً متفاوت بوده و هر کدام را باید جداگانه و با چارچوب تحلیلی و مفهومی خاص خود تحلیل کرد؛ اما هر سه با محوریت نوجوان و موسیقی شکل گرفته اند. در این زمینه چند نکته قابل توجه است:

1- جانمایه محتوایی اکثر تولیدات موسیقی پاپ ایرانی، فراق و حسرت، غم و اندوه، حرمان و شکست و مفاهیم از این قبیل است؛ حال آن که بر اساس پژوهشهای انجام شده یکی از عوامل اصلی اقبال گروهی از نوجوانان به موسیقی های کره ای -موسوم به کیپاپ- الهام بخشی و امیدآفرینی محتوای این نوع موسیقی است که باید در سیاست های حمایت از تولید آثار هنری و تنظیمگیری آن مورد توجه قرار گیرد.

2- راز رسش رسانهای گسترده ولی کوتاهمدت (موج رسانه ای) آثار ساسان حیدری (مشهور به ساسی مانکن)، استفاده از مولفه طنز در ریتم، روایت، تصویر و خصوصاً شعر است؛ عنصری که عملاً میان آثار تولیدی در موسیقی پاپ یا سنتی ایرانی کمتر به چشم می خورد.

3- راهبرد مواجه دستگاه های فرهنگی-هنری با موسیقی رپ در حال حاضر دچار ابهام است؛ از طرفی گویا در فرهنگ رسمی این موسیقی به رسمیت شناخته نمی شود، از طرف دیگر گاهی شاهد حمایت از تولید آثار در این نوع موسیقی هستیم؛ در همین راستا یکی از موضوعات قابل طرح، مواجه فرصتنگر، هدایتگری، تنظیمگری و تدوین دکترین سازمان های فرهنگی متولی در مواجه با موسیقی رپ است.

4- علیرغم موفقیت آثاری نظیر «سلام فرمانده» که مخاطب اصلی آن کودکان (دهه نودی ها) هستند، آثاری نظیر «دهه هشتادی ها» که مخاطب نوجوان را مطمح نظر قرار داده بودند، به توفیق چندانی دست نیافتند. در نگاهی کلان به نظر می رسد در حوزه «موسیقی نوجوان» تعداد آثاری که در فرم و محتوا درخشان بوده و با اقبال عمومی مخاطبین نیز همراه شده باشند، انگشت شمار است. در این مقطع حمایت ویژه از تولید آثار مردمپایه، جذاب، اصیل و متناسب با اقتضائات خاص اجتماعی و روانشناختی نوجوان ایرانی بیش از هر زمان ضروری به نظر می رسد. با توجه به ویژگی های خاص نوجوانی نظیر استقلالطلبی و نیاز به ایجاد تمایز هویتی میان خود و نسل های پیشین، در این راستا میتوان با در نظر داشتن کامل پیوست های فرهنگی، دینی، امنیتی و اجتماعی اقدام به برگزاری رویدادهایی نظیر کنسرت مخصوص نوجوان نمود.

5- به نظر می رسد ذائقه موسیقیایی نوجوان ایرانی از موسیقی گروه سرودی عبور کرده است. امروزه با الگوهای جدیدی از اجرای جمعی و گروه های موسیقی(بند) مواجهیم که مبتنی بر مشارکت و همخوانی مخاطب بنا می شوند. این گروه ها -نظیر بیتیاس یا اگزو- نه فقط یک گروه موسیقی، بلکه بیشتر یک گروه ارائه دهنده جهانپدیداری و سبک زندگی هستند که به مخاطب خود هویت بخشی می کنند. بنابرین مخاطبان آن ها فقط شنوندگان یک قطعه موسیقیایی نیستند، بلکه تبدیل به گروهی از هواخواهان می شوند که خود را متعهد به الگوی خاصی از سبک زندگی دانسته و احساس تعلق و عضویت در یک پلتفرم اجتماعی فعال می کنند.

6- ضروری است دستگاه های فرهنگی ضمن چرخش از رویکرد تهدیدمحور و انفعالی به رویکرد فرصت محور و فعالانه، علاوه بر مقابله با آثار خارج از محدوده شرعی و عرفی در فرم و محتوا، به تنظیم گری مناسبات حوزه موسیقی در جهت تولید و حمایت از آثار جذاب و منبطق بر فرهنگ بومی بپردازند. در این رویکرد بلندمدت، هدف ارتقای سطح ذائقه و سواد موسیقیایی مخاطبان و استفاده از موسیقی به عنوان یک منبع فرهنگی ناملموس در جهت اعتلای فرهنگی جامعه است، چه این که فلات فرهنگی ایران در نواحی مختلف خود، الگوهای متنوعی از موسیقی های بومی (موسیقی نواحی) را پرورش داده که یکی از اصلیترین ذخیرههای هویتی-فرهنگی به حساب می آیند و متأسفانه به نظر می رسد حمایت کافی از آن به عمل نیامده است. همچنین در حوزه آموزش موسیقی نیز شاهد انفعال دستگاههای رسمی آموزشی و فرهنگی هستیم، چه این که آموزش موسیقی حتی در دانشگاه صداوسیما و حوزه هنری نیز متوقف شده است، این مهم عملاً نتیجه ای جز انقطاع اثربخشی خود از عموم هنرجویان و میدان دادن به زیرزمینی شدن جریان آموزش موسیقی ندارد و باعث تفوق جریانهای بدیل و گاهاً معارض با فرهنگ جامعه ایرانی در این زمینه شده است.

7- در کنار اقدامات موثر فرهنگی و ایجابی، لازم است تا حد ممکن از ظرفیت های حقوقی و فنی نیز برای مقابله با برخی از جریان های موسیقیایی مبتذل (در اینجا مقصود مشخصاً ساسی و تتلو است.) استفاده شود. در این زمینه پیشنهاد می شود اولاً با استفاده از ظرفیت گروه های مرجع و چهره های تأثیرگذار، پویش هایی در  جهت گزارش تخلف و مسدودسازی صفحات مجازی این افراد صورت گیرد. ثانیاً اقامه دعوایی علیه فعالیت این افراد در مجامع بین المللی با بهره گیری از ظرفیت های قوانین بین المللی (صیانت از کودکان در مقابل هرزه نگاری، جلوگیری از ترویج قمار و...)، کنوانسیون حقوق کودکان، ایرانیان مقیم خارج از کشور، سمنها و فعالین حقوق بشر از مبدأ کشورهایی با قوانین سخت گیرانه در حوزه کودک -نظیر آلمان- مطرح و پیگیری شود.

...پایان...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۳۱
صابر اکبری خضری

تفریق در پنـــ5ـــج پرده کوتاه

1

صادق شش سال از من بزرگتر است. بچه که بودیم، همیشه در دعواهای بینمان، او محکوم می شد. گاهی اوقات خودم عذاب وجدان می گرفتم چرا مامان و بابا همیشه به او می گویند مراعات کن! من دبستانی بودم و او دبیرستانی. اهل فوتبال بود؛ چه اینکه خودش بازی کند، چه اینکه از تلویزیون پیگیر اخبار و مسابقه ها باشد. من هم بدم نمی آمد البته ولی نه آن قدرها. سال اول دبیرستان که بودم، سه سالی از دانشگاهِ صادق گذشته بود. اولین بحث جدی بین ما همان سال های دبستان من و دبیرستان او پیدا شد، من رونالدویی بودم و صادق مسی را می پرستید. میگفت مسی باهوشتر است، رونالدو فقط شوت می زند! البته چرت می گفت! بین ما بحث زیاد بود و هست...

2

...بحث من با سجاد اختلاف سنی نیست، اگر چه همیشه آرزو می کردم کاش کمی اختلاف سنی مان کمتر بود، یکی-دو سال اختلاف، زیاد نیست، یعنی با آدمی که یکی دو سال از تو کوچک تر است، می توانی دوست شوی، اما شش سال خب قضیه اش فرق می کند. من دبیرستان بودم، آن موقع ها هر روز می رفتیم فوتبال و این جور کارها. الآن می فهمم که کاش وقتمان را بهتر صرف می کردیم، من دیر شروع کردم. تا قبل از آمدنم به دانشگاه خیلی اهل کتاب و مطالعه نبودم، اما همان سال اول تغییر کردم، در کنار درس های دانشگاه دوست داشتم کمی هم فلسفه بخوانم. همان مطالعه ها بود که کمک کرد تا در دوران دانشجویی، خودم هم معلم شوم. دوست داشتم و دارم برادر کوچکترم هم بیدار شود. برای همین اصرار کردم در دبیرستان نصر که خودم در آن تدریس داشتم و بیشتر معلم ها و مسئولینش هم از دوستانم بودند، درس بخواند. اما سجاد حواسش نبود و مسیرش کم کم عوض شد... انگار از خودش دارد فاصله می گیرد، انگار سجاد خودش می فهمد که مسیرش درست نیست...

3

چطور می توانست این قدر با اطمینان راجع به مسیر زندگی من و دیگران اظهار نظر کند؟! من در نظر او آدمی غافل از دریافت های -به قولِ او- وجدآوری که به زندگی معنا می دهد بودم. صادق بیشتر می خواست معلم من باشد و انتظار داشت همانطور که دوستانم -دانش آموزانش- متأثر از دیدگاه های عمیقش هستند، باشم؛ اما آن سال ها من بیشتر از یک معلم باسواد یا مربی الهام بخش، یک برادر نسبتاً معمولی می خواستم. صادق برادری اش را مشروط به پیروی من خوبی ها کرده بود و من از خوبی ها هم بیزار شدم؛ خوبی هایی که هر وقت می دیدمشان، یادِ ضعف خودم می افتادم، خوبی هایی که مقابل من بودند، خوبی هایی که تماماً در آغوش صادق رفته بودند، خوبی هایی که من را مستقلاً نمی پذیرفتند. خوبی ها اول برای من دوست نداشتنی بودند و کم کم به خوبی شان هم بی اعتنا یا مشکوک شدم و این برای خودم بیشتر از همه دردآور بود.

4

خیلی درد دارد نه؟! این که همه دانش آموزان آن مدرسه شیفته تو باشند ولی برادر خودت تو را قبول نداشته باشد؟! همه این ها را به خاطر شدت علاقه ام به او می گفتم. اگر برایم مهم نبود که اصلاً کاری نداشتم. سجاد باهوش و باذکاوت است. می توانست خیلی بهتر از این حرف ها باشد، ظرفیتش را داشت، من می فهمیدم. متوجه بودم که چه نیروی بالقوه ای درون اوست. خواسته من فقط شکوفا کردن این استعدادها بود. همیشه به او می گفتم که تو می توانی. وقتی که معلمشان شدم هم واضح بود. فارغ از روابط برادری، در کلاسشان کاملاً احساس می کردم که یک سر و گردن از بقیه دانش آموزها بالاتر است. درسخوان نبود اما اگر آرمان داشت اراده می کرد، می توانست فلسفه اش را 70 به بالا هم بزند.

5

امروز داشتم فکر می کردم که او در زندگیش، فقط به آرمانش نگاه می کند. با سرعت تمام به سمت آرمانش می دود و برایش مهم نیست سر راهش چه چیزی وجود دارد. دیگران را نمی بیند، خنده هایشان را حس نمی کند، گریه هایشان را نمی شنود. حتی گاهی سرعت زیادش، باعث می شود آدم های اطرافش زخمی شوند. او فقط آرمانش را می بیند و صدای دست زدن آدم هایی که فرسخ ها دورتر از او ایستاده اند و تشویقش می کنند. اما من اینطور نیستم. من هنوز اوایل راهم. هنوز سرعتی ندارم. من نمی توانم گریه ها را نشنوم و خنده را نبینم. البته من آدم های بسیار بسیار کمی دیده ام که با اراده ای مانند او به سمت مطلوب شان حرکت کنند و خب این تحسین برانگیز است. شاید حرف هایم فقط یک نوع انتقاد کوچک بر علیهش باشد، اما او اهمیتی نمی دهد. او فقط به یک چیز -آرمانش- اهمیت می دهد و بس؛ دیگران؟ نه! در چشمان او جا نمی شوند. او حقیقت را تیز و دقیق می دید و مجالی برای دیگران نمی گذاشت. این همه اطمینان از کجا آخر؟! این چه یقینی است که دارد و من نمی یابم. گاهی فکر می کنم شاید او اعتدال ندارد. اما بعد می بینم به کار گرفتن نهایتِ سرعت در راه رسیدن به آرمان ها، افراط محسوب نمی شود. نمی دانم. شاید او کار درستی می کند اما از یک چیز مطمئنم؛ گاهی خدا سر راهت موانعی می گذارد و درست نگاهش را می دوزد به همان نقطه که تو چه کار می کنی؟ می ایستی؟ آرام از کنارش رد می شوی و به راهت ادامه می دهی؟ من دیگران را می بینم، می شنوم، من لبخندها را پاسخ می دهم و اشک ها را پاک می کنم. نمی دانم از این موضوع خوشحالم یا ناراحت ولی نمی توانم مثل او باشم.

گاهی می ترسیدم چون احساس می کردم حرف های او درست بود، احساس می کردم من با حرف هایش مشکلی نداشتم اگر او، صادق نبود یا شرایط اینطور رقم نمی خورد. تلخ ترین قسمت برای من همین است که نه تنها بقیه، گاهی اوقات خودم هم در درونم، در ناخودآگاهم احساس می کنم نمی توانم در مقابلش بایستم. اصلاً همین که اینقدر برایم اهمیت دارد، همین که اینقدر می خواهم با او مقابله کنم، یعنی چه قدر برایم مهم است. من نمی خواستم با حرف ها و عقایدش یا با خوبی ها مقابله کنم، اما این چیزها چنان به او تنیده شده بودند که چاره ای نبود؛ تمایزی میان آن ها نبود یا نمی توانستم تشخیص دهم، شاید هم تشخیص می دادم و قدرت پای بندی به این فهم را نداشتم. همه حرف هایی که او می زد حقیقت بود، لعنت به حقیقتی که او را چنین علیه زندگی شوراند.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۷:۵۴
صابر اکبری خضری

میل به دریدن با نیاز به خوردن فرق می کند، اگر همه نیازشان به خوردن را رفع می کردند، مشکلی نبود به گمانم، امان از آن روزی که میل به دریدن خودش را جای نیاز به خوردن جا بزند... مصرف در جهان سرمایه سالار همان میل به دریدن است. من تا به حال هیچ جنایتی خونین تر از ویدیوهای مسترتستر و دوستانش ندیدم. منظره ای از حیوان درنده خو که نشسته و با سباعت تمام شکار را به نیش می کشد و احساس رضایت می کند. قاب های مجازی، برش های ذبح کننده زندگی اند. زندگی فرو رفته در بلاها و سختی ها و فرازونشیب های عظیم است که با کراپ ها ارباً اربا شده تا در قاب های کوچک و مربعی جای گیرد. دست و پا و سر و گوش حقایق را اره می کنند و از سر و تهش می زنند تا در مقادیر متنابهی کارکتر بگنجد. فقط شکم حقیقت و زیر شکم حقیقت در اینها جا می شود، بقیه بدنش را دورریز می کنند. لاشه حقیقت، زیرِ آفتاب کنار افتاده و مگس ها می ممکندش، کفتارصفت با شکم حقیقت بازی می کنیم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۲۶
صابر اکبری خضری

مگر نه این که همه خودخواهی ها، همه غرورها، همه تکبرها، در نهایت ناشی از ضعف و ترس درونی است؟ عشق اعتماد به نفس نمی دهد، عشق چیزی که یک عمر با آن کلنجار می روی را هدیه می کند، می پذیری و داوطلبانه می پذیری، چیزی که یک عمر از آن می گریختی را؛ «ترس از عدمِ خودت». عشق، علاقه به باختن است به نفعِ دیگری. اعتماد به نفس وقتی مسئله می شود که نفسی و خودی برایت اهمیت داشته باشد، حالا دغدغه داری که چطور از او محافظت کنی. عشق، رو به دیگری داشتن است. خالی بودن را می پذیری و به استقبالش می روی. اتفاقا می خواهی خودت را از هر چه من، از هر چه قدرت، از هرچه که نشانه و بویی از خودت دارد فارغ کنی. نه این که از خودت متنفر باشی. آن قدر مشتاق و محتاج دیگری هستی که می خواهی سرشار از او بشوی. این علیه خود بودن، نتیجه عشق است، نه هدف آن، و حتی هدف آگاهانه و اصلیش هم نیست. عاشق اصلا کاری به این حرف ها ندارد، اصلاً وقتش را ندارد، حوصله ش را ندارد که حتی به همین هم فکر کند، شاید اولش بگوید من نه و تو آری، آخرش فقط می گوید او او او... عاشق اولش به نیستی می اندیشد و طلب نیستی می کند، چون هست و زیاد هست، هر چه بیشتر نیست می شود کمتر به نیستی فکر می کند، چون نیستی را کمتر مجالی برای اندیشدن است. عاشق، خود را، خواسته و آگاهانه پایین می آورد تا هر چه بیشتر بزرگی او نمایان شود. من می گذرم خموش و آرام / آوازه جاودانه از اوست.

پ.ن: این چند خط پریشان را حدوداً یک سال پیش در پیش نویس ها ذخیره کرده بودم، داشتم حافظه لپ تاب را خانه تکانی می کردم، خواستم این را هم حذف کنم ولی دلم نیامد، اینجا باشد بهتر است.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۵:۰۹
صابر اکبری خضری

متن پیش رو، حاصل ترجمه بخش آخر از مقدمه کتاب «جامعه شناسی دین» است که توسط برایان ترنر، جامعه شناس مشهور بریتانیایی تدوین شده است. این مقدمه با عنوان «نقشه جامعه شناسی دین» سعی در ارائه تصویری کلی از مضامین و موضوعات اصلی در حوزه جامعه شناسی دین دنیای معاصر دارد. در قسمت پایانی این مقدمه، ترنر به تبیین نگاه دورکیم به دین و اهمیت او در جامعه شناسی دین در دنیای معاصر می پردازد. این متن برای اولین بار به فارسی ترجمه شده و منتشر می شود.

آن چه در این نوشتار می بینید، خلاصه ای موجز از متن اصلی است، جهت دریافت کامل متن ترجمه بخش پایانی مقدمه کتاب جامعه شناسی دین برایان ترنر به صورت pdf، اینجا کلیک کنید.

...دین به مثابه نهادی اجتماعی، همواره یکی از موضوعات اصلیِ جامعه شناسی کلاسیک بوده است؛ از کارل مارکس تا ماکس وبر، امیل دورکیم، جورج زیمل، تالکوت پارسونز، نیکلاس لومان و دیگران، همه این متفکران، نقشی محوری برای دین در فهم و تحلیل مدرنیزاسیون، شهرنشینی و صنعتی شدن جوامع قائل بودند. اما علیرغم این شخصیت های تأثیرگذارِ کم و بیش کلاسیک، نکته قابل تأمل این جاست که مطالعه دین تقریباً هیچ جایگاهی در آثار بسیاری از جامعه شناسان پس از جنگ جهانی دوم ندارد؛ به عنوان مثال می توان به نوربرت الیاس، آلوین گولدنر، لوک بولتانسکی، آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و ... اشاره کرد. برخلاف این سرگذشت کوتاه فکری که بیان شد، به نظر من رویکرد دورکیم به امر قدسی همچنان می تواند به عنوان یکی از محورهای اصلی جامعه شناسی معتبر باشد؛ نه به این دلیل که رویکرد او به اشکال ابتدایی دین، فراتر از یک مواجه انتقادی صرف است، بلکه از این نظر که دورکیم از طریق مطالعه دین، مسائلی را مطرح کرد که هنوز هم در کانون مباحثات جامعه شناسی قرار دارند. توجه عمده دورکیم به تحلیل امر قدسی در جامعه بود.

دین نه در برابر هجمه انتقادات عقل گرایانه ویران می شود و نه نتیجه آزمایشات علمی می توانند آن را فرو بریزند، چرا که دین عمیقاً در ساختارهای اجتماعی واقعی که زندگی اجتماعی را ممکن می سازند، ادغام شده است. دورکیم این نکته را گوشزد می کند که ایرادهای عقلانی به باورهای مسیحی، به سادگی از این نکته غافل شده اند که ایمان و الزام دینی، مقید به شکل خاصی از زندگی و عضویت در اجتماعی خاص است. در واقع باورهای دینی نیز مانند قواعد بازی کریکت، نه عقلانی اند و نه غیرعقلانی و اصولاً نمی توان باورهای دینی را موصوف به چنین صفاتی نمود، اما در عوض می توان و باید پرسید که آیا با تداوم حیات یک اجتماع ارتباط دارند یا نه؟

دورکیم قصد داشت تا گزارشی جامعه شناختی از اشکال اساسی و بنیادین ساختارهای جمعی آگاهی ارائه دهد. شاید عنوان فرعی کار قبلی دورکیم و موس درباره طبقهبندی ابتدایی، مقصود خردمندانه آنها را شفافتر نشان دهد: طبقهبندی ابتدایی؛ مطالعه بازنمودهای جمعی. این اشکالِ ابتداییِ بازنمودهایِ جمعی، اصولِ بنیادینِ طبقهبندیِ فرهنگی هستند. آگاهی جمعی را نمی توان با بررسی جداگانه آگاهی تک تک افراد، مطالعه کرد؛ مشخصاً امکان ندارد ساختار اندیشه را از طریق مطالعه روانشناختی محتوای ذهن انسان ها بررسی نمود. امر اجتماعی مقدم بر امر فردی است، بنابرین اگر خواهان فهم یا طبقه بندی آگاهی باشیم، نیاز به مطالعه اشکال جمعی آن داریم. ایده دورکیم مشخصاً این بود که جامعه، به خودی خود است که ذهن را توسط صور ابتدایی که همان صورِ بنیادینِ طبقهبندی هستند، پی می ریزد.

آن چه در این نوشتار می بینید، خلاصه ای موجز از متن اصلی است، جهت دریافت کامل متن ترجمه بخش پایانی مقدمه کتاب جامعه شناسی دین برایان ترنر به صورت pdf، اینجا کلیک کنید.

دورکیم در فرجام کار خود دریافته بود این دین است که جامعه را تولید می کند، نه جامعه، دین را. جامعه شناسیِ دینِ دورکیم، شالوده های فکری قرن نوزده میلادی نظیر فردگرایی، اندیشه تکاملی و عقلگرایی شناختی را قاطعانه در هم شکست. بیشتر تلاش های علمی دورکیم در نقد اندیشههای هربرت اسپنسر بود؛ نظریات اسپنسر با ترکیب فردگرایی و اندیشه تکاملی، نه تنها در اروپا بلکه در چین و ژاپن هم تأثیر عمیقی بر درک آنها از مدرنیزاسیون گذاشته بودند. پیش از دورکیم و مردم شناسی مدرن، نظریات عقلگرایانه پیرامون دین، باورهای دینیِ جوامع ابتدایی را به مثابه دیدگاههایی غیرعقلانی یا دست کم نادرست نسبت به واقعیت در نظر میگرفتند. دین بدوی -از آن جایی که دین بدوی قائل بود پدیده های طبیعی توسط ارواح اداره شده یا حیات می یابند،- به عنوان نوعی آنیمیسم (زندهانگاری) شناخته میشد. در این نگاه چنین فرض می شد که علوم طبیعی با موفقیت نشان دادهاند اسطوره ها و جادوهای بدوی، مبتنی بر باورهایی اساساً نادرست هستند. از این رو پیش بینی میشد که گسترش علوم طبیعی در نهایت باعث از بین رفتن ناگزیر دین خواهد شد. دورکیم خاصتاً از این دیدگاه های عقل گرایانه انتقاد می کرد و بر تداوم اهمیت جامعه شناختی دین در انسجام اجتماعی تأکید داشت.

آن چه در این نوشتار می بینید، خلاصه ای موجز از متن اصلی است، جهت دریافت کامل متن ترجمه بخش پایانی مقدمه کتاب جامعه شناسی دین برایان ترنر به صورت pdf، اینجا کلیک کنید.

در برابر این پیش زمینه نظریه های فردگرایانه، عقل گرایانه و روان شناختی پیرامون دین بود که تببین عمومی دورکیم از دین در عرصه نظری با اقبال مواجه شده و تأثیرگذار بود. بر اساس تعریف مشهور او، دین، باور به خدا یا خدایانی والا نیست، بلکه ساختار یکپارچه ای از باورها و اعمال است که مبتنی بر طبقه بندی واقعیت های اجتماعی به امور مقدس-نامقدس شکل گرفته اند؛ این باورها و اعمال، پیروانشان را در اجتماع معنویِ واحدی، یکی می کنند. دورکیم با تحلیل خود از دین، بار دیگر توجهات را از افراد به گروه های اجتماعی -یا آن چه که خود او اجتماع معنوی می نامید- معطوف کرد. دین یک نظام طبقه بندی است که مبتنی بر دوگانه امر قدسی/امر عرفی شکل می گیرد و بر همین اساس نیز دین از جادو -که در نگاه دورکیم فعالیتی فردی و ابزاری است،- جدا می شود. جای تعجب نیست اگر هیچ کلیسا یا نهادی برای جادو وجود ندارد، چرا که دین، نه کارکردی روان شناختی، بلکه کارکردِ اجتماعیِ بنیادینی به عهده دارد. بنابرین دورکیم استدلال می کرد که جامعه نمی تواند بدون نیاز به فواصل مشخصی برای حفظ و بازتثبیت حیات جمعی خود -مواردی مثل روایت تاریخی، احساسات مشترک، ایده های غالب و ...- بقا پیدا کند. در این معنا هیچ دینی نادرست و غیرعقلانی نیست، چرا که دین، در واقع خودبازنماییِ جمعیِ یک اجتماع است...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۳۹
صابر اکبری خضری

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

1

حسن بن علی (علیه السلام): «رَأَیْتُ اُمی فاطِمَةَ علیهاالسلام قامَتْ فی مِحْرابِها لَیْلَةَ جُمْعَتِها فَلَمْ تَزَلْ راکِعَةً ساجِدَةً حَتی اِتضَحَ عَمُودُ الصبْحِ وَ سَمِعْتُها تَدْعُو لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ تُسَمیهِمْ وَ تَکْثُرُ الدعاءَ لَهُمْ وَ لاتَدْعُو لِنَفْسِها بِشَیْ ءٍ فَقُلْتُ لَها یا أُماهُ لِمَ لاتَدعِیَن لِنَفْسِکِ کَما تَدْعین لِغَیْرِکِ. فَقالَتْ یا بُنَی! الْجارُ ثُم الدارُ...»

«مادرم فاطمه (سلام الله علیها) را دیدم که شب جمعه در حال عبادت بود و تا صبح رکوع و سجده می کرد؛ می شنیدم که برای مومنین و مومنات دعا می کرد و نامشان را می برد و بسیار برایشان به درگاه خداوند دعا می نمود، ولی برای خود هیچ نخواست و دعایی نکرد، به او گفتم مادرجان! چرا همان طور که برای بقیه دعا کردی، برای خودت چیزی نخواستی و دعا ننمودی؟ گفت پسرجانم! اول دیگری و بعد خود!»

2

مادر، اوج مراتب انسان است، مرحله گذر از خود، یک قدم بر خود بگذار و قدم بعدی را در جوار پروردگار. مادر اگرچه ابتدا صفتی است در برابر فرزند، اما کم کم این متعلق جدا شده و مادرانگی، تبدیل به یک نوع بودن، یک نگرش می شود. مادر ابتدا در مواجه با فرزندش فقط مادر است، اما کمی جلوتر و فقط کمی، خودش تبدیل به مادر می شود. متعلقاتی که در رابطه بین مادر و فرزندش وجود دارد، فراتر از این چارچوب خاص می روند و مادرانگی را به وجود می آورند.

در رابطه مادر و فرزندش، مادر نفعی نمی برد، بلکه حتی متضرر می شود. مادر «واقعاً» به خود نگاه نمی کند، رابطه مادر و فرزند، بر خلاف همه روابط دیگر که دو طرفه و رفت و برگشتی است، کاملاً یک طرفه است، طرف مقابل نه پاسخ توجه و محبت های مادر را می دهد و نه حتی بی تفاوت و بی توجه است، بلکه بالعکس در ازای محبت های مادر، جز اذیت و نیاز بیشتر چیزی ندارد. مادر کم کم خود را فراموش می کند، از خود فارغ شده و محوِ دیگری می شود، اگرچه شاید محاسبه و استدلالی منطقی، نتواند این رابطه را تبیین و توجیه کند.

3

یا رَبِ اِنَکَ تَدْعُونى فَاُوَلى عَنْکَ وَ تَتَحَبَبُ اِلَىَ فَاَتَبَغَضُ اِلَیْکَ َو تَتَوَدَدُ اِلَىَ فَلا اَقْبَلُ مِنْکَ...

بارپروردگارا! تو مرا دعوت می کنی، من از تو روی مى گردانم؛ تو به مهر می ورزی، کینه توزی مى کنم؛ تو به من محبت می کنى و من نمی پذیرم...

کَاَنَ لِىَ التَطَوُلَ عَلَیْکَ فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذلِکَ مِنَ الرَحْمَهِ لى وَالاِحْسانِ اِلَىَ وَالتَفَضُلِ عَلَىَ بِجُودِکَ وَکَرَمِکَ...

گویا من منتى بر تو دارم و باز این احوال، تو را بازنداشت از این که دوباره به من مهربانی کرده و بر من ببخشایی، همه این ها از روى بخشندگى و بزرگواری توست...

فَارْحَمَ عَبْدَکَ الْجاهِلَ وَجُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ اِحْسانِکَ اِنَکَ جَوادٌ کَریمٌ...

پس بر بنده نادانت رحم کن و از زیادى احسانت بر او ببخش که به راستى تو بخشنده و بزرگوارى...

مادرانگی، صفتی الهی است. مادرانگی، یک احتیاج عمیق انسانی است و شاید عمیق ترین آن. انسان می خواهد از خود فراتر برود، فرا و ورای خودش چیزی را ببیند و او را بستاید. تا موقعی که فقط خودم باشم و خودم، جهان بی معنی است. * نمی گویم عمیق ترین میل انسان، میل به نیستی است، می گویم عمیق ترین میل انسان، دیدن دیگری و ستایش او و عشق ورزیدن به اوست و البته نتیجه این کار، فراتر رفتن از خود و فراموش کردن خود است، آری گفتن به «او» که لازمه اش نه گفتن به «من» است، البته این نه به «من»، حتی اصالت هم ندارد، چون اصلاً «من» موضوعی چنین مهم نبودم که ارزش حتی نه داشته باشم، فقط از این جهت که باید به «او» آری گفت و این «آری»، از راه همین «نه» می گذرد و گرنه مرا با «من» چکار؟! مادر، «او» را پیدا می کند. «او»یِ مادر در ابتدا فرزندش است، اما بعد جامعه می شود «او»ی او و این هر دو، جلوه ای و صورتی از پرودگار مادرند، مادر به دیدن پروردگار نزدیک تر است و به هدف خلقتش.

4

مادر زایندگی می کند. باقی ماندن، به طور تناقض آمیز و طنزآلودی مستلزم پا نهادن بر خود است. شرط بودن، نفیِ تمامیت و استقلال خود است، چون به تنهایی نمی توان زاینده بود و امتداد پیدا کرد، فقط وقتی دیگری را پذیرفتیم و خودِ مستقلِ منفکِ خدشه ناپذیر را کنار زدیم؛ زاینده می شویم و امتداد پیدا می کنیم. اگر تأکید بر خود داشته باشیم، از خود نگذریم و در دیگری متحد نشویم، نمی باشیم و اصلِ بودن را نمی چشیم. «من می گذرم خموش و آرام / آوازه جاودانه از اوست...»

امتداد یافتن، نه هدف، که نتیجه این محو شدن در دیگری و فراموش کردن خود است. فقط کسی می تواند بماند که به این مقام والا برسد. این مقام والایِ گذر از خود، فراموش کردن خود. اگر از خود فارغ شدی، اگر وجوداً خواستار محو شدن شدی، می مانی و در این فرایند، بازیگری و فریبی راه ندارد. نباید به آن فکر کنی، و تنها راهش این است که واقعاً به آن مرحله برسی. ماندن، به هیچ وجه نمی تواند هدف باشد. ماندن، فقط نتیجه عارضی رفتن است. هر کس که خواست بماند، نماندنی شد. بهای سنگینِ ماندن، فراموش کردن آن است؛ هر چه بیشتر در پی خود باشیم، در پی دنیا باشیم، در پی جاودانگی، بیشتر نمی مانیم و بیشتر گیرمان نمی آید. دنیا در پی کسی می دود که از او فرار می کند و از کسی فرار می کند که در پی اش است.

5

بهشت، آخرین مرحله ای است که فردِ انسانی در آن حضور دارد، «خود» بیشتر از بهشت ارتفاع نمی گیرد؛ اما بالاتر بهشت هم جایی و عالمی هست، ولی «خود» راهی به آن ندارد که عرصه بی خودی است. «در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس / بازار «خود» فروشی از آن سوی دیگر است...» مادر، سختی ها را به جان می خرد؛ «حَمَلَتْهُ أُمُهُ کُرْهًا و َوَضَعَتْهُ کُرْهًا» (15، احقاف) مادرش او را با سختی حمل کرد و با سختی به دنیا آورد... مادر، از مرحله آخرِ خودِ انسانی، جلوتر است، آخرین جایگاه خودِ انسانی، بهشت است، بهشت، آخرِ فردِ انسانی و اولِ مادر است. بهشت پایین تر از مادر است؛ «الجنه تحت أقدامِ الامهات».

انسان، نیاز به ایثار و از خودگذشتگی دارد، مادر روابط را بر اساس نفع شخصی تنظیم نمی کند، مادر مقابل فردگرایی است، مادر علیه حساب گری های عقل معاش است. وقتی عقلِ خوداندیش محور قرار گرفت، وقتی «من» مهم شدم و همه جهان بر اساس رابطه شان با من سنجیده شدند، وقتی مهم ترین موجود عالم، خودم شدم، مادرانگی و بنیان های آن محو می شود و وقتی که مادرانگی و بنیان های آن محو شد، فرزند آوری به مذبح تردید می رود... مادر بودن سخت است و پر از مشقت و زیان.

چرا باید «خود»م را از ریخت و قیافه بیندازم؟ چرا باید بهترین سال های زندگیم را صرف دیگری کنم؟! و در ازای آن چه به دست می آورم؟! نه پولی، نه مفعتی، نه بردی، مادری، باخت صرف است، مادر هفت-صفر می بازد. پس جامعه و زندگی جمعی و هر گونه ارتباط با دیگری، دو الگو دارد، یا الگوی مادرانه و یا الگوی خودخواهانه؛ اگر جامعه بر اساس مادرانگی بنا نشد، خیانت اجتماعی، عدم تعهد و فردگرایی اصالت پیدا می کند، روابط، یک طرفه تعریف می شود؛ اگر نفعی داری، بیا وگرنه به راحتی قیچی می شوی! مادر، ما به ازای وجودیِ تعهد و پایبندی است، ترجیح دیگری به خود.

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

6

تجلی این روحیه در رفتارهای اجتماعی روزمره ما به وضح قابل ملاحظه است، جامعه ای که در آن تعهد و مسئولیت پذیری و ایثار به زوال برود، رفتارهای ترافیکی اش دگرگون می شود، اختلاس و دزدی و روا داشتن سود بیشتر برای خود به روش های قانونی و غیرقانونی، معمول خواهد شد، طلاق و جدایی به راحتی اتفاق می افتد و آدم ها به راحتی می توانند از زیر بار مسئولیت همدیگر شانه خالی کنند، تا موقعی با تو هستم که مطابق میلم باشی یا به من سود برسانی، اما مادر کاملاً بالعکس، از لحظه ای با توست که هیچ سودی برای او نداری و در نهایت هر چه باشی و هر چه بشوی، باز می دانی که دامان او، آخرین مأمنی که می پذیردت، ولو اینکه همه تو را طرد کنند، ولو این که بی خاصیت شوی و نفعی برای جامعه و دیگران نداشته باشی. عشقِ مادر به فرزند، نه یک عشقِ بیرونی، که عشقِ درون جوش است، تحمیل نشده و کنترل ناپذیر است، عمیقاً وجودی است.

7

جالب این که «امام» نیز از همین ریشه «اُم» می آید، اگر چه امام برای جامعه چون پدر است و قیوم و تکیه گاه فرزندانش، اما برای اُمتش چون اُم نیز هست و به آن ها مهربانی می کند، چنان که امام رضا (علیه السلام) راجع به امام می گوید: «الوالد الشفیق و الاخ الشقیق و الام البره بالولد الصغیر» امام چون پدری دلسوز، برادری همسان و مادری مهربان نسبت به فرزند کوچک است... پیامبر گرامی نیز که امام مردم خود بود، چنین نگرانی مادرانه ای نسبت به آنان داشت، «لَعَلَکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ...» (3 شعرا) این قدر جوش این بچه ها را نزن! نزدیک است جان دهی از این که ایمان نمی آورند! یا آن جا که می گوید برای شما فرستاده از خودتان آمد که ناراحتی شما ناراحتش می کند و بر او گران می آید... «و لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُمْ...» (128 توبه)

شباهت دیگری نیز بین امام و اُم هست، در برابر کاری که برای تو انجام می دهند که گرانبها ترین چیز است یعنی حیات بخشی؛ اجری و مقابلی و مثلی و پاسخی از تو نمی خواهند، «و َمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَا عَلَى رَبِ الْعَالَمِینَ» (109 شعرا) نه فقط پیامبر و فاطمه، که علی و فرزندانش(علیهم السلام) نیز چنین بودند، وقتی افطار خود را سه روز متوالی به دیگران دادند و خود گرسنه ماندند، گفتند از شما نه پاداشی می خواهیم و نه حتی تشکری! «وَیُطْعِمُونَ الطعَامَ عَلَى حُبهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا إِنمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا» علیرغم این که خود به غذا احتیاج و علاقه داشتند، مسکینِ بی نوا و یتیم و اسیر را اطعام کردند و گفتند: ما براى خشنودى خداست که به شما غذا می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسى نمى‏ خواهیم! (8 و 9 انسان)

8

متوجهم که این باور به طرز پیچیده ای می تواند ایدئولوژیک عمل کند و دستاویزی شود برای روا داشتن ظلم بیشتر از جناب مردان و دیگران برای تاکید و پافشاری بر ظلم خود با این توجیه که او شایسته ایثار است، مقام او والا است و توانایی بیشتری برای ایثارگری دارد، بنابرین ایثارگر بودن او، علتِ ربودن حق یا پایین نگه داشتن او شود. این سیستم ایدئولوژیک پیچیده مدت ها در جامعه عمل کرده و مدت ها ساختار ضعف و تحقیر مادران (یا به شکل اعم زنان) را توجیه و تثبیت نموده است. معلوم است که این یک انحراف و فریب است و از آن طرفداری نمی کنم، بلکه سعی می کنم در ادامه خطوط روشن تفاوت را برجسته کنم.

9

مادرانگی نقطه آرمانی جامعه است و نباید فقط مادران (یا زنان) چنین باشند، این عیب مردان است که کمتر چنین اند، اما باید هر چه سریع تر آن را رفع کنند، فمینیست ها می خواهند به مادر بگویند چنین نباش و به خودت برس، ما برعکس می گوییم نه تنها مادر، بلکه بقیه نیز باید چنین باشند و هر کس چنین نیست، اشتباه می کند؛ البته که تقاصش را می دهد؛ تقاصش نچشیدن حد اعلای زندگی و انسانیت است، اوج انسانیت، باختن است، نه بردن، به محو شدن است نه ماندن، این چیزی که سرنوشت محتوم فردِ انسانی است، «کُلُ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‌ وَجْهُ رَبِکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (26 و 27 الرحمن) همه نابود می شویم و فردیت ها از بین می رود و خودیتمان را در او از دست می دهیم. این میل ناخودآگاه درونی ماست، چرا که سرنوشت ماست و ما بیشتر از هر کس دیگر به آن واقفیم.

زمین بازی در این نگاه برعکس است، اگر همیشه مردان را بالاتر می دیده اند و زنان، از دریچه ضعف و نداشتن نسبت به مردان تعریف می شدند؛ و در نتیجه مردان، متن و زنان، حاشیه و مردان، والا و زنان، پایین بوده اند، حال مادران (و نه زنان البته) والاتر و بالاتر اند. هر کس بیشتر به فکر منفعتِ خویش و از مادرانگی دورتر است، پایین تر و پست تر. این ایده، محملی برای توجیه مردسالاری نیست، بلکه مرد و زن هر دو باید تلاش کنند تا خود را به نقطه آرمانی مادرانگی برسانند، مادرانگی نه تنها جامعه را سامان می دهد، بل زمینه عبودیت که هدف خلقت انسانی است را محقق می کند.

10

این الگو را می توان در روابط انسانی نیز مشاهده کرد، موقعیت مادرانه و از خودگذشتگی و انطباق. رابطه عاشقانه اگر مادرانگی داشته باشد، می ماند، وگرنه، نه. مادر، همان تعهد است، همان نشکستن، همان تاب آوردن، مسئولیت پذیرفتن، بر اساس ظاهر محاسبه و تصمیم نگرفتن. مادر فرزندش را اگر زیبا نبود و درآمدش بالا و پایین نبود، نفی نمی کند. مادر، مقابل میل است؛ مادر، معنا است؛ مادر، قصد می کند؛ مادر، ابتدا و انتها دارد؛ مادر، تجلی حق است و در برابر باطل که هر لحظه طلبی دارد، هر لحظی میلی می کند و خواستن بیشتر، مصرف بیشتر را ناشی می شود؛ میل، عدم تعهد است و معنا، تعهد؛ و راستش مادر و مادرانگی، خط بطلانی هم بر نیهیلیسم می کشد. معنا در ماندن است؛ مادر می ماند، اما این انتخاب او نیست، این نتیجه کار اوست. تعهد و ماندن اگر چه فاقدِ لذت دم محورانهِ رفتن و رنگ عوض کردن است، اما معنا، عمق و پیوند (گره، عقیده) ایجاد می کند، یک امتدادِ عمیقِ ناخودگاه، آرام و نه سرکش و تهاجمی، مهربان و نه خشن، همیشگی و با ثبات، نه شکننده و واهی، قابل تکیه و ثبات بخش، نه متزلزل و مرتعش، همیشگی و نه بازیچه زمان.

11

در برابر مادرانگی، خیانت، عدم تعهد، عدم پایبندی، خودخواهی، منفعت شخصی، فردمحوری، انسان گرایی و هر چیز بدِ دیگر در عالم است. مادر و مادرانگی؛ بنیانی هست بودنی، احتیاجی انسانی و ضرروتی اجتماعی است. مادر بازنده است، این اوج انسانیت است، انسانیت باختن است. مادر در مسیر رشد و پیشرفت از همه جلوتر است، باید همه ما، فرزندان، مردان، زنان، دختران، بدویم تا به مادر برسیم. مادر، پایانِ انسان و آغازِ بیشتر از اوست. علیه خود، به نفعِ او، به نغعِ حق، ما همه باطلیم و فقط اوحق است، فقط اوست، هو الحق، لا اله الا هو...

...پایان

* نیچه همین را می گفت نیهیلیسم؛ اما انکار می کرد که چیزی و معنایی و مقصدی بیرون از خود وجود داشته باشد، باید خود را -با همه مشقت ها و اثرات مخرب جانبی اش- گذاشت رو به رو و ستایشش کرد و در برابر همه مخاطرات نیز ایستاد، ابرمرد همین است. تلاش نیچه در نهایت محکوم به شکست است و اولین شکست خورده تلاش مقدس و مذبوحانه او، خودش بود.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۷
صابر اکبری خضری

متن حاضر با راهنمایی و مبتنی بر اندیشه هایی دکتر ابراهیم فیاض به نگارش در آمده است.

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

انقلاب اجتماعی در حال رخ دادن است و ماجرا از قلب فلسفی ایران یعنی اصفهان شروع شده است. سوال اول این که چرا این انقلاب، اجتماعی است و نه سیاسی یا فرهنگی؟ برای پاسخ به این سوال باید بستری که انقلاب اجتماعی در آن رخ می دهد را تبیین کنیم. انقلاب اجتماعی با محوریت عدالت به جریان می افتد؛ عدالت مفهومی کاملاً اجتماعی است، نه اقتصادی؛ به عبارت دیگر در اقتصاد هیچ گونه عدالتی وجود ندارد، علوم اجتماعی است که عدالت را به عنوان مهم ترین عنصر اجتماعی وارد ساختار اقتصاد می کند. سوسیالیسم و در شکل افراطی تر آن کمونیسم و در نگاهی کلان تر، همه رویکردهایی که قائل به اصالت جامعه هستند، بر محور همین عدالت پیش می روند. در برابر این نگاه، رویکردهای اصالت فردی قرار دارند که مفهومِ محوریشان، آزادی است.

انقلاب اجتماعی، یکی از مراحل شکل گیری جامعه است. «جامعه» ایرانی بعد از گذران سال ها، به تدریج در حال شکل گیری است. جامعه با پویایی اقتصادی و پس از ثبات نظامی به وجود می آید. در ایران نیز اندک اندک می توان صحبت از به وجود آمدن نوعی «جامعه» و «جامعه ایرانی» کرد؛ چرا که جامعه ایرانی دارد پویایی اقتصادی مربوط به خودش را پیدا می کند؛ حال مسئله محوری اینجاست که آیا این پویایی اقتصادی عادلانه است یا نه؟ جامعه در این مرحله از حالت کمی به کیفی تغییر پیدا می کند، رشد کیفی یعنی رشد بر مبنای عدالت اجتماعی که در ایران در حال پدیداری است.

عدالت مفهومی کاملاً مبتنی بر مردم است؛ نخبگان برای تداوم و بسط فعالیت های خودشان به دنبال آزادی اند؛ اما مفهوم کلیدی برای مردم به خودی خود، عدالت است. در نتیجه انقلاب اجتماعی که رو به سوی عدالت اجتماعی دارد، با محوریت مردم رخ می دهد، نه میدان داری نخبگان. جالب این جاست که بیشتر خارج نشین ها و گروهی از افراد داخلی نمی خواهند این انقلاب اجتماعی رخ دهد و درصددند تا آن را فوراً تبدیل به آشوب های سیاسی کرده یا در نطفه خفه کنند؛ چرا که اگر این انقلاب اجتماعی رخ بدهد، بسیاری از گروه های سیاسی از جناح های مختلف فروپاشی کرده و برای همیشه از ریشه قطع خواهند شد. موضوع قابل تأمل این که مخالفت با انقلاب اجتماعی، محل همگرایی جریان های متعارض داخلی و خارجی است. اگر انقلاب اجتماعی رخ دهد، ایران پس از آن تبدیل به کشوری صنعتی و با خلاقیت بسیار بالا تبدیل خواهد شد که با سرعت زیادی رشد پیدا خواهد کرد.

ما در حال حاضر فقط یک انقلاب اجتماعی نداریم؛ بلکه انقلاب های اجتماعی، در زمینه های متعدد داریم. یعنی این جریان، متکثر و چندوجهی است. انقلاب جنسی، انقلاب زیستی و موارد دیگر هم هستند که تقریباً همزمان رخ می دهند. این انقلاب ها کشور را به شدت متحول کرده و تبدیل به جامعه می کنند. یکی دیگر از نشانه ها یا بسترهای لازم برای انقلاب اجتماعی، دولت عرفی است که ما اکنون نمونه ای از آن را مشاهده می کنیم.

انقلاب اجتماعی چه زمانی اتفاق می افتد؟ انقلاب اجتماعی زمانی رخ می دهد که سرمایه اجتماعی به حداقل برسد؛ بنابرین آنِ وقوع انقلاب اجتماعی، لحظه فقر مطلق در سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی عبارت است از مشارکت گروه های اجتماعی در جهت خلاقیت اجتماعی. در حال حاضر ملاحظه می کنیم که مشارکت اجتماعی در ایران از بین رفته و یا اگر وجود دارد، در جهت خلاقیت اجتماعی نیست، بلکه در جهت ویرانگری اجتماعی یا نوعی اشرافیت است.

وقتی می گوییم این انقلاب، اجتماعی است و نه سیاسی؛ منظور آن است که انقلابِ اجتماعی چپ و راست نمی شناسد و ماهیتش اساساً سیاسی نیست. هدف آن در وهله اول نه تغییر در ساختار سیاسی، بلکه تغییر در ساختار اجتماعی بر محوریت قسط و عدالت است. محل وقوع انقلاب اجتماعی، ساختارها و نهادهای اجتماعی است که اولین آن ها دین می باشد. بنابرین اولین گام و اولین نشانه وقوع انقلاب اجتماعی، نقد دین است؛ به این معنا که جامعه، دین را به مثابه مهم ترین نهاد نظام ساز -چه در بعد معرفتی و چه در بعد اجتماعی- نقد و بازتفسیر می کند.

دین، داعیه دار مردم است، ادیان دائماً بیان می کنند که برای مردم آمده و متعلق به مردم اند و مهم ترین هدف خود را عدالت می دانند که تجلی آن در بعد فردی، تقوا و در بعد جمعی، قِسط است. با این حال در حال حاضر، نهادِ دین کژکارکرد شده و ما با نوعی دین اشرافی مواجه هستیم که علیه مردم سو می گیرد. انقلاب اجتماعی در ابتدای مسیر خود سراغ دین آمده و آن را مبتنی بر عدالت اجتماعی نقد می کند. در طول تاریخ نیز ما چنین روندی را مشاهده می کنیم؛ حتی خود انقلاب اسلامی نیز بر مبنای اندیشه های انتقادی شریعتی یا افکار گاهاً سوسیالیستی شهید مطهری با جریان متدین سنتگرا درگیر شد و متدینین سنتگرا، منتقد جریان انقلاب بوده و لااقل به صورت فعال و کنشگر با آن همراهی نکردند. انقلاب اجتماعی، دین را منقلب خواهد کرد و دینِ اجتماعیِ مبتنی بر عدالت و خلاقیت را به وجود خواهد آورد. احتمالاً در این دین جدید نقش اندیشمندان خارج از نهاد دین -به عنوان مثال دانشگاهیان- پررنگ تر از مرجعیت درونیِ سازمان دینی خواهد شد.

بعد از انقلاب دینی، انقلاب فلسفی رخ خواهد داد. فلسفه پست مدرنی که بی عدالتی در آن مشهود بود و اصلاً توجهی به عدالت نداشت، کنار خواهد رفت و فلسفه عدالت طلب و اخلاقی به میان خواهد آمد. همین فرایند در هنر نیز به وقوع خواهد پیوست؛ هنر پست مدرنی که در سینما، تئاتر و ... بر مبنای نوعی نیهیلیسم بسط پیدا کرده بود، کنار رفته و هنر غایت گرای اجتماعی پدید خواهد آمد که آثار آن هم اکنون نیز قابل مشاهده است. ادبیات نیز دیگربار به سمت عدالت منعطف شده و جایگاه اجتماعی خود را بازمی یابد و بعد از مدت ها دوباره نقش تاریخی-اجتماعی ادبیات ایرانی را ایفا می کند. فرهنگ عمومی نیز در آخرین مرحله انقلاب اجتماعی، متحول خواهد شد؛ به این معنا که دیگر نخبگان، تنها بازیگران عرصه مناسبات اجتماعی-فرهنگی نیستند، بلکه مردم با شبکه های اجتماعی به میان می آیند.

انقلاب های اجتماعی، همواره سبب جهش جامعه می شوند، یعنی اگر چه فرایند وقوع خود آن ها تدریجی است، اما وقایع و پیامدهایشان، شدیداً و در مدت زمان کوتاه، ابعاد مختلف جامعه را تحت تأثیر قرار می دهد؛ چرا که خود مردم از آن پشتیبانی می کنند. توضیح این که اگرچه قشر متوسط نخبه، میان داری این انقلاب را بر عهده دارد، اما قشرهای پایین تر هم عملاً با قشر متوسط متحد شده و عاملیت انقلاب را به عهده می گیرند. این همان تمایز انقلاب اجتماعی و انقلاب فرهنگی است؛ انقلاب های فرهنگی معمولاً توسط اقشار بالایی جامعه به جریان می افتد، اما انقلاب اجتماعی توسط مردم عادی و اقشار پایین تر به وقوع می پیوندد.

ریشه های این انقلاب اجتماعی در ایران چیست؟ بعد از جنگ تحمیلی، طی سالیان متمادی و در دولت های مختلف، نوعی نوسازی آمرانه اتفاق افتاد. نوسازی آمرانه یا همان دیکتاتوری، سرمایه اجتماعی را صفر می کند. دیکتاتوری بر خلاف استبداد که واپس گراست، سعی می کند تا با دیکته هایش جامعه را نو کند؛ مثل رضاشاه، هیتلر، استالین یا حتی ترامپ که سعی در نوسازی جهان داشت. این نوسازی ها بعد از دوران اوج دیکتاتور، رو به افول می رود و عملاً جنبه اصلاحاتی و نوگرایانه خود را نیز از دست می دهد. در این برهه نوعی رکود اجتماعی شدید به وجود می آید که پیامد آن فرسایش روزافزون اجتماعی است. جامعه در لوپ فرسایش اجتماعی و رکود اجتماعی رفت و برگشت می کند و نتیجه آن از بین رفتن امید اجتماعی، مشارکت اجتماعی و در نتیجه سرمایه اجتماعی خواهد بود. قشرهای پایین جامعه احساس می کنند که کاملاً از مناسبات کنار گذاشته شده و به حاشیه رفته اند؛ بنابرین با رهبری قشر متوسط دست به انقلاب می زنند. با نوسازی آمرانه که غالباً هم غرب محور است، ساختار اجتماعی فقیر می شود که ریشه انقلاب اجتماعی ایران نیز همین فرایند بوده است.عامل تسهیل گر این انقلاب اجتماعی، کرونا و دوران پساکرونا است. کرونا، فیزیک جهان را دچار تحول کرد و در نتیجه متافیزیک جهان نیز تغییر پیدا می کند. پساکرونا به فروپاشی ساختارهای اجتماعی پیشین کمک کرده و نظم جدیدی را بازتولید می کند. انقلاب اجتماعی، به دنبال احیای ابعاد اجتماعی جامعه است. در انقلاب اجتماعی شروع تحولات از پایین به بالا است و جریان انقلاب اندک اندک همه را با خود همراه می کند. ممکن است انقلاب اجتماعی در عصر حاضر، حتی شکل فیزیکی نداشته باشد و در بستر شبکه های اجتماعی و مناسبات دیجیتال رقم بخورد.

...پایان...

جهت مطالعه راحت تر، می توانید فایل pdf را از اینجا دانلود کنید.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۰ ، ۰۱:۳۱
صابر اکبری خضری

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

اندیشیدن‌ درباره‌ خلقیات‌ ایرانی، بخش مهمی از تحلیل تاریخی و فرهنگی جامعه ایران‌ است. بسیاری‌ از مسائل کنونی جامعه ما‌، ریشه در ساختارهای عمیقی دارند که پنداره‌های ما و الگوهای رفتاری ما را شکل‌‌ می‌دهند. بیشتر چرایی‌ها درباره‌ جامعه ایران و همچنین علت یابی منش و کنش های فردی ما به یک چرای بزرگ اخلاقی باز می‌گردند. سوالاتی مانند چرا استبداد؟ چرا توسعه‌ نیافتگی؟ چرا مشکل کار جمعی؟ و سوالات مشابه دیگر، ما را به سوی پرسش‌های کلی‌تری سوق می‌دهند، این که چه خلقیاتی و چرا به اقتصاد، سیاست و فرهنگ در ایران، چنین جهت داده است؟ (فراستخواه، 1380) اکنون به برخی مهم ترین خلقیات ایرانی اشاره می کنیم و با رویکردی انتقادی آنها را بررسی می کنیم. (2)

محافظه کاری شخصیت ایرانی

ایرانی‌، خواهانِ حفظ وضع موجود است. وی به وجود‌ اصولی‌ ثابت‌ و بدون تغییر اعتقاد داشته و‌ تغییر‌ را کاذب‌ می‌داند. برای‌ ایرانی همه‌ چیز جاودانه، ثابت و تغییرناپذیر است. حتی زمان مطلق -و در نتیجه بی ارزش- است.  ایرانی تغییردهنده چیزی نیست و بیم‌ دارد که مبادا وضع از آنچه که هست بدتر شود. پس‌ میلی به ایجاد تغییر و دگرگونی ندارد. وی نسبت به‌ تکامل و رشد، بدبین است و از سنت‌ شکنی هراس‌‌ دارد‌. ایرانی نسبت به‌ نوآوری‌ها‌ و فن‌آوری‌های‌‌ جدید نیز کنجکاوی قابل توجهی ندارد. ولی‌ قدرت درک وی بالاست و در امر تقلید‌ استعداد‌ بسیار دارد. وی در برابر پدیده‌های وارداتی‌ غربی شدیداً اثرپذیر، آسیب‌پذیر و تغییرپذیر‌ است‌. اما تا زمانی که پدیده‌های‌ جدید بر وی تحمیل نشوند، بر مبنای سنت‌های‌ دیرین جامعه خود‌، حرکت‌ می‌کند.

در نوشته‌های برخی از سیاحان خارجی که به ایران آمده اند، روح و فکر مردم ایران در حال رکود و انجماد معرفی‌ شده‌ است. کرزن با برشمردن حالت رکود و انجماد در میان ایرانیان، اشاره کرده است ایرانیان‌ در‌ پذیرفتن آداب‌ و رسوم‌ ملت‌های دیگر تاحد افراط پیش می‌روند که هیچ قوم و ملتی در جهان با آنان برابر نیست. ایرانیان از ضعف و ناتوانی خود آگاه بودند‌؛ ‌‌اما‌ ترجیح می‌دادند در همان حال باقی بمانند. ایرانی، نقشه‌های شوم و دخالت‌های‌ مخفیانه‌ و آشکار‌ قدرت های خارج را در کشور خود تجربه کرده است. پس نسبت به دیگری هویت خود (3)، دیرباوری یا ناباوری دارد.

این تمایل ‌نداشتن برای‌ تغییر‌ وضع‌ موجود، به‌ طور معمول سهل‌انگاری در امور و بی‌توجهی به وقت و زمان را باعث می‌شد؛ به‌گونه‌ای ‌که بیشترِ‌ ایرانیان گرفتار آن بودند و به ‌محض مراجعه به آنها برای هر کار، با بی‌اعتنایی‌ رفتار می‌کردند و هر بار قول‌ فردا و فردا هم قول فردا و فرداهای دیگر را می‌داد‌ند. این توجه ‌نکردن به زمان و وقت‌نشناسی فقط مختص مردم عادی نبوده است و بنا به ‌ﮔﻔﺘﮥ شیل -مأمور انگلیس در ایران دوران ناصرالدین شاه قاجار-، شاه ایران نیز چنین خصلت ناپسندی داشته‌ است. او در این ‌باره می‌گوید: «موکب شاه ایران تازه دو هفته پس از ورود ما به اصفهان وارد این شهر شد و علت تأخیر او نیز توقف گاه‌ و بی‌گاه در مسیر سفر و همان نوع‌ وقت‌گذرانی‌ و بطالتی بود که ایرانی‌ها خیلی به آنها علاقه دارند. چون اصولاً در ایران برای وقت ارزشی قائل نیستند». ایرانی‌ها در کار تقلیدند؛ حتی زنان ایرانی نیز به‌ محض آشنایی و هم‌صحبتی و برقراری معاشرت و مجالست با زنان اروپایی برای آموختن طرز لباس، رفتار، آداب و اصول آنان تلاش می‌کردند و از‌ همه‌ لحاظ‌ در پی تقلید از آنان‌ برمی‌آمدند‌ و این‌ کار را نوعی رشد شخصیت و روشنفکری برای خود به شمار می‌آوردند.

از دیگر نتایج این سنت گرایی و بی اعتمادی به تغییر آینده، نوعی تردید و ترس و ابهام همیشگی است. ایرانی‌، درون‌فکر‌ است و نسبت به هستی‌ و نیستی شکاک. از دنیای برون خود ترس دارد‌، پس‌ به دنیای درون خود پناه می‌برد‌. خود و زندگانی را نفی‌ می‌کند‌. حتی حواس پنجگانه‌ خود را‌ خطاکار‌ و در نتیجه غیر قابل اعتماد می‌داند:

در جهان حس که جولانگاه ماست‌ / حس‌ ما‌ مغلوب صد سهو و خطاست...

وی‌ نسبت‌ به‌ پدیده‌های علمی و دانسته‌ها و تجربه‌های مسلم و نسبت به آموخته‌های خود‌ بی‌اعتماد است و بدون استفاده از کنار آنها می‌گذرد. نتیجه این بی اعتمادی به علم، اعتماد و اعتقادات به خرافات است. شیل -مأمور اعزامی انگلیسی- تأکید کرده است کمتر کسی پیدا می‌شود که بدون توجه به ساعت سعد، برای انجام‌ امور‌ مهم اقدام‌ کند یا از فال‌گیری برای تعیین روش‌های آتی خود استفاده نکند. تفأل ‌زدن به کتاب‌ حافظ از گذشته بین ایرانیان رایج بود. بنا به ‌نوشته‌های مأموران انگلیسی، به‌نظر می‌رسد مردم در دوران قاجار به گرفتن فال و استخاره اعتقاد و علاﻗﮥ بسیاری داشتند و حتی برای مصرف داروهای تجویز شده از  سوی پزشک به گرفتن فال و استخاره اقدام می‌کردند. در این‌ باره‌ دکتر ویلز که از نزدیک با این مسئله برخورد داشت، می‌نویسد: «روزی بیمار بدحالی به من مراجعه کرد و بعد معلوم شد پیش از من به دکتر دیگری هم مراجعه کرده است‌؛ ولی‌ از مصرف داروهای تجویزشدﮤ آن دکتر به‌کلی خودداری کرده بود. وقتی علت را پرسیدم پاسخ داد: چون فال گرفتم و در این باره استخاره راه نداد و فال من بد از کار‌ درآمد‌».

در دورﮤ ناصری مردم‌ برای‌ انجام‌ دادن‌ امور زندگی، به‌ طور معمول به سعد و نحس بودن‌ ایام‌ باور‌ داشتند؛ نه تنها در میان مردم عادی، بلکه در میان افراد مرفه جامعه و دربار نیز منجم‌باشی حضور داشت. اغنیا و شخصیت‌های برجسته‌ای که قصد‌ مسافرت‌ داشتند، پیش از انجام سفر با منجم محل مشورت می‌کردند تا روز و ساعت خوبی را برای آنها مشخص کند. همچنین دربارﮤ اعتقاد آنها به طلسم و دعا اشاره کرده‌ است‌: «بختیاری‌ها عقیده راسخی به طلسم و دعا دارند و گاهی هم آیاتی از قرآن‌ را‌ در آب شستشو می‌دهند، برای تبرک قطراتی‌ در‌ حلق‌ بیمار می‌چکانند.»

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

انعطاف و مدارا

در کنار این محافظه کاری، نوعی از انعطاف و مدارا نیز مشاهده می شود. ویژگی برجسته ایرانی نرم‌خویی‌ و سازگاری وی است. ایرانی در مقابل بادهای سهمگین حوادث و رویدادهای ناگهانی در زندگی اجتماعی‌ خود‌ کج‌ می‌شود، خم می‌شود، تغییر جهت می‌دهد، ولی نمی‌شکند. ایرانی با‌ هر نوع زور و ستم و با هرگونه شکل حکومت و اخلاق اجتماعی که بر وی‌ تحمیل گردد، خود را‌ تطبیق‌ می‌دهد. ایرانی مسامحه‌کار است، سستی و فتور دارد و از رو به رو شدن مستقیم با مشکلات‌ گریزان‌ است. یعنی‌ اینکه با مشکلات‌ و مسائل خود جهت رفعشان برخورد ریشه‌ای نمی‌کند. وی ابتدا می‌کوشد مسأله را نادیده گیرد، سپس در حذف مسأله تلاش می‌کند و بلاخره با انعطاف‌پذیری و سازگاری‌ ویژه خود، با حرف و بیان، نه با عمل و اقدام، به راحتی از کنار آن مسأله می‌گذرد تا بلکه زمان، آن مشکلات را خودبه‌خود حل کند. ولی مشکلات در جامعه وی لاینحل‌ باقی می‌ماند و بر حجمشان افزوده‌ می‌شود.

پیچیدگی، چند لایه بودن و انواع ثمراتشان! (4)

ایرانی اهل لاف‌ و گزاف‌ و یاوه‌گویی است. در لفافه، با طنز و یا‌ نیشخند‌ سخن‌ می‌گوید. وی در برابر امرا و حکام خود‌ متملق‌، مدیحه‌پرداز و قصیده‌سراست. به شهادت‌ تاریخ‌، پادشاهان‌ ایرانی علاقه‌ فراوانی به خوشگذرانی و مجالس‌ بزم‌ و شعرخوانی داشته‌اند. شعرای‌ درباری‌ نیز اشعاری سرشار از تملق‌ و چاپلوسی در وصف عشق‌بازی‌ها‌، جنگ‌ها‌، شکارها و حتی تاج و تخت و اسب‌ و رکاب‌ و شمشیر مبارک می‌سرودند. خوی چاپلوسی و تملق‌گویی از این طبقه به‌ میان مردم ایران‌ سرایت‌ کرد. جملات و کلماتی‌ مانند «نوکر‌ تو‌ هستم»، «چاکر تو هستم‌»، «کوچک‌‌ شما هستم‌» یا «بنده» و «مخلص‌‌» و غیره و غیره هنوز بین مردم رایج است. شعرا در مقابل دریافت‌ صله‌، آیین شخصیت‌پرستی‌ را‌ در بین مردم رواج‌ دادند.

ایرانی، متظاهر‌ و اهل «تعارف کردن» است، ولی‌ تعارف ایرانی، که شاخه‌ای‌ از‌ بدنه‌ همان‌‌ درخت‌ تملق‌گویی‌ها‌ و مدیحه‌سرایی‌های وی‌ است، جدی نیست و حقیقت ندارد. تعارفات‌ ایرانی جملاتی تهی و بدون محتوا و فاقد صمیمیت هستند که در کمال ظرافت ادبی‌ رگباروار نسبت به میهمان به کار‌ برده‌ می‌شوند. این تعارفات، زائد و بیهوده هستند. اینکه چه ‌کسی اول از در خارج شود، معلوم نیست به کجای کاینات آسیب خواهد رسانید. (5)

دروغ‌گویی‌ که حد افراط لاف‌زنی تقلب‌ و نادرستی است به شکل وسیعی در رفتار و گفتار ایرانی دیده می شود. رجال شیفته جاه و مقام در ایران جهت فریب دادن رقبا‌ و دغل‌بازی‌ و خدعه با مردم به دروغ‌گویی‌ متوسل می‌شوند. بازاریان و کسبه در معاملات‌ خود دائما سوگند یاد می‌کنند. از‌ هنگامی‌ که سعدی گفت: «دروغ مصلحت‌آمیز به از راست‌ فتنه‌انگیز» هر دروغ و دغلی مصلحت‌آمیز قلمداد شده است و می شود. ایرانی به نادرستی و زرنگی خود می‌نازد و با تفاخر و مباهات داستان کلاهبرداری‌ها‌ و طفره‌ رفتن‌ها از‌ پرداخت حقوق‌ دولت را در مجالس نقل می‌کند. بدتر از همه اینکه‌ شنوندگان، نیز وی را زرنگ‌ و محق تلقی می‌کنند و می‌ستایند! نزد بسیاری از ایرانیان، درستی و راستی، بی‌شعوری‌ محسوب‌ می‌شود‌. به همین مناسبت‌ ایرانی خود را جزو باهوش‌ترین و زرنگ‌ترین‌ ملل روزگار می‌داند. مطابق نوﺷﺘﮥ سیاحان‌ در‌ ایران نسبت دروغ گویی به کسی‌ دادن‌ چندان‌ توهین ‌آمیز‌ نبود و تنها عکس‌العملی‌ که‌ گوینده در این ‌باره نشان می ‌داد‌ این‌ بود که به ‌منظور اثبات ادعا و قانع‌ کردن شروع به قسم‌خوردن کند، بدون اینکه از‌ نسبت‌ دروغ گویی ‌دادن به خودش ناراحت شده باشد‌. اعتماد نکردن به یکدیگر نتیجه طبیعی این دروغگویی است.

چهره ایرانی همیشه نقاب دارد. در هنگام خطر، جهت استمرار زیست و تداوم حیات و بقای خود، شخصیت خود و عقاید خود را پنهان می‌سازد و به راه‌ حل ‌های فردی می‌اندیشد‌ و انعطافی کم‌ نظیر نشان می‌دهد. ایرانی همواره ثروت خود، مقصد خود و عقیده خود را‌ مخفی‌ می‌دارد و تمنیات درونی خود را بدان‌گونه که هستند، به سادگی مکشوف نمی‌سازد. ایرانی روانی سازگار و ملایم و مَنِشی انعطاف‌پذیر و پرحوصله دارد. زمانی در سوگ سیاوش و سهراب و زمانی دیگر برای مظلومیت امام حسین (علیه اسلام) عزاداری‌ می‌کند. کلام وی نرم، رقیق و لطیف است، ولی به لحاظ‌ داشتن‌ همین‌ ذوق و احساسات و عواطف رقیق،‌ تحریک‌پذیر‌ است‌. باطن او ستمگر نیست اما گوش‌ به فرمان است تا دست‌ به اقدام ظالمانه‌ای بزند و مسئولیت آن را به‌ گردن دیگری اندازد.

تصوف گرایی

یک جهان‌بینی لطیف و عرفانی، ملت ایران‌ را در برگرفته است. ایرانی‌ طبعی‌ شاعرانه دارد. با زبانِ همچون قند پارسی و با‌ ‌ادبیات دل‌نشین‌ عرفانی، پرورش یافته و صوفی‌صفت شده‌ است. تصوف، جهان‌بینی فلسفی ایرانی را تشکیل می‌دهد، پس وی خود را جزیی از ذات‌‌ ثابت‌ و مطلق الهی می‌داند و برای‌ آنچه‌ در زمان و مکان واقع می‌شود، یعنی امور محسوس و گذرا ارزشی قائل نیست، بدن‌ خود را خوار می‌شمارد و هر چیزی که مربوط به بدن و غریزه و دنیا و ماده باشد را نیز همینطور. نسبت به مال دنیا و ثروت‌ اندوزی بی‌علاقه است، نسبت به خود‌، نسبت‌ به‌ مادیات و جهان ناباور است. وی‌ طالب‌‌ آسایش‌ و خواهان رجعت به مبدا بی‌زمان خود است. پس جهان را سرابی فریبنده‌ می‌پندارد که نباید برای آن‌ تلاش‌ و خطرپذیری چندانی کرد.

تصوف تا اعمال روح‌ ایرانی‌ و فرهنگ‌ ایرانی نفوذ کرده است. این فلسفه در سرتاسر گفتار و رفتار ایرانی مشاهده می‌شود‌. اشعار‌ روح‌افزا‌ و دل‌پذیر عرفانی نیز بین‌ ایرانیان اقبال عام دارد. ایرانی ناآشکار، با‌ ابهام‌ و ایهام‌ و رمز و کنایه و چندپهلو سخن می‌گوید و می‌نویسد. دنیای بی‌مهر را که‌ هیچگاه دمی به کام‌ وی‌ نبوده‌، تحقیر می‌کند و زندگی را بی‌ارج و یا کم‌ارج می‌شمارد. در واقع نوعی رمانتیسیسمِ پیشینی که رئالیسم سیاهِ پسینی را به وجود می آورد. (6) ایرانی آینده‌نگری ندارد. پیشامدهای‌ ناگهانی‌ تاریخی‌ وی را نسبت به آینده کم‌امید، ناامید و حتی بدبین ساخته است. چون از‌ فردای‌‌ خود‌ اطمینان ندارد، فقط در حال زندگی می‌کند و دم را غنیمت می‌داند. وی به‌ سود‌ آنی و نفع فوری می‌اندیشد. ایرانی عاشق‌ زیباپرستی، عشق‌ورزی، خوش‌گذرانی، بی‌خبری و ولخرجی است. وی‌ درآمد‌ خود‌ را تا دینار آخر خرج می‌کند و نسبت به آینده خویش، فرزندانش و کشورش بی‌توجه می‌ماند. ایرانی‌ از به کارگیری‌ حساب و منطق روی گردان است و با‌ قلب و احساس‌ خود استدلال می‌کند. خیر را همان حادث و واقع می‌پندارد و معتقد است‌ که‌‌ «هرچه بادا باد» و «هرچه پیش آید، خوش آید» و چون پدیده‌های ناگوار و مشکلات‌ زندگی تداوم یافتند‌ و روزگار‌ وی به‌ سختی گرایید، ایرانی به ‌قسمت‌ و تقدیر اشاره می‌کند و می گوید: «زمانه‌ با تو نسازد، تو با زمانه بساز‌». فردِ‌ تقدیرگرا در ته دل تلاش‌های‌‌ زندگی‌ را بیهوده‌ می‌پندارد‌ و جهان‌ را خوار می‌شمارد؛ «چون‌ قسمت ازلی بی‌حضور ما کردند / گر اندکی نه به وفق رضاست، خرده مگیر‌!»

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

تحلیل و جمع بندی

تاکنون به 4 مورد از مهم ترین خلقیات و ملکات شخصیتی ایرانیان اشاره شد که البته محصور در این موارد نیست و خصوصیات دیگری را نیز می توان به این لیست اضافه کرد و به بررسی آنها پرداخت. من به شخصه علاقه دارم (و فکر می کنم حساس و تعیین کننده است) تا به یک مورد دیگر هم اشاره کنم و آن هم خودشیفتگی است. خودشیفتگی ضد اعتماد به نفس است، در حالی که اعتماد به نفس از منطق و عقلانیت حسابگر ناشی می شود، خودشیفتگی نتیجه مواجهه اسطوره ای و فرازمینی (و در نتیجه احساسی) با قابلیت های خود است. اعتماد به نفس عدم انکار توانمندی های خود است و خودشیفتگی انکار هر فضیلتی غیر خود. (7) این خودشیفتگی نیز ریشه یکسانی با 4 خصلتی که از آنها نام برده شد دارد.

اجازه بدهید به عنوان جمع بندی مروری بر این خصایل داشته باشیم؛

1- سنت گرایی و پرهیز از تغییر (8)

2- پیچیدگی و چند لایه بودن

3- تصوف گرایی و روحیه عرفانی

4- انعطاف و انطباق پذیری

+ 5- خودشیفتگی و خودبرتربینی اسطوره ای

اگر کمی عمیق تر این موارد را تحلیل کنیم، شاخصه های کلی تری استخراج کنیم که توضیح دهنده همه این 5 مورد باشد، قابلیتمان برای کنترل -چه سیاست گذاری جمعی و چه اصلاح فردی- چند برابر می شود و هم به ریشه یابی عمیق تری جهت فهم حکمت آمیز نائل می شویم. به نظر من مهم ترین و کلیدی ترین چارچوب شخصیتی ایرانی و فرهنگ ایران زمین، «انفعال پیچیده» است. انفعال اساسی ترین رکن شخصیت و فرهنگ ایرانی است، آن هم انفعالی که در طول اعصار و قرون متمادی و انباشت تجربیات و مفاهیم و شگردها، تبدیلی به انفعالی پیشرفته و پیچیده شده است. به نظرم ضرورت دارد تا این خصوصیت توسط اهل فن مورد قضاوت ارزشی قرار بگیرد و نکات مثبت و منفی آن شناسایی شده و جهت اصلاح آن اقدام شود، اما فعلاً من در چنین جایگاهی نیستم، در عوض توجه شما را به این جلب می کنم که هر کدام از 5 خصوصیت کلیدی که از آن نام برده شد، چگونه از این انفعال پیشرفته ناشی می شود.

انفعال، ضد فعالیت و کنش گری است. کنش گری و فاعلیت همیشه رو به جلو و با آینده نگری همراه است. فعالیت رو به آینده است و انفعال رو به گذشته. فاعل بیشتر کار می کند و تحرک و نشاط و پویایی دارد، منفعل بیشتر یادِ کارهای گذشته را می کند و دائم در خاطرات است، نوستالژی همه وجودش را سرشار از وجد -همراه با حسرت- می کند. فرد منفعل تلاش می کند تا گذشته را در حال و آینده بازتولید کند، البته گاهی نیز انفعال او هم انفعالی می شود که دیگر حتی برای به دست آوردن گذشته هم تلاش نمی کند و صرفاً گوشه ای نشسته، از آن یاد می کند، حسرتش را می خورد و تجربه های عاطفی رقم می زند. پیرامون این بحث حرف گفته و نگفته زیاد است که ان شا الله در مجالی دیگر. پس رابطه انفعال و سنت گرایی و پرهیز از تغییر مشخص شد.

عرفان و تصوف همان انفعال در بعد معرفت شناسی است. چناچه این انفعال در بعد جنسیتی نیز زن است در برابر فعالیتی که مرد نماد آن است. فلسفه که نتیجه عقلانیت و منطق است، در واقع استیلای انسان بر معانی است از طریق مفهوم سازی ذهنی از طریق زبان. در فلسفه انسان چیزها را به فهم می کشد، گویی که چیزها را به بند ذهن خود کشیده و در اختیار او قرار می گیرند. پس فلسفه نماد فاعلیت انسانی است و بالعکس در عرفان این ما هستیم که خود را به بی کران هستی و جریان خلقت می سپاریم. روش شناسی معرفت در عرفان، انفعالی است. (9) در تاریخ اندیشه هم مشاهده می کنیم که ما همواره عرفانی بوده ایم. حتی فلسفه ما عرفانی است که این روند با ابن سینا در اشارات و تنبیهات شروع می شود، با شیخ اشراق در حکمه الاشراق ادامه می یابد و در حکت متعالیه ملاصدرا به اوج خود می رسد. پس این عرفان زدگی و رواج نوعی تصوف به اشکال مختلف در طول تاریخ مردم ایران نیز به همین انفعال بر می گردد.

فرد منفعل به جای اینکه شرایط را تغییر دهد، خود را تغییر می دهد. به جای اینکه شرایط را کنترل کند، خود را منطبق می کند. گاز است، نه جامد! انعطاف و انطباق نیز نتیجه همین انفعال است. خودشیفتگی نیز به همین ترتیب. فرد منفعل چیزی در چنته ندارد تا به آن بنازد و افتخار کند. واقعیت های موجود همه ضد اوست، بنابرین به تحلیل های فراتاریخی و متافیزیکی و اسطوره ای روی می آورد. ما برتریم و این سرنوشت محتوم و ناگزیر ماست که ما برتر باشیم. اگر الان وضعیتمان اصلا خوب نیست و دچار بحرانیم، هیچ اشکالی ندارد، چراکه ما در هر صورت برتریم! ما قوم برتریم! ما تمدن چندهزار ساله داریم!! زمانی که بقیه وحشی بودند ما متمدن بودیم! دین ما از همه ادیان برتر است! تنها راه جبران ضعف های موجود حواله دادن آنها به امور پست و کم اهمیت نشان دادن آن زمینه هاست و در عوض قدسیت برای خود قائل شدن، چون قدسیت را نمی توان به این راحتی زیر سوال برد! (10) «هنر نزد ایرانیان است و بس!» «اگر دانش در آسمان باشد هم مردانی از پارس ...» و از این قبیل اشعار و احادیث و ضرب المثل و تحلیل که در زندگی روزمره ما فراوان نقل می شود.

انفعال باعث شده تا ما همیشه از مواجه مستقیم با حقیقت سر باز بزنیم، همیشه راه فرار و راه دور زدن پیدا کنیم و هیچ وقت صریح نباشیم، نه با خودمان و نه با دیگران. این است که فرهنگ و زبان ما نیز به شدت پیچیده است. خیلی از زبان ها اصلاً مترادفی برای واژه «تعارف» وجود ندارد، یعنی اگر به غیرایرانی توضیح داده شود که تعارف یعنی چه باز هم نمی تواند به راحتی آن را درک کند! عرفان نیز به این پیچیدگی و عدم صراحت کمک می کند که در ادبیات ما هویدا می شود، تشبیهات و استعارات و کنایات فراوان که هنوز هم مشخص نیست دقیقاً منظور شاعران از می چه بوده؟! آیا عشق الهی است یا عشق زمینی یا همان مشروب الکی یا مفهوم پیچیده دیگری؟! انفعال پیچیده، کلید شخصیت ایرانی است.

...پایان

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

پی نوشت ها:

1- این متن در بهمن سال 1397 ه.ش یعنی سه سال پیش نوشته شده است و حالا که دوباره متن را خواندم دیدم اگر چه در مجموع هنوز با متن سابق، هم جهتم، اما در برخی مسائل نیز متوجه اختلاف نظر جدی با خودم شدم! خلاصه این که اگر دوباره قرار بود در چنین موضوعی، چیزی بنویسم، نتیجه احتمالا تفاوت های زیادی با متن حاضر که مربوط به 3 سال پیش است، داشت. شاکله و ایده اصلی متن نیز احتمالا متأثر از کتاب «ایرانی ترین غیرایرانی ها» باشد، چنان که بخش هایی از متن هم حاصل تلخیص و ترکیب این دو مقاله است:

علی اکبر کرباسیان. (1380). پیش شرط توسعه؛ پالایش خلقیات منفی، ارائه تفسیری نو از جهان بینی ایرانی.

شهیدانی، شهاب؛ مهدی نسب، کبری. (1397). اخلاق، عادات و رسوم ایرانیان از نگاه مأموران انگلیسی عصر ناصری.

2- نکته حائز توجه اینکه توضیح‌ ذات انگارانه از خلقیات‌ ایرانی، توضیح صحیحی نیست. بر‌ حسب‌ نوعی‌‌ عادت ذهنی، اخلاق ایرانی نیز ذات‌انگارانه دیده می‌شود، گویا ایرانی جماعت، ذاتاً چنین و چنان است و اخلاق و روحیات خاصی دارد. اما بر‌ اساس‌ رهیافت‌های‌ شخصیت اجتماعی، مردم با خود، خلق‌وخویی‌ ذاتی و پیشینی‌ به‌ عنوان یک طرح نهایی نمی‌آورند. خلق‌وخوی متحقق مردمان، پاسخ آن‌ها به شرایط زیست تاریخی و محیط نهادی خودشان است و در این راستا به تدریج‌ صفات و رفتارهایی را می‌آموزند. خلقیات مردم، همان رفتارهای آموخته شده یا‌ به‌ نوعی، تجربیات زیسته آن‌ها را منعکس می‌کند. (فراستخواه، 1380)

3- یکی از مهم ترین ارکان هویت، یعنی خود، دیگری است. اصولا با تعریف من چه کسی نیستم و نباید باشم، تعریف چه کسی هستم و باید باشم، مشخص می شود. دیگریِ هویت ایرانی، زمانی غرب بود، زمانی عرب بود و زمانی ایرانیان! دراین باره به زودی خواهم نوشت، ان شا الله. همچنین محمدرضا جوادی یگانه در کتاب «ایرانی ترین غیرایرانی ها» اندکی به این موضوع پرداخته است.

4- از جمله آنها: عدم صراحت، لاف زنی،  دروغ گویی،  تملق،  تغلب،  تعارف،  ریا،  نفاق،  اغراق،  کنایه ها و استعارات فراوان زبانی که زبان و ذهن فارسی را به شدت پیچیده کرده است، خالی بندی،  رشوه،  زیرمیزی،  چون به خلوت رفتن آن کار دیگر کردن!! و ده ها مورد دیگر!

5- البته تعارف نباید با احترام که از خصیصه های خوب ایرانی است، اشتباه گرفته شود‌.

6- به نظرم این تقابل رمانتیسیسم پیشینی و رئالیسم سیاه پسینی که نتیجه طبیعی آن است، می تواند توضیح دهنده خوبی برای بسیاری از کنش ها و ذهنیت های امروز ما باشد. متأسفانه راجع به این موضوع اثر قابل توجهی به زبان فارسی وجود ندارد.

7- البته این انکار اشکال گوناگونی دارد، گاهی نفی، گاهی ندیدن، گاهی نسبت دادن آن به بخت و اقبال و گاهی عارضی و غیراصیل دانستن فضایل دیگران.

8- این حفظ وضع موجود، گاهی اوقات در اشکال پیچیده تر تبدیل به «تغییر به نفع وضع موجود» می شود، یعنی یک نوع اجتهاد در جهت هر چه بیشتر بسته شدن، مثل این فرایند در مکتب فقهی احمد بن حنبل مشاهده می شود.

9- من فاعلیت یا انفعال را به تنهایی تایید و رد نمی کنم. چه اینکه فلسفه و فاعلیت هم در نتیجه ختم به انسان محوری اومانیستی و طغیان و استکبار و شرک به خداوند متعال می شود که شیطان نماد آن است. (...أبی و استکبر...) به نظرم باید به ترکیب دقیقی از این دو دست یازیم که همان حکمت الهی است.

10- و البته به این راحتی هم نمی شود اثبات کرد!

منابع و مآخذ

مقصود فراستخواه. (1386). تأملی در خلقیات ایرانی. تهران. مجله آیین. شماره 11 و 12

علی اکبر کرباسیان. (1380). تقابل خلقیات ایرانی با توسعه. تهران. مجله گزارش. شماره 129

------------. (1380). پیش شرط توسعه؛ پالایش خلقیات منفی، ارائه تفسیری نو از جهان بینی ایرانی. مجله گزارش. شماره 130

شهیدانی، شهاب؛ مهدی نسب، کبری. (1397). اخلاق، عادات و رسوم ایرانیان از نگاه مأموران انگلیسی عصر ناصری. فصلنامه علمی پژوهشی پژوهش های تاریخی. شماره 37

بیشاپ. ایزابلا برد. (1375). از بیستون تا زردکوه بختیاری. ترجمه مهراب امیری. بی جا: آنزان.

رایت. دنیس. (1383). انگلیسی ها در میان ایرانیان. ترجمه اسکندر دلدم. تهران: نشر به آفرین.

شاردن، ژان شوالیه. (1350). سفرنامه. ترجمه محمد عباسی. تهران: نشر امیرکبیر.

شرلی، آنتوان. (1363). سفرنامه. ترجمه آوانس. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر نگاه

شیل، لیدی. (1362). خاطرات لیدی شیل (همسر وزیر مختار انگلیس در اوائل سلطنت ناصرالدین شاه). ترجمه حسین ابوترابیان. تهران: نو.

لافتوس، ویلیام کنت. (1385). سفرنامه پژوهشی سرهنگ لافتوس، نخستین کاوشگر شوش. ترجمه عباس امام. تهران: نشر شادگان

مکنزی، چارلز فرانسیس. (1359). سفرنامه شمال. ترجمه منصوره اتحادیه. تهران: نشر گستره.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۰ ، ۱۵:۵۶
صابر اکبری خضری

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

1- «اندیشه های یک فیلسوف، چیزی نیست جز دفترچه خاطراتش.» این جمله را نیچه ضمن یک خودروانکاوی می گوید. چارچوب معنایی و نظام ذهنی هر فرد که با آن ها وقایع و امور را فهم و تحلیل می کند، در واقع امتداد و بازتاب تجربه زیسته اوست.

2- این ارتباط، یک طرفه نیست. به عبارت دیگر همان طور که اندیشه، بازتاب تجربه زیسته است، زیستن آدمی نیز متاثر از نظام معنایی او بوده و محدود به چارچوب اندیشه اوست. این نکته ما را متوجه می کند تا مبادا -به خطا- قائل به نوعی گسست میان عین و ذهن، میان نظریه و واقعیت، میان آن چه می بینیم (حس می کنیم) و آن چه می اندیشیم، شویم. اندیشه و تجربه در یک پیوستار قرار دارند. آدمیان همان طور که زیسته اند، می اندیشند و به همان سان که می اندیشند، زندگی و تجربه زندگی را می سازند.

3- تجربه زیسته قابل تقلیل به وقایعی صرفاً شخصی و حالاتی روانشناختی نیست؛ باید در نظر داشت این واقعیت اجتماعی است که بر تجربه های فردی سایه انداخته و به آن ها شکل می دهد. در واقع عوامل اجتماعی بیرونی به عنوان مولفه های مداخله گر از طرفی و موقعیت تاریخی به عنوان ظرف و بستر شکل گیری تجربه زیسته فردی از طرفی دیگر در این میان حضور دارند.

4- چنان که فرد، تجربه زیسته و منطق ذهنی دارد، جامعه نیز دارای دو بعد عینی و ذهنی است؛ واقعیت اجتماعی و نظام معنایی (عرف). بنابرین می توان گفت برایند نظریات و اندیشه های موجود در یک جامعه پیرامون امری خاص، بازتاب شرایط عینی همان جامعه است. جامعه شناسی معرفت و مردم شناسی معرفت در پی بررسی همین ارتباط و تبیین آن است.

5- «خود» چیزی را تجربه نمی کند بلکه مجموعه تجربه ها، «خود» را شکل می دهد. نقش همه تجربه ها در شکل دادن به این خود یکسان نیست، چنان که «خود» نیز لایه های گوناگونی دارد، برخی عمیق تر، زیرین تر، هسته ای تر، پایدارتر و سخت تر است و برخی سطحی تر، منعطف تر و بیرونی تر. تجربه های عمیق، هسته سختِ «خودِ» ما را شکل می دهند و بعد هم از دسترس ما خارج می شوند، چرا که دور آن ها را لایه های فراوانی از دیگر تجربیات فرا می گیرد. به سانِ سکه ای که میان 10 لایه پارچه پنهانش کنند یا مثل قلبی که استخوان ها و گوشت ها و پوست ها از او محافظت می کنند؛ با این تفاوت که استخوان های «خود»، دائم تغییر می کنند.

6- هسته سخت «خود»، همان چیزی است که به فهم ما از هستی شکل، صدا، حس و مزه داده و چارچوب فهمِ تجربه های بعدی را سامان می دهد. «خود» دریافت های ما از واقعیت پیرامونی مان را از معناهایی معلق، بی رنگ، بی شکل و بی تعین، تبدیل به شخصیت هایی ویژه و مشخص می کند، وقتی دریافت های شناور و بی شکل ما از در بستر «خود» می نشینند، تبدیل به شخصیت هایی با لهجه و حس مخصوص به خودشان می شوند که در لایه های زیرین شخصیت ما تهنشست کرده و «خودِ» ناآگاه ما را شکل می دهند.

7- خانواده، مهم ترین جایی است که اساسِ «خود» در آن شکل می گیرد. چنان که که پیشتر گفته شد، همان طور که فرد، خودی دارد، جامعه نیز خودی دارد، خودی آگاه و خودی ناآگاه که یونگ از آن ها به عنوان خودآگاه جمعی و ناخودآگاه جمعی تعبیر می کند. اساس «خودِ» جامعه نیز در نهاد خانواده شکل می گیرد. خانواده هم اولین تجربه های ما را رقم می زند، هم مهم ترین هایشان را؛ (چه این که در بیشتر مواقع مصادیق این دو قید متفاوت مشترک است، یعنی همان اولین ها، مهم ترین ها هستند!) با توجه به رابطه میان تجربه ها و «خود» روشن می شود که شخصیت پر و خودِ سالم، فقط از دل خانواده سالم است که به دست می آید. بنابرین «خود»، نشانگری از روابط و مناسبات خانواده ای است که در دامن آن پرورش یافته است یا به عبارت دیگر مناسبات و روابط خانواده -چه مثبت و چه منفی- کاملاً در «خودِ» فرزندان انعکاس پیدا کرده و در هسته سختِ «خود» آن ها مسکن می گیرد. البته این گزاره به معنای حذف یا انکار نقش سایر عوامل و مولفه ها در تشکیل «خود» نیست، بلکه بیانگر اهمیت بنیادین خانواده در این میان است.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

8- نه تنها کنش افراد در مواجه با خانواده، بلکه حتی دیدگاه نظری افراد پیرامون خانواده نیز بیشتر از آن که تحت تاثیر سخنرانی ها، کتاب ها و ایده ها باشد، متاثر از تجربه زیسته ای است که فرد از خانواده دارد. نکته مهم تر آن که دیدگاه جامعه پیرامون خانواده، بیانگر وضعیت خانواده در واقعیت اجتماعی است. اگر می خواهیم اندیشه ها و تئوری ها را پیرامون خانواده تغییر دهیم، باید خانواده بیش از پیش کانون امنیت، محبت، معنا و لذت شود. خانواده ای که والدینش سلطه گر بر فرزندان، مردانش اصل و زنانش فرع و روابط زوجینش کدر و سرد نباشد؛ خانواده ای که تفاوت ها در آن به رسمیت شمرده شود، خانواده ای که کنارهم بودن های آن مشروط به عوامل بیرونی نباشد، خانواده ای که هر کدام از زوجینش بی تفاوت به یکدیگر زیست شخصی نداشته باشند؛ در غیر این صورت خانواده کانون تولید اندیشه های سرد، «خود» های متزلزل و گمان های خاکستری خواهد شد. *

9- مهم ترین چالش های خانواده که در تشکیل «خود» فرزند اثر منفی دارد، اختلال در رابطه میان والدین و دیگری اقتدارگرایی آن ها در نسبت با فرزند است. پدر و مادر در نظر فرزند باید کاملاً شبیه یک فرد باشند، دو قطعه یک وجود که هیچ گونه گسست و دوئیتی میان آن ها برای فرزند مشاهده نشود. مصادیق تزلزل در ساختار خانواده عبارتست از: سرد بودن روابط والدین، خشونت و پرخاش، طلاق، طلاق عاطفی، سردی روابط، بگومگوهای زیاد، نفی نظر یکدیگر و حتی اختلاف نظرهای زیاد، عدم احترام و ادب در ارتباط با یکدیگر، مطمئن نبودن و شکاک بودن نسبت به یکدیگر، تلورانس بالا در رابطه (سینوسی بودن)، ترجیح امور کاری یا ... به خانواده و ...

10- منظور از اقتدارگرایی والدین، صرفاً خشونت یا اعمال قدرت نیست؛ والدینی که فاصله و تفاوت میان خود و فرزندشان را به رسمیت نشناخته و به دنبال به بند کشیدن روزافزون فرزند در دامن و منزل خود باشند، اقتدارگرا هستند. فرزند، امتداد وجودِ آدمی است؛ با تولد فرزند، گویی که ما بار دیگر فرصت پیدا می کنیم تا مسیر زندگی را از آغاز طی کنیم، آن هم در قالب تنی که خودمان به وجودش آورده ایم و در واقع، «خود»ِ ماست در تنی دیگر. با توجه به این نکته، طبیعی است که والدین مایل نباشند که فرزندشان از آن ها جدا شود و میل به نگهداری او در خود دارند؛ چه این که در لایه ای عمیق تر او را نه به مثابه دیگری، بلکه به مثابه خود تلقی می کنند. استقلال فرزند شاید حسی شبیه ترس حکومت مرکزی از جدا شدن بخشی از استان های کشورش و اعلام استقلال آن ها برای والدین به همراه داشته باشد. بنابرین می توان گفت ایجاد حالت اقتدارگرایی در این معنا تا حدودی طبیعی است و باید ضمن خودآگاهی از آن عبور کرد. اقتدارگرایی بیانگر حالتی است که والدین تلاش می کنند تا منطق اندیشه ای و زندگی فرزند را کاملا مطابق و مشابه یا مورد انتظار خود بچینند، این میل به کنترل و مشابهت، صرفاً در لایه جهان بینی فرزند نیست، بلکه روز به روز پیشروی کرده و می تواند تا جزئی ترین رفتارها یا نشانه های ظاهری را نیز در بگیرد؛ در این صورت اگر فرزند مسیری متفاوت از خواست والدین را برگزیند، از حمایت والدین محروم شده و نوعی از «پیوندهای مشروط» شکل می گیرد.

نتیجه این اقتدارگرایی، احساس درک نشدن توسط خانواده را به فرزند می دهد و اندک اندک او را از کانون روابط خانواده دور و یا در حالت های شدیدتر گریزان می کند. افراطی ترین شکل والدین اقتدارگرا نیز دو واکنش احتمالی در فرزند به وجود می آورد؛ یا افسردگی و ضعف شدید در تشکیل زندگی، ناتوانی در برقراری ارتباط با دیگران که زمینه ساز ترس شدید و آسیب پذیری بسیار است را به همراه دارد (از این حالت می توان به نفرت انفعالی و تدافعی یاد کرد که حتی ممکن است در قالب وابستگی شدید تجلی پیدا کند.) و یا در بیشتر مواقع باعث طغیان و عصیان در دوران نوجوانی و جوانی علیه خانواده و ایجاد نوعی نفرت فاعلانه و تهاجمی می شود که نه تنها علیه بنیان خانواده، بلکه علیه ساختار اجتماعی و ساختار معرفتی (معمولاً دین) صورت گرفته و ایجاد تعارض می کند.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

پی نوشت:

* این که شخصیت و اندیشه ها را جریان زندگی شکل می دهد، آیا به معنی این است که اگر کسی خانواده و تجربه زیسته اش آن چنان مثبت نبود، همه چیز را باخته و دچار فرایندی غیرقابل برگشت است؟ ابداً. گام ابتدایی برای فائق شدن بر تجربه های زیسته منفی، «خودآگاهی» است. چنان که فروید می گفت، قدرت خودِناآگاه و هسته های سخت، در این است که ما از آن ها آگاهی نداشته باشیم و از ما پنهان و پوشیده باشند؛ به محض خودآگاه شدن، «خود» در دسترس و تحت سیطره ما قرار می گیرد. بنابرین مرحله اول خودآگاه شدن است که به فرد احساس قدرت می دهد. «العلم سلطان» دانایی همان توانایی است، خودآگاه شدن یعنی بازی ناخودآگاه را رمزگشایی و بی اثر کردن. حالا همه چیز آماده تغییر است، اما این که تغییر به چه سمتی اتفاق بیافتد، بحث دیگری است. در این مرحله سینه شکافته شده و دست جراح (خودآگاه) به قلب پوشیده شده (ناخودآگاه) رسیده است.

 

...پایان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۱:۴۲
صابر اکبری خضری

جهان بینی پست مدرن که کم کم سیطره ی رورافزونی بر ابعاد مختلف اندیشه ورزی ما پیدا می کند، با 2 بحران اساسی رو به روست؛ 1- زندگی و معنای زندگی و در نتیجه چالش اول، چالش دوم به وجود می آید: 2- زندگی و ملال آن.

بسیاری از متفکران که در دو سه قرن اخیر با بحران دوم مواجه شده اند پیشنهاد نسبتاً مجذوب کننده ای ارائه می دهند؛ هنر. افرادی چون مارسل پروست، آرتور شوپنهاور، فردریش نیچه، چارلز بوکوفسکی، اروین یالوم، اخیراًها آلن دوباتن، و و و ... صراحتاً یا تلویحاً می گویند هنر آن چیزی است که می تواند ملالِ زندگی را کنار بزند، هنر هم لذت است و هم درمان، هم آموزنده است و هم رازآلود. زندگی ذاتاً به راز محتاج است و هنر رازی است در دل طبیعت و در متن زندگی، نه ماورای آن، ابهامی در دل آگاهی ها و نه فراسوی آنها، درمانی در دلِ دردها و لذتی در دل ملال ها و رنج ها، رازی که همین جاست و آنجایی نیست.

در این باره یک عبارت کلیدی از چارلز بوکوفسکی قابل تامل است: «فرق هنر با زندگی این است که هنر قابل تحمل تر است.» به نظر می رسد از این عبارت مشهور بوکوفسکی، لااقل سه برداشت متفاوت می توان کرد؛

1- «فرق هنر با زندگی این است که هنر قابل تحمل تر است.»

هنر منجی است، زندگی به خودی خود عمیقاً تلخ و ملال آور است و هنر آن عنصری است که ما را از این افسردهزار و از این زمین ملالخیز نجات داده و به دنیای جدیدی می برد. در واقع هنر و زندگی دو چیز متباین و متمایز در نظر گرفته شده اند که می توانیم بین آن دو انتخاب کنیم، یکی هنر است و دیگری زندگی، یکی پیروزی است و یکی سقوطی ناگزیر، زندگی بد و هنر خوب. پس جمله این گونه معنا می شود که: «فرق هنر با زندگی این است که زندگی غیرقابل تحمل و هنر قابل تحمل است.»

2- «فرق هنر با زندگی این است که هنر قابل تحمل تر است.»

هنر و زندگی هر دو غیرقابل تحمل اند ولی هنر قابل تحمل تر از زندگی است. یک نگاه عمیق به هنر و فلسفه هنر که در آن هنر معجزه نیست و معجزه نمی کند، هنر رویایی نیست. هنر هم به اندازه زندگی پوچ و بی معناست، تنها و تنها فرق آن با زندگی این است که هنر قابل تحمل تر است؛ یک نیهیلیسم هنری در نتیجه یک نیهیلیسم فلسفی. با این همه پس چرا باید به سمت آن رفت؟ چون مهم رفتن است، چون زندگی خیلی غیرقابل تحمل است. هنر تنها ملجأ است و متأسفانه آنقدرها هم که فکر می کردیم آرامش بخش نیست. چرا هنر قابل تحمل تر است؟ چون افیون زندگی است. هنر ابهام دارد و ابهام همان راز فریبنده است. هنر هرچند کوتاه، باعث سرگرم شدنمان می شود، اغواگرانه و حرفه ای ما را می فریبد، آن قدر خوب ما را می فربید که متوجه نمی شویم، تخدیرمان می کند تا تلخی و ملال زندگی را فراموش کنیم، فقط کافی است یکبار خودمان را گول بزنیم که جواب مسأله مان همین است و خود را به دستش بسپاریم، بعد چنان فریفته اش می شویم که حتی گول خوردن اختیاری و خودآگاهمان را هم فراموش می کنیم. اما تجربه هنری بلأخره تمام می شود و اثرش رو به زوال می رود. پس اثر هنری باید در این مدل روز به روز مرموز تر و مبهم تر باشد، چه اینکه دیگر ابهام قبلی حس پاسخ جویی مان را ارضا نمی کند، معتادی که باید دز مصرف اش را بالا ببرد. زندگی بد و هنر کمتر بد. پس جمله این گونه معنا می شود که: «فرق هنر با زندگی این است که زندگی غیرقابل تحمل و هنر کمی قابل تحمل تر است.»

3- «فرق هنر با زندگی این است که هنر قابل تحمل تر است.»

هنر و زندگی متباین و دو مقوله با ذاتی متفاوت نیستند، بلکه تعامل و اثر متقابل دارند، هنر به زندگی نیاز دارد و زندگی به هنر. اگر قرار باشد زندگی را غیرقابل تحمل فرض کنیم، هرگز نه هنر و نه هیچ چیز دیگری نمی تواند کمکی به ما کند، چراکه همه آن چیزها «در زندگی» هستند، نه «در کنارِ زندگی». هنر خود برساخت زندگی است، هنر نتیجه زندگی است، هنر جایگزین زندگی نیست، هنر امتداد و ادامه زندگی است. هنر درمانِ زندگی نیست، هنر درمانِ برخی دردهای درون زندگی است. پس زندگی قابل تحمل است و هنر قابل تحمل تر. هنر ضدزندگی نیست، بلکه دوست صمیمی زندگی است. در نتیجه برای هنر خوب باید زندگی خوب داشت.

نزدیک بود مشکل حل شود اما دوباره رسیدیم سرجای اول؛ زندگی و معنای زندگی. پس جمله این گونه معنا می شود که: «فرق هنر با زندگی این است که هنر قابل تحمل تر است به شرطی که زندگی قابل تحمل باشد و هنر غیرقابل تحمل تر است، اگر زندگی غیرقابل تحمل باشد»

از کوزه همان برون تراود که در اوست...

 

پ.ن: این نوشته کوتاه مربوط به سال 1396 است، طبیعی است که بعد از 4 سال بخش هایی از آن را دیگر قبول نداشته باشم، آن که نظرش همیشه یکی است، پرروردگار است.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۰۰ ، ۱۲:۰۴
صابر اکبری خضری

این که گفتم پادکست طور علتش این هست که بنده بتدای هر دو قطعه توضیح مختصری راجع به حال و هوای قطعه ارائه می کنم. بشنوید و ایمان بیارید که موسیقی می تونه پاک باشه، نه مبتذل.:

1- قطعه اول با نام «مرثیه دختر کرده» با خنیاگری مرحوم اسماعیل ستارزاده از موسیقی شمال خراسان (قوچان)

 

متن شعر:

دختر کُردِهیِ مَلوسُم

میام چِشماتِ بِبوسُم

چشماتْ، چِشمونِ غِزاله (گُلُم!)

صِدایْ عاشِقْته می ناله...

 

ای ماه نَبید و اُو ماه بی

دختر کُرده بی گناه بی

اَرمون، اَرمونِ غِزاله.... (گلم!)

صدایْ عاشِقْته می ناله...

 

سَرِ تِنورِ کِلبْ علی

گُولَّه خُوردَه بی مِنَلی

گُولَّه، گُولَّهیِ برنُو بی (خدا!)

رِخْتای بَچَّم چِقَد نُو بی...

گُولَّه، گُولَّهیِ برنُو بی (خدا!)

شُوِ اوّلِ سالِ نُو بی...

 

سرِ کوهایِ چِنارُون

سَوارْ اسبی میده جُولون

اَسبت، اسبِ قَرِه یالِه ... (گلم!)

صدایْ عاشِقْته می ناله...

 

عزیزوم!

سرِ کوهایِ بلند، حَق می زنُم مُو

غِزالُم گُم‌ شدَه، رَد می زنُم مُو

وای بر من...

 

غِزالُم گم شدَه، غِزالِ شاهی

صدایَش می زنُم آخ بابا کجایی؟!

دختر کجایی؟! عزیزوم کجایی؟!

عزیزوم کی میایی؟! کی میایی...

نَدارُم طاقتِ یک دَم جدایی...

 

2-قطعه دوم  با نام «لیلا خانم» با صدای سیما بینا از موسیقی جنوب خراسان (بیرجند)

 

تصویر: بانوسیما بینا در کنار استاد عثمان محمدپرست در سال های دور جوانی

متن شعر: نِگارینا! قَدِ چارْشونه داری

کِنارِ خونهِ ما خونه داری

همون خونه که رو بَر قبله باشه

خودت مست و ما رِ دیوونه داری

 

لیلا! وَفایْ تُو ر گردُم

نازْغمزه های تو ر گردُم

نَرمَکْ نَرمَکْ راه می روی...

راهرفتنایْ تو ر گردُم...

 

دِلُم می خواد که دِلسوزُم تو باشی

چراغ و شمع و پی سوزُم تو باشی

دِلُم می خواد که در شب های مهتاب

هَمو ماهِ دلانگیزُم تو باشی!

 

شتر از بار می ناله، مُو از دل

بِنالیم هر دومون منزلْ به منزلْ

شتر، نالِه که مُو بارُم گِرونه

مو هم نالُم که دور افتادُم از دل...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۰ ، ۱۹:۵۶
صابر اکبری خضری

بعضی ها وقتی دلشان می گیرد یا ناراحت می شوند یا درونشان درگیر است، اشک می ریزند، بعضی ها زیادتر می خوابند، بعضی ها وقتی دلگیر و دلتنگ و ناراحت می شوند، زیادتر می خورند، بعضی ها یک هو ورزشکار می شوند و دمبل می زنند، بعضی ها فریاد می کشند، بعضی ها در خانه می مانند، بعضی ها می زنند بیرون، بعضی ها می روند سفر، بعضی ها مثل سگ کار می کنند، بعضی ها با هیجان زیاد مثلا وسایل خطرناک شهربازی خودشان را می ریزند بیرون، بعضی ها می زنند به دل طبیعت، بعضی ها تند تند چای می نوشند، بعضی ها مثل اسمارتیز، قرص آرام بخش و خواب آور می خورند، بعضی ها خوابشان نمی برد، بعضی ها می روند پیش دوستانشان و صحبت می کنند، بعضی ها وقتی دلگیر و دلخور و دلتنگ هستند، به طور غیرعادی و زیادی می خوانند، بعضی ها می روند در دل گوشی و اینستا و می چرخند، بعضی ها کلیپ های طنز نگاه می کنند، بعضی ها می روند در فکر، بعضی ها موسیقی گوش می کنند، بعضی ها پیاده روی می کنند، در کل، ناراحتی و عشق، آن چنان را آن چنانی تر می کند. هر کسی همان که هست و دوست دارد را چند برابر و ناب تر انجام می دهد. من هم خیلی از اوقات خیلی از کارهایی که تا الان داشتم می گفتم را انجام می دهم اما وجه ثابت همه اوقاتی که درونم چیز است، چیز دیگر... چه طور بگویم، ناراحت یا مشغول یا دلگیر یا دل شوره داشتن یا یک چیزی در همین مایه ها، ولی بهترین کلمه اش همان چیز است، وجه ثابت همه اوقاتی که درونم خیلی چیز است این می شود که زیاد می نویسم، پست می گذارم، تحلیل می نویسم، پیام در اسمارتیز می گذارم، پیام در وبلاگ می گذارم، با حداکثر توان قوه تحلیل فلسفی اجتماعیم روشن می شود و شروع به کار می کند، کلا می نویسم دیگر، هر چیزی باشد، شطحیات گرفته تا تحلیل تا طنز تا پست روزمره وبلاگ یا هر چه. خلاصه الآن در آن حالتم، پس تعجب نکنید اگر برای اولین بار در یک روز و 24 ساعت گذشته و آینده دو سه پست یا بیشتر گذاشتم. 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۱۷
صابر اکبری خضری

در کلیپ «دهه هشتادیا» ماوا، فراتر از «گفته» ها، ما با یک «گفتمان» جدید مواجهیم، گفتمانی که در حال تولید فرم متفاوت و بدیعی از دینداری مدرن بر محور اینستاگرام است. بنابرین نقطه تعیین کننده در بحث، نه تک تک گفته ها، بلکه نوع نظم و ارتباط بین نقاطِ گفته ای است که گفتمان را می سازند. «کلیپ دهه هشتادی ها» را نباید به مثابه یک «اتفاق» رسانه ای فهم کرد، بلکه باید آن را ادامه فرایندی دید که از مدت ها پیش با اهمیت یافتن فضای مجازی در زندگی روزمره شروع شده و به دنبال بازتولیدِ عرفی و عامه پسند از مناسبات و عناصر آیینی است. بر این اساس ضروری است تا برای فهمِ گفتمانِ این اثر، آن را در کنار سایر آثار این فرایند، دید و بررسی کرد.

یکی از نکات قابل توجه در این باره، ایماژی است که از امام حسین (ع) به عنوان عنصر مرکزی (دال محوری) واقعه عاشورا و ارتباط آن با مخاطب برساخت می شود. این که ما چه صفتی را برجسته می کنیم و به عنوان مهم ترین عنصر، در کنار شخصیت اصلی مان یعنی امام حسین (ع) همنشین می کنیم، بیانگر خطوط اصلی گفتمان است؛ امام حسینِ «شهید»، امام حسینِ «مظلوم»، امام حسینِ «عدالت خواه» و ... نمونه ای از ایماژهایی هستند که درباره امام حسین (ع) در جامعه ما رواج داشته، اما در این اثر و در این گفتمان جدید، ما با ایماژی دیگرگون از امام حسین (ع) مواجهیم، امام حسین «جذاب»! در واقع مهم ترین خصوصیت مثبت این امام حسین (ع)، «جذابیت» زیاد اوست، جالب این که هنگام بیان این کلمات در سرود، قابی از علیرام نورایی می بینیم که به عنوان یک «بازیگرِ شاخ» و احتمالاً جذاب، وارد عرصه بازی نوجوان ها می شود.

در این گفتمان، جذابیت -اگر نگوییم محور،- مهم ترین همنشین حقیقت است. به یاد بیاوریم در مسابقات استعداد یابی عصر جدید -که از قضا با ایده ها و افراد مشابهی تولید می شد،- عبارت محوری همین «اجرای جذاب» بود. اگر در عصر جدید، جذابیت معیار تایید استعداد بود، این بار جذابیت معیار تصدیق امر قدسی است و این عملاً به معنای تقدس زدایی از امر قدسی است. توضیح این که نوجوانی سن گرایش و اجتناب توأمان در نسبت با عنصر «جذابیت» است؛ جذابیت در دل خود گذرا بودن را نیز به همراه دارد چرا که در جهان اینستاگرامی جذابیت مصرف می شود؛ همه چیز در نوجوانی گذراست مگر امور نمادین و معنا بخش؛ بنابرین تقلیل امام حسین (ع) به یک سوژه امروزین جذاب، نه تنها معنای عالی آن را در بلند مدت برای نوجوان محقق نمی کند، بلکه قیام عاشورا و امام حسین (ع) را از معانی غنی و تاریخی خود نیز تهی می کند.

نوجوانی دوره گذار است. درست بر خلاف اصرار و تلاش کلیپ ماوا برای تعریف هویتی متفاوت و بچه گانه برای نوجوان و تثبیت آن، نوجوان به دنبال کسب و تسخیر دنیای بزرگان است و خود را در دیگری بزرگسال می بیند، نه بازتولید دنیای گذار خود. از طرفی عاشورا معانی تاریخی خلق می کند که تاریخ را به حرکت وا می دارد، نه خلق معانی روزمره بی تاریخ. نگرشِ گفتمانی، معمای امام حسین جذاب را حل می کند و فهمی کلان تر از فرایندی می دهد که سایر تک وقایع و گفته ها نیز در سایه آن معنادار می شوند؛ در این نگاه قابل درک است که امام حسین جذاب، «اربعینِ توپ و شیطون و بلا» می خواهد. «مداح اینستاگرامی» می خواهد. امام حسین جذاب، قاسمش سلانه سلانه راه می رود و بازی می کند، نوحه هایش با عشوه خوانده می شود و در فرم و محتوا، نمونه ای از موسیقی پاپ است. از همه مهم تر، ارتباطِ با این امام حسین جذاب، رابطه ای رمانتیک است؛ گذر از نوحه های حماسی یا عزاداری هایی با سبک و سیاق سنتی، به نماهنگ های دیجیتال استودیویی و فانتزی شاهدی از ماجراست.

در «دهه هشتادی ها» ما با یک بازتولید فرمی امروزین و متناسب با اقتضائات نسلی جدید از محتوایی اصیل مواجه نیستیم، بلکه با یک گفتمان بدیع در دینداری مدرن مواجهیم که جریان آن روز به روز گسترده تر و بازنمودهایش افزون تر می شود؛ بنابرین لازم است تا این گفتمان بدیع، دقیق تر مطالعه شده و نقش و معنای مولفه های گوناگونی چون «شهرت»، «فضای مجازی»، «نوجوان»، «دین» و... در آن فهم شود.*

* این یادداشت کوتاه مشترکا توسط بنده و دوست عزیز و گرامی دکتر جواد بادین فکر نوشته شده است.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۳۵
صابر اکبری خضری

می گویند آدم تا وقتی به مسئله و چالشی برخورد نکند، دست به خلاقیت نزده و راه های جدید را کشف نمی کند. سابقا در همین وبلاگ ماجرای یکی از خلاقیت های شگفت آورم!! را عرض کرده بودم که حقیقتاً حدود 20 درصد مشکلات زندگی ام بعد از آن حل شد؛ حالا این چند روز با مسئله دیگری دست و پنجه نرم می کردم و به لطف ایزد منان دقایقی پیش، ایکیوسان وار آن چراغ زرد بالای سرم روشن شد و حالا لحظاتی است که دارم در پوست خودم نمی گنجم.

قبل از این که ماجرا را بگویم، متذکر شوم بعضی ایده ها فقط در حد ایده خوب اند و به مرحله اجرا که می رسد، تقه شان در می رود و معلوم می شود آن قدرها هم ایده چفت و بست داری نبوده، اما خلاقیت حقیر در رفع این مسئله حیاتی، نه تنها در مقام نظر مشعوف کننده بود، بلکه آزمایش های ابتدایی هم روی آن انجام شد و خدا را شکر در کمال ناباوری جواب داد! فی الحال نسخه ابتدایی یا به قول فرنگی ها بتا منتشر شده و شما می توانید در همین وبلاگ پیگیر به روز رسانی ها و افزودنی ها که به فراخور زمان منتشر می شود و ایده اولیه را بهبود می بخشد، باشید.

اما قصه چیست؟ قصه این است که بنده باید در عرض 3 هفته پایان نامه ارشد بنویسم، پایان نامه ای که پروپوزالش در گروه شنبه یعنی پریروز تصویب شده و در دانشکده هم قرار است شنبه آتی تصویب شود؛ فلذا با 4 سیلندر و به طور گازکوب در حال پایان نامه نویسی هستم. * به این منظور هر روز صبح ساعت 8 از رخت خواب خود برخیزیده و عازم باغ کتاب می شوم، طبقه بالایش چند تا صندلی چیده اند و جای خوبی برای درس خواندن و پایان نامه نوشتن است، خوبی اش اینجاست که خیلی ساکت نیست و آدم دلش نمی گیرد، هر یک ساعت و نیم بلند می شوم چند قدم راه می روم و مردم را می بینم، البته مردم که چه عرض کنم بیشتر زوج های جوان دلداده هستند که خیلی رمانتیک و دست در دست هم قدم می زنند، به هر حال درست است که کتابخانه قطعا ترجیح دارد ولی خب کتابخانه ها فعلا تعطیل اند، از طرفی این جا هم خیلی بد نیست و تجربه متفاوتی است؛ اما...

اما یک مشکل جدی وجود دارد و آن این که جوان هایی که اینجا برای مطالعه و کار و تحقیق و امر خیر! می آیند خیلی باکلاس اند! تیپ و قیافه هایشان، دفتر و دستکشان، لب تاب و موبایلشان و خورد و خوراکشان، همه نشان از خفن بودن می دهد، البته من کلا برایم مطرح نیست و راستش را بخواهید افتخار هم می کنم، غرض از بیان این نکته چیز دیگری بود. یکی از اقلامی که روی میز هر نفر دیده می شود یک بطری آب معدنی است. آدم تا می نشیند و چند صفحه ای می خواند یا می نویسد، جَلدی ** تشنه اش می شود؛ حالا اگر گفتید آب سرد کن کجاست؟! بله، هیچ جا! یعنی باغ کتاب به این بزرگی یک عدد آب سرد کن بیشتر ندارد و آن هم انتهای غربی ترین بخش کتاب فروشی در طبقه هم کف است، خب حالا ما کجا هستیم؟ ابتدای شرقی ترین نقطه در طبقه بالا؛ فاصله آن قدر زیاد است که قشنگ می شود درخواست اسنپ داد. بنابرین جوانان عزیز همگی آب معدنی خریده و کنار خود می گذارند، بنده هم خواستم آب معدنی بخرم اما متوجه شدم که ای دل غافل! باغ کتاب، سوپرمارکت یا غرفه برای این جور خرت و پرت ها ندارد که! در عوض از این دستگاه های اسمش را نمی دانم دارد که مثل یخچال شیشه ای است که همه محصولات را جلوی چشم گذاشته و شماره آن چه می خواهی را می زنی و کارت می کشی و از آن بالا یک چیزی می چرخد و جلو می آید و محصول درخواستی ات را «تولوپ» *** می اندازد پایین.

خب مشخص است که این دستگاه ها هم مال همین بچه های باکلاس است، نه مال ما و اصلا محتویات درونی اش هم بیشتر خارجی اند و گروه خونی شان به ما نمی خورد و ممکن است مصرفش مثل واکسن مدرنا و فایزر، عوارض داشته باشد. ما هنوز عادت داریم مثل بچگی مان، مثل حیاط مدرسه، از شیر آب با دست آب بخوریم، البته همان جا هم یک ناظمِ گیر داشتیم که مامور بهداشت انتخاب می کرد و «بِپا» می گذاشت جای آبخوری ها تا کسی با دست آب نخورد، ما هم دو نفری می رفتیم و یکی با آن بنده خدا صحبت می کرد تا سرش گرم شود و دیگری سریع آب می خورد! راستی چرا همه چیز در این ممکلت این قدر دردسر دارد؟! خب بگذارید بچه آبش را بخورد! تا یادم نرفته بگویم یکی از لذت های آن دوران هم لیوان هایی عجیب و جادویی بود که شکلی حلقوی داشت و حلفه ها در هم فرو می رفت و در یک چشم به هم زدن، لیوان به آن بزرگی تبدیل می شد به یک چیزی شبیه به نوار چسب!

بگذریم... خواستم از آن دستگاهِ خفن آب معدنی بگیرم که دیدم یک آب معدنی کوچک 5500 تومان آب می خورد! بله! با توجه به این که در طی 10 ، 11 ساعتی که من اینجا هستم حداقل دو تا از آن ها لازم می شود، معنایش این است که روزی 11 هزار تومان، هزینه آب می شود فقط! حالا بحث پولش نیست ولی این که برای آب، پول بدهم یک حس بدی دارد. انگار آب حقِ انسان و حق حیات است، آب ودیعه و عطای پروردگار است، البته همه چیز لطف خداست، اما آب هدیه بی چشم داشت خداست که به همه -مسلمان و کافر، شرقی و غربی- عنایت کرده، آبِ پولی معنای خوبی ندارد برای من.

القصه که از خرید آب پشیمان شده و به طرف همان آب سرد کن راه افتادم، سر راه گلاب به رویتان سرویس بهداشتی بود و خواستم برای قضای حاجت بروم که ... به محض وارد شدن به محیط دستشویی (نه خودِ wc!) جلوی آینه بزرگ سراسری ایستادم و ضمن باز کردن شیر، آبی به صورتم زدم! آبی بس خنک بود که خستگی روز را با خود می شست و پایین می ریخت... اما یک نکته! خب چرا همین آب را نخورم؟! به به! از عزیزی که مسئول خدمات و نظافت همان جا بود پرسیدم این جا همه آب ها آشامیدنی است؟! و او تایید کرد. چه از این بهتر؟! دیگر لازم نیست کیلومترها پیاده روی کنم! در عرض سه سوت می آیم و از همین جا آب می خورم! آب های باکلاس هم باشد برای جوانان باکلاس ... آه چه قدر حرف زدم، دهانم خشک شد، بروم یک گلویی تازه کنم، بیایم. ****

* البته موتور بنده اصالتاً 8 سیلندر می باشد که 4 سیلندر آن درگیر وقایع دیگری است.

** جَلدی: به سرعت

*** صدای برخورد محصول با کف دستگاه.

**** تازه اگر به هر دلیلی نیاز بود باکلاس جلوه کنید می توانید یک بار از آب معدنی های دستگاه بخرید و بعد که تمام شد دیگر همیشه بروید از همین سرویس بهداشتی پر کنید و بیاورید سر میز، فقط یک سوال؛ اگر یک نفر ازمان درخواست آب کرد، لو نمی رویم؟ مزه آب شیر که با آب معدنی فرق نمی کند، می کند؟!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۲۶
صابر اکبری خضری

داستان توسعه یک شخصیت دارد، سایر شخصیت همه درجه 2 اند.

توسعه متن و حاشیه دارد، اصل و فرع دارد، مرکز و پیرامون دارد؛

توسعه حتی وقتی می خواهد به دیگران کمک کند، باز آن طور که خود می خواهد و صلاح می داند کمک می کند، نه آن طور که دیگری نیاز دارد؛

توسعه به دیگران در مسیر خودش کمک می کند، نه به دیگران در مسیر خودشان؛

توسعه مقصدی جز مقصد خودش را به رسمیت نمی شناسد یا با دیده کم اهمیت تر به آنان می نگرد؛

توسعه در اکثر اوقات دیگران را تحمل و در بهترین حالت ترحم می کند؛

توسعه سوژه-ابژه می سازد، توسعه بالا و پایین درست می کند؛ 

توسعه همه چیز را در نسبت با خودش تعریف می کند؛

توسعه یعنی «من»؛

توسعه یعنی تحمیل کردن؛

توسعه یعنی تحمیل را در لباس تربیت بردن؛

توسعه یعنی یک طرفه بودن؛

توسعه یعنی گفتن و نشنیدن؛

توسعه یعنی مدیریت کردن، توسعه یعنی همکاری نکردن؛

توسعه یعنی اعتماد به نفس؛

توسعه یعنی مهربانی دروغین؛

توسعه یعنی خوبی نه آن جهت که دیگری شایسته خوبی است، از آن جهت که خوبی به او فوایدی برای خود یا او دارد؛

توسعه یعنی فریب؛

توسعه یعنی بازی کردن با دیگران؛

توسعه یعنی بازیگر بودن، کارگردان بودن، فیلم نامه نویس بودن؛

توسعه یعنی مشخص کردن نقش دیگران؛

توسعه یعنی بازی گرفتن از دیگران؛

توسعه یعنی مشخص کردن مسیر دیگران؛

توسعه یعنی مربی گری؛

توسعه یعنی معیارهایی اگرچه فردی یا بومی را، همگانی و جهانی پنداشتن؛

توسعه یعنی استانداردهایی پیشینی برای همه چیز؛

توسعه گاه به شکل هنر، به شکل مکتب فلسفی، جامعه شناسی، روان شناسی و ... در می آید؛

توسعه گاه -پنهان کارانه- در قالب دین بروز پیدا می کند؛

توسعه گاه مهربان می شود؛

توسعه، خیریه می زند؛

توسعه بقیه را محتاج کمک و دستگیری می داند؛

توسعه نمی پرسد، جواب می دهد؛

توسعه تا وقتی دوست است که دوستش باشی؛ تا وقتی دوست است که در کنترلش باشی؛

توسعه یعنی کلیات و نه جزئیات،

توسعه یعنی کار و نه آدم ها؛

توسعه یعنی اهداف و نه وسیله ها؛

توسعه یعنی مقصد و نه مسیرها؛

توسعه یعنی رسیدن به هر قیمتی؛

توسعه یعنی آهن ها و نه آدم ها؛

توسعه یعنی واجب ها و نه حرام ها؛

توسعه یعنی بی توجهی به هزینه هایی که ایجاد می شود و ایجاد می کنیم؛

توسعه یعنی چشم دوختن به جلو و نه کنار.

توسعه می تواند یک مکتب اقتصادی، یک مکتب فرهنگی، یک نگرش دینی، یک خصوصیت روانشناختی، یک سبک زندگی یا یک نوع نگاه به هستی باشد،

می تواند از طرف دولت، جامعه، گروه یا فرد اعمال شود،

می تواند علیه کشوری دیگر، روستا، خانواده، همسر، فرزندان باشد.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۴۴
صابر اکبری خضری

تو شب دل آدم می گیره،

تو تهران دل آدم می گیره،

تو تنهایی دل آدم می گیره، 

ولی تو تنهاییِ شبِ تهران آدم دیگه نمی تونه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۷
صابر اکبری خضری