رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقش اجتماعی مسجد» ثبت شده است

برای مطالعه راحت تر، می توانید فایل کامل را این نوشته را در فرمت pdf از اینجا دانلود کنید.

طرح مسئله مسجد اجتماعی فراتر از پروژه های سیاسی

مسجد، یکی از ارکان ایجاد نظم، انسجام و یکپارچگی اجتماعی در تاریخ جامعه ایرانی بوده است، علاوه بر آن، به شکلی به ظاهر تناقض آمیز، بسیاری تحرکات و تغییرات اجتماعی و سیاسی نیز به میانجی شبکه های ارتباطی و معنایی مسجدبنیان، شکل گرفته اند. در سال های اخیر به نظر می رسد مسجد دیگر به عنوان یک نهاد اجتماعی که مرکز تنظیم روابط جمعی و مناسک اجتماعی بود، عمل نمی کند. حتی کارکردهای معنوی و دینی آن نیز تضعیف شده و بسیاری از مساجد، عملاً از حضور پویا و پرشور مردم و جوانان، خالی شده اند. از این فرایند می توان فهمید کارکردهای معنوی مسجد هم در پیوستار اجتماعی و در تعامل با سایر نهادهاست که معنا پیدا میکند؛ وگرنه در خانه هم میشود نماز جماعت برپا کرد. این اجتماع مومنین است که به مسجد معنا میبخشد و این اجتماع به معنی کانون و قلب تپنده شبکه پیچیده و متراکم تعاملات اجتماعی در جامعه اسلامی است.

البته می توان میتوانیم راجع به میزان نقش مسجد در وقایع اجتماعی و سابقه تاریخی نیز، نگاه منتقدانه داشته باشیم. مرحوم علی شریعتی بحثی دارد با این عنوان که چرا شیعیان حسینیه ها را ایجاد کردند؟ خودش چنین پاسخ می دهد که مسجد به نوعی محل بیان روایت دینی مستقر و همسو با قدرت حاکم بود و سازوکارهای مسجد اجازه تحرک اجتماعی و انقلاب اجتماعی را نمیداد و بیشتر از قدرت و نظم موجود دفاع میکرد. در اینجا شریعتی نوعی ضدروایت را بیان میکند، می گوید در مسجد نمی شد هیجان و شور انقلابی لازم را تولید کرد، بنابرین جامعه به سمت ایجاد حسینیه رفت. یعنی مسجد پایگاه دین محافظه کارانه شد و حسینیه، پایگاه دین انقلابی. حتی پس از انقلاب هم میان هیئتها و نهادهایی مثل بسیج و کانون فرهنگی مساجد با خود مسجد و هیئت امنای مسجد، واگراهایی وجود دارد. به عبارتی در حال حاضر کارکردهای معنوی، عبادی و مناسک دینی هم از مسجد جدا شده و حتی برای برپایی مولودی در مسجد هم دچار چالش هستیم.

بسیاری برای تبیین ریشه های این فرایند تدریجی کنار گذاشته شدن مسجد از مدار اصلی زیستار اجتماعی مردم، رویکردهای فرهنگی و اجتماعی دولت اصلاحات در دهه هفتاد را برجسته می کنند، اما به نظر می رسد مسئله بسیار عمیق تر و پیچیده تر از این حرف هاست. دولت اصلاحات در واقع پاسخی به اقتضائات کلان تر مسیر حرکت سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی بود، حتی می توان گفت تجلی میل جامعه بود، نه یک پروژه سیاسی برای نفوذ فرهنگی. نباید ساده اندیشی مسائل اجتماعی را به پروژه های سیاسی تقلیل داد. اگر دولت دیگری هم بر سرکار میآمد، همین فرایند را به شکل دیگری انجام میداد. پس چه طور باید فرایند تضعیف مسجد اجتماعی را مطالعه کرد؟

نفی تکثر در زیست کلان شهری و نقش مسجد اجتماعی

شهر در معنای مدرن، مرکز معناداری است که اطراف خود را تحقیر میکند. همه دوست دارند از روستا به شهر، از شهر به مرکز استان، از مراکز استان به تهران و تبعاً از تهران به کشورهایی که گویی به این مرکز، به این کانون توسعه نزدیک ترند، مهاجرت کنند. جالب است که قلب کلانشهر نیز، محل تولید و تبادلات اقتصادی آن است، یعنی در شکل کلاسیک آن کارخانه و در اشکال جدید آن، سازمان ها و بازارهای اقتصادی، فناوارانه و تولیدی. پس در این نوع صورت بندی، نقش دیگر نهادهای اجتماعی مثل مسجد تحقیر شده و درجه دو به حساب می آیند.

در جهان سنت، نوعی تکثرگرایی حاکم است. این تکثرگرایی به معنای نسبیتگرایی نیست؛ بلکه شبیه پازلی است که اگرچه تصویر واحدی دارد، اما همه بازیگران و قطعات در آن مهم و حیاتی اند. در این رویکرد، شهر مبتنی بر محلات تعریف شده و حضور افراد در شهر بیشتر یک حضور محلی بود تا حضور مطلقاً کلانشهری. به عنوان مثال اگر من در تهران یا مشهد دهه 20 شمسی زندگی میکردم، بیشتر تعاملات و نیازهای من در همان محله سکونتم رفع و رجوع میشد، شبکه ارتباطات و تعاملات اجتماعی من در همین نظم محلی شکل می گرفت. بنابراین شهر دیگر فقط مرکز شهر نبود که مرکز و حاشیه نوعی فرادستی و فرودستی ایجاد کند؛ بلکه مجموعهای از محلات است که هر کدام مبتنی بر هویت، روایت و داستانی مشترک شکل گرفته و زیست بوم و چرخه مخصوص خود را دارند. رکن محوری و محل کانونی این تبادلات نیز مسجد بود و بسیاری از نیازهای اجتماعی در همان مسجد محله پاسخ داده می شد. مسجد، قلب محله بود؛ اما کلانشهر، محله و زیست محلی را از بین میبرد؛ بنابراین مسجد بهعنوان قلب محله، از معنا تهی و پوک می شود.

خطای راهبردی اینجاست که شهر و کلانشهر را صرفاً کالبدی و فیزیکال معنا کنیم؛ مثلا گمان کنیم چون شهری جمعیت نسبتاً کمی دارد یا به لحاظ ظاهری، ساختمان های بلند ندارد و ظاهر خیابان ها و بناهایش آن چنان امروزی نیست، پس دیگر کلانشهر مدرن نبوده و حتماً سنتی است. در حالی که کلانشهر، یک نرم افزار و نظم زندگی است که به تدریج انضمامی تر می شود. محله صرفاً یک فضای کالبدی نیست، محله با پیکربندی اجتماعی، حافظه جمعی مشترک و انباشت حضور و تعامل متراکم اجتماعی شکل می گیرد. لازمه ایجاد محله این است که افراد محل روزانه چند ساعت از وقت مفید خود -نه ساعت استراحت و خواب در خانه- را در محله بگذارنند و اغلب کارها از جمله خرید، تفریح، دید و بازدید و ... در همان محله رقم بخورد.

محله نیاز به آدم محلی دارد که در حال حاضر آدم محلی نداریم، بلکه با شهروندان جهانی روبه رو هستیم. برای انسان جامعه سنتی، ارزش این است که خودش تولید کند، اگر هم قرار است مبادلات اقتصادی برای خرید و مصرف انجام دهد، باز روابط انسانی برای او اولویت و ارجحیت دارد، بنابرین ترجیح می دهد به طور ثابت و پیوسته از مغازه محله خرید کند که با فروشنده آن نیز روابط دوستانه برقرار کرده است، اما برای انسان جامعه مصرفی، تنوع اصالت دارد. به عنوان مثال اگر امروز به رستوران خاصی برود، فردا دوست دارد رستوران دیگری را امتحان کند، ضمن این که اولویت او تخفیف، سود و در کل عقلانیت ابزاری و بهره وری بالاست، نه صمیمیت و دوستی. بنابرین ما دیگر آدم محلی نداریم، انسانی که با آن مواجهیم، انسان کلان شهری است و این انسان، جهان کلان شهری می سازد و در آن زیست می کند، حتی در شهرهای کوچک.

حالا که محله به مثابه بدن از بین رفته است، تپیدن قلب آن یعنی مسجد اجتماعی نیز دیگر بیفایده و بی معنا است. ماهیت سنتی مسجد هم از بین رفته است و تلاش برای احیای آن، نوعی تلاش فانتزی و البته بی نتیجه است، یک نوع ارتجاع است که بیشتر ماهیت نوستالژیک دارد تا کارکرد واقعی. باید فکر کنیم که آیا میتوان معنای جدیدی برای مسجد خلق کنیم یا خیر؟ چون دیگر نمیتوان با نگرش رمانتیک به محلهگرایی بازگردیم. البته در جهان، پویشها و جنبشهای محلی در حال احیای مجدد هستند و جهان پست مدرن نیز بر همین محور حرکت  می کند. نوعی بازگشت به امر local را شاهدش هستیم که در عبارت هایی مثل گلوکالیزیشن (جهان محلی شدن) یا ارتباطات میان فرهنگی خود را نشان می دهند. اگرچه نمی توان و نباید به گذشته برگشت، اما به معنای آن نیست که نمی توان و نباید جهان جدیدی با الهام از ارزش های بومی و سنتی ساخت! باید خلق کرد، باید زمین بازی جدید طراحی کرد، باید نیروهای جدیدی ساخت تا به میدانِ اکنون جهت دهند و برآیند آن را متناسب با ارزش ها و آرمان ها شکل دهند.

خطا در شناخت جهان مدرن و فانتزی سنت

افرادی که نمی خواهند جهان مدرن و اقتضائات آن را به رسمیت بشناسند، دچار رمانتیکگرایی هستند؛ اما از طرفی باید توجه داشت «مدرن» یک تیپ ایده آل است، یعنی وقتی قرار است در تاریخی و جغرافیایی محقق شود، هرگز ناب و مطلق نیست. این چنین نیست که در همه دنیا به شکل واحد محقق شده باشد؛ بلکه هر جایی به شکلی است و مشخصههایی دارد. به علاوه این تصور نیز صحیح نیست که گمان کنیم جهان و تاریخ مدرنیته، همه جهان ها و تاریخ های دیگر را نابود کرده است. همه ما مردم، در عین حال و به صورت توأمان در جهان سنت، جهان مدرن و جهان پست مدرن زندگی میکنیم. هر کدام از آنها سعی می کنند خودشان را بر موقعیت تحمیل کنند و تفوق ببخشند. به عبارتی همه این جهان ها دارند به میدان اجتماعی نیرو وارد می کنند.

ما چندجهانی و چندبعدی هستیم؛ بنابراین درست است که ما میل فردگرایی را از سرمایه داری داریم، اما میل به جمعگرایی را هم از جهان سنت داریم. این ها خطی نیستند که یکی پس از دیگری محقق شده باشد، بلکه جهان ها و خطوط موازی هستند و علیرغم تناقض گاه گاهشان، توأمان حضور دارند. بنابرین درست است که جهان مدرن، جامعه ایرانی را دستخوش تحولاتی کرده است، وارد میکند و باید آن را ببینیم و اگر نبینیم میشود رمانتیکگرایی و فانتزی گرایی؛ اما نیروهای دیگری هم در این میدان حضور دارند. به عنوان مثال در فرایندهای آینده پژوهانه مطرح می شود که یکی از کلان روندهای جهانی، خود جهانی سازی است، اما در عین حال محلی شدن هم یک  کلان روند موازی است که وجود دارد. درست است که این مسئله در جهان ریاضی غیرممکن است؛ اما در جهان انسانی ممکن است و می شود نیروهایی که الزاماً همسو نیستند، باهم حضور پیدا کنند. سوال اینجاست که چه طور میتوان سهم بیشتری فرضاً به جهان سنتی ما که همان زیست بوم ایرانی اسلامی است، داد؟ به عبارتی تأثیر و تعامل آن با جهان های دیگر را تسهیل کرد؟

تصور اشتباه دیگر این است که گمان کنیم که مدرنیته مروج فردگرایی است، خیر! مدرنیته مروج فردیت است، نه فردگرایی. سرمایه داری و جامعه حاصل از آن که جامعه مصرفی است، فردگرایی را به عنوان یک ارزش بنیادین قوام می دهند. بنابرین اینجا شکافی میان سرمایه داری و مدرنیته ناب نیز وجود دارد. مسئله مدرنیته نه فردگرایی، بلکه حفظ فردیت است؛ از قضا مدرنیته، جمعگراست، اما جمع خاص خود را ایجاد می کند، یعنی جمعی که هویت فردی و آزادی فردی را خدشه دار نکند، آزادی مدرنیته با آزادی سرمایه داری فرق دارد. سرمایه داری آزادی را به معنای آزادی فردی در مصرف تعریف می کند، مدرنیته اولاً تحقق آزادی را جمعی می فهمد و دوماً مسئله آزادی در خلق است، نه آزادی در مصرف. این مسئله را میتوان با مطالعه داستان های مدرن و شخصیت های آنان که به قول لوکاچ قهرمان پروبلماتیک هستند، درک کرد. این قهرمانها روابط اجتماعی خود را دارند، اما دغدغه شان این است که روابط خودم را خودم کنترل و ایجاد کنم؛ در جهان سنت، روابط بیشتر سببی و نسبی است.

باید در نظر بگیریم مدرنیته یک روح و کالبد ثابت به مثابه یک ذات ایستا ندارد که بگوییم همه جا دقیقا همین فرایندها را طی می کند، اگر به تمثیل بگویم مدرنیته بیشتر یک گاز است تا جامد؛ هر روز و هرجا شکلی می شود؛ بنابراین مدرنیته ایرانی با مدرنیته هندی، اروپای غربی و آمریکای شرقی یکسان نیست. حتی مدرنیته اروپای غربی و آمریکای شمالی با یکدیگر یکسان نیست، چنانکه «وبر» در آخرین مقاله کتاب درخشان اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری نشان داد. درست است که مدرنیته نیز جماعت های خاص خود را نظیر حزب، صنف، تشکل های مدنی و ... ایجاد می کند که این هم الزاماً با مسجد همسو نیست و یک چالش است، اما مسئله اصلی ما در تضعیف مسجد اجتماعی، اقتصاد سیاسی سرمایه داری است که به سمت فردگرایی، مصرف هر چه بیشتر، بیارتباطی با جهانِ بیرون و بی مسئولیتی نسبت به دیگران پیش می رود. مدرنیته، جهان انسانی را نابود نمیکند، بلکه سرمایهداری، جهان انسانی را نابود میکند. سرمایهداری حمله میکند و وحشی است؛ اما مدرنیته، پدیدهای تاریخی است که نمی شود آن را نادیده گرفت و به کلی زیرسوال برد یا نابود کرد.

حوزه علمیه و نقطه عزیمت ساخت نوین مسجد اجتماعی

احیای مسجد با احیای امام جماعت اتفاق می افتد. در نگاه من نقطه عزیمت و یکی از مهم ترین مؤلفه های مسجد، امام جماعت است.  این ایده را به نحوی فارابی در مدینه فاضله بحث می کند. هر شهر یک حکیم دارد که در مسجد جامع تثبیت شده است، خود این حکیم و مرشد شهر، به مجموعه ای از حکمای محلی مرتبط است که هر کدام شبکه تعاملات اجتماعی خود را دارند. البته این الگو نیز برای امروز ما قابل پیاده سازی نیست، ولی قابل الهام است. باید کنشگری اجتماعی امام جماعت پیرامون مسجد را افزایش داد. گلوگاه اصلی کارکردهای مسجد در زمانه ما، امام جماعت است؛ امامی که واقعاً زندگی اش را وقف مسجد کند یا حداقل محور فعالیت هایش را مسجد بگذارد. این سبک از روحانیون را متأسفانه در دهه های اخیر و بعد از انقلاب عملاً از دست داده ایم. با برخی سیاستها حالتی ایجاد کردیم که روحانی مسجد، فقط برای اقامه نماز حضور داشته باشد؛ در حالی که امام جماعت، یک کنشگر اجتماعی تماموقت است، یک مصلح اجتماعی است که بر محور مسجد، ناظر به بافت محلی پیرامون مسجد کنش می کند.

در این فرایند حوزه های علمیه نیز مقصرند و شاید بیش ترین نقش را هم دارند، چرا که حوزه برای مسجد ارزش قائل نیست. حوزه علمیه دو گونه فعالیت را به رسمیت می شناسد، اجتهاد یا تبلیغ؛ در صورتی که امام جماعت مسجد، شأن مهم تری دارد که آن کنش و زیست اجتماعی است؛ یعنی در قلب ارتباطات مردم است، حتی شاید نوعی مددکار و مصلح اجتماعی است و روابط اجتماعی را مبتنی بر ارزش های دینی تسهیل می کند. وقتی جهت گیری کلان حوزه بی نسبت با مسجد باشد، طبیعتاً طلبه ها هم می گویند وقتی میتوانم یک آیتالله یا سخنران مشهور شوم، چرا باید زندگی ام را صرف یک مسجد کنم؟ در مکتب اخلاقی تهران که عرفان و اخلاق در آن عمیقاً اجتماعی و مردمی است، برخلاف مکتب عرفانی نجف که نخبه گرا و حتی گاهی ضدجامعه است، افرادی همچون شیخ محمدحسین و شیخ مرتضی زاهد، میرزاعبدالکریم حقشناس، آیت الله مجتهدی تهرانی، آیت الله ضیائی، آقامجتبی تهرانی و ... مهم ترین نقش را در معنادار کردن مساجد داشتند؛ مثلاً مسجد امینالدوله با آیت الله شاه آبادی، مرحوم زاهد و آیت الله حق شناس شناخته میشود. افرادی مانند این بزرگان را از دست دادیم و همانند آن ها نیز بازتولید نشده است.

نگاه ایده آلیستی و فقدان سیاست فرهنگی

نگاه غالب سیاست گذاران ما در این زمینه، عمدتاً ایده آلیستی (هگلی) است، یعنی پیش فرض ضمنی این است که انسان با ایدههای خود فعالیت و کنش میکند؛ خصوصاً جریان تربیتی در صد سال اخیر در گسترش این دیدگاه بسیار نقش داشته است؛ اندیشمندان تربیتی چون مرحوم  علی صفائی حائری، آیت الله محی الدین حائری شیرازی و جریان هایی نظیر انجمن حجتیه و علامه کرباسچیان. اندیشه های تربیتی در جامعه ما، متأسفانه بیشتر به آگاهی و نظام ذهنی توجه کرده اند و نسبت به امر انضمامی و ساختارهای اجتماعی غفلت ورزیدند. هگلیها میگفتند که اندیشه های مردم را با آموزش، با ترویج کتاب، با سخنرانی و در یک کلام با تربیت تغییر میدهیم. در مقابل مارکس میگفت من انسان هگلی را واژگون میکنم، یعنی آدمها نه براساس ایدههای خود، بلکه بر اساس شرایط عینی و به عبارتی منافعشان عمل میکنند.

این نگاه را بیاورید در سیاست فرهنگ نسبت به احیای مسجد. نمی توان با توصیه و تربیت کاری کنیم که طلبه ها، اولویت اول خود را امام جماعت شدن بگذراند، باید ساختار را اصلاح کرد. بنابرین مداخله اولویت دار برای نهاد حکم ران، مداخله تربیت محور نیست، مداخله ساختارپایه است. مداخله اثرگذار این است که کاری کنیم تا مسجد همسو با رویاهای مشروع این افراد باشد. اصلاح حاکمیت باید به میانجی اصلاح ساختاری باشد، نه موعظه اخلاقی. ایده پیشنهادی این است که پلتفرم مسجد را باید همسو با منافع و خواسته های اجتماعی، مادی و معنوی طلاب بازتعریف کرد، یعنی مسجد را متناسب با انسان مدرن بازتعریف کنیم. این به معنای حذف یا انفعال مسجد نیست؛ این بازآرایی مسجد با هدف تداوم و حتی گسترش دامنه تأثیرات معنوی، فردی و اجتماعی آن در اقتضائات جامعه معاصر است.

اینکه حوزه به طلبه ها پول پرداخت میکند، شاید ایده آل نباشد، اما حالا که این ماجرا دارد اتفاق می افتد، باید این کمک ها را به سمت امام جماعت شدن، سوق داد. امام جماعت مسجد بودن اگر درست صورت بگیرد، شغل تمام وقت است. تبدیل شدن طلبگی به شغل اشتباه بود، اما امام جماعت بودن یک فعالیت تمام وقت است، یک اشتغال همه جانبه است. امام جماعت باید تمام طول هفته و در تمام ساعات روز به امور مسجد و روابط همسایگی و محلی با محوریت مناسک، روابط و رویدادهای دینی بپردازد. طبیعی است برای این کار، باید حقوقی برای امام جماعت تعیین شود.

در این نگاه، امام جماعت علاوه بر رفع و رجوع امور دینی مردم در مسجد، وظایف اجتماعی دیگری نیز به عهده دارد، مثلاً باید مرتباً در مدارس محله، شرکت کند، با کسبه محله، با بازیگران اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی رسمی و غیررسمی پیرامون مسجد ارتباط مستمر داشته باشد؛ حتی باید برخی از خدمات اجتماعی را که دولت و شهرداری ها به مردم می دهند را با عاملیت امام مسجد در محله توزیع کرد و در کل نقش امامجماعت را باید پررنگ کنیم. مشکل اینجاست که در حالت فعلی امام جماعت بودن صَرف نمیکند. فقط هم بحث پول نیست، اگر بخواهید واقعا یک امام جماعت تمام عیار باشید، باید بسیاری از موارد و کارهای دیگر که معمولاً طلبه ها به آن علاقه مند هستند را کنار بگذارید؛ یعنی باید قید کتاب نوشتن، حتی شهرت و افزایش دامنه تاثیرگذاری، رشد اداری و ... را بزنید. وظیفه جامعه و دولت این است که شرایط رسیدن آدمها به خواستههای مشروعشان را تسهیل کند.

 بنابرین گام اول برای احیای مسجد اجتماعی، استقرار روحانیون تراز اول در مساجد است. اگر مسجد امام جماعت خوب و قوی داشته باشد، هر اقدام جانبی، باعث تقویت مسجد خواهد شد. گام دوم رویدادسازی بر محور و در جوار مسجد است. در حال حاضر رویدادهای شهری ما نسبتی با مسجد ندارد؛ لذا همه رویدادهای شهری و محلی را میتوانیم با مسجد تعریف کنیم. این ها بستر ارتباط و تعامل مردم با مسجد و پیامبر آن یعنی امام مسجد هستند. باید همه این رویدادهای محلی در نسبت با مسجد و امام جماعت مسجد تعریف شود. البته این مهم است که مداخله امام جماعت و طراحی برنامه های آن، مشارکتآفرین باشد، نه ضدمشارکت.

برای مطالعه راحت تر، می توانید فایل کامل را این نوشته را در فرمت pdf از اینجا دانلود کنید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۳۲
صابر اکبری خضری