طنز روزگار :)
از طنز زمانه این که در روزهایی که مثل سگ* درگیر پایان نامه و بحبوحه کارهای اداری و مسائل دیگرم، در حالی که شب قبلش ساعت 3 بامداد خوابیده بودم و ساعت 6 برای نماز بیدار شدم، به ناگاه موضوع گیاه خواری و فهم و نقد و تحلیل آن رفت توی کله ام و ذهنم را درگیر کرد، البته بی مقدمه نبود، چون روز قبلش چند تا از پیج های گیاه خواران را بالا و پایین می کردم. از رخت خواب بلند شدم، پای لپ تاپ نشستم و حدود 3 ساعت بِکوب ** نوشتم. هم اتاقی های از همه جا بی خبر که برای نماز یا رفتن سر کار بیدار می شدند، هاج و واج نگاه می کردند و می رفتند. حالا که ساعت 9 است، خدا را شکر شاکله اصلی متن را نوشتم و اماده می شوم تا دوباره برای دو سه ساعتی ان شا الله به خواب بروم. این است زندگی من. به قول بزرگواری زیبا نیست؟! به نظرم متن خیلی خوبی شد. و من الله التوفیق
* پیشتر عرض کردم که مثل سگ توهین نیست، کنایه از شدید و زیاد بودن چیزی است.
** بکوب یعنی با سرعت زیاد و بدون وقفه، همان نان استاپ فرنگی ها.
این حجم از فعالیت مفید زیاد نیست؟
دست شما بر سر ما آبلوموفهای همیشه در استراحت.