عمر عزیز و کوتاه
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۲۱ ب.ظ
گَر نَبُوَد خِنگِ مُطَلّا لِگام
زد بتوان بر قدم خویش گام!
وَر نَبُود مِشرَبه از زَرّ ناب
با دو کفِ دست، توان خورد آب!
وَر نَبُوَد بر سر خوان، آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین!
وَر نَبُوَد جامه اطلس تو را
دلقِ کُهن، ساتِر تن بس تو را!
شانه عاج اَر نَبُوَد بَهرِ ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش!
جمله که بینی، همه دارد عوض
وز عوضش، گشته میسر غرض!
آنچه ندارد عوض، ای هوشیار
عمر عزیز است، غنیمت شمار...
شیخ بهایی
* خِنگِ: اسب
* مطلی لگام: افسار اسبی که از جنس طلاست.
* مِشرَبه: کاسه آب خوری
* ساتِر: پوشاننده، لباس
* شانه عاج: شانه ای که از عاج فیل درست شده و قیمتی است.
۰۰/۰۶/۱۶