رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۵۱ مطلب با موضوع «یادداشت های تحلیلی» ثبت شده است

 

توجه! این متن، یک یادداشت تخصصی علمی بوده و با توجه به موضوع آن، دارای عباراتی است که خواندن آن برای افراد زیر 18 سال مناسب نمی باشد.

 

فروید می گوید ناخودآگاه، جایی که پردهِ آگاهی کنار برود با وضوح بیشتری نمایان می شود. آگاهیِ مفهومیِ خودآگاه به آدمی قدرت کنترل داده و به مثابه یک صافی در برابر سیل و خلجانِ درونِ دور عمل می کند. بنابرین در هر موقعیتی که شورها بیشتر باشد و آگاهیِ مفهومی کمرنگ تر، یا به عبارت دیگر هر نقطه ای که حتی برای لحظه ای از تیررس آگاهی، دور بماند، ناگهان خودِ ناآگاه در آن تجلی می کند و می روید، این رویش تا آنجا ادامه دارد که دوباره چهره نگهبان آگاهی که لحظاتی از پاییدن زندان محول شده غفلت ورزیده بود، روی بگرداند و خودِ ناآگاه یا همان سرباز فراری را به سرعت دستگیر کرده و به زندان آگاهی برگرداند تا هر ورود و خروجی تحت کنترل صورت گیرد.

فروید سه مثال برای این عرصه های تجلی شورهای درونی و عمیق هر فرد که اساسِ خودِ ناآگاه او را شکل می دهند، ذکر می کند؛ خواب ها، پرش های کلامی و از همه مهم تر رابطه جنسی. سکس هر فرد، درون او را لو می دهد؛ چه این که رابطه جنسی به حکم غریزی بودن، از معدود مواردی است که شورهای درونی و عمیقِ انسانی را تماماً زنده می کند. شورِ غریزیِ جنسی چنان سیلی در تمامی شیارهای وجود فرد جاری شده و آگاهی او را برای لحظاتی تماماً نیست و نابود می کند، در این روایت ارگاسم لحظه ای است که آگاهی و خودآگاهی به طور کامل در این سیل اندیشه سوز غرق شده و به اعماق تاریک خودِ ناآگاه فرورفته است. بنابرین رابطه جنسی به حکم زوال قدرت کنترل و آگاهی، می تواند آینه تمام نمایی از خصلت های بنیادین، عمیق و زیرین فرد باشد که در زندگی روزمره تحت کنترل نگهبان های آگاهی هرگز اجازه پا فرانهادن از زندانِ «خود» را نداشته اند.

فروید از این منطق برای شناخت بیماری ها و اختلالات افراد استفاده می کرد. می توان این منطق را بسط داد، شخصیتِ معیار (یا به عبارتی شخصیت سالم) اوست که رابطه جنسی اش (یعنی خودِ ناآگاهش) تماماً منطبق بر منطقِ هستی باشد، «رابطه جنسی با غیرهمجنس و به صورتی که منجر به تولید مثل شود و لذت بردن از این ارتباط» هر انحرافی از این چارچوب، بیانگر سرپیچی از مسیر بقا یا مسیر هستی است. اگر فردی از خودِ این رابطه به شکل پیش فرض آن لذت برد نشان گر شخصیت سالم اوست، حال اگر کسی از آزار دادن دیگری (سادیسم)، آزار دادن خود (مازوخیسم)، رابطه مقعدی، دیدن رابطه افراد دیگر یا شنیدن صدای آن، انتقال لذت جنسی به اندام های دیگر (فتیش) و ... لذت برد، نشانگر یک اختلال در خودِ ناآگاه اوست. توجه کنید که این موارد دیگر صرفاً یک اختلال در رابطه جنسی نیستند و برای حل آن ها آموزش جنسی یا مراجعه به سکس تراپ کافی نیست، بلکه نمایانگر یک مسئله عمیق تر در خودِ ناآگاهِ فرد است. بنابرین شخصیت سالم در رابطه جنسی نمایان می شود.

نکته بعدی این که رابطه جنسی معیار (سالم) چگونه تعریف می شود؟ اگر معیار را صرفاً طبیعت بگذاریم، با مشکل اساسی مواجهیم، این که عملاً به نوعی حیوان گرایی یا همان ارجاع به انسان قبل از هبوط دچار خواهیم شد که در این خوانش، تمدن و فرهنگ و همه سازوکارهای انسانی به نوعی اضافات مزاحم تلقی می شوند، چنان که نیچه و فروید چنین نگاهی به انسان دارند، فروید در «تمدن و ملالت های آن» و نیچه در نگرشی که به عقلانیت و فرهنگ دارد و در آثار مختلف از جمله «چنین گفت زرتشت» بیان می کند. مبتنی بر نگاه، آگاهی به معنای انسانی آن، حاصل انحراف هستی از مسیر اصلی خودش است، نه نتیجه منطقی آن، بنابرین انسانِ بعد از هبوط که انسان فرهنگی است، موجودی اساساً اشتباهی و اختلال زا برای هستی و ناآرام در خودش است. فروید با صراحت بیشتری راه حل خود را برگشت به انسانِ قبل هبوط بیان می کند، نیچه اما راه دیگری پیش می گیرد و ایده «ابرانسان» را پیشنهاد می دهد.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

در رویکردی بدیل، غریزه جنسی در انسان صرفاً غریزه باقی نمی ماند، بلکه امتداد پیدا کرده و در شئون مختلف اجتماعی بازتولید می شود، فی الواقع امتداد همین غریزه جنسی به سمت جمعی شدن است که نظم جنسی و در نتیجه نظم اجتماعی -یعنی امکان تولید جامعه- را به وجود آورد. در هرج و مرج جنسی (وضعیت روبه روی نظم جنسی) اساساً امکان تولید جامعه وجود ندارد، چه این که «عشق» که مبتنی بر تعهد به دیگری و مخصوصاً امتدادِ خود با تعامل دیگری در قالب فرزندان است، از بین می رود. بنابرین در این نگاه صحت و سلامت رابطه جنسی صرفاً مکانیکی-فیزیولوژیکی تعریف نمی شود، بلکه امری اساساً اجتماعی-معنایی است، با توجه به این نکته که خودِ این نظم اجتماعی، نه آن چنان که پساساختارگراها می گویند صرفاً برساخت بوده و حاصل قراردادهایی علی السویه نسبت به حالت های دیگر باشد. این نظم اجتماعی در امر جنسی حاصل بازتاب و امتداد همان مسیر هستی و بقا در ابعاد کلان و انسانی می باشد. در این نگاه نقطه شروع تعریفِ اصل و فرع (یا صحت و غیرصحت) در امر جنسی، بدن و طبیعت و غریزه است، اما همین روابط و مناسباتی که در این سطح حاکم است، در ابعاد کلان اجتماعی نیز بازتولید می شود.

به عنوان مثال خودارضایی یا همجنس گرایی شاید از لحاظ زیست شناختی (یا حتی در لایه هایی روان شناختی) امری بی آسیب تلقی شود، اما هر دو از آن جایی که در خلاف مسیر هستی هستند، امری ضدمعنا تلقی خواهند شد که در صورت اجتماعی شدن، نظم اجتماعی و اساساً امکان تولید جامعه و بقای آن را تهدید می کنند. با ارجاع به بحث فروید که در ابتدا بیان شد، خودارضایی یا همجنس گرایی می تواند و بلکه باید به عنوان یک انحراف عمیقِ روانکاوانه مورد بررسی قرار گیرد، اما نه در سطح افراد، بلکه از آن جایی که این دو پدیده اساساً پدیده های اجتماعی اند، در سطح ناخودآگاه جمعی یا خودِ ناآگاه جامعه باید بررسی شوند، به عبارت دیگر ظهور و گسترش این دو پدیده نشان دهنده عدم توانایی جامعه و عقیم شدن آن از بازتولید خودش است، این وضعیت به ما بیان می کند که ساختارهای بقای اساسِ انسانیت در آن جامعه دچار بحران شده اند.

برای فهمِ دقیق تر این مسئله لازم است تا به دوگانِ میل-معنا توجه کرد، «میل» اشاره به سازوکار غریزیِ لذت در انسان دارد، به عبارت دیگر میل یک سائق طبیعی -به خودی خود بی مقصد- است، یک «حال»؛ در برابر «معنا» اشاره به مقصودِ دارد و منعکس کننده (و در عین حال عامل) فراروی انسان از حیوان است. میل و معنا با هم زنده اند، میلِ صرف (یعنی بی مقصودی) معنا را زائل می کند و چون حیات «انسان» به مثابه «امتداد حیوان»، خواه ناخواه به معنا وابسته است، باید حتما ما به ازایی معنایی داشته باشد، معنایی که بر اساس نظمِ اجتماعی مبتنی بر بقای اصلِ جامعه ایجاد می شود، در برابر هستی قرار گرفتن یعنی انکارِ هستی و میل به نیستی، یعنی قیام علیه خود که اساساً امکان پذیر نیست و تنها ما به ازای واقعی آن مرگ (خودکشی) است.

رابطه صحیح جنسی تجلی پیوند و اتحادِ دو نیروی همعرض و متکامل هستی (مردانگی-زنانگی) است که به سرانجام می رسد و میانکنشِ این دو نیرو، غایت مند و در نتیجه معنادار است و تولد را به وجود می آورد. نکته قابل تأمل این که فرزند و ولادت، نتیجه دو زن و مرد نیست، زن و مرد تا قبل از این که به تولید برسند، «زن» و «مرد» هستند و تنها به شرطی می توانند تولید کنند و خود را در هستی امتداد دهند، که از «دو» تبدیل به «یک» شوند. درست در همان لحظه ای که متحد شده و دوئیتشان از بین برود و هر کدام در دیگری محو شوند، (که این لحظه را می توان بهترین تعریف برای ارگاسم در نظر گرفت.) گویی در همان لحظه تبدیل به موجودی جدید می شوند که این موجود جدید، می تواند تولید کند و خود را در قالب این تولید و تولد، امتداد بدهد.

لازمه زوجیت رو به دیگری داشتن است و اینجاست که عشق شکل می گیرد. زوجیت مقصدی دارد که فرزند است، پس سرشار از معنا و حس است، برخلاف خودارضایی که رو به خود است و معنایی ندارد و باطل است، هم چنان که رابطه با همجنس مقصد و نتیجه ای ندارد، معنای آن همان میل بالذات است و این صرفاً «میل» که مقصدی ندارد، ضدمعناست. عشق در همجنس گرایی به میل ختم می شود نه مقصد و معنا؛ همجنس گرایی یا خودارضایی به پیش نمی رود، نمی تواند حرکت ایجاد کند و هر چیزی که به پیش نرود، در خود فرو می رود. در وضعیتِ صرفاً مبتنی بر میل، هر امری صرفاً بر اساس «میل» و غریزه در برابر «معنا» که سابقاً از عقلِ مفهومی و ساختارهایی نظیر خانواده، دین و فرهنگ منبعث می شد، تبیین شده و اعتبار می یابد؛ نتیجه این که ارتباط با همجنس، غیرهمجنس و یا اصلاً هر موجود زنده یا غیرزنده دیگری تفاوتی از جهت اخلاقی-هنجاری نخواهد داشت و ساختار تحدیدی خاصی نیز نمی پذیرد، نه در اصل کنش و نه در چگونگی آن، بنابرین نوعی به تعلقی مطلق ایجاد خواهد شد که یا حرکتی نخواهد داشت و یا حرکتش رو به سویی نخواهد داشت، جهان در این منظر چنان گویی پرتاب شده و به سمت مقصدِ نامعلومی در حرکت است، حرکتِ او اساساً عقلانی نیست، بلکه عقل و به عبارت بهتر انسان حاصل یک اشتباه و انحراف، یک تصادف پوچ خواهند بود.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

...پایان

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۳۴
صابر اکبری خضری

1

با اینکه ساختار دولت و کابینه‌های آن در ایران، ملهم از کشورهای اروپایی مخصوص فرانسه بوده است، در مواردی از جمله وزارت آموزش و پرورش با آن تفاوت دارد. در اکثر کشورهای اروپایی، “ministry of education” معادل «وزارت آموزش» متولی امر آموزش برای دانش آموزان (و گاه دانشجویان) است. در سال ۱۳۴۳ وزارت فرهنگ به ۳ وزارت تقسیم شد که یکی از آن‌ها وزارت آموزش و پرورش بود. بدین ترتیب وزارت آموزش و پرورش برای اولین بار با این عنوان و مأموریت اختصاصی شروع به کار کرد که البته ساختار کلی این وزارت بعد از انقلاب نیز حفظ شد. وجود کلمه پرورش در کنار آموزش، دارای بار معنایی خاصی است که ماهیت و وظایف اصلی این سازمان را مشخص می‌کند. آیه شریفه «وَ یُزَکیهِم و یُعَلِمُهُمُ الکِتابَ و الحِکمَه»، مبنای نظری این راهبرد است که در این صورت باید نام «وزارت آموزش و پرورش» را به «وزارت پرورش و آموزش» تغییر داد. چنانکه در اکثر کشورهای عربی مسلمان از عنوان «اداره التربیه و التعلیم»، استفاده می‌شود.

2

شهید مطهری برای تبیین معنای تربیت، مفهوم «صنعت» را در مقابل آن بنا می‌کند. صنعت در واقع ساختن است و تربیت، شکوفایی. «صنع» طبق روایات چیزی را از عدم درست کردن است ولی تربیت رشد امکانات و استعدادهای اولیه ای است که در چیز یا فرد از پیش موجود بوده اند. به عبارت دیگر تربیت، بالفعل کردن استعدادهایی است که بالقوه وجود دارند و پیشینی هستند. از همین جا معلوم می‌شود که اصل در تربیت، تبعیت از فطرت و سرشت شیء است. شهید مطهری برای فهم تربیت و ابعاد آن، از استعاره «گیاه» استفاده می‌کند و در یادداشت‌های خود می‌نویسد: «روح از نظر اینکه از نوع حیات است و جسمانی التعلق و ممکن الحرکه و التکامل است، خاصیت گل و گیاه را دارد که باید رشد کند و شکفته شود و بار بدهد. باید دید آن عواملی که سبب شکفتگی گل‌ها و شکوفه‌ها می‌شود چیست و این شکفتگی چیست؟ رجوع شود به کتب گیاه شناسی. عین همین حالت برای روحیه هست.»

3

بر اساس پژوهش‌های گیاه شناسی، یکی از مهم ترین آسیب‌ها در پرورش گیاهان، آبیاری بیش از حد یا همان overwatering است. این پدیده در کوتاه مدت باعث پوسیدگی ساقه و در مدت بلندتر باعث پوسیدگی ریشه گیاه می‌شود که دیگر قابل درمان نیست.

4

جورج زیمل جامعه شناس شهیر آلمانی در باب خصوصیات عصر مدرن می‌گوید در این دوره، انسان دائماً در معرض بمباران اطلاعات قرار دارد و اولین عارضه این موضوع تشدید تحریک عصبی است. به همین ترتیب یکی از معضلات جدی آموزش و پرورش در جامعه ما، فشار درسی بیش از اندازه است. تعداد بالای کتاب‌های درسی نسبت به سایر کشورهای دنیا، میزان بالای حضور در کلاس در طی هفته، آزمون‌های مداوم و همگی مؤید این موضوع است. (به عنوان مثال هر دانش آموز در طی ۱۲ سال تحصیلی خود، نزدیک به ۱۴۰ کتاب را باید فرا گرفته و موفق به قبولی در آزمون‌های مرتبط شود. این فقط تعداد کتب رسمی‌مصوب است، اگر جزوات درسی معلمان، کتاب‌های کمک درسی و را هم اضافه کنیم به اعداد صرصام آوری خواهیم رسید.) کلاس‌های درسی پی در پی و مکرر، تکالیف فراوان، حجم مطالعه زیاد، آزمون‌های مداوم و مصداقی از همان چیزی است که زیمل آن را بمباران اطلاعات می‌نامد.

5

نکته قابل توجه اینجاست که روند ذکر شده نه تنها کاهش نیافته، بلکه روز به روز گسترده تر می‌شود. رقابت بی وقفه موسسات آموزشی کنکوری، دلیل بر این موضوع است. ساعات پرمخاطب تلویزیون که با هزینه‌های گزاف به فروش می‌رسد، به برنامه‌های کنکوری اختصاص داده شده است. اخیر مدارس غیر انتفاعی مشهور در شهر بزرگ، در ایام تابستان نیز کلاس‌های فشرده و حتی آزمون‌های دشوار برگزار می‌کنند و این موضوع به عنوان مزیت رقابتی و تبلیغاتی آنان مطرح می‌شود. همان طور که زیمل اشاره کرده بود، اولین نتیجه این فرایند، افزایش تحریکات عصبی است. در تحقیقات صورت گرفته پیرامون استرس و اضطراب در دانش آموزان ایرانی، درصدهای مختلفی ذکر شده است که این ارقام با توجه به شرایط گوناگون بین ۱۰ تا ۵۱ درصد متغیرند. استرس و اضطراب خود عامل بسیاری از اختلالات جسمی‌و روانی دیگر می‌شود که مجال ذکر آنها نیست. از سویی مشاهده می‌شود که وقتی به گیاه، بیش از اندازه آب بدهیم، کنترل آب جذب شده برای آن دشوار شده و گیاه از یک یا چند جا ترک بر می‌دارد.

6

زیمل در رساله معروفش به نام «حیات ذهنی و کلانشهر» می‌گوید در دنیای مدرن همه چیز نو، سریع و گذرا می‌شود و جلوه‌های گوناگونی از زندگی مدرن را ذکر می‌کند که آنها را تهدیدات جدی برای درک ما از نفس خویش و توان ما برای عمل به عنوان سوژه‌های مستقل می‌داند. در واقع دانش آموزان در شرایط فعلی به افرادی منفعل، با اعتماد به نفس پایین و حتى فاقد انگیزه برای بهبود وضعیت خود و تغییر شرایط موجود، تبدیل شده اند. بنابرین دانش آموزان رویکردی به شدت تقلیل گرایانه را برای تحلیل خود و اهدافشان برگزیده اند که همان راضی شدن به حداقل‌هاست. تجلی این امر را می‌توان در دست کشیدن از اهداف آرمانی و انتخاب چشم اندازهای مادی ناظر به زندگی روزمره مشاهده کرد. (قبولی در دانشگاه، ثروت مندی، استخدام در اداره و .)

7

زیمل در تبین واکنش افراد به شرایط مذکور، معتقد است که ما ناگزیر در این شرایط، پاسخ‌های عاطفی خود را کنار می‌گذاریم و آنچه را که زیمل، «رفتار بی تفاوت» می‌نامد، انتخاب می‌کنیم. رفتار بی تفاوت متضمن حفظ خونسردی، تنهایی، کاهش مشارکت با افراد و فاصله گرفتن از محیطی که ما را در بر گرفته است. در این شرایط این میل در ما برانگیخته می‌شود که به همه چیز پاسخ واحد بدهیم و توجه یا علاقه ای به هیچ چیز خاص نشان ندهیم. بر این اساس دانش آموزان دچار بی رغبتی به مدرسه و در موارد شدیدتر دچار نفرت از مدرسه خواهند شد که خود یکی از عوامل مهم ترک تحصیل است. هرچند آمار دقیقی از میزان ترک تحصیل در دسترس نیست، اما به گفته کارشناسان آموزش و پرورش این میزان «درشت و متأثر کننده» است. عدم وجود رابطه متقابل هم افزا و علاقه مندانه بین دانش آموزان، معلمان و مسئولان مدرسه، خود پایه بسیاری از مشکلات بعدی است. در تناظر با همین موضوع، بسیاری از انواع گیاهان در پاسخ به آبیاری بیش از ظرفیت، تا مدت زیادی یا برای همیشه، دیگر آبی جذب نمی‌کنند که همین امر موجب پژمردگی و مرگ گیاه می‌شود.

8

طبق نظر زیمل، فرد در این شرایط با چالش بین تمایل به ناپیدایی و کناره گیری از سویی و نیاز به تأکید بر هویت خود و مورد توجه قرار گرفتن از سوی دیگر رو به رو می‌شود. بنابرین راه‌های فرعی و کاذب را برای بیان خود برمی‌گزیند. زیمل به عنوان مثال از پدیده مد و مدگرایی یاد می‌کند. بر این اساس، می‌توان علت روی آوردن دانش آموزان به فعالیت‌های عرف شکنانه و نابهنجار را کشف کرد. مدیر کل آموزش و پرورش استان تهران، در تاریخ ۲ آبان ۱۳۹۶ از آمار ۱۹ درصدی رفتار‌های پرخطر در دانش آموزان دوره متوسطه اول و همچنین آمار ۲۰ درصدی خشم بالا در دختران خبر داده است. محبوبیت و اقتدار در بین دانش آموزان، بر اساس شاخصه‌هایی به غیر از تحصیل به دست آمده و سنجیده می‌شود. حتی برتری تحصیلی با برچسبی مثل «خرخوان» و مشارکت و تعامل بالا و همدلانه به عنوان «چاپلوسی و تملق» شناخته شده و پارامترهای سلبی به حساب می‌آیند.

9

می‌توان ریشه همه مسائل بالا را اهتمام و تأکید بیش از اندازه بر انباشت مطالب و اطلاعات و در نظر نگرفتن ظرفیت در یادگیری یا همان overwatering دانست. این همان مطلبی است که شهید مطهری نیز به آن پرداخته و آن را بلافاصله بعد از مبحث تربیت و چیستی آن، در کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام»، خود آورده است. این تلازم و بی فاصله بودن نیز خود نشان دهنده اهمیت نکته فوق است. این مبحث ذیل عنوان «رعایت حالت روح» ذکر شده و ایشان می‌نویسد: «گیاه به قوه زمینی و خاک، آب، هوا، نور و حرارت رشد می‌کند. همان‌هایی را که احتیاج دارد باید به او بدهیم، خیلی هم با لطافت و نرمش و ملایمت، یعنی از راه خودش باید بدهیم تا رشد کند.» مبنای این مطلب همان طور که خود ایشان اشاره می‌کند، بر دو حکت گرانب ها از امیر المومنین (علیه السلام) استوار است؛

الف) «اِنَ لِلقُلوبِ شَهوهً و اِقبالاً و اِدباراً، فأتوها مِن قِبَلِ شَهوتِها و اِقبالِها، فَانَ القَلبَ اِذا أَکرهَ عَمی.» همانا که دل ها گاه به چیزی گرایش پیدا می کنند، گاه سرحالند و گاه روی گردان! پس آن ها را هنگامه شوق و سرحالی به کار گیرید؛ چه آن که دل اگر با کراهت مجبور شود، کور می گردد.

ب) «اِنَ هذهِ القُلوب تَمِلُ کَما تَمِلُ الاَبدان، فاَبَتغوا لَها طَرائِف الحِکمَه.» دل ها نیز چون بدن ها خسته مى شوند؛ پس براى رفع خستگى آنها، حکمت هاى تر و تازه بجویید!

10

لازم است برای اصلاح آسیب‌های ذکر شده، جهت گیری کلی امر آموزش در کشور تغییر کند. در واقع «وزارت آموزش و پرورش» باید تبدیل به «وزارت پرورش و آموزش» شود که این به معنای مقدم کردن پرورش بر آموزش (تزکیه بر تعلیم) در همه شئون است. بنابر مباحث قبلی جوهره تربیت، خودشکوفایی، و جوهره خودشکوفایی، خلاقیت است. چون خداوند خلاق و باریء است، و عبارت «طرائف الحکم» نیز به همین موضوع اشاره دارد که یکی از ارکان مهم روش شناسی «حکمت» (یُعَلمُهُمُ الکِتِابَ و الحِکمَه) خلاقیت و نوآوری است. پس جهت گیری کلی پرورشی، ایجاب می‌کند در سطح راهبردها، اولویت را پرورش خلاقیت جمعی قرار دهیم. از سوی دیگر باید توجه ویژه ای به «مهارت محوری» و جنبه عملی آموزش‌ها شود، چنانکه تلازم علم و عمل به کرات در ادبیات دینی دیده می‌شود. بنابرین، در نظر گرفتن ظرفیت دانش آموزش، دادن فرصت کافی برای فهم و تفکر، برنامه ریزی جدی برای تزکیه، محوریت پرروش خلاقیت فردی و جمعی و مهارت آموزی باید به عنوان راهبرد اتخاذ شوند. این راهبردها باید به راهکارها ختم شوند که مجال مفصل دیگری برای بحث می‌طلبد.

11

هر چه رویید از پی محتاج رست / تا بیابد طالبی چیزی که جست

هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد / هر کجا فقری، نوا آنجا رود

هر کجا مشکل، جواب آنجا رود / هر کجا کشتی است، آب آنجا رود

آب کم جو تشنگی آور به دست / تا بجوشد آب از بالا و پست!

زرع جان را کش جواهر مضمرست / ابر رحمت پر ز آب کوثرست

تا سقاهم ربهم آید خطاب / تشنه باش الله اعلم بالصواب...

مولوی

...پایان

پ.ن: این متن البته متعلق به سال 1396 ه.ش است، الان بعضی قسمت هایش را خودم قبول ندارم و در نسبتی کلان تر در حال حاضر با منطق دیگری به قضیه نگاه می کنم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۴۴
صابر اکبری خضری

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

سیری در تاریخچه انجمن حجتیه

انجمن حجتیه پس از کودتای ۱۳۳۲ه.ش با هدف تعلیم کادرهایی برای دفاع علمی از اسلام و تشیع در برابر چالش الهیاتی بهائیت ایجاد شد و نام اولیه آن «انجمن ضدبهائیت» بود و پس از حدود 4 سال با نام «انجمن حجتیه مهدویه» یا همان «انجمن حجتیه» به فعالیت خود ادامه داد. پایه گذار آن در ابتدا شیخ محمود حلبی از اساتید حوزه علمیه مشهد بود که بعد از پایه ریزی انجمن در مشهد، به تهران سفر کرد. تصمیم حلبی برای سفر به تهران، موفقیت‌های استراتژیکی را برای او به ارمغان آورد. نخستین حلقه شاگردان او از بازاری‌ها و پیشه‌وران مذهبی تشکیل می‌شد و آن‌ها توانستند گروهی از دانش‌آموزان مشتاق و بااستعداد حوزه‌های علمیه و دبیرستان‌ها را به خدمت گیرند. تقابل میان انجمن حجتیه و بهائیت در دهه 40 و 50 بالا گرفت و پهلوی دوم نیز از این رقابت استقبال می‎‎کرد؛ از سویی بخشی از بهاییان که وفاداری خود را به پهلوی دوم اثبات کرده بودند، در نزدیک او جا داشتند و از سویی دیگر دست جریان‌های مذهبی ضد بهایی را برای مقابله با بهاییان ایران تاحدی که بتوان آن‌ها را کنترل کرد، باز می‌گذاشت.

شاه هر دو جریان را کنترل می‎‎کرد ولی در عین حال این دو در جامعه رقابت می‎‎کردند. نتیجه این اجماعِ مرکب بین انجمن و بهاییت، نفی اسلام انقلابی بود که با شاه و مدرنیسم شاهنشاهی مخالف بود. انجمن حجتیه یک اسلام مذهبی انحرافی ایجاد کرد که شاه می گفت اسلام پاک و اساسی همان است. جریان انجمن، ایدئولوژی مدرنیسم شاهنشاهی -متأثر از مدرنیسم جهانی- را قبول کرده بود. در آن دوران انجمن حجتیه در کنار مدرسه علوی به مدیریت علی‌اصغر کرباسچیان، نشان‌گر تلاش اسلام شیعی سنتی برای خوگیری با دنیای مدرن پیرامون بودند. می توان گفت انجمن حجتیه دوران شاه، در واقع یک انجمن روشنفکری دینی فعال بود؛ امثال دکتر سروش در انجمن رشد یافتند و ریشه ایده هایی چون قبض و بسط تئوریک شریعت در بحث های انجمن، قابل پیگیری است؛ نه تنها دکتر سروش، بلکه بسیاری دیگر از روشنفکران دینی امروزی نیز ریشه در انجمن حجتیه دارند.

به همین جهت استکبارستیزی و استبدادستیزی در مرامِ انجمن حجتیه هرگز یک اولویت نبود و یک نوع محافظه- کاری در آن جریان داشت. به عنوان مثال در نیمه شعبان سال ۱۳۵۷ه.ش یعنی در بحبوحه روزهای قبل از انقلاب، امام خمینی(ره) فرمان داد: «اکنون لازم است در این اعیادی که در سلطنت این دودمان ستمگر برای ما عزا شده است بدون هیچ‌گونه تشریفات که نشانگر عید و شادمانی باشد، در تمام ایران، در مراکز عمومی مثلاً مسجد بزرگ، اجتماعات عظیم برپا کند و گویندگان شجاع و محترم مصایب وارده بر ملت را به گوش شنوندگان برسانند.» در طرف مقابل رژیم پهلوی که به دنبال برگزاری مراسمات جشن و شادی در نیمه شعبان بود سراغ انجمن حجتیه رفت؛ انجمن نیز گروهی از اعضایش را برای کسب اجازه پیش آقای شریعتمداری فرستاد. بدین ترتیب جشن های مفصل انجمن در نیمه شعبان 57 در تهران و شهرستان‌ها برگزار شد.

امام خمینی(ره) در سال ۱۳۶۷ در پیامی که به «منشور روحانیت» معروف شد، ضمن بیان همین نکته، نوشت: «دیروز حجتیه‌ای‌ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی تر از انقلابیون شده‌اند! ولایتی‌های دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته‌اند، در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‌اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده ‌است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می‌خورند!»

انجمن حجتیه در تئوری انجمنی غیرسیاسی بود که با ایده تشکیل حکومت اسلامی بنابر روایت «رایت» (1) مخالفت داشت. در اسناد انجمن حجتیه تاکید شده ‌است که «انجمن به هیچ‌ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئولیت هرنوع دخالتی را که در زمینه‌های سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، بر عهده نخواهد داشت.» آقای حلبی با مجموعه انجمن از معتقدان سرسخت ولایت مطلقه اهل‌بیت بود و با اشاره به زندگی امامان شیعه و احادیث و روایات، اعتقاد راسخ داشت که اعضای انجمن وارد سیاست نشوند و از مبارزه سیاسی علیه حکومت پهلوی حمایت نکنند. اعضای انجمن بر این باور بودند که تلاش برای کسب حکومت، قیام و شورش علیه حکومت مستقر به هر بهانه و مستمسکی ممنوع و غیر شرعی است و این تلاش‌ها جز زیان و خسران و پشیمانی، چیزی به همراه ندارد، بنابراین باید زمینه ظهور حکومت امام زمان (عج) را از طریق کارهای فرهنگی و ایدئولوژی فراهم کنند تا از طریق یک معصوم حکومت تشکیل شود.

شیخ محمود حلبی معتقد بود امام زمان (عج) شاهرگ شیعه است و شیطان می‌خواهد بین آنها و امام زمان (عج) فاصله بیندازد و قبل از قیام مهدی موعود، هر قیامی اشتباه است و به شکست می‌انجامد. اما با همه این تفاسیر، مشی عملی خود او متفاوت بود؛ او در سال ۱۳۳۰ به عنوان حامی نهضت ملی شدن نفت در استان خراسان جهت کاندیداتوری مجلس شورای ملی نامزد ‌شد و چند روز پیش از انتخابات انصراف خود را اعلام کرد. هم‌ چنین پس از پیروزی انقلاب در سال 1357 نیز بار دیگر تلاش کرد تا به مجلس خبرگان قانون اساسی در نظام جدید وارد شود و از مشهد برای ورود به مجلس خبرگان نماینده شد که در نهایت رای کافی را کسب نکرد.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

انجمن حجتیه، اخباری گری و عرفان

شناخت تاریخ و جغرافیای انجمن حجتیه برای شناخت آن ضروری است. انجمن حجتیه از دل اخباری گری و مکتب تفکیک به وجود آمد، به عبارت دیگر اخباریون در سیر معاصر خود به مکتب تفکیک و انجمن حجتیه تبدیل شدند. اخباریگری در دوران صفویه صورت بندی شد و در برابر عقلگرایی قرار گرفت و اگر چه بعدها ظاهرا از بین رفت، اما آثار روشی و تئوریک آن باقی ماند. مذهب عوام‌زده در صفویه و قاجاریه یکی از عواقب آن بود که ما را دچار غرب‌زدگی مفرط کرد و بعدها نیز در انجمن حجتیه بازتولید شد. در مرحله بعدی -سال ۱۳۳۲ ه.ش- مکتب تفکیک بهوجود آمد و از مکتب تفکیک هم انجمن حجتیه به صورت یک جریان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ظهور کرد و رقیبش هم یک تفسیر یهودی از اسلام شد که همان بهاییت است.

بدیل اخباری گری در دوران معاصر، تز اجتهاد پویا -که امام (ره) به‌ شدت روی آن تأکید داشتند- است. متأسفانه ایده اجتهاد پویا نتوانست به اوج برسد و بر جریان اندیشه دینی مسلط شود. از آن‌جایی که اخباری‌گری ضد‌روش است، یکی از نتایجش می‌شود مذهب رجامحوری که در مسیحیت هم رخ داد. اخباری‌گری ضد‌کنش است و بر محور احساس شکل می گیرد، همین است که اخباریون حب به اهل‌بیت (ع) را منظور اصلی خود می دانند؛ اصالت با حب است، نه عمل. دکتر شریعتی و شهید مطهری نیز در نقد تفکر اخباری‌گری روی «عمل» تأکید دارند، در برابر حس محوری؛ بر اساس همین تفکر، اخباری گری، محبت‌محوری را ترویج می‌دهد. (2)

اخباری گری ریشه در عرفان دارد؛ یعنی اخباری‌گری نوعی عرفان‌گرایی و صوفیسم بوده که در تصوف صفویه  وجود داشته و صفویه روی آن بنا شده بود. وقتی تصوف صورت بندی فقهی و روشی می‌شود، اخباری‌گری پدید می آید. انجمن حجتیه مبنای عرفانی داشته و در برابر رویکرد فقاهتی قرار می گیرد. عرفان هم اساساً ضد تاریخ است و مسأله‌اش ایمان و عدم ایمان است و در صورت عدم ایمان بلافاصله تکفیر می‌کند. هر کس به بعد تاریخی متون توجه کرده، بلافاصله به «تقریب» رسیده است و هر قدر نگاه تاریخی کنار گذاشته شده و نگاه عرفانی جایگزین آن شود، به ضدتقریب و «تکفیر» می رسیم؛ فلذا انجمن حجتیه بنیادگرا (Fundamentalist) نیز می شود، بنیادگرایی یعنی در نظر نگرفتن تاریخ و حاکم کردن اصول کلیه مطلق بر زمان به مثابه کلی یکپارچه و واحد.

جریان عرفانی انجمن حجتیه، که پیش از انقلاب شاهنشاهی بود، بعد از انقلاب با لیبرالیسم تلفیق شد و ضمن ایجاد جریان لیبرالیسم عرفانی در ایران؛ تلاش می کرد تا یک مذهب عرفانی، عاطفی، احساسی و غیرفقهی درست کند.  مبنای ارتباطی انجمن در این دوره، جذب حداکثری بود، به عبارتی گفته می شد هرکس خواست وارد شود، نانش دهید و از ایمانش نپرسید؛ این همان تصوف و عرفان سنتی ایرانی است که در انجمن حجتیه بازتولید می‎‎شود.  انجمن با این روش سعی می‎‎‎کرد در عرصه های اجتماعی مختلف (مساجد، بازار، مدارس و ...) وارد شده و با هر نوع آدمی اعم از پایبند و معتقد به اعمال دینی یا غیر آن ارتباط داشته باشد و آنها را عضو انجمن کند. در کنار بعد تاریخی باید به جغرافیای این جریان نیز توجه کردکه به خراسان و حوزه علمیه مشهد برمیگردد، آقای حلبی خود از پرورش یافتگان همین زمینه اجتماعی و معرفتی بود و حوزه مشهد هنوز نیز مرکز اخباریگری و تفکیک است. جریان‌هایی که در مدارس علمیه مشهد به وجود آمدند، ضدعقل و در نتیجه ضد فلسفه و ضدپیشرفت شدند.

حجتیه کلاسیک و حجتیه نو

در حال حاضر ما با یک انجمن حجتیه واحد رو به رو نیستیم، به عبارت دیگر اکنون انجمن های حجتیه داریم با اشتراکاتی در بعضی از مبانی و تفاوت های بسیار در نظام اندیشه ای و کنشی. بنابرین لازم است برای شناخت دقیق انجمن حجتیه، سنخ شناسی انجمن حجتیه را شروع کنیم. یکی از دوگانه های مهم، انجمنی های کلاسیک در برابر انجمنی های نو است که اتفاقاً در زمانه ما، کمتر نشانی از انجمنی های کلاسیک یافت می شود. عنصر محوری در این دوگانه، انفعال یا فعالیت است، در انجمنی های کلاسیک نوعی از انفعال را مشاهده می کنیم که امروزه دیگر برای خود انجمنی ها نیز پذیرفته نیست. شکل کلاسیک انجمن این بود «بنشین تا حضرت بیاید.» در برابر انجنمی های کلاسیک انفعالی، انجمنی های فعال را داریم که می‎‎گویند انقلابی جهانی در حال رخ دادن است و همه مناسبات جهانی در حال فروپاشی است.(3)ظلم و بیعدالتی و گرسنگی هر روز بیشتر شده و عدالتطلبی جهانی به وجود خواهد آمد. (4)

محور فعالیت های انجمنی های فعال، یهودستیزی -نه حتی یهودشناسی- و برجسته سازی ضدیت با یهود است. (5) باید یادآوری کرد که اندیشه ها و رویکردهای انجمن حجتیه کم و بیش از مسیحیت متأثر بوده و از طرفی دشمن اصلی خود را بهائیت که حاصل نفوذ یهود در شیعه است، می داند؛ بنابرین طبیعی است که ضدیت با یهود در تأثر از رویکردهای مسیحی، نقطه کانونی دشمن شناسی و دشمن ستیزی انجمن قرار بگیرد. این ضدیت با یهود هم در عملکرد امروزه آنان و علی الخصوص در قرائتی که انجمن حجتیه از تاریخ صدر اسلام و زندگی اهل بیت (ع) ارائه می دهد، قابل مشاهده است. (6)

نسبت انجمن حجتیه با بهائیت

نکته مهمی که باید به آن توجه نمود این است که انجمن در همان نقطه شروع، هویت خود را سلبی و در تقابل با بهائیت تعریف کرد و این همان پاشنه آشیل هویت و فعالیت های انجمن در ادامه راه شد. تعلیق هویت خود به دیگری، باعث می شود شبیه همان چیزی شویم که در برابرش قرار گرفته ایم؛ چرا که در صورت افول و حذف بهائیت، عملاً مقابل آن نیز که انجمن حجتیه باشد، افول کرده و یا از بین خواهد رفت. بنابرین رابطه انجمن و بهائیت، تقابل دو برادر است، دو برادر که اشتراکات فراوانی در ریشه های معرفتی و منطق عملکردی دارند و تفاوتشان صرفاً در جهت کنش هاست. هم انجمن حجتیه و هم بهائیت منشأ صدرایی در خوانش دینی دارند و دو مشرب رقیب در درون مکتب صدرایی‌اند.

انجمن حجتیه در ابتدای به وجود آمدن، جریان پاکی بود و هنگامی که سازمانی-فرقه ای شد، فساد به آن راه یافت. اصولاً چنین تشکل‎‎هایی وقتی سازمانی-فرقه ای و درونگرا می شوند، فساد در آنها اوج می‎‎گیرد و چارهای از آن نیست. درباره بهائیت که دیگریِ  انجمن حجتیه (7) بود نیز دقیقاً چنین روندی طی شد، یعنی هردوی اینها -علیرغم تقابلِ ارزشی،- منطقِ عملکردشان یکسان بود و هر دو نیز در این راستا بسیار پیچیده عمل می‎‎کردند. منظور از عملکرد سازمانی-فرقه ای؛ ایجاد حس فداکاری، پیوند هویتی-عاطفی فرد با جریان، تعریف همه ابعاد زندگی پیروان در نسبت با سازمان و تضمین وفاداری آن هاست که نوعی تعصب فرقه‌ای را به وجود می آورد.

جالب آنکه حجتیه حتی در سطح عینی نیز برای مقابله با بهائیت برخی از ویژگی‌های بهائیان را تقلید کرد؛ مانند فعالیت محرمانه با مقید بودن به کارایی بوروکراسی ناشی از آن. در واقع انجمن با دست‌یابی به ادبیات اصلی بهائیت، ماهیت طبقاتی غیرمذهبی سازمان را شکل داد و استفاده از وسایل مدرن ارتباط جمعی را سرلوحه کار خود کرد؛ برای مثال مدت‌ها پیش از افتتاح حسینیه ارشاد، انجمن حجتیه با تأسیس نخستین سالن سخنرانی اسلامی مدرن در شمال تهران و برگزاری تجمعات عمومی، نخستین سازمان اسلامی بود که منبر و قالی را با تریبون و صندلی عوض کرد. اعضای حجتیه برخلاف برادران مذهبی سنتی خود، آراسته و مرتب بودند تا در دنیای آموزشی و حرفه‌ای سکولار موفق باشند.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

(1) عَنْ ابی عبدالله کلّ رایةٍ ترفع قبل قیام القائم فصاحُبها طاغوتٌ یُعْبَدُ مِنْ دون الله عزّوجلّ» امام صادق ـ علیه‌السّلام ـ فرمود: هر پرچمی قبل از قیام قائم (بلند شود) صاحب آن طاغوت است (با این کار) غیر خدا را پرستیده و بندگی نموده است.
(2) توجه به این نکته ضروری است که هر چه جلوتر می‎‎رویم، این گروهها بیشتر در هم فرو می‎‎روند و عرضهای مشترک پیدا می‎‎کنند و به هم وصل می‎‎شوند. انجمن حجتیه ممکن است خیلی جاها حتی مثلا در راست سنتی تهران هم تأثیر داشته باشد. الان یکی از تأمینکنندههای بودجههای حجتیه همین بازاریهای تهرانند که ظاهرا چهره انقلابی هم دارند. فردی است که کمکهای مالی بسیار عظیم و سرنوشتسازی هم به انقلاب اسلامی کرده. حتی هواپیمایی که اجاره شد و امام با آن به ایران آمد، از کسی تأمین شده که همان فرد به حجتیه کمک می‎‎کند. بنابرین مناسبات پیچیده ای حاکم بوده و به سادگی قابل خط کشی و حکم کردن نیست. بهعنوان مثال برخی از مراجع، سهم امام خود را به اینها می‎‎دهند، حتی از مراجع مشهور که مرجع تقلید همه هست و مرجع اینها هم هست. بنابرین عنصرهای بینابین ما زیاد داریم.

(3) البته باید گفت طرح این موضوع اتفاقاً کمک به غرب است، چون هر چه با غرب دشمنی کنیم، خودبهخود قویتر می‎‎شود و اصولا برای قویشدن بهدنبال دشمن می‎‎گردد. ما نباید با غرب به این صورت بجنگیم، بلکه بایستی به جای غرب ستیزی، غرب شناسی را احیا کرده و مدل ایجابی خودمان را در حوزه های گوناگون اندیشه ای و عینی، صورت بندی و محقق کنیم.

(4) در برابر ایده انقلاب جهانی، ایده همگرایی مستضعفین علیه مستکبرین جهان است که امام خمینی (ره) آن را مطرح کرد.

(5) فیلم سینمایی ملک سلیمان نیز نمونهای از این رویه است.

(6) به عنوان مثال تئاترهای آیینی که گروه های هنری متاثر از انجمن که تعدادشان هم قابل توجه است، در ایام محرم پبرامون وقایع کربلا یا در ایام فاطمیه پیرامون زندگی و شهادت حضرت زهرا (س) اجرا می کنند.

(7) الگوی هویتی دو رکنِ خود/دیگری دارد، خود یعنی چه هستیم و دیگری یعنی چه نیستیم یا در مقابل چه هستیم؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۸
صابر اکبری خضری

چند روز است از گزینش دانشگاه برای ورودی دکتری راجع به من تحقیقات می کنند و با دوستان و آشنایانم تماس می گیرند، اما به جای این که از اهداف و بینش ها، دغدغه مندی، سطح علمی و ... بپرسند، از ریش و لباس سوال می کنند، ضمن این که از اساس ایده گزینش، واپس گرا و مبتنی بر ضعف است، این نوع پرسش ها هم تیر خلاص به پیکر بی جان علم و معرفت می اندازد. طبیعی است که آدم وقتی آزادگی اش را در تهدید ببیند، باید فریاد بزند. امروز ماجرا را مفصلا در استوری های اینستا (آدرس اینستا در صفحه درباره من هست.) توضیح دادم، اما اینستا بیشتر جای هیجان است، سال ها قبل متن جدی تری پیرامون نقد آن چه واقعا در بطن دانشگاه ها و به طور خاص دانشگاه امام صادق (ع) در حال رخ دادن است نوشته بودم، به این بهانه دیدم خوب است در وبلاگ بارگذاری کنم.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

چند روز پیش در خوابگاه دانشگاه ما -دانشگاه امام صادق (ع)- بین چند نفر از دانشجویان درگیری پیش آمد، البته که مشاجره هایی از این قبیل اقتضای زندگی است و چه در خوابگاه ما و چه دانشگاه های دیگر این نه اولین بار بوده و نه آخرین بار خواهد بود؛ اما این بار اتفاقی افتاد که شبیهش در خاطراتِ انباشته ما پیدا نمی شود و لااقل در تاریخ دانشگاه ما کم سابقه بود: بچه ها با پلیس تماس گرفتند! ماشین پلیس آمد جلوی درب خوابگاه! نمی دانم شاید در دانشگاه های دیگر این موضوع چندان عجیب به نظر نرسد اما باید یک امام صادقی باشید و اینجا زندگی کنید تا بفهمید این جمله چقدر شوکه کننده است! به گمانم توضیحی کوتاه راجع به فضای دانشگاه امام صادق (ع) برایتان جالب و راهگشا باشد. (1)

تعداد مجموع دانشجویانی که در دانشگاه ما در حال تحصیل هستند، در همه رشته ها و دانشکده ها و مقاطع مختلف تحصیلی، فقط کمی بیشتر از هزار نفر است. 4، 5 ماه که از حضورتان در دانشگاه بگذرد، همه بچه ها را از روی چهره می شناسید و اکثرشان را هم به اسم و فامیل و کدرشته. (2) این قانون قلبی بین همه پذیرفته است که هر وقت و هر کجا قدم بزنیم و از رو به رویمان کسی بیاید، به هم سلام کنیم، (3) استاد باشد یا دانشجو یا کارمند دانشگاه فرقی نمی کند، چه بشناسیم و چه نشناسیم؛ اگر کسی جواب نداد یا مکث کرد، معلوم می شود امام صادقی نیست! در خوابگاه، دربِ اتاق ها را قفل نمی کنیم. می توانید با خیال راحت 2 میلیون تومان پول را روی قفسه کتابتان بگذارید و با خیال آسوده سفر بروید، هفته بعد شود یا ماه بعد، پولتان همان جاست. یک بار وارد آشپرخانه بلوک مان -بلوک 9- شدم تا بساطِ قوت غالب دانشجویی املت- را آماده کنم. روی یخچال کاغذی چسبانده بودند، با خودکار رویش نوشته شده بود: «صاحبِ آبلیمویِ فلان که در طبقه دوم گذاشته بودید، بنده حواسم نبود و اشتباهاً مقداری از آبلیموی شما استفاده کردم. لطفا حلال بفرمایید. فلانی، شماره تلفن.» (4)

من سال 93 وارد دانشگاه شدم، همان موقع مهم ترین چیزی که به چشمم می آمد فضای صمیمی، صادقانه و برمبنای اعتماد بین بچه ها بود و این ها همه نشانه یک چیز بودند: شکل گرفتن همه ساختارهای ارتباطی دانشگاه بر مبنای مقادیر متنابهی از اعتماد، اعتماد یعنی توجه به درون انسان ها. وقتی شما برای کسی احترام قائل شوید، او همانگونه رفتار می کند، وقتی شما ساختارهای جامعه تان را بر مبنای دزد بودن افراد و مقابله با آن ها بچینید، امکان بیشتری برای بروز دزدها فراهم کرده اید و مردمتان نیز احتمالاً بیشتر شبیه دزدها رفتار می کنند، این هویتی است که شما به آن ها دادید و آن ها هم دقیقاً باور شما را امتداد می دهند. این رابطه ای که گفتم فقط بین دانشجوها نبود، با شدتی بیشتر و کمتر رابطه بین دانشجوها و ساختارهای رسمی دانشگاه هم (به جز آموزش البته!) همین گونه بود و بالعکس. اما از نقطه ای این روند تغییر کرد. شاید هم تغییر نکرد، وارونه شد. شروع تغییرات همیشه در افکار است. داستان را اینجا نگه دارید، بر می گردیم...

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

خوابگاه های دانشگاه امام صادق (علیه اسلام) برای سالیانی طولانی در خود محوطه دانشگاه بود. معروف بود بین بچه ها که اگر ساعت شروع کلاسمان 8 صبح بود، ساعت موبایل را برای 8:05 کوک می کردیم و 8:10 سر کلاس بودیم. اینکه می گویم خوابگاه ها در خود دانشگاه بود، معنای دیگری هم دارد؛ تنها جایی که در دانشگاه نگهبان داشت همان درب های اصلی دانشگاه بودند و فی الواقع، اداره کردن و تأمین امنیت خوابگاه ها به طور عجیب و خودجوشی به عهده خود بچه ها بود؛ بدون نگهبان، بدون کنترل ورود و خروج، بدون دوربین یا هر چیز «بیرونی» دیگری. چه جو صمیمانه ای! بلوک های 8 گانه و معماری ارتباط محورشان، پر از خاطره و تاریخ بودند. مکانی که سالیان سال خوابگاه بوده و خیلی از الگوها و فارغ التحصیل های قدیمی دانشگاه همین جا بودند و هر بار که دعوتشان می کردیم، از خاطرات می گفتند؛ (5) جایی اصیل، با ریشه، با تاریخ و در نتیجه سرشار از معنا و دارای هویت. جایی که بر مبانی همان اعتماد شکل گرفته بود، همان راه حل درونی

تصویری از معماری هشت ضلعی های دلنشین که سال های خوابگاه دانشجوها بودند.

3 سال پیش «بیرون» از دانشگاه، خوابگاه های جدید درست شد. جغرافیایی به جغرافیای دانشگاه اضافه شد، جغرافیایی بدون تاریخ. فرهنگ حاصل تلاقی تاریخ و جغرافیاست و هویت نتیجه فرهنگ. این جغرافیای بدون تاریخ، بدون فرهنگ و در نتیجه بی هویت بود. هر جا که چنین تهی بود، آبستن هر نوع تفکری می شود و بازی می خورد. اگر فرم، محتوای خودش را نسازد، (6) به ناچار محتوایی از بیرون در او ریخته می شود و دیگر او نیست که تصمیم می گیرد و اراده می ورزد. برای خوابگاه های جدید هرگز نرم افزاری و فرهنگی و هویتی تعریف نشد و از درون آن نجوشید، که از بیرون به آن تحمیل شد. خوابگاه های جدید از میراث عظیم و قدیم دانشگاه منقطع بود و توخالی.

همه لذت زندگی در خوابگاه های دانشگاه ما به توپُری آن بود، به همان اعتماد عمیق و ریشه دار، به همان راه حل های درونی که به خوابگاه های جدید متصل نشد و خوابگاه های جدید از اعتماد خالی شد. برای همین است که می گویم خوابگاه های جدید بی هویت و بی تاریخ شدند و تهی. به عبارت دیگر خوابگاه های جدید عملاً بستر زایشِ نیهیلیست امام صادقی شدند، یعنی امام صادقیِ تهی. همواره «فضا و مکان» است که به زندگی معنابخشی می کند یا به معنای جریان هایِ جاریِ زندگی، جهت می دهد. اگر این جغرافیا، تاریخ داشت، می تواند به حیات بانشاط خود ادامه دهد، اگر جغرافیا بدون تاریخ باشد، نوعی نیهیلیست و رخوت همه را فرا می گیرد. چنان که تاریخ بدون جغرافیا هم به اسطوره و افسانه می رسد. جغرافیای بدون تاریخ، بی هویت است و بستری مناسب برای ربوده شدن و القای هویتی جدید.

برگردیم به داستان خودمان... شروع تغییرات همیشه در افکار است. «داگلاس مک گروگر» اندیشمند علم مدیریت، مدیران را به دو گروه تقسیم می کند؛ دسته اول که به آن ها گروه X می گوید نسبت به انسان ها نگرشی منفی دارند، در این دیدگاه انسان ها تنبل اند، کار و تلاش را دوست ندارند، خلاق نیستند و باید برای انجام درست کارها، سرپرستی و کنترل شوند. برعکس، مدیرانی که در گروه Y قرار دارند، انسان ها را با دیدی مثبت می نگرند. آن ها انسان ها را خلاق، مسئولیت پذیر و علاقه مند به کار و تلاش می دانند، این تفاوت باعث می شود که مدیران X کنترل مدار عمل کنند و دائماً به فکر هدایت سایرین در مسیری که خود صحیح می دانند، باشند. در نتیجه آن ها به طور روزافرونی از اشیأ و ارزش های بیرونی جهت کنترل و هدایت استفاده می کنند. در مقابل مدیران Y اختیارات را واگذار می کنند و به شکلی مشارکتی و دیالوگ محور تصمیم گیری می کنند؛ از آن جایی که مدیران Y به افراد «اعتماد» دارند، بیشتر بر جنبه ها و ارزش های درونی کارها تأکید می کنند.

معاونت فرهنگی دانشجویی در همان بدو تأسیس خوابگاه های جدید، برای درب ورودی نگهبان گذاشت، عجیب بود. کمی و فقط کمی بعد (7) گیت انگشت نگاری هم اضافه شد! بعدترش علاوه بر محوطه اصلی، جلوی ورودی هر ساختمان هم دوربین کار گذاشتند. فقط باید امام صادقی باشید تا معنای این ها را دریابید! یک بار حدود ساعت های 1:30 بامداد رسیدم خوابگاه. رسم و قانون همیشگی دانشگاه این بود که اگر کسی بعد از 12 شب می آمد باید نام و شماره و دانشجوییش را در لیست می نوشت و می رفت که طبیعی هم بود. آمدم. نوشتم. خواستم انگشت نگاری کنم تا میله ها بچرخد و وارد شوم که نگهبان پرسید: کجا بودید؟ با تعجب نگاهش کردم. پرسیدم چطور؟!! گفت باید در لیست بنویسم. اولش باورم نشد. کاغذ را از دستش گرفتم و دیدم به جدول همیشگی، یک ستون با عنوان «دلیل بیرون بودن» اضافه شده. شاید در عمرم کمتر چنین حس بدی داشتم. لجم گرفت. احساس کردم فحش خورده ام. رگ مشهدی ام بالا زد، خودکار را از دستش کشیدم و جلوی اسم خودم نوشتم: پارک و دوست دختربازی! بنده خدا نگهبان هم متعجب بود، گفت: «این چیه برادر؟!» گفتم: «همینه که هست، یا خطش بزن و نپرس یا بذار همین باشه.» تا چند روز حس بدی داشتم.

تصویری از ورودی خوابگاه های جدید که گیت های انگشت نگاری هم در آن مشخص است.

مدت ها گذشت و شبی ساعت های 12، 12:30 دلم سخت گرفته بود. برای یک شهرستانیِ تنها در تهران طبیعی است. هوا عجیب دل انگیز بود، چهارراه نزدیک دانشگاه ما مسجدی داشت و دارد که کنارش یادمان و مدفن شهدای گمنام است. گفتم پیاده روی کنم تا آن جا و چند دقیقه ای همان جا باشم و در این هوای مطبوع زیست کنم. نگهبان نگذاشت خارج شوم! فردایش با خشم علت را از معاونین و مسئولین مربوطه اداره فرهنگی پرسیدم، گقتند: «ببین عزیزجان! درسته که شما سنت بالاست، ولی اینجا سال اولی هایی هستند که تازه از محیط دبیرستان اومدن، ما باید مراقب اونها باشیم! یک وقت خدایی نکرده...» بقیه حرف هایش را نشنیدم. سرم سوت کشید. تمام وجودم را ترس برداشت. نکند وقتی که سال اولی بودم راجع به من هم چنین فکر می کردند و می خواستند مراقبتم کنند...؟ چه احتمال تحقیر کننده ای و چه فکر دهشت انگیزی!

خنده دار تر از همه این ها، مهم ترین ایده تربیتی اداره فرهنگی دانشجویی بود: امتیاز دانشجویی! نمی دانم در سایر دانشگاه ها هم چنین چیزی وجود دارد یا نه اما به قطع می گویم یکی از مضحک ترین چیزهایی است که در عمرتان دیده اید! چیزی مضحک و در عین حال بی احترامی کننده به ارزش های «درونیِ» وجود انسان و امور عالم. امتیاز دانشجویی چیزی است که بر اساس آن خوابگاه به شما تعلق می گیرد و یک سری جوایز و امکانات دیگر از همین قبیل. به طور مثال شما باید هر بار که در طول سال می روید سالن ورزش، ساعت حضور و فعالیتتان را یادداشت کنید؛ در انتهای هر سال هم معدل درسی تان، حضور و مشارکتتان در تشکل های دانشجویی، فعالیت های علمی، پژوهشی، فرهنگی و همه و همه را در سایت با ارائه مدرک!- ثبت کنید تا امتیاز بگیرید.

ساختار امتیاز دانشجویی روی دیگر همان انگشتنگاری و دوربینگذاری و تفتیشگرایی است و همه یک معنا دارند: ارجاع دادن امور درونی به بیرون. من در تمام عمرم از پدرم نانوایی ساده، پرتلاش، بی سواد اما فهمیده- یاد گرفتم تا اگر کاری می کنم، فقط و فقط به خاطر ارزش خودِ آن باشد. اگر ورزش می کنم، باید به خاطر خوبیِ ورزش باشد و اینکه در راستای اهداف، زندگی و وجود من است. اگر در بسیج، انجمن یا دفتر اعزام یا هر جای دیگری مشارکت کردم، باید تلاش کنم تا با عمیق ترین باورها و شورهای درونی ام حضور داشته باشم و هر فعالیت دیگری. (8)

امتیاز دانشجویی به همه یاد می دهد تا برای امور، ارزش درونی ای کمتری قائل شوند، ارزش ها را «برون مان» بفهمند و هر چیزی را به بیرونش ارجاع دهند. روز گذشته معاونت دانشجویی فرهنگی، اسامی و تصاویر دانشجویانی که بیشترین امتیاز را کسب کرده اند روی بنر بزرگی نصب کرده است، شاید این اقدام، برای آن ها، نمادی از پیروزی و اثربخشی طرح شان است. هفته گذشته در خوابگاه هایِ جدیدِ «بیرونِ» دانشگاه، مشاجره ای بین بچه ها اتفاق افتاد، این بار دیگر مثل همیشه مشکل در درون حل نمی شود، کدبالایی پا در میانی نمی کند و حتی حاج آقای مباشری هم بین الصلاتین تذکری نمی دهد، بچه ها به پلیس زنگ می زنند. پلیس عاملی بیرونی است، بیرون از دانشگاه و فرهنگ و رسوماتِ آن. پلیس نظم را از بیرون (و احتمالاً با کمی تهدید و زور) برقرار می کند، موقعی که درون ها توانایی ندارند و تهی شده اند. برنامه ها و طرح های معاونت دانشجویی فرهنگی اثری عمیق روی دانشجویان گذاشته است، آن ها موفق شدند؛ این دقیقاً همان چیزی بود که حقیقتاً می خواستند و برایش تلاش کردند: بی اعتمادی به درون و ارجاع دادن به بیرون. آن چیز درونی اعتماد- از بین رفت. ماشین پلیس جلوی خوابگاه ایستاد و چراغ گردان قرمزش روی دیوار خوابگاه ها افتاده بود. خوابگاه برای لحظاتی توخالی شد. از من بپرسید همان کسی به پلیس زنگ زد که شماره نصاب گیتِ انگشت نگاری را گرفته بود!

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

...پایان

(1) اگر از دانشجویان دانشگاه هستید و یا به هر طریق دیگری با اینجا آشنایید، سراغ پاراگراف بعدی بروید!

(2) به سال ورود هر دانشجو کد می گوییم؛ مثلا کد 91 یعنی ورودی سال 1391 به دانشگاه.

(3) بارها شده در دانشگاه های دیگر به عادت همیشگی ام این کار را کردم و بنده خدا که مرا اصلاً ندیده متعجبانه نگاهم می کند، تازه متوجه می شوم که رفتارم غیرعادی بوده! این سلام و علیک ما خودش ماجراها دارد که باشد طلبتان.

(4) همین جا تا یادم نرفته بگویم بعضی ها که می خواهند چیزی بفروشند، مثلا خودکار کیان یا آن قدیم تر ها ماهنامه حیات یا سال پیش طرح صبحانه خروسی -یا اسمی شبیه به همین که درست یادم نیست!-، کالایشان را می گذراند در معرض عموم و یک جعبه خالی با مقداری پول خورد هم کنارش. هر کس چیزی بردارد پولش را می اندازد در همان جعبه که هیچ محافظی ندارد، آخر شب هم صاحب کالا می آید و جعبه پرپولش را می برد.

(5) مثلا می گفتند فلانی که الان از اساتید معروف دانشگاه است، صبح ساعت 6 می آمده وسط راهرو، صدای خروس در می آورده تا بقیه را بیدار کند!

(6) شاید ساختن کلمه دقیقی نباشد، بهتر است چنین بگویم: اگر فرم، محتوای درون خودش را ایجاب نکند.

(7) شاید چند روز!

(8) هنوز هم اسمم را در لیست سالن نمی نویسم و فعالیت ها را در سامانه امتیاز ثبت نمی کنم. سال اول دانشجویی که معمولاً پرفعالیت ترین سال دانشجوها هم هست امتیازم 22 بود، 20 امتیاز را به همه شهرستانی ها خودشان داده بودند و 2 امتیاز هم شاید جهت خالی نبودن عریضه! همان موقع به علت کم بودن امتیاز کوچ داده شدم به بلوک 9!

(9) دعوت به اعتمادمحوری، دعوت به آنارشی و بی نظمی و بی قانونی نیست، بلکه ساختار اعتمادمحور قانون گذاری خاص خودش را دارد.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۰ ، ۱۹:۲۳
صابر اکبری خضری

برای مطالعه راحت تر، فایل پی دی اف را از اینجا می توانید دانلود کنید.

جهان و جامعه حاصل ترکیب دو نیروی متکامل اند؛ عنصر مردانه و عنصر زنانه که در تفاوت و پیوند با یکدیگر معنا می یابند؛ البته این دو نیرو، دو شکل ایده آل هستند، دو نوع ناب (1)، نه دو واقعیت بیرونی یا نه حتی دو مفهوم قابل تطبیق به مصادیق خارجی نظیر مرد و زن. هدف از طرح ریزی این دو نیرو، تقسیم جهان به دو بخش نیست، بلکه همان طور که گفته شد بازیابی دو صورت ذهنی برای شناسایی هستی است؛ بنابرین مرد در بیرون، وجوه مردانه و وجوه زنانه دارد و بالعکس. در واقع هر چیزی در بیرون ترکیبی از این دو مولفه است؛ این همان تعبیری است که یونگ از «آنیما» (2) و «آنیموس» (3) دارد؛ آنیما، تجسم گرایش های وجودیِ زنانه در مرد است. آنیموس، عبارت است از ته نشست همه تجارب از مرد در میراث روانی یک زن. یونگ این مفاهیم را در نظام آرکِ تایپ (کهن الگو) های خود بسط می دهد و می توان (باید) این الگو را درباره مفاهیمِ نوع ناب گونهِ مردانگی/زناگی در جامعه نیز به کار بست.

یکی از مهم ترین ریشه های معرفتی فرودست دانستن و فرودست ساختن زنان، دوگانه فاعلیت/انفعال و همتراز دانستن آن با دوگانه مردانگی/زنانگی است. این فهم در طول تاریخ بسط پیدا کرده و ساختارهای اجتماعی، معرفتی مختلفی را شکل داده که برایند همه آنان نسبت دادن آشکار یا پنهان نوعی ضعف/انفعال به زنان و زنانگی است. منشأ قائل شدن به چنین معنایی برای زن و زنانگی، نگرش خاصی به بدن و رابطه جنسی است؛ در این نگرشِ مردانه، زن از بُعدِ نداشتن نسبت به مرد تعریف می شود، نداشتن دستگاه تناسلی مردانه. پس با الگوی دوگانه «اصل و فرع» مواجهیم؛ زنان، گویی شبیه معلولین، نقصی دارند یا به عبارت دیگر فاقد کمالِ لازمی هستند. در واقع مرد چیزی دارد و زن ندارد، این تصورِ ایستا و ذات گرایانه از مردانگی و زنانگی است و امتداد یافتن این فهم از رابطه جنسی برداشت می شود؛ بدین صورت که رابطه جنسی نیز به کنش گری و فاعلیت مرد و پذیرش و انفعال زن تعریف می شود؛ فلذا مردانگی یک پیروزیِ سلحشورانهِ تمام عیار و زنانگی یک باختِ نرمِ ناگزیر است. (4) این فهم باعث روا داشتن سلطه و تبعیض مردانه خواهد شد.

اما اشکال این فهم و تقسیم بندی چیست؟ مسئله اینجاست که ادعای یافتن حقیقت و اعتبارِ معرفتی را داریم که علیه نیمی از حقیقت و معرفت است. چنان که نیچه ما را نسبت به این احتمال هشیار می کند: «اما اگر حقیقت زن بود چه؟! آیا این ظن نخواهد رفت که فیلسوفان همگی تا بدان جا که اهل جزمیت اند، در کار زنان سخت خام بوده اند؟! آن جدی بودن هولناک، آن پیله کردن نابهنجار که بنا به عادتشان تاکنون به این شیوه سراغ حقیقت رفته اند، مگر همه وسایلی ناشیانه و نامناسب برای نرم کردن دلِ یک زن نبوده است؟! و شکی نیست این زن را تا کنون به چنگ نیاورده اند...»

این تصور باید اصلاح شود. نمی توان و نباید مردانگی را برابرِ «داشتن» و زنانگی را برابرِ «نداشتن» قلمداد کرد، بلکه مرد به گونه ای «دارد» و زن به گونه دیگری؛ پس در اینجا با دو «داشتن» متفاوت مواجهیم، نه «داشتن» و «نداشتن»؛ زنانگی برابر است با شکلی خاص از فاعلیت و کنش گری، چنانکه مردانگی نیز شکلی خاص از فاعلیت و کنش گری است. بنابرین دوگانه های جدید ما فاعلیتِ زنانه/فاعلیتِ مردانه در برابر انفعالِ زنانه/انفعالِ مردانه است؛ نه این که فاعلیت به مردانگی و انفعال به زنانگی نسبت داده شود، بلکه انفعال نیز می تواند صورت مردانه یا زنانه داشته باشد، چنانکه فاعلیت. هستی با تکامل و اتحادِ این دو کنش گری و فاعلیت است که بقا یافته و به مقصدی حرکت می کند؛ رابطه صحیح جنسی تجلی پیوند و اتحادِ دو نیروی همعرض و متکامل هستی است که به سرانجام می رسد و میانکنشِ (5) دو نیرو، غایت مند است و تولد را به وجود می آورد. (6) فرزند یا مولود حاصل کنش گری هر دو نیرو به شکل برابر هستند و در آن اصل و فرع وجود ندارد. نکته قابل تأمل این که فرزند و ولادت، نتیجه دو زن و مرد نیست، زن و مرد تا قبل از این که به تولید برسند، «زن» و «مرد» هستند و تنها به شرطی می توانند تولید کنند و خود را در هستی امتداد دهند، که از «دو» تبدیل به «یک» شوند. درست در همان لحظه ای که متحد شده و دوئیتشان از بین برود و هر کدام در دیگری محو شوند، گویی در همان لحظه تبدیل به موجودی جدید می شوند که این موجود جدید، می تواند تولید کند و خود را در قالب این تولید و تولد، امتداد بدهد.

باید توجه داشت بین دو مفهوم مردانگی/زنانگی، خطی تقسیم کننده وجود ندارد، یعنی آن ها دو مجموعه جدا با اجزایی متفاوت نیستند، بلکه مردانگی و زنانگی شبیهِ دو مجموعه با نقاطی یکسان و انتظام و سیری متفاوت اند. رئوس در هر دو مجموعه یکی است؛ نقطه عزیمت، نقطه پایان و سیری که در مابین طی می شود، متفاوت است. (7) ایده آنیما و آنیموس می خواهد به همین نکته اشاره کند. در برابر مرزبندی های متعینی که خطی غیرقابل عبور بین دو نیرو می کشد و هر خصوصیت را به صورت مکانیکی به یکی از این دو نیرو نسبت می دهد، طرح یونگ با قائل شدن روحِ زنانه برای مردان و روحِ مردانه برای زنان، این فاصله را طی کرده و الگوی سیال و منطبق تری ارائه می کند که در آن معنای مردانگی و زنانگی، نه با تفاوت در داشتن و نداشتن برخی مولفه ها، بلکه با انتظام و روابطِ متفاوت میان مولفه های یکسان مشخص می گردد.

عصر سرمایه داری، عصر زنانگی (8) است؛ با غلبه عنصر زنانه، عنصر مردانه طرد و نفی می شود و دقیقاً از همین لحظهِ فقدان، جستجو و تلاش برای بازیابی آن به صورت ساختاری-همگانی آغاز می شود، پس با غلبه عنصر زنانه و همگانی شدن آن، مردانگی به دلیلِ دور از دسترس بودن از طرفی و موردِ نیاز بودن جهتِ تکامل از طرف دیگر، به مثابه برگ برنده در نظر گرفته می شود؛ بنابرین سرمایه داری نه تنها علیه مردسالاری نیست، بلکه به وسیله روحِ زنانه خود، مردانگی را در جایگاهی والا قرار می دهد. با طرد و نفی عنصر مردانه، عنصر زنانه نیز معنای خود را از دست داده و به مثابه یک دال تهی از معنا در می آید؛ چرا که در نظام مفهومی ذهنی-زبانی، معنای هر دال از روابط معنایی آن با دال های دیگر -خصوصاً رابطه تقابلی دوگانه- به دست می آید. (9) بنابرین اصالت قائل شدن یا نفی هر کدام از این دو رکن یا نفیِ اساسِ این دوگانگی، موجب اختلال در تعامل این دو نیرو و فروپاشیِ نظامِ مفهومیِ ایستاده ایِ خواهد شد که تا قبل آن وجود داشت. برخلاف ادعای پساساختارگرایی، نفیِ اساسِ دوگانه، رسیدن به نوعی وحدت را نتیجه نمی دهد، بلکه باعث معلق بودگی و رها شدن، و در نتیجه بی ترجیحی و بی معنایی می شود.

برای مطالعه راحت تر، فایل پی دی اف را از اینجا می توانید دانلود کنید.

این ایده اساساً منشائی الاهیاتی دارد؛ پروردگار متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَ مِنْ کُل‏ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلکُمْ تَذَکرُونَ‏» (ذاریات، 49) ما هر چیزی را از دو زوج آفریدیم شاید شما متذکر شوید. «سُبْحانَ الذی خَلَقَ اْلأَزْواجَ کُلها مِما تُنْبِتُ اْلأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِما لا یَعْلَمُونَ‏» (یاسین، 36) منزه است کسی که تمام زوجیت ها را آفرید، از آنچه زمین می رویاند و از خود آنان و از آنچه نمی دانند. مبنای فرمی خلقت (انتظام)، زوجیت است، بنابرین فقط در حالت زوج بودگی است که چیزها بروز و ظهور خلقی دارند. زوجیت نقطه فرضی ابتدایی خلقت است و درست در مرتبه بعدی، این رابطه دوگانه، به رابطه ای سه وجهی تبدیل می شود و زوجیت باعث تولید و حرکت خلقت می شود. نکته مهم این که نمی توان گفت دو رأس وجود دارد و رأس سومی افزوده می شود؛ بلکه با افزوده شدن رأس سوم، دو رأس پیشین نیز معنایی جدید و متفاوت می یابند؛ فلذا مرد/زن در قالب پدر/مادر بازتولید می شوند. پس در رابطه زوجیت، این فقط مولود نیست که به وجود می آید، بلکه خودِ زوج نیز تبدیل شده و تولد می یابد. به عبارت ساده در هر تولید مثل، هم فرزند، هم پدر و هم مادر متولد می شوند. اگر می خواهیم الگویی برای تبیین جهان طرح ریزی کنیم، باید این دو نیرو را حتماً و الزاماً در پیوند با نتیجه برهمکنششان در نظر بگیریم، نه یکه، منفرد و ایستا. بنابرین عملاً این پدر و مادر هستند که در هستی وجود دارند نه مرد و زن که در رابطه جنسی بین زن و مرد بازنمایی می شود.

لازمه زوجیت رو به دیگری داشتن است و اینجاست که عشق شکل می گیرد. زوجیت مقصدی دارد که فرزند است، پس سرشار از معنا و حس است، برخلاف خودارضایی که رو به خود است و معنایی ندارد و باطل است، هم چنان که رابطه با همجنس مقصد و نتیجه ای ندارد، معنای آن همان میل بالذات است و این صرفاً «میل» که مقصدی ندارد، ضدمعناست. عشق در همجنس گرایی به میل ختم می شود نه مقصد و معنا؛ همجنس گرایی یا خودارضایی به پیش نمی رود، نمی تواند حرکت ایجاد کند و هر چیزی که به پیش نرود، در خود فرو می رود.

امتدادِ خانواده و نقش ها و کارکردهای آن در سطحی وسیع تر و در ارتباط با سایر خانواده ها، جامعه را شکل می دهد؛ به عبارت دیگر جامعه به نوعی بازتاب خانواده و مناسبات آن در افقی دیگر است. رابطه پدر و مادر در خانواده به شکل پدرانگی و مادرانگی در جامعه امتداد پیدا می کند. خطایی که در چنین موضعی اتفاق می افتد، این است که تعریف مادرانگی/زنانگی در سطح خانواده را مبنا بگیریم و آن را با تعریف پدرانگی/ مردانگی در جامعه مقایسه کنیم. خطای رایجی که امروزه بسیار ذکر می شود، این که اولویت زن (مادر) را خانواده در نظر بگیریم و در نتیجه آن را متعارض با بازتولید اجتماعی خانواده یعنی جامعه در نظر بگیریم. در این انگاره خانواده و جامعه رو به روی هم هستند نه در امتداد هم، بنابرین مرد و زن باید بین این دو یکی را برگزینند و طبیعتاً به علت سابقه تاریخی، مرد به جامعه (دیگریِ خانه) و زن به خانه (دیگریِ جامعه) نسبت داده می شود.

اگر می گوییم کمال زن مادر شدن است، پس باید بگوییم کمال مرد نیز پدر شدن است، بنابرین نه تنها اولویت زن(مادر)، بلکه اولویت مرد(پدر) هم باید خانواده باشد. خانواده حاصل میانذهنیت و میانمتنیتِ (10) این دو است که در ادامه مسیر تعاملی و تکاملیِ این دو نیرو و امتدادِ این دو خط، در سطحی دیگر (و نه در موضعی دیگر)، جامعه را شکل می دهد. پدر و مادر باید در خانواده و در جامعه تعامل کنند، وگرنه اصلاً خانواده و جامعه به تنهایی شکل نمی گیرد؛ حضور پدر در خانواده و جامعه باید پدرانگی داشته باشد، و حضور مادر در خانواده و جامعه باید همراه مادرانگی باشد.

این که می گوییم حضور پدر باید پدرانگی داشته باشد، به این معنا نیست که نباید مادرانگی داشته باشد، بلکه نقطه عزیمت و تأکید را مشخص می کند، و همان طور که گفته شد، هم پدر باید خصوصیات مادرانه کسب کند و هم مادر، خصوصیات پدرانه؛ این امتداد همان بحثی است که یونگ مطرح می کند، آنیما و آنیموس، یعنی وجوه مردانه زنان و وجوه زنانه مردان که باید تربیت شود و تکامل یابد. پدرانگی یعنی مورد تکیه قرار گرفتن توسط دیگری؛ مادرانگی یعنی از خود گذشتن برای دیگری؛ (11) نقش زنانگی ایجاد بستر امنیت، آرامش، ثبات و سکون؛ و نقش مردانگی قوام بخشی است. قدرت زنانه افقی و قدرت مردانه عمودی است.

این متن در کنار 4 نوشتار دیگر، سعی در ارائه تصویر کلی تری از «هستی و ارتباط آن با سکسوالیته و خانواده» دارد. هر کدام از 4 متن دیگر را می توانید با کلیک بر روی عنوان آن، مطالعه بفرمایید: «آیا سیگار کشیدن برای زنان بدتر است؟» / «طغیان گر» / «آغوش مادرانه حقیقت یا آزادی؟» / «شطح مادرانگی»

برای مطالعه راحت تر، فایل پی دی اف را از اینجا می توانید دانلود کنید.

[1] در اینجا مقصود، ایده آل تایپ وبری است، یعنی بازسازی مفهوم بر اساس روابط درونی اجتماعی آن و فارغ از هرگونه ناخالصی؛ تأثر و پیوند بیرونی.

[2] روحِ مردانه زنان

[3] روحِ زنانه مردان

[4] بی سبب نیست که «توسعه» را نیز مردانه تلقی کرده اند، چرا که توسعه نیز بر مبنای همین نظمِ مرکز/اصل/متن در برابر پیرامون/فرع/حاشیه سامان می یابد و به عبارت دقیق تر خود این نظم را ایجاد می کند.

[5] interaction

[6] برخلاف رابطه نرمال، رابطه مقعدی یا دهانی دقیقاً معنایی برخلاف توضیحات پیشین دارد، رابطه ای یک طرفه، غیرانسانی و مبتنی بر نفی دیگری یا پذیرش آن به عنوان پیرامون/حاشیه/ضعیف/درجه دو یا ... که عملاً تفاوتی با نفی او ندارد.

[7] چنین نیست که مردانگی صرفاً شامل X و زنانگی شامل Y باشد، بلکه مردانگی و زنانگی شامل X و Y اند، در یکی از X به Y می رسیم و در دیگری از Y به X.

[8] در اینجا منظور از زنانگی، زنانگی به روایت سرمایه داری یعنی تسلیم پذیری در ملعبگی و میل به نمایش، مصرف و تنوع (در برابر میل به تولید و تعهد) است.

[9] تعرف الاشیاأ باضدادها؛ چیزها با دیگری شان شناخته می شوند.

[10] متن، هر اثرِ متجلی شده ذهن است که واجد معنا و مفهوم است و خوانده می شود، یعنی برداشتی از آن صورت گرفته و معنایی در ذهن خواننده خود خلق می کند، بنابرین متن، هر گونه تجسد عینی و امتداد ذهن از طریق نشانه ها و کنش ها در جهان محسوسات است.

[11] والدین برای فرزند محل امنیت هستند، او را به دنیا آورده اند، می توان به آن ها تکیه کرد و حتی از خود برای تو می گذرند. بنابرین اولین تصویر مفهومی خدا در ابتدای کار برای کودک در برخورد والدین بازتولید می شود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۲۱
صابر اکبری خضری

میان رهیافتی به معنای زنانگی و ارتباط آن با دین، خانواده و جامعه

بدیهی است که «فعل» سیگار کشیدن چندان اهمیتی ندارد و موضوع بحث نیست، اما «کنش» سیگار کشیدن که متضمن معنای اجتماعی-تاریخی و در لایه های عمیق تر روانشناختی-دینی است، ماجرای دیگری دارد. سیگار کشیدن امر نمادین است، بنابرین باید آن را از منظرهای متفاوت خواند و فهمید.

مهم ترین و اساسی ترین نکته در این میان، نظم اجتماعی است؛ قائل بودن به جامعه و اصالت آن و جامعه نیز چیزی نیست جز نظم اجتماعی. منبع و منشأ تمام نظم ها و تمام ساختارهای اجتماعی، خانواده است و مبنای خانواده نیز مادر است. بنابرین مادرانگی (و زنانگی) به شکل نمادینی، دربردارنده جامعه است. مادر، اساس و رکن و ستون خانواده است، جامعه و خانواده دو روی یک سکه هستند با عملکردها و جایگاه هایی کاملاً مشابه. خانه، یعنی جایی که مادر در آن حضور دارد و رابطه بین زن و مرد در آن شکل می گیرد. «ام» یعنی مادر و «امت» یعنی بسط همان مادرانگی در اجتماع.

خانواده اساس شکل گیری «جامعه»، «اخلاق»، «دین»، «فرهنگ» و «تمدن» بر اساس مادرانگی و زنانگی است. نرم افزار جامعه، دین است. اگر کسی با خانواده تعارض پیدا کرد، حتماً و الزاماً با جامعه و دین که درست مثل خانواده مسببان «نظم» هستند، تعارض پیدا خواهد کرد. «اخلاق» وجه هنجاری نظم اجتماعی است و «دین» نیز جهان پدیداریِ اخلاق را به وجود آورده و مبانی آن را تأمین و تبیین می کند. «تمدن» به نظم اجتماعی و فرهنگ موجود، عینیت می بخشد و این ارواح را تبدیل به اجسام می کند تا تثبیت شود و بدین ترتیب هرگونه مقابله با آن و تلاش در جهت تغییر آن، سخت تر و دشوارتر می شود. همه این ساختارها بر مبنای «عقل منطقی» شکل می گیرد؛ عقل مفهوم ساز و انسان ابزار ساز. مبنای کار عقل نیز ذهن و زبان است که با تقلیل واقعیت، «مفهوم» ایجاد می کنند و «ارتباط» انسانی را ممکن می سازند. فروید از تمدن و ملالت های آن صحبت می کند، به نوعی ارجاع به انسان پیش از هبوط که بدون این چنین عقلِ مفهومی و بر مبنای غریزه عمل می کند.

جریان های پست مدرن/پساساختارگرا با همکاری نظام سرمایه سالار، هرگونه تعریفی از مردانگی و زنانگی را نفی می کنند؛ در واقع نه تنها با ایده «برساختنی دانستن چیزها» اعتبار اساسِ دوگانگی های مفهومی-زبانی را مورد تردید قرار می دهند، بلکه اساساً نیاز و لزوم هر گونه تقسیم متعین کننده بر مبنای مفهوم سازی عقلانی-منطقی* را زیر سوال می برند. نظم و ارتباط مسلتزم تعین است، چه این که ارتباط بین «دو» رخ می دهد، نه «یک». البته این «یک» نه «یک»ی است که قبل از دو و بعد از صفر می آید، بلکه یکی است که اصلاً عدد نبوده و قبل و بعدی هم ندارد، این یک در نتیجه بی تعینی به وجود می آید، به عبارت دیگر وحدت موجود را «یک» گفتیم و کثرتی در این وحدت نیست که «یک» و «دو» و ... بر آن صحت یابد. بنابرین با نفی مردانگی و زنانگی عملاً نوعی از بی تعینی به وجود می آید که -لااقل در ظاهر- هر امری صرفاً بر اساس «میل» و غریزه در برابر «معنا» که سابقاً از عقلِ مفهومی و ساختارهایی نظیر خانواده، دین و فرهنگ منبعث می شد، تبیین شده و اعتبار می یابد؛ نتیجه این که ارتباط با همجنس، غیرهمجنس و یا اصلاً هر موجود زنده یا غیرزنده دیگری تفاوتی از جهت اخلاقی-هنجاری نخواهد داشت و ساختار تحدیدی خاصی نیز نمی پذیرد، نه در اصل کنش و نه در چگونگی آن.

البته هر کنش اجتماعی معنای خاصی دارد که در بافتار و زمینه خاص اجتماعی آن معنا می شود، چه این که ممکن است در موقعیتی دیگر، سیگار اساساً ضدهنجار نباشد، اما در جامعه ما، سیگار کیشدن زنان، می تواند معنای نمادین بی توجهی یا طغیان علیه ساختار موجود را پیدا کند و ممکن است دامنه این اعتراض بنابر معنایی که کنشگر برای آن در نظر می گیرد و بنابر معانی ناخودآگاه آن که کنشگر نیز -علیرغم وجودِ و تأثیرگذاری جدی آن ها- وقوف و اطلاعی چندانی به آن ندارد، گسترده تر شده و نه تنها علیه نظم موجود، جامعه موجود، دین موجود، خانواده موجود باشد؛ بلکه اساساً تبدیل به نفی هر گونه فهمِ بر مبنای عقلِ مفهومی که لازمه اش حدگذاری، تقلیل، دوگانه سازی و نفی هر گونه ایده «حقیقت در لایه معرفت شناختی، نفی هر گونه نظم اجتماعی و طرفداری ضمنی از نوعی آنارشیسم و نفی «خانواده» و هر گونه الگوی شبیه خانواده در لایه اجتماعی و در یک کلام نفی «خدا» و «ایده خدا» شود.

خانواده فقط در دامن زن و به عبارت بهتر «مادر» است که شکل می گیرد و مادر منبع و منشأ تولید «اخلاق» در جامعه است. خانواده موجود عمیقاً نماینده و منشأ هر گونه نظم موجود است و ایده «خانواده» نیز نماینده ایده «نظم». سیگار کشیدن یا هر عمل غیراخلاقی دیگری (که این اخلاق-غیراخلاقی را هم همان جامعه تعریف می کند.) از زنان به مراتب خطرناک تر است، چرا که متولیان اخلاق علیه آن شوریده اند. شبیه پیامبری که علیه دین قیام کند، بنابرین اساسِ اخلاق و اساسِ نظم اجتماعی متزلزل می شود، در برابر سیگار کشیدن مردان صرفاً یک کنش اعتراضی در دامنِ این ساختار است.

منظور از آنارشیسم نه الزماً طرفداری از هرج و مرج، بلکه گرایش به نظم یا شبه نظمی به شدت نامتعین، سیال و نسبی و شخصی است، معنای فراگیری برای چیزی یافت نمی شود بلکه این فرد یا افراد مستقیماً با کنش هستند که معنا، ساختار و نظم آن را تعریف می کنند، یک نوع ضدمرکزگرایی؛ نتیجه این چنین حالتی صدالبته بی ثباتی و موقتی شدن چیزها نیز خواهد شد، در این حالت چیزی همیشگی وجود ندارد، پس چاره ای نیست که خود را تغییرات مداوم منطبق کنیم، «عمیق شدن» پیوندی ناگسستنی با «تعهد و همیشگی بودن» دارد، افراد به دومی «نه» می گویند و اولی را از دست خواهند داد. این جاست که مناسبات سرمایه سالاری نقش آفرینی می کند و جهان جدیدی را تعریف می کند مبتنی بر تکثر، تغییر، سرعت و در لحظه بودن، عشق جایش را به «کراش» می دهد، معنای عمیق رابطه جنسی به «جسم» تقلیل پیدا می کند، رسانه ها، خوراک، لباس و ... همه مناسبات در این جهان جدید، شکل جدیدی دارند. **

این متن قسمت دیگر مهم تری دارد که به زودی منتشر می شود.

* که مشخصاً امری مردانه است

** قصد نوشتار صحیح دانستن هر هنجار وساختار موجود و لزومِ حفظ آن نبود، بلکه ممکن است کاملاً برعکس هم صدق بکند. قصد من تبیین این فرایند بود.

*** این متن در دنباله سه متن دیگر نوشته شده: «طغیان گر» و «آغوش مادرانه حقیقت یا آزادی؟» و «شطح مادرانگی»

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
صابر اکبری خضری

کسی که از نظم موجود، متضرر شده باشد، علیه نظم می شود. علاقه به یک جور وحدت اجتماعی، چراکه این تکثرها و تفاوت ها (واقعی با برساختی) است که امکان ارتباط و در نتیجه نظم را به وجود می آورد. نفی هر گونه تفاوت و کثرت، ناشی از ترس عمیقی است که به پنداره «ضعف» مربوط می شود. فردی که فکر کند در تیم بازنده قرار خواهد گرفت، منکر تیم کشی و مسابقه خواهد شد و الگوهای وحدت گرایی که همه در یک تیم باشند یا الگوهای آنارشی که هر کس تیمی باشد، احتمالاً جایگزین ایده نظمِ اجتماعی باشد.

درونی ترین عامل ایجاد نظم، دین و به شکل نمادینی خداست. بنابرین کسی که احساس کند سرش را کلاه گذاشته اند، طغیان خواهد کرد. این طغیان به شکل مقابله با هر ایده «نظم بنیاد» خواهد بود. فقه همواره نظم نظام اجتماعی را تبیین می کند و عرفان در پی شکستن این نظم است و به شدت ضدجامعه. اگر طغیان، طغیان می شد، باز احتمالاً فشار کمتری به فرد وارد می کرد، اما طغیان به این راحتی ها اتفاق نمی افتد، ریشه های تاریخی (به شکل نمادینی خانواده) و ریشه های هویتی (به شکل نمادینی دین (خدا) ) نمی گذارند این طغیان به وجود بیاید، بنابرین طغیان گر بین دو نیروی متضاد می ماند، یا باید باختنِ خود را انتخاب کند (بردنِ خانواده، جامعه، خدا) یا از دست دادنِ خود. (انتخابِ فردیّت و از دست دادن هویّتی که زنده به خانواده، جامعه و خداست.) دو طرف وجود از دو سر با دو نیروی قوی به دو جهت مخالف کشیده می شوند، دو طرفی که هر دوش بدتر است.

فرد طغیان گر هویت خود را سلبی تعریف می کند، در نتیجه به شدت وابسته به همان دیگری است که آن را نفی می کند، بیزاری و باز به شکل نمادینی در لباس، رفتار و هر امری که به نوعی تجلی درون اوست، سعی می کند تا از آن چه قبلاً در آن می زیسته فاصله بگیرد؛ این است که مردمش نیز او را کم کم طرد می کنند یا بی ارزش می پندارند. واکنش طغیان گر چه خواهد بود؟ گوشه های تیز وجودش کند می شود و آرام تر و زیرپوستی تر حرکت می کند یا دوباره و بیشتر طغیان می کند؟؟... اگر می خواهیم طغیان گر به وجود نیاوریم، یک کار باید بکنیم، و یک کار باید نکنیم: 1- باید نظم موجود را عادلانه کنیم. 2- نباید سر کسی را کلاه بگذاریم. (اقناع، تربیت (به معنای خاصی از آن) و ...

بسیاری از جهت گیری های معرفتی، ریشه در عوامل غیرمعرفتی دارد؛ چنان که کسی می گفت اگر بدن بهتری داشتم، احتمالاً فمینیست نمی شدم، یا این جمله درخشان از نیچه؛ ریشه عقاید هر فیلسوف را در دفترچه خاطرات روزمره اش می شود پیدا کرد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۳:۱۴
صابر اکبری خضری

خوب به خاطر دارم که در ترم اول تحصیل، جمله عجیبی از دکتر فیاض شنیدم که حال معنای آن را به خوبی درک می کنم. دکتر فیاض می گفت حوزه های علمیه -همچون دانشگاه- دچار اشرافیت هستند! آن موقع گمان می کردم منظور از اشرافیت، ثروت مندی و تجمل گرایی در زندگی اقتصادی است، در ذهن خود به حرف دکتر خندیدم و کمی پیروزمندانه گفتم شما اصلاً روحانیون را نمی شناسید وگرنه نمی گفتید دچار اشرافیت شده اند! دکتر گفت هر کس که مسئله اش، مسئله مردم نباشد، اشراف است و به همین معنا، حوزه و دانشگاهِ ایران اشرافیت معرفتی دارند، دانشگاه اشرافیت معرفتی اش در نسبت با جغرافیا است، چرا که مسائل و دغدغه اش، در بعد جغرافیا نه متناسب با بوم و موقعیت ما، بلکه در نسبت با غرب شکل می گیرد و حوزه نیز معضل اشرافیت معرفتی در بعد تاریخ دارد؛ مسائلی که دغدغه امروز حوزویان است، مربوط به سال ها و در برخی موارد قرن ها پیش است؛ دانشگاه اشرافیت معرفتی مکانی و حوزه اشرافیت معرفتی زمانی دارد... امروز حدوداً هفت سال از آن ماجرا و از آن حرف می گذرد و هر چه جلوتر می رویم، بیشتر به عمقِ نظر دکتر فیاض پی می برم.

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

نکته اساسی و قابل تأمل در این میان، تصور این دوستان، از غرب است. این که ما غرب را هنوز پوزیتویست بدانیم و با نقد آن، خیال کنیم دشمن دیرینه را شکست داده ایم، تصوری خطرناک و البته گمراه کننده است. اثبات گرایی و نقد آن که اکنون یکی از دغدغه های جدی دوستان تبدیل شده، مدت هاست منقضی شده، و البته به نظر حقیر، آن چه در این کشکمشِ با دشمن فرضی اهمیت دارد، نه بعدِ معرفتی آن، بلکه بعد کارکردی آن است. نقدِ اثبات گرایی (که البته قابل نقدترین و ساده ترین رویکرد هم برای نقد است!) حال دستاویزی شده که توهّم حضور در متن علومِ انسانی و دعواهای آن را برای حوزویان ایجاد می کند و بیشتر کارکردِ خودقوی پنداری و زمین زدن دشمن دارد، اما افسوس که این دشمن قرن ها پیش در خود غرب شکست خورده بود، و قوطی ای که درش بارها باز و بسته شده بود، باز کردنش نه هنری دارد، نه افتخاری و نه البته اهمیت و اولویتی...

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۰
صابر اکبری خضری

اندیشمندان اینستاگرامی خواسته یا ناخواسته باعث سوهاضمه می شوند، چون احساس سیری به وجود می آورند (همان سیری کاذب)، مثل شکلات قبل از ناهار. کارکرد دخانچی، فتوره چی، خراسانی، آرانی و و و تفاوت چندانی با رائفی پور، پناهیان و عباسی ندارد، هر دو طیف، سوهاضمه ایجاد می کنند، هر دو طیف احساس سیری می آورند، احساسِ لذّت بخشِ بودن در متنِ اصلی، احساس قرار گرفتن در بازی، و هر دو فریبنده و اغواگرند. شبیه همان کاری که آلن دوباتن با فیلسوفان بزرگ و اندیشه هایشان می کند.‎‎‎‎‎‎‎‎‎‍‎ تقلیل و بریدن دست و پای اندیشه و کوچک کردن آن، به قدری که در تابوت کوچک اینستاگرام و 240 کارکتر توییتر جا شود، خطرناک ترین نوع ذبح و ارباً ارباً کردن چیزهاست. اصولاً چیزهای جدی و اصیل، ارزشمندتر از آن هستند که به این راحتی ها به کسی پا بدهند. عناوینی مثل «طعمِ بزرگان!» و «هایدگر در 3 جلسه!» مرا بیشتر یادِ کاشت مو در نیم ساعت یا کتاب های زرد و بنفش و صورتی و در نهایت قهوه ای روان شناسی های موفقیت «با ما خیلی پولدار شوید.» می اندازد. دقیقاً همان رائحه اغواگرایانه ای که در عنوان کتاب های زرد و قهوه ای موفقیت هست، در توییت های فتوره چی و جلساتِ «طعمِ بزرگان!» به مشام می رسد، همان منطق، همان الگو، البته برای مخاطبی احتمالاً فرهیخته تر!

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

اینستاگرام  و پست ها و استوری هایش و آن 280 کارکتر کذایی می توانند فرصت باشند اگر «ایده» ای را برای ما مطرح کنند و آنونس فیلم باشند. آنونس کارکردش دو چیز است، اول اینکه جذابیت ها و خوبی های فیلم را نشان می دهد تا ما را تهییج کند به دیدنش و از آن مهم تر این نکته مهم را به ما گوشزد می کند که ما این فیلم را ندیده ایم، دیدن آنونس دقیقاً به دلیل ندیدن فیلم است...

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۲:۵۸
صابر اکبری خضری

آگاهی در چه حالتی پدید می آید؟ باید میان عالم و معلوم فاصله ای باشد. آگاهی مثل بریدن است. آگاهی مثل تیغه چاقو است و بدنِ آگاهنده مثل دسته اش. بدن و آگاهی اش با هم می توانند کنش کنند، یعنی بر بقیه چیزها تاثیر بگذارند و در جهان، بجهانند و بهستند... 

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

 

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

اولین شرط خودآگاهی، بدن مندی است، اما تنها شرطش نیست... حالا باید کاری کنیم که غیرممکن، ممکن شود، یعنی چاقو، دسته اش را ببرد! حیوانات هم بدن مند هستند، اما به بدن مندی و در نتیجه وجودِ خود، آگاه نیستند. تنها یک راه برای این غیرممکن وجود دارد؛ این که دسته را آن قدر طولانی کنیم که کش بیاید و دنباله اش، امتدادش، بیاید زیر تیغِ چاقو. دور شدن از خود، امکان خودآگاهی می دهد. مثال دیگری بزنم؛ چشم و دیدن صورت. چشم صورت را نمی بیند مگر اینکه صورت را آن قدر بکشیم و بیاوریمش جلوی چشم. چشم فقط جلو را می بیند. پس اگر نمی شود کاری کنیم که چشم به عقب برگردد، صورت را به جلو می آوریم. چگونه ما انسان ها این کار را می کنیم؟ چگونه دسته چاقو را آن قدر ادامه می دهیم که تا زیر تیغِ آگاهی کش بیاید؟ چگونه صورتمان را جلوی چشمانمان می آوریم؟... 

...اما پدیده های پیچیده تری هم وجود دارد که آن ها هم در واقع ما هستیم در شکلی دیگر، آن ها هم امتداد ما هستند و برای مان خودآگاهی به بار می آورند؛ مثلاً زبان، مثلاً هنرو اثر هنری، اما از نظر مارکس مهم ترینشان همین «کار» است. کار برای مارکس، پول درآوردن نیست، کلیدی ترین فعالیت انسانی است. حیاتی ترین واقعه حیات. انسانی ترینِ چیز انسان. 

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۱۷:۵۰
صابر اکبری خضری

برای پاسخ به سوال فوق، در گام اول لازم است تا شاخصه های اصلی روش شناسی پوزیتیویستی را برشمریم، چنان که گیدنز اشاره می کند 3 اصل اساسی در این روش شناسی عبارتند از: 1-روش شناخت در علوم اجتماعی همانند علوم طبیعی است. 2-مفاهیم علوم اجتماعی را می توان (و باید) با علوم طبیعی توضیح داد. 3-گزاره های های علمی در علوم طبیعی (و به تبع آن علوم اجتماعی) ارزش گریزند.

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

اما از طرف دیگر دورکیم در سراسر عمرش اصرار داشت خود را از عنوان پوزیتیوست مبرا سازد (برت، 2005: 13) و عناوینی چون عقلگرایی، عقلگرایی علمی و تجربه گرایی عقلگرا را برای خود ترجیح می داد. مخالفان پوزیتیویست دانستن دورکیم چنین استدلال می کنند که دورکیم همواره با روش های عقلانی و تفسیری به نظریه پردازی می پردازد و در نهایت به «تأیید تجربی» می پردازد، نه «اسنتاج تجربی». همچنین موضع فلسفی دورکیم با پوزیتیویسم تفاوت هایی جدی دارد، این تفاوت ها در دو محور بروز بیشتری دارند...

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۲۰:۱۵
صابر اکبری خضری

... «آه، ای نژادِ مصیبت‌زده فانی... چرا مرا وادار به بیان چیزی می‌کنید که به صلاح شماست هرگز آن را نشنوید؟ خواستنی‌ترین و بهترین چیز مطلقاً از دسترسِ شما خارج است: زاده نشدن، نبودن، هیچ بودن. اما در درجه دوم بهترین و خواستنی‌ترین چیز همانا... هر چه زودتر مُردن است.»... نیچه می‌گوید هنر به وجود آمده است که مبادا حقیقت ما را بکشد.

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.  

«تراژدی رو به سوی حیات دارد. از مکرهای حیات است. وظیفه تراژدی این است که نگذارد آدمیان از سرنوشت تلخ و محتوم حیات‌براندازی که گرداگردشان را فراگرفته است کاملاً آگاه شوند و در همان حال نشاط زندگی را در ایشان تروتازه کند.»

...نیچه چنین استنباط می‌کند که یک شخصیت دیونیسوسی در نهایت به این درک می‌رسد که اَعمالِ او توانِ ایجادِ تغییر در تعادل جاودانه موجود در هستی را ندارند، و همین حقیقت او را آنچنان دلزده و رنجور می‌سازد که توانِ انجام هرگونه عملی در کلّیتِ آن از او سلب می‌شود...

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.  

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۰:۱۰
صابر اکبری خضری

خوی سرمایه دار وقتی به انباشتن فکر می کند، شبیه چهره کثیف حیوان درنده ای است که ده ها و صدها حیوان اهلی را دریده و از دندان هایش خون می چکد. سرمایه داری به دنبال بیشتر دریدن است و همین است که سرمایه داری، توحّشی انسانی است.

مصرف کردن، خرید کردن، به هر حال مستلزم مقداری کم شدن از سرمایه است، این برای سرمایه دار غیرقابل تحمل ترین لحظه جهان است. انگار سوزن به چشمش می کنند، انگار از پاره های بدنش جدا می کنند، او دوست ندارد هرگز ببیند چیزی از سرمایه اش به هر قیمتی کم شده، حتی اگر بگوییم لذت بخش ترین حال جهان را به تو می دهیم، پول بده! نمی دهد. سرمایه دار اگر جمله هایی آفریده می شد این بود: «آه! سرمایه می خواهم! فقط می خواهم! سرمایه بیشتر بدهید! سیر نمی شوم! آیا اینجا سرمایه بیشتری نیست؟!...» پس سرمایه دار در عین حال دست و دل بازترین و خسیس ترینِ مردم است. سرمایه دار، عاشق ترین فرد جهان است، هیچ کس در عشقش به چیزی،-حتی مومنین راستین به خدا- شبیه عشق سرمایه دار به سرمایه نیستند، سرمایه دار پاکبازترین عاشق است، معشوقش را به هیچ دلیلی، حقیقتاً به هیچ دلیلی نمی خواهد. فقط می خواهدش چون او را شایسته خواستیده شدن دیده. «ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت / که محبّ صادق آن است که پاکباز باشد» سرمایه دار به عشقش می گوید: «فقط کنارم باش! فقط باش! فقط پیشم باش و بیشتر باش، من چنان بقیه نیستم که تو را دستمایه هوس های پست انسانی کنم، یا به دین و ایمان و بهشت بفروشم، من تو را برای خودت می خواهم ای سرمایه من!»

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید.

سرمایه بیشتر می خواهم، چون چیزی دیگر در این جهان خواستنی نیست. «یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» «به جهنّم می گوییم آیا بلاخره پر شدی؟ و می گوید آیا بیشتر هست؟» سرمایه داری، جهنم است.  

پولدارها، پول دار زندگی می کنند، سرمایه دارها، سرمایه دار می میرند.

می دانید که پول فقط پول نیست و توزیع پول، فقط توزیع پول نیست؛ توزیع پول یعنی توزیع هوش، فرهنگ، دین، قدرت، مشارکت اجتماعی، حقوق مدنی و هر چیزی دیگری. «یکاد الفقر ان یکون کفرا.»

سرمایه برای سرمایه دار نیست؛ سرمایه دار برای سرمایه است. «مالُکَ إن لَم یَکُنْ لَکَ کُنتَ لَهُ،فلا تُبقِ علَیهِ فإنّهُ لا یُبقی علَیکَ ، وکُلْهُ قَبلَ أن یَأکُلَک!» «دارایى تو اگر از آن تو نباشد، تو از آنِ او خواهى بود. پس به آن رحم نکن؛ زیرا که او به تو رحم نمى کند وپیش از آنکه او تو را بخورد تو آن را بخور!»

پس سرمایه داری حقیقتا یک «خوی» است، یک «حالت» است که حتی فقیر می تواند سرمایه داری زندگی کند، سرمایه داری اندک اندک همه را در برمی گیرد. سرمایه داری نابودی انسان است به نفع روحیه شیطانی آز، در خود لولیدن انسان، گیج کردن انسان، متحیر کردن انسان، حیوان کردن انسان،

و پنهان کردن همه این ها.

آن چه در پست مطالعه می کنید، بخشی از متن اصلی است. برای دانلود متن کامل ایجا کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۵۷
صابر اکبری خضری

همه چیز عجیب شده است...

وعده گشایش اقتصادی رئیس جمهور، قرارداد ویلموتس، شایعه تغییر جنسیت فروتن، جیره بندی شدن کره!، قیمت تخم مرغ، دنا چندصد میلیون، پناهیان و تک ماکارون و خانه اش و هدیه رفقا! حضوری یا غیرحضوری بودن مدارس، آتش زدن مرد شیرازی همسایه اش را...! و ... و ... و ...

همه این مثال ها نشان دهنده جامعه ای عنان گسیخته است. قطار جامعه از روی ریل خارج شده. انسجام اجتماعی کاملاً از بین رفته. ایران، رویا ندارد. جامعه بی آرمان می شود و مردمش تمام وقت مشغول بورس بازی می شوند. در این هنگام که تمامی نهادهای اجتماعی کارکرد خود را از دست می دهند و کژکارکرد می شوند، فروپاشی اجتماعی اتفاق می افتد.

اگر جامعه را خانه در نظر بگیریم، هر کدام از نهادهای اجتماعی مثل نهاد رسانه، نهاد خانواده، نهاد دین، نهاد اقتصاد، نهاد آموزش، نهاد سیاست (دولت) و ... یکی از ستون های این خانه است که کارکرد مخصوص خود را دارد، وقتی این ستون ها یعنی نهادهای اجتماعی کژکارکرد شوند، جامعه فرو خواهد پاشید.

منظور از کژکارکردی نهادها این است که هر نهاد، دقیقاً عکسِ ماموریت خود عمل می کند. نهاد رسانه باید مردم را آگاه کند، اما با اخبار بیهوده یا دروغ آن ها را سردرگم و بی اعتماد می کند. نهاد دین باید اخلاق را در جامعه حکم فرما کند، اما خود مصداق اصلی تولید بی اخلاقی می شود. نهاد دولت باید جهت سامان بخشی و انتظام امور کار کند، اما پمپاژ آشوب می کند و هر وعده ای می دهد، خلافش اتفاق می افتد. در این شرایط حتی بعضی اتفاق های بد می افتد که خنده دار است، مثلاً فقدان کره و هجوم مردم برای خرید آن و جیره بندی شدن!!

جامعه تبدیل به افراد سردرگم، گیج می شود، اتفاقات روند علت و معلولی خود را از دست می دهند و کور حرکت می کنند. هیچ فردایی قابل پیش بینی نیست و علم و دانش و طرح و ایده نیز مجبور است کنار بنشیند، چون علم و طرح، برای سیستم مبتنی بر علت و معلول طراحی شده. در شرایط آشوب پاسخ گو نخواهد بود. فروپاشی اجتماعی را اگر تهدیدمحور نگاه نکنیم، مثل دست قبل، دست بعد را هم خواهیم باخت، اما نگاه مسئله محور به فروپاشی اجتماعی آن را فرصت می بیند. فروپاشی اجتماعی یک پایان تلخ است، اما این نوید را هم دارد که دست بعدی به زودی شروع می شود. مثل بلوغ است. ورود به مرحله ای جدید که البته همراه با دردهایی است. اگر درست کار کنیم جامعه بالغ می شود و پس از این فروپاشی اجتماعی، بنایی محکم تر و مبتنی بر هویت و آرمان ها و کارآمدتر ساخته می شود، و اگر خطا کنیم، این نوجوان تازه بالغ شده افسار می گسلد و جنایت می کند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۲۷
صابر اکبری خضری

«...استفراغ نهایت هنر اگزیستانس است. استفراغ نتیجه موقعیت است، تولیدکننده این هنر، هرگز تصمیم نگرفته اثری به وجود بیاورد، بلکه اثر او حقیقتاً و به معنای کلمه امتدادِ وجود اوست، هنر آن چیزی نیست که آدمی هضم و جذبش کند، چیزهایی که این قدر ساده و قابل هضمند، همان بهتر فلسفه و علم نام بگیرند، این ها غذا هستند و نهایتاً مدفوع تولید خواهند کرد و پس ماندشان از بدن خارج خواهد شد؛ اما استفراغ... استفراغ نتیجه چیزی است که قابل هضم نیست، استفراغ ذاتِ واقعیت است، بدبو، ناگهانی، قاطی پاطی و غیرقابل تحمل...»

برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

«...اگر کتاب هنر همچون درمان آلن دوباتن (یا نوشته های یالوم راجع به هنر و کلا نوشته های دیگران راجع به هنر) را بخوانید، خواهید دید که آن جا تلاش می کنند سرتان را شیره بمالند و خوشحالتان کنند، اما شما باید تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیح دهید، حقیقت این است که هنر اصیل در دید اگزیستانسیالیسم همان استفراغ است، نه دیگر هیچ و استفراغ هم اصلاً چیز خوبی نیست و بی نهایت بد است، با این همه، استفراغ یک اثر هنری بی بدیل است، چون این همه فقط در اسفتراغ است که آشکار می شود. استفراغ، فریادِ کودکِ رسواکننده پادشاه لخت شهر است...»

برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۳۰
صابر اکبری خضری

🔸 انسان شناسی تاریخی، یک رویکرد بنیادین در انسان شناسی است که فرهنگ و مردم را در بستر تاریخی آن فهم می کند. تقریباً هیچ منبعی به زبان فارسی درباره این رویکرد و مختصات روشی آن وجود ندارد.

...انسان شناسی تاریخی یا همان Historical anthropology یکی از رویکردهایی است که در حوزه انسان شناسی وجود دارد و حدوداً دو دهه ای است که به طور جدی درگیر بحث های مطالعات اسلامی شده و گفتگوهای تنگانگی بین این دو حوزه شکل گرفته است. بحث محوری در حوزه انسان شناسی به طور کلاسیک، بحث فرهنگ است؛ اما همان گونه که فرهنگ هایی زیستی وجود دارند که زییندگان آن فرهنگ همین حالا روی کره زمین هستند، بسیاری از فرهنگ ها هم وجود دارند که مربوط به زمان ما نیستند و در زمان دیگری بوده اند. در واقع از زمانی که انسان پا بر روی زمین گذاشته تا امروز، گونه های بسیار زیادی از فرهنگ ها حضور داشته اند. وقتی می گوییم انسان شناسی تاریخی، انسان از این منظرِ تاریخی-فرهنگی موضوع بحث قرار می گیرد؛ سوال اینجاست که چطور می توانیم فرهنگ های تاریخی را انسان شناسانه مطالعه کنیم، حال این که زییندگان آن فرهنگ در حال حاضر نیستند تا بشود یک کار میدانی روی آن ها انجام داد؟ به عنوان مقدمه بنده می خواهم یک معنای اعم و یک معنای اخص از انسان شناسی تاریخی ارائه کنم. منظور از معنای اعم انسان شناسی تاریخی «مطالعه انسان شناختی درباره جامعه ای که در زمان گذشته زیسته باشد و امروز امکان مطالعه مستقیم درباره آن وجود ندارد» است؛ به عبارت دیگر «دانشِ مطالعهِ دگرگونیِ کُنش هایِ جمعیِ انسان ها در ظرفِ تاریخ.»...

برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

متن حاضر، برگرفته از سخنرانی دکتر احمد پاکتچی در هم اندیشی «انسان شناسی و اسلام» است که در سال 1397 ایراد شده و برای اوّلین بار در اختیار علاقه مندان و پژوهشگران علوم انسانی قرار می گیرد.
برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۱
صابر اکبری خضری

پیتریم الکساندرویچ سوروکین، جامعه شناس آمریکاییِ شوروی الاصل، که می توان او را جامعه شناسِ فرهنگ خواند، هم توسط مارکسیست ها و هم در سنت جامعه شناسی لیبرالی-آمریکایی! سانسور شده است. دوست صمیمی لنین، موسس رشته جامعه شناسی در معتبرترین دانشگاه شوروی و آمریکا، منتقد جدّی هر دو! استادِ تالکوت پارسونز که ادعا می کند پارسونز آثار او را دزدیده است و...

یکی از کتاب های مهم سوروکین، «پویایی فرهنگی و اجتماعی» است که در آن مفصلاً اصول نظریه اجتماعی خود بر مبنای فرهنگ و پویایی آن را شرح می دهد. متن حاضر به دنبال فهمِ چارچوب روشی این جامعه شناس در تببین فرهنگ و نقش آن است.

برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

چند خط راجع به سوروکین، دکتر صاحب الزمانی، بهایی ها و اسپرانتو!

کتاب «خداوند دو کعبه» نوشته دکتر محمدحسن ناصرالدین صاحب الزمانی فر، خاطره دیدار ایشون در اوایل جوانی با پیتریم سوروکین در روزهای آخر عمرش هست. ناصرالدین صاحب الزمانی-که شخصیتیش حقیقتا جای تحقیق داره و پدر زبان اسپرانتو در ایران و یکی از معروف ترین اسپرانتویست های جهان هست، در اوایل جوانی کتابی از سوروکین می بینه و به شدت به نوع نگاه سوروکین علاقه مند میشه. بیشتر تحقیق می کنه و بقیه آثار سوروکین رو که در اون زمان هیچ کدومش هنوز به فارسی ترجمه نشده بوده رو می خونه.

پرس و جو می کنه و می فهمه سوروکین هنوز زنده است! تصمیم می گیره به آمریکا سفر کنه و سوروکین رو ببینه! و در نهایت با ماجراهای عجیب و غریبی موفق میشه دو سه باری به دیدار سورکین مریض احوال که در آخر عمرش توسط بیشتر جامعه شناس های آمریکایی طرد شده بره و باهاش گفتگو کنه.

اسمِ خداوند دو کعبه رو هم برای همین روی کتابش گذاشته، یعنی هم کعبه جامعه شناسی در شرق عالم و شوروی، چون سوروکین دوست صمیمی لنین بوده و وقتی لنین به سوروکین میگه هر چی بخواد بهش میده، از لنین درخواست می کنه رشته جامعه شناسی در شوروی رو تاسیس کنه، مدتی بعد سوروکین از منتقدین اصلی لنین و لنینیست ها و مارکسیست ها و سیاست هاشون در شوروی میشه و به آمریکا برمیگرده، اونجا هم رشته جامعه شناسی رو در دانشگاه هاروارد تأسیس می کنه، اما از اون جایی که منتقد جدی لیبرالیسم هم بوده، توسط اون ها و مخصوصاً به توطئه تالکوت پارسونز مشهور! هم طرد میشه.

اما اینکه ناصرالدین صاحب الزمانی چطور و چرا تصمیم به دیدن سوروکین می گیره خیلی مشکوکه! مخصوصاً اینکه صاحب الزمانی خودش هم آدم مشکوکیه! معروف ترین اسپرانتویست ایران! اسپرانتو زبان بشربنیاد و مصنوعی هست، واقعا پدیده عجیبیه اما از اون عجیب تر اینکه این زبان اسپرانتو در ایران مربوط به گروه های بهایی و اگه کمی رائفی پوری به قضیه نگاه کنیم جریان های شبه عرفانی مثل عرفان کابالا و خلاصه یهود و شیطان و صهیونیسم و این حرفاست.

اگه نمی دونین بدونین که انجمن زبان اسپرانتو در ایران هم وجود داره و اتفاقا شدیدا هم فعال هستند، در جهان هم همینطور حتی یکی از زبان های موجود در گوگل ترنزلیت هم همین اسپرانتو هست! این که چرا باید انجمن زبان اسپرانتو در ایران باشه بماند، خودش جای سوال داره و اگه این پیام رو کسی برای دوستان عزیز اطلاعاتی فوروارد کنه فکر کنم اون ها هم گوشاشون تیز بشه به ماجرا، اما فعلا نکته مهم تر اینه که دکتر صاحب الزمانی علیرغم کهولت زیاد سن -متولد 1309- هنوز زنده است، اگه بشه ایشون رو دید احتمالا خیلی حرف برای گفتن داشته باشه، خلاصه اگه راه ارتباطی دارین یا احتمالا کسی رو می شناسین که ایشون رو می شناسه، خیلی عالی میشه ردی ازش بزنیم و به دیدارش بریم، دست به دست کنین لطفا برسه به اسپرانتیست عزیز :)

برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۷
صابر اکبری خضری

می گویند آدم ها وقتی که بیش تر از همیشه تحت فشار باشند، به زبانی که شیر خوردنشان، صحبت می کنند. تا وقتی عادی تعامل می کنیم و با دیگران در ارتباطیم، می توانیم نقاب بزنیم، اما اگر قرار باشد کاری بکنیم و چیزی بروز دهیم، آن جاست که لو می رویم؛ «چه» گفتن شاید کم و بیش تحت سیطره خودآگاهِ فریبنده ما باشد، اما دستِ خودآگاه از «چگونه» گفتن کوتاه است. «خشمِ» ما، «حسدِ» ما، «مهربانیِ» ما در چگونه گفتن بیشتر از چه گفتن اثر می گذارد و این تاثیری است غیرقابل کنترل.

هرچه قدر هم محتواها را بچینیم، باز فرم ها دستمان را رو می کنند، که حقیقتِ عمیقِ ما در فرم متجلی می شود، چگونه بودنِ ماست که چگونهِ بودن متنمان (یعنی چیزی که تولید می کنیم و دیگران با آن مواجه می شوند، از اثر هنری گرفته تا محصول تولیدی) را مشخص می کند؛ با کنکاش در چگونگیِ متن و اثرمان، می توانیم به چگونی خودمان پی ببریم، حتی بیشتر از مطالعه مستقیمِ خودِ فریبنده مان، کارگردان فیلم را با دیدن فیلم بیشتر از دیدن خودش می توان شناخت.

سریال های این روزهای شبکه های خانگی؛ دل، مانکن، کرگدن، و آثار مشابه سینمایی؛ تگزاس، رحمان 1400، آینه بغل و ...عمیقاً روی زشت و تهوّع آور ناخودآگاهِ عقده ای، با گرایش های سادومازوخیستی، پلید و نفاق گونه تولیدکنندگان شان که با مناسبات سوداگرایانه جهان منفعت آلودِ سرمایه سالار و مضحمل کننده هر چیز انسانی، ترکیب شده و معجونی بس متعفّن تولید کرده. آثاری که سرتا پایشان روابط ضربدری عشقی، لاکچری و اشرافی گری وحشی و افسار گسیخته -نه حتّی مودب و اصیل-، خیانت و طلاق و خشونت و دروغ و تزویر و ... است و هیچ هدفی، هیچ هدفی جز عقده گشایی روانشناختی و مکیدن زالووار منافع و ثروت (نه با تلاش و کار) و ریشخند زدن به شعور و حیثیت مردم ندارد.

شرم بر نویسندگان و کارگردانان و تهیه کنندگان شان، شرم بر منوچهر هادی، شرم بر میثم و بابک کایدان، شرم بیشتر بر ما که می بینیم و پول می دهیم و منت می کشیم برای غوطه ور شدن و غسل کردن در لجنزارِ زباله...

* اگه به فکر سلامت ذهنی، روحی، روانی، دینی و حتی جسمی خود و خانواده تون هستین، به جای دیدن فیلم های ایرانی، حتما فیلم و سریال خارجی ببینید، مخصوصا انیمیشن های خارجی. حتی بدون سانسور ببینید ضررش از دیدن این چرت و پرت ها کمتره. این رو به عنوان یک کارشناس فرهنگی عرض کردم و جدا بهش اعتقاد دارم! حقیقتا فیلم ها و سریال های جریال اصلی خارجی با اختلاف از فیلم های ایرانی سالم تر و کم ضرر تره.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۶:۱۳
صابر اکبری خضری

مردم شناسیِ صدقه؛ مواجه انتقادی با محتواپرستی

گاهی اوقات اسلام را به یک مجموعه اعتقادات فلسفی تقلیل می دهیم، در واقع در این نگاه «محتوا» برای ما اصالت پیدا می کند و از «فرم» غافل می شویم. محتواگرایی باعث عدم فهم اقتضائات دنیای محقق شده پیرامونی ما می شود، چنان که گفته اند: «دو صد گفته چون نیم کردار نیست!» گفتار محتوا و کردار فرم است. محتوا در فرم تجسد و تجسم پیدا می کند، چنان که روح در جسم تجلی پیدا می کند و این دو هرگز از یک دیگر قابل تفکیک نیستند، آن چیزی که تحقق پیدا می کند دو چیز مخلوط به هم نیست، فرم نیست و محتوا نیست، بلکه یک چیز است؛ همان محتوای تجسد پیدا کرده و متجلی شده در فرم. بر خلاف فلسفه و عرفان که تحقیر کننده فرم هستند و مراقبینِ فرم را با اتهاماتی نظیر ظاهرگرا، قشری، سطحی و ... تحقیر می کنند، اما اسلام به فرم اصالت می بخشد و این رویکرد در «فقه اسلامی» قابل مشاهده است، چنان که احکام فقهی با «طهارت» آغاز می شود، یعنی پاکی و پاکیزگی فرم.

اگر هدف ما از کمک کردن، فقط کمک کردن و تأدیب و تربیت نفس باشد، همین که کمک کنیم کافی است، همین که از چیزهایی که بیشتر و بیشتر دلبسته شان هستیم بگذریم کافی است، کار ما همین جا تمام شده و مأموریت با موفقیت به پایان رسیده است، «تو نیکی می کن و در دجله انداز!» به نظر من این نگرش نه تنها اخلاقی نیست، بلکه به غایت «خودپرستانه» است، وقتی دیگران را نادیده بگیریم، چیزی جز «من» نمی ماند. اما اگر هدف از صدقه و انفاق تقرب به پروردگار از طریق و مجرای خدمت به مردم باشد که هیچ راه دیگری هم جز این نیست، کار ما تازه از این جا شروع می شود؛ در این نگاه این مخاطب و نیاز او و زندگی و بوم و هویت و فرهنگ اوست که اصالت پیدا می کند، احتیاج او و نه اشتیاق ما.

برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.


برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۵۰
صابر اکبری خضری

جوکر، انگل، پلتفرم، بلک میرر، سرمایه سالاری، آلن دوباتن، اروین یالوم و ... چه ارتباطی با هم دارند؟! منتقد نظام سرمایه سالاری اند یا بهترین و پیچیده ترین طرفدار آن؟!

«جوکر» اثری است که سرنوشت تلخ و تاریک یک فرودست را نشان می دهد، جامعه به نمایش درآمده در جوکر، نه یک آمریکای رویاگونه و آرمانی بر محور قهرمان چنان که در فیلم های کمپانی «ماروِل» می بینیم، بلکه پر از فقر و تلخیِ بر محور ضدقهرمان است، ممکن است هنگام دیدن فیلم جنگ ستارگان غبطه بخوریم که چرا ما چنین قهرمانانی نداریم، اما هنگام دیدن جوکر حتی احساس حسادت و غبطه هم نمی کنیم، که بسیار تأسف می خوریم و ناراحت می شویم از این همه ظلم و تحقیر و تمسخر و فشار اجتماعی که طبقات فرادست بر سر او می آورند؛ بنابرین شاید در نظر اول جوکر یک فیلم انتقادی علیه وضع موجود و نظام سرمایه سالار به نظر برسد.
برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

«انگل» نیز جامعه طبقاتی و تفاوت فاحش افراد فرودست و فرادست در آن را به نمایش می گذارد. طبیعتاً به نظر می رسد فیلم طرفدار فرودستان است، آنان که نه فقیر، بلکه زیر خط فقر هستند. بنابرین جوکر و انگل در مضمون محوری مشابه هم هستند و موضوع هر دو فیلم به نوعی نمایش همین جامعه طبقاتی است. اما در این بین یک نکته مهم و قابل تأمل هست، مهم ترین جوایز سینمایی (اسکار و کن) در سال گذشته به همین دو فیلم یعنی انگل و جوکر رسید. چطور می شود مهد سرمایه سالاری بزرگترین و مهم ترین جوایز خودش را به فیلم هایی بدهد که علیه خودش است؟! یعنی شیطان بزرگ و دارودسته اش توبه کرده اند؟!

برای دانلود متن کامل اینجا کلیک کنید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۱۳
صابر اکبری خضری

ابتدا ببینید:

«طرح خواناسازی شهر تهران»

...

#شهر کالبد نیست، شهر یک قصه است، شهر یک قصه بلند و طولانی و خواندنی است، شهر را باید خواند، محله های شهر، پیرنگ ها و خرده پیرنگ های قصه هستند، قصه شهر یک قهرمان اصلی دارد؛ مردم یا #ملت و هزاران شخصیت در این قصه حضور دارد، تک تک افراد در قصه شهر نقش ایفا می کنند، شهر، ماجرای مردمِ شهر و قصه هایشان است. تاریخ شهر هم فصل های این قصه هستند، اگر فصل های قبل قصه را نخوانیم و یک راست سراغ فصل 9 یعنی فصل حاضر برویم، قصه را نمی فهمیم، زندگی در چنین شهری بی معناست، چون قصه را نمی دانیم، چون از ماجرای شهر بی خبریم... شهر ها، محله به محله، کوچه به کوچه، خانه به خانه قصه مخصوص به خود را دارند، ماجرایی شنیدنی... زندگی در این شهر معنادار است...

بارها دوستان فاضل گفتند که تنها و تنها راه ارتباط مردم با شهرشان، تبدیل تاریخ آن به قصه است، (history به story) مردم، نه به فلسفه ها، نه به شعرها، نه به تاریخ ها بلکه به قصه ها گوش می کنند، قصه ها را می خوانند، «تلک القُری نَقُص علیک من أنبائِها...» آن ها شهرهایی بودند که قصه شان را برای تو تعریف کردیم... (اعراف، 101)

بلاخره تلاش و پیگیری دوستانمان در شهرداری تهران به نتیجه رسید، خدا بر برکت کارشان بیفزاد و از صمیم قلب امیدوارم بزرگواران در مشهد از روایتِ قصه شهر غافل نشوند، مشهد شهر دوست داشتنی فقط محقق می شود که مشهدی بودن معنایی داشته باشد و این معنا فقط از دل قصه شهر است که به وجود می آید و قصه از دل تاریخ... قصه شهر و ملتش...

#ملتشهر

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۶
صابر اکبری خضری