رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد سفرنامه» ثبت شده است

فاصله "درک" تا دریا زیاد نیست، پیاده 45 دقیقه. در راه رسیدن چند نفری از مسافرها به اشتباه می گفتند "همین که می گویند برو به درک! منظور همین جاست!" البته اشتباه فکر می کنند چون آن درکی که می گوییم منظورمان طبقات پایین جهنّم است، "درک" تا همین چند سال پیش اصلاً شناخته شده نبوده، جالب این که دلیلی هم برای آن می آورند؛ "چون کویر دارد و خیلی دور بوده، وقتی می خواستند جای دور و سخت بگویند، می گفتند برو به درک". این عادت مردم است و بد هم نیست، همیشه داستان درست می کنند و همه چیز را با همین داستان ها معنادار می کنند.

ساحل درک معروف شده به خاطر کویر زیبایش که به دریا می پیوندد، مردم درک بلوچ اند، خون گرم و بسیار مهمان نواز. ما غروب رسیدیم، هوا گرم بود و شرجی. ردّ عرق بر روی لباس هایمان نمک بسته بود. جوان تر ها کنار ساحل دو تا میله گذاشته بودند و والیبال ساحلی بازی می کردند. پهن شدیم همان جا روی شن ها به هوای دیدن بازی شان. خیره خیره نگاهشان می کردم و 10 ثانیه ای نگذشته بود که یکی گفت "بازی می کنی؟!"

بازی صمیمی، جدی و سخت بود. داور هم داشت، نوجوانی تپل با چهره ای سوخته که مجدّانه امتیاز دو تیم را می شمرد و وقتی یکی به 15 می رسید، دستور خروجشان از زمین را صادر می کرد. بلوچ ها عجیب حرمت میهمان را دارند. دو سه نفری رفتند، هوا تاریک شد اما بازی ادامه پیدا کرد، واقعاً خسته شده بودم. گفتم از برادری شما سپاس گذارم و با اجازه تان دیگر بازی نمی کنم، گفتند مشکلی نیست، ما به خاطر شما بازی را ادامه دادیم وگرنه خیلی زودتر باید می رفتیم...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۵۴
صابر اکبری خضری

چهار سال پیش به طور اتفاقی صفحه هدی رستمی در اینستاگرام را دیدم، چند ماهی عمیقاً درگیرش بودم، مطمئن بودم یک جای کار می لنگد، شاید اولین تجربه جدی مواجه من با یک مسئله واقعی بود. بعد از 4 ماه، یک متن بلند و بالا راجع به آن نوشتم که شاید اولین یادداشت مهم من بود، (بعدها خلاصه آن نوشته را در وبلاگ گذاشتم، اینجا می توانید ببینید.)

مسئله ای که در ابتدای امر درباره صفحه هدی رستمی برای من مسئله برانگیز بود، حجم بالای علاقه ها و حسرت ها و غبطه هایی بود که در کامنت ها می دیدم، سبک زندگی هدی یا بهتر بگم بازنمایی هدی از زندگی خودش، به شدت تحریک کننده و حسرت زا بود، روحِ سفر دیدنِ دیگری است و سفرنامه همین کار را می کند، وقتی سفرنامه شاردن را می خوانید، شاردن یک دوربین به دست دارد که به طرف مردم و موقعیت ها و ظاهرها و باطن ها است، شما را به ایستادن در کنار خودش و دیدن این مناظر دعوت می کند، امّا در شبه سفرنامه های که هدی منتشر می کرد، گویی دوربین به سمت او بود، نه بیرون و دیگری، در واقع ما هر چه بیشتر هدی را می دیدیم در مناطر مختلف، در کنار آدم های مختلف، دوربینی نه در دست هدی به سمت دیگری هایی که در سفر به آن ها برخورد می کند، بلکه دوربینی به سمت هدی در زندگی پرفرازونشیب و عجیب و غریبی که تجربه می کند.

البته این موضوع را نمی شود و نباید کنشی درک کرد، لااقل بخش زیادی از آن نه مربوط به مکانیسم های روان شناختی، بلکه الگوهای ساختاری فضای مجازی، عصر مدرن و علی الخصوص اینستا به عنوان تجلی آن هستند که چنین ساخته و پرداخته می کنند، (در همان متن سعی کردم مفصلاً به این موضوع اشاره کنم، هر چند الآن به نظرم ناپخته می رسد و جای تعمیق خیلی خیلی بیشتری دارد.)

دیدن صفحه هدی و نوشتن آن متن دقیقاً همراه بود با آغاز سفرهای خودم، من هم مانند خیلِ بسیار هم نسل هایم، شیفته دیدن مردم و تفاوت هایشان در دور و نزدیک بودم، در این سه سال و اندی، تا توانستم فرصتِ خدادادِ تجرّد را غنیمت دانستم و با همراه همیشگی رکوردر، و یک دوست همپا و دوربینش، با کوله پشتی و وسایلی که هر بار از این و آن قرض گرفته می شد، رفتم.

من با انتشار و زکات و این حرف ها مشکل ندارم طبعاً، امّا به نظرم اینستا آن جایی نبود (و نیست) که باید. این روزها در حال جمع آوری خاطرات و تحلیل ها و گفتکوهای مکرّر هستم تا به لطف پروردگار کتابی آماده شود. به نظرم الگوی ایده آل هنوز همان کتاب است، جایی که با خیال راحت بشود مفصّل گفت و نترسید. جایی که صبر و حوصله باشد و انتظاری برای بازخوردِ آنی و ترند شدن نباشد.

من هنوز بر حرف خودم هستم، اینستا خوراکی چند خطی آماده می کند و بالتبع آدم هایی نازک و نه قطور تحویل می دهد، (و این فقط یکی از مسائل عدیده آن و دوستانش است.) با همه این حرف های بعد این سفر آخری، به دلایلی تلاش می کنم تا ببینم می شود مدل کم آسیب تری در اینستا ارائه داد؟؟ اگر علاقه به سفر و مردم و فرهنگ ها و قصه ها و ماجراهایشان دارید:

https://www.instagram.com/solouk.safar/

پ.ن: اگر چه نظرم بعد این همه سال، بسیار و بسیار تغییر کرده و اگر الآن قرار باشد دوباره راجع به هدی و صفحه اش نقدی بنویسم، یحتمل چیزی کاملاً متفاوت با قبلی از آب دربیاید، ولی راستش هنوز آن متن را خیلی دوست دارم! مثل بچه ام می ماند، مخصوصاً این که اولین بار بود چنان حسی عمیقاً درگیرم می کرد و در نتیجه اش من به مطالعه و فکر وادار می شدم.

پ.ن 2: بزرگترین اشتباهم در آن متن این بود که از دوباتن کمک گرفتم!! یعنی می خواستم با دسته، خودِ چاقو را ببرم! زهی خیال باطل!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۳۰
صابر اکبری خضری