رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

اندیشیدن‌ درباره‌ خلقیات‌ ایرانی، بخش مهمی از تحلیل تاریخی و فرهنگی جامعه ایران‌ است. بسیاری‌ از مسائل کنونی جامعه ما‌، ریشه در ساختارهای عمیقی دارند که پنداره‌های ما و الگوهای رفتاری ما را شکل‌‌ می‌دهند. بیشتر چرایی‌ها درباره‌ جامعه ایران و همچنین علت یابی منش و کنش های فردی ما به یک چرای بزرگ اخلاقی باز می‌گردند. سوالاتی مانند چرا استبداد؟ چرا توسعه‌ نیافتگی؟ چرا مشکل کار جمعی؟ و سوالات مشابه دیگر، ما را به سوی پرسش‌های کلی‌تری سوق می‌دهند، این که چه خلقیاتی و چرا به اقتصاد، سیاست و فرهنگ در ایران، چنین جهت داده است؟ (فراستخواه، 1380) اکنون به برخی مهم ترین خلقیات ایرانی اشاره می کنیم و با رویکردی انتقادی آنها را بررسی می کنیم. (2)

محافظه کاری شخصیت ایرانی

ایرانی‌، خواهانِ حفظ وضع موجود است. وی به وجود‌ اصولی‌ ثابت‌ و بدون تغییر اعتقاد داشته و‌ تغییر‌ را کاذب‌ می‌داند. برای‌ ایرانی همه‌ چیز جاودانه، ثابت و تغییرناپذیر است. حتی زمان مطلق -و در نتیجه بی ارزش- است.  ایرانی تغییردهنده چیزی نیست و بیم‌ دارد که مبادا وضع از آنچه که هست بدتر شود. پس‌ میلی به ایجاد تغییر و دگرگونی ندارد. وی نسبت به‌ تکامل و رشد، بدبین است و از سنت‌ شکنی هراس‌‌ دارد‌. ایرانی نسبت به‌ نوآوری‌ها‌ و فن‌آوری‌های‌‌ جدید نیز کنجکاوی قابل توجهی ندارد. ولی‌ قدرت درک وی بالاست و در امر تقلید‌ استعداد‌ بسیار دارد. وی در برابر پدیده‌های وارداتی‌ غربی شدیداً اثرپذیر، آسیب‌پذیر و تغییرپذیر‌ است‌. اما تا زمانی که پدیده‌های‌ جدید بر وی تحمیل نشوند، بر مبنای سنت‌های‌ دیرین جامعه خود‌، حرکت‌ می‌کند.

در نوشته‌های برخی از سیاحان خارجی که به ایران آمده اند، روح و فکر مردم ایران در حال رکود و انجماد معرفی‌ شده‌ است. کرزن با برشمردن حالت رکود و انجماد در میان ایرانیان، اشاره کرده است ایرانیان‌ در‌ پذیرفتن آداب‌ و رسوم‌ ملت‌های دیگر تاحد افراط پیش می‌روند که هیچ قوم و ملتی در جهان با آنان برابر نیست. ایرانیان از ضعف و ناتوانی خود آگاه بودند‌؛ ‌‌اما‌ ترجیح می‌دادند در همان حال باقی بمانند. ایرانی، نقشه‌های شوم و دخالت‌های‌ مخفیانه‌ و آشکار‌ قدرت های خارج را در کشور خود تجربه کرده است. پس نسبت به دیگری هویت خود (3)، دیرباوری یا ناباوری دارد.

این تمایل ‌نداشتن برای‌ تغییر‌ وضع‌ موجود، به‌ طور معمول سهل‌انگاری در امور و بی‌توجهی به وقت و زمان را باعث می‌شد؛ به‌گونه‌ای ‌که بیشترِ‌ ایرانیان گرفتار آن بودند و به ‌محض مراجعه به آنها برای هر کار، با بی‌اعتنایی‌ رفتار می‌کردند و هر بار قول‌ فردا و فردا هم قول فردا و فرداهای دیگر را می‌داد‌ند. این توجه ‌نکردن به زمان و وقت‌نشناسی فقط مختص مردم عادی نبوده است و بنا به ‌ﮔﻔﺘﮥ شیل -مأمور انگلیس در ایران دوران ناصرالدین شاه قاجار-، شاه ایران نیز چنین خصلت ناپسندی داشته‌ است. او در این ‌باره می‌گوید: «موکب شاه ایران تازه دو هفته پس از ورود ما به اصفهان وارد این شهر شد و علت تأخیر او نیز توقف گاه‌ و بی‌گاه در مسیر سفر و همان نوع‌ وقت‌گذرانی‌ و بطالتی بود که ایرانی‌ها خیلی به آنها علاقه دارند. چون اصولاً در ایران برای وقت ارزشی قائل نیستند». ایرانی‌ها در کار تقلیدند؛ حتی زنان ایرانی نیز به‌ محض آشنایی و هم‌صحبتی و برقراری معاشرت و مجالست با زنان اروپایی برای آموختن طرز لباس، رفتار، آداب و اصول آنان تلاش می‌کردند و از‌ همه‌ لحاظ‌ در پی تقلید از آنان‌ برمی‌آمدند‌ و این‌ کار را نوعی رشد شخصیت و روشنفکری برای خود به شمار می‌آوردند.

از دیگر نتایج این سنت گرایی و بی اعتمادی به تغییر آینده، نوعی تردید و ترس و ابهام همیشگی است. ایرانی‌، درون‌فکر‌ است و نسبت به هستی‌ و نیستی شکاک. از دنیای برون خود ترس دارد‌، پس‌ به دنیای درون خود پناه می‌برد‌. خود و زندگانی را نفی‌ می‌کند‌. حتی حواس پنجگانه‌ خود را‌ خطاکار‌ و در نتیجه غیر قابل اعتماد می‌داند:

در جهان حس که جولانگاه ماست‌ / حس‌ ما‌ مغلوب صد سهو و خطاست...

وی‌ نسبت‌ به‌ پدیده‌های علمی و دانسته‌ها و تجربه‌های مسلم و نسبت به آموخته‌های خود‌ بی‌اعتماد است و بدون استفاده از کنار آنها می‌گذرد. نتیجه این بی اعتمادی به علم، اعتماد و اعتقادات به خرافات است. شیل -مأمور اعزامی انگلیسی- تأکید کرده است کمتر کسی پیدا می‌شود که بدون توجه به ساعت سعد، برای انجام‌ امور‌ مهم اقدام‌ کند یا از فال‌گیری برای تعیین روش‌های آتی خود استفاده نکند. تفأل ‌زدن به کتاب‌ حافظ از گذشته بین ایرانیان رایج بود. بنا به ‌نوشته‌های مأموران انگلیسی، به‌نظر می‌رسد مردم در دوران قاجار به گرفتن فال و استخاره اعتقاد و علاﻗﮥ بسیاری داشتند و حتی برای مصرف داروهای تجویز شده از  سوی پزشک به گرفتن فال و استخاره اقدام می‌کردند. در این‌ باره‌ دکتر ویلز که از نزدیک با این مسئله برخورد داشت، می‌نویسد: «روزی بیمار بدحالی به من مراجعه کرد و بعد معلوم شد پیش از من به دکتر دیگری هم مراجعه کرده است‌؛ ولی‌ از مصرف داروهای تجویزشدﮤ آن دکتر به‌کلی خودداری کرده بود. وقتی علت را پرسیدم پاسخ داد: چون فال گرفتم و در این باره استخاره راه نداد و فال من بد از کار‌ درآمد‌».

در دورﮤ ناصری مردم‌ برای‌ انجام‌ دادن‌ امور زندگی، به‌ طور معمول به سعد و نحس بودن‌ ایام‌ باور‌ داشتند؛ نه تنها در میان مردم عادی، بلکه در میان افراد مرفه جامعه و دربار نیز منجم‌باشی حضور داشت. اغنیا و شخصیت‌های برجسته‌ای که قصد‌ مسافرت‌ داشتند، پیش از انجام سفر با منجم محل مشورت می‌کردند تا روز و ساعت خوبی را برای آنها مشخص کند. همچنین دربارﮤ اعتقاد آنها به طلسم و دعا اشاره کرده‌ است‌: «بختیاری‌ها عقیده راسخی به طلسم و دعا دارند و گاهی هم آیاتی از قرآن‌ را‌ در آب شستشو می‌دهند، برای تبرک قطراتی‌ در‌ حلق‌ بیمار می‌چکانند.»

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

انعطاف و مدارا

در کنار این محافظه کاری، نوعی از انعطاف و مدارا نیز مشاهده می شود. ویژگی برجسته ایرانی نرم‌خویی‌ و سازگاری وی است. ایرانی در مقابل بادهای سهمگین حوادث و رویدادهای ناگهانی در زندگی اجتماعی‌ خود‌ کج‌ می‌شود، خم می‌شود، تغییر جهت می‌دهد، ولی نمی‌شکند. ایرانی با‌ هر نوع زور و ستم و با هرگونه شکل حکومت و اخلاق اجتماعی که بر وی‌ تحمیل گردد، خود را‌ تطبیق‌ می‌دهد. ایرانی مسامحه‌کار است، سستی و فتور دارد و از رو به رو شدن مستقیم با مشکلات‌ گریزان‌ است. یعنی‌ اینکه با مشکلات‌ و مسائل خود جهت رفعشان برخورد ریشه‌ای نمی‌کند. وی ابتدا می‌کوشد مسأله را نادیده گیرد، سپس در حذف مسأله تلاش می‌کند و بلاخره با انعطاف‌پذیری و سازگاری‌ ویژه خود، با حرف و بیان، نه با عمل و اقدام، به راحتی از کنار آن مسأله می‌گذرد تا بلکه زمان، آن مشکلات را خودبه‌خود حل کند. ولی مشکلات در جامعه وی لاینحل‌ باقی می‌ماند و بر حجمشان افزوده‌ می‌شود.

پیچیدگی، چند لایه بودن و انواع ثمراتشان! (4)

ایرانی اهل لاف‌ و گزاف‌ و یاوه‌گویی است. در لفافه، با طنز و یا‌ نیشخند‌ سخن‌ می‌گوید. وی در برابر امرا و حکام خود‌ متملق‌، مدیحه‌پرداز و قصیده‌سراست. به شهادت‌ تاریخ‌، پادشاهان‌ ایرانی علاقه‌ فراوانی به خوشگذرانی و مجالس‌ بزم‌ و شعرخوانی داشته‌اند. شعرای‌ درباری‌ نیز اشعاری سرشار از تملق‌ و چاپلوسی در وصف عشق‌بازی‌ها‌، جنگ‌ها‌، شکارها و حتی تاج و تخت و اسب‌ و رکاب‌ و شمشیر مبارک می‌سرودند. خوی چاپلوسی و تملق‌گویی از این طبقه به‌ میان مردم ایران‌ سرایت‌ کرد. جملات و کلماتی‌ مانند «نوکر‌ تو‌ هستم»، «چاکر تو هستم‌»، «کوچک‌‌ شما هستم‌» یا «بنده» و «مخلص‌‌» و غیره و غیره هنوز بین مردم رایج است. شعرا در مقابل دریافت‌ صله‌، آیین شخصیت‌پرستی‌ را‌ در بین مردم رواج‌ دادند.

ایرانی، متظاهر‌ و اهل «تعارف کردن» است، ولی‌ تعارف ایرانی، که شاخه‌ای‌ از‌ بدنه‌ همان‌‌ درخت‌ تملق‌گویی‌ها‌ و مدیحه‌سرایی‌های وی‌ است، جدی نیست و حقیقت ندارد. تعارفات‌ ایرانی جملاتی تهی و بدون محتوا و فاقد صمیمیت هستند که در کمال ظرافت ادبی‌ رگباروار نسبت به میهمان به کار‌ برده‌ می‌شوند. این تعارفات، زائد و بیهوده هستند. اینکه چه ‌کسی اول از در خارج شود، معلوم نیست به کجای کاینات آسیب خواهد رسانید. (5)

دروغ‌گویی‌ که حد افراط لاف‌زنی تقلب‌ و نادرستی است به شکل وسیعی در رفتار و گفتار ایرانی دیده می شود. رجال شیفته جاه و مقام در ایران جهت فریب دادن رقبا‌ و دغل‌بازی‌ و خدعه با مردم به دروغ‌گویی‌ متوسل می‌شوند. بازاریان و کسبه در معاملات‌ خود دائما سوگند یاد می‌کنند. از‌ هنگامی‌ که سعدی گفت: «دروغ مصلحت‌آمیز به از راست‌ فتنه‌انگیز» هر دروغ و دغلی مصلحت‌آمیز قلمداد شده است و می شود. ایرانی به نادرستی و زرنگی خود می‌نازد و با تفاخر و مباهات داستان کلاهبرداری‌ها‌ و طفره‌ رفتن‌ها از‌ پرداخت حقوق‌ دولت را در مجالس نقل می‌کند. بدتر از همه اینکه‌ شنوندگان، نیز وی را زرنگ‌ و محق تلقی می‌کنند و می‌ستایند! نزد بسیاری از ایرانیان، درستی و راستی، بی‌شعوری‌ محسوب‌ می‌شود‌. به همین مناسبت‌ ایرانی خود را جزو باهوش‌ترین و زرنگ‌ترین‌ ملل روزگار می‌داند. مطابق نوﺷﺘﮥ سیاحان‌ در‌ ایران نسبت دروغ گویی به کسی‌ دادن‌ چندان‌ توهین ‌آمیز‌ نبود و تنها عکس‌العملی‌ که‌ گوینده در این ‌باره نشان می ‌داد‌ این‌ بود که به ‌منظور اثبات ادعا و قانع‌ کردن شروع به قسم‌خوردن کند، بدون اینکه از‌ نسبت‌ دروغ گویی ‌دادن به خودش ناراحت شده باشد‌. اعتماد نکردن به یکدیگر نتیجه طبیعی این دروغگویی است.

چهره ایرانی همیشه نقاب دارد. در هنگام خطر، جهت استمرار زیست و تداوم حیات و بقای خود، شخصیت خود و عقاید خود را پنهان می‌سازد و به راه‌ حل ‌های فردی می‌اندیشد‌ و انعطافی کم‌ نظیر نشان می‌دهد. ایرانی همواره ثروت خود، مقصد خود و عقیده خود را‌ مخفی‌ می‌دارد و تمنیات درونی خود را بدان‌گونه که هستند، به سادگی مکشوف نمی‌سازد. ایرانی روانی سازگار و ملایم و مَنِشی انعطاف‌پذیر و پرحوصله دارد. زمانی در سوگ سیاوش و سهراب و زمانی دیگر برای مظلومیت امام حسین (علیه اسلام) عزاداری‌ می‌کند. کلام وی نرم، رقیق و لطیف است، ولی به لحاظ‌ داشتن‌ همین‌ ذوق و احساسات و عواطف رقیق،‌ تحریک‌پذیر‌ است‌. باطن او ستمگر نیست اما گوش‌ به فرمان است تا دست‌ به اقدام ظالمانه‌ای بزند و مسئولیت آن را به‌ گردن دیگری اندازد.

تصوف گرایی

یک جهان‌بینی لطیف و عرفانی، ملت ایران‌ را در برگرفته است. ایرانی‌ طبعی‌ شاعرانه دارد. با زبانِ همچون قند پارسی و با‌ ‌ادبیات دل‌نشین‌ عرفانی، پرورش یافته و صوفی‌صفت شده‌ است. تصوف، جهان‌بینی فلسفی ایرانی را تشکیل می‌دهد، پس وی خود را جزیی از ذات‌‌ ثابت‌ و مطلق الهی می‌داند و برای‌ آنچه‌ در زمان و مکان واقع می‌شود، یعنی امور محسوس و گذرا ارزشی قائل نیست، بدن‌ خود را خوار می‌شمارد و هر چیزی که مربوط به بدن و غریزه و دنیا و ماده باشد را نیز همینطور. نسبت به مال دنیا و ثروت‌ اندوزی بی‌علاقه است، نسبت به خود‌، نسبت‌ به‌ مادیات و جهان ناباور است. وی‌ طالب‌‌ آسایش‌ و خواهان رجعت به مبدا بی‌زمان خود است. پس جهان را سرابی فریبنده‌ می‌پندارد که نباید برای آن‌ تلاش‌ و خطرپذیری چندانی کرد.

تصوف تا اعمال روح‌ ایرانی‌ و فرهنگ‌ ایرانی نفوذ کرده است. این فلسفه در سرتاسر گفتار و رفتار ایرانی مشاهده می‌شود‌. اشعار‌ روح‌افزا‌ و دل‌پذیر عرفانی نیز بین‌ ایرانیان اقبال عام دارد. ایرانی ناآشکار، با‌ ابهام‌ و ایهام‌ و رمز و کنایه و چندپهلو سخن می‌گوید و می‌نویسد. دنیای بی‌مهر را که‌ هیچگاه دمی به کام‌ وی‌ نبوده‌، تحقیر می‌کند و زندگی را بی‌ارج و یا کم‌ارج می‌شمارد. در واقع نوعی رمانتیسیسمِ پیشینی که رئالیسم سیاهِ پسینی را به وجود می آورد. (6) ایرانی آینده‌نگری ندارد. پیشامدهای‌ ناگهانی‌ تاریخی‌ وی را نسبت به آینده کم‌امید، ناامید و حتی بدبین ساخته است. چون از‌ فردای‌‌ خود‌ اطمینان ندارد، فقط در حال زندگی می‌کند و دم را غنیمت می‌داند. وی به‌ سود‌ آنی و نفع فوری می‌اندیشد. ایرانی عاشق‌ زیباپرستی، عشق‌ورزی، خوش‌گذرانی، بی‌خبری و ولخرجی است. وی‌ درآمد‌ خود‌ را تا دینار آخر خرج می‌کند و نسبت به آینده خویش، فرزندانش و کشورش بی‌توجه می‌ماند. ایرانی‌ از به کارگیری‌ حساب و منطق روی گردان است و با‌ قلب و احساس‌ خود استدلال می‌کند. خیر را همان حادث و واقع می‌پندارد و معتقد است‌ که‌‌ «هرچه بادا باد» و «هرچه پیش آید، خوش آید» و چون پدیده‌های ناگوار و مشکلات‌ زندگی تداوم یافتند‌ و روزگار‌ وی به‌ سختی گرایید، ایرانی به ‌قسمت‌ و تقدیر اشاره می‌کند و می گوید: «زمانه‌ با تو نسازد، تو با زمانه بساز‌». فردِ‌ تقدیرگرا در ته دل تلاش‌های‌‌ زندگی‌ را بیهوده‌ می‌پندارد‌ و جهان‌ را خوار می‌شمارد؛ «چون‌ قسمت ازلی بی‌حضور ما کردند / گر اندکی نه به وفق رضاست، خرده مگیر‌!»

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

تحلیل و جمع بندی

تاکنون به 4 مورد از مهم ترین خلقیات و ملکات شخصیتی ایرانیان اشاره شد که البته محصور در این موارد نیست و خصوصیات دیگری را نیز می توان به این لیست اضافه کرد و به بررسی آنها پرداخت. من به شخصه علاقه دارم (و فکر می کنم حساس و تعیین کننده است) تا به یک مورد دیگر هم اشاره کنم و آن هم خودشیفتگی است. خودشیفتگی ضد اعتماد به نفس است، در حالی که اعتماد به نفس از منطق و عقلانیت حسابگر ناشی می شود، خودشیفتگی نتیجه مواجهه اسطوره ای و فرازمینی (و در نتیجه احساسی) با قابلیت های خود است. اعتماد به نفس عدم انکار توانمندی های خود است و خودشیفتگی انکار هر فضیلتی غیر خود. (7) این خودشیفتگی نیز ریشه یکسانی با 4 خصلتی که از آنها نام برده شد دارد.

اجازه بدهید به عنوان جمع بندی مروری بر این خصایل داشته باشیم؛

1- سنت گرایی و پرهیز از تغییر (8)

2- پیچیدگی و چند لایه بودن

3- تصوف گرایی و روحیه عرفانی

4- انعطاف و انطباق پذیری

+ 5- خودشیفتگی و خودبرتربینی اسطوره ای

اگر کمی عمیق تر این موارد را تحلیل کنیم، شاخصه های کلی تری استخراج کنیم که توضیح دهنده همه این 5 مورد باشد، قابلیتمان برای کنترل -چه سیاست گذاری جمعی و چه اصلاح فردی- چند برابر می شود و هم به ریشه یابی عمیق تری جهت فهم حکمت آمیز نائل می شویم. به نظر من مهم ترین و کلیدی ترین چارچوب شخصیتی ایرانی و فرهنگ ایران زمین، «انفعال پیچیده» است. انفعال اساسی ترین رکن شخصیت و فرهنگ ایرانی است، آن هم انفعالی که در طول اعصار و قرون متمادی و انباشت تجربیات و مفاهیم و شگردها، تبدیلی به انفعالی پیشرفته و پیچیده شده است. به نظرم ضرورت دارد تا این خصوصیت توسط اهل فن مورد قضاوت ارزشی قرار بگیرد و نکات مثبت و منفی آن شناسایی شده و جهت اصلاح آن اقدام شود، اما فعلاً من در چنین جایگاهی نیستم، در عوض توجه شما را به این جلب می کنم که هر کدام از 5 خصوصیت کلیدی که از آن نام برده شد، چگونه از این انفعال پیشرفته ناشی می شود.

انفعال، ضد فعالیت و کنش گری است. کنش گری و فاعلیت همیشه رو به جلو و با آینده نگری همراه است. فعالیت رو به آینده است و انفعال رو به گذشته. فاعل بیشتر کار می کند و تحرک و نشاط و پویایی دارد، منفعل بیشتر یادِ کارهای گذشته را می کند و دائم در خاطرات است، نوستالژی همه وجودش را سرشار از وجد -همراه با حسرت- می کند. فرد منفعل تلاش می کند تا گذشته را در حال و آینده بازتولید کند، البته گاهی نیز انفعال او هم انفعالی می شود که دیگر حتی برای به دست آوردن گذشته هم تلاش نمی کند و صرفاً گوشه ای نشسته، از آن یاد می کند، حسرتش را می خورد و تجربه های عاطفی رقم می زند. پیرامون این بحث حرف گفته و نگفته زیاد است که ان شا الله در مجالی دیگر. پس رابطه انفعال و سنت گرایی و پرهیز از تغییر مشخص شد.

عرفان و تصوف همان انفعال در بعد معرفت شناسی است. چناچه این انفعال در بعد جنسیتی نیز زن است در برابر فعالیتی که مرد نماد آن است. فلسفه که نتیجه عقلانیت و منطق است، در واقع استیلای انسان بر معانی است از طریق مفهوم سازی ذهنی از طریق زبان. در فلسفه انسان چیزها را به فهم می کشد، گویی که چیزها را به بند ذهن خود کشیده و در اختیار او قرار می گیرند. پس فلسفه نماد فاعلیت انسانی است و بالعکس در عرفان این ما هستیم که خود را به بی کران هستی و جریان خلقت می سپاریم. روش شناسی معرفت در عرفان، انفعالی است. (9) در تاریخ اندیشه هم مشاهده می کنیم که ما همواره عرفانی بوده ایم. حتی فلسفه ما عرفانی است که این روند با ابن سینا در اشارات و تنبیهات شروع می شود، با شیخ اشراق در حکمه الاشراق ادامه می یابد و در حکت متعالیه ملاصدرا به اوج خود می رسد. پس این عرفان زدگی و رواج نوعی تصوف به اشکال مختلف در طول تاریخ مردم ایران نیز به همین انفعال بر می گردد.

فرد منفعل به جای اینکه شرایط را تغییر دهد، خود را تغییر می دهد. به جای اینکه شرایط را کنترل کند، خود را منطبق می کند. گاز است، نه جامد! انعطاف و انطباق نیز نتیجه همین انفعال است. خودشیفتگی نیز به همین ترتیب. فرد منفعل چیزی در چنته ندارد تا به آن بنازد و افتخار کند. واقعیت های موجود همه ضد اوست، بنابرین به تحلیل های فراتاریخی و متافیزیکی و اسطوره ای روی می آورد. ما برتریم و این سرنوشت محتوم و ناگزیر ماست که ما برتر باشیم. اگر الان وضعیتمان اصلا خوب نیست و دچار بحرانیم، هیچ اشکالی ندارد، چراکه ما در هر صورت برتریم! ما قوم برتریم! ما تمدن چندهزار ساله داریم!! زمانی که بقیه وحشی بودند ما متمدن بودیم! دین ما از همه ادیان برتر است! تنها راه جبران ضعف های موجود حواله دادن آنها به امور پست و کم اهمیت نشان دادن آن زمینه هاست و در عوض قدسیت برای خود قائل شدن، چون قدسیت را نمی توان به این راحتی زیر سوال برد! (10) «هنر نزد ایرانیان است و بس!» «اگر دانش در آسمان باشد هم مردانی از پارس ...» و از این قبیل اشعار و احادیث و ضرب المثل و تحلیل که در زندگی روزمره ما فراوان نقل می شود.

انفعال باعث شده تا ما همیشه از مواجه مستقیم با حقیقت سر باز بزنیم، همیشه راه فرار و راه دور زدن پیدا کنیم و هیچ وقت صریح نباشیم، نه با خودمان و نه با دیگران. این است که فرهنگ و زبان ما نیز به شدت پیچیده است. خیلی از زبان ها اصلاً مترادفی برای واژه «تعارف» وجود ندارد، یعنی اگر به غیرایرانی توضیح داده شود که تعارف یعنی چه باز هم نمی تواند به راحتی آن را درک کند! عرفان نیز به این پیچیدگی و عدم صراحت کمک می کند که در ادبیات ما هویدا می شود، تشبیهات و استعارات و کنایات فراوان که هنوز هم مشخص نیست دقیقاً منظور شاعران از می چه بوده؟! آیا عشق الهی است یا عشق زمینی یا همان مشروب الکی یا مفهوم پیچیده دیگری؟! انفعال پیچیده، کلید شخصیت ایرانی است.

...پایان

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

پی نوشت ها:

1- این متن در بهمن سال 1397 ه.ش یعنی سه سال پیش نوشته شده است و حالا که دوباره متن را خواندم دیدم اگر چه در مجموع هنوز با متن سابق، هم جهتم، اما در برخی مسائل نیز متوجه اختلاف نظر جدی با خودم شدم! خلاصه این که اگر دوباره قرار بود در چنین موضوعی، چیزی بنویسم، نتیجه احتمالا تفاوت های زیادی با متن حاضر که مربوط به 3 سال پیش است، داشت. شاکله و ایده اصلی متن نیز احتمالا متأثر از کتاب «ایرانی ترین غیرایرانی ها» باشد، چنان که بخش هایی از متن هم حاصل تلخیص و ترکیب این دو مقاله است:

علی اکبر کرباسیان. (1380). پیش شرط توسعه؛ پالایش خلقیات منفی، ارائه تفسیری نو از جهان بینی ایرانی.

شهیدانی، شهاب؛ مهدی نسب، کبری. (1397). اخلاق، عادات و رسوم ایرانیان از نگاه مأموران انگلیسی عصر ناصری.

2- نکته حائز توجه اینکه توضیح‌ ذات انگارانه از خلقیات‌ ایرانی، توضیح صحیحی نیست. بر‌ حسب‌ نوعی‌‌ عادت ذهنی، اخلاق ایرانی نیز ذات‌انگارانه دیده می‌شود، گویا ایرانی جماعت، ذاتاً چنین و چنان است و اخلاق و روحیات خاصی دارد. اما بر‌ اساس‌ رهیافت‌های‌ شخصیت اجتماعی، مردم با خود، خلق‌وخویی‌ ذاتی و پیشینی‌ به‌ عنوان یک طرح نهایی نمی‌آورند. خلق‌وخوی متحقق مردمان، پاسخ آن‌ها به شرایط زیست تاریخی و محیط نهادی خودشان است و در این راستا به تدریج‌ صفات و رفتارهایی را می‌آموزند. خلقیات مردم، همان رفتارهای آموخته شده یا‌ به‌ نوعی، تجربیات زیسته آن‌ها را منعکس می‌کند. (فراستخواه، 1380)

3- یکی از مهم ترین ارکان هویت، یعنی خود، دیگری است. اصولا با تعریف من چه کسی نیستم و نباید باشم، تعریف چه کسی هستم و باید باشم، مشخص می شود. دیگریِ هویت ایرانی، زمانی غرب بود، زمانی عرب بود و زمانی ایرانیان! دراین باره به زودی خواهم نوشت، ان شا الله. همچنین محمدرضا جوادی یگانه در کتاب «ایرانی ترین غیرایرانی ها» اندکی به این موضوع پرداخته است.

4- از جمله آنها: عدم صراحت، لاف زنی،  دروغ گویی،  تملق،  تغلب،  تعارف،  ریا،  نفاق،  اغراق،  کنایه ها و استعارات فراوان زبانی که زبان و ذهن فارسی را به شدت پیچیده کرده است، خالی بندی،  رشوه،  زیرمیزی،  چون به خلوت رفتن آن کار دیگر کردن!! و ده ها مورد دیگر!

5- البته تعارف نباید با احترام که از خصیصه های خوب ایرانی است، اشتباه گرفته شود‌.

6- به نظرم این تقابل رمانتیسیسم پیشینی و رئالیسم سیاه پسینی که نتیجه طبیعی آن است، می تواند توضیح دهنده خوبی برای بسیاری از کنش ها و ذهنیت های امروز ما باشد. متأسفانه راجع به این موضوع اثر قابل توجهی به زبان فارسی وجود ندارد.

7- البته این انکار اشکال گوناگونی دارد، گاهی نفی، گاهی ندیدن، گاهی نسبت دادن آن به بخت و اقبال و گاهی عارضی و غیراصیل دانستن فضایل دیگران.

8- این حفظ وضع موجود، گاهی اوقات در اشکال پیچیده تر تبدیل به «تغییر به نفع وضع موجود» می شود، یعنی یک نوع اجتهاد در جهت هر چه بیشتر بسته شدن، مثل این فرایند در مکتب فقهی احمد بن حنبل مشاهده می شود.

9- من فاعلیت یا انفعال را به تنهایی تایید و رد نمی کنم. چه اینکه فلسفه و فاعلیت هم در نتیجه ختم به انسان محوری اومانیستی و طغیان و استکبار و شرک به خداوند متعال می شود که شیطان نماد آن است. (...أبی و استکبر...) به نظرم باید به ترکیب دقیقی از این دو دست یازیم که همان حکمت الهی است.

10- و البته به این راحتی هم نمی شود اثبات کرد!

منابع و مآخذ

مقصود فراستخواه. (1386). تأملی در خلقیات ایرانی. تهران. مجله آیین. شماره 11 و 12

علی اکبر کرباسیان. (1380). تقابل خلقیات ایرانی با توسعه. تهران. مجله گزارش. شماره 129

------------. (1380). پیش شرط توسعه؛ پالایش خلقیات منفی، ارائه تفسیری نو از جهان بینی ایرانی. مجله گزارش. شماره 130

شهیدانی، شهاب؛ مهدی نسب، کبری. (1397). اخلاق، عادات و رسوم ایرانیان از نگاه مأموران انگلیسی عصر ناصری. فصلنامه علمی پژوهشی پژوهش های تاریخی. شماره 37

بیشاپ. ایزابلا برد. (1375). از بیستون تا زردکوه بختیاری. ترجمه مهراب امیری. بی جا: آنزان.

رایت. دنیس. (1383). انگلیسی ها در میان ایرانیان. ترجمه اسکندر دلدم. تهران: نشر به آفرین.

شاردن، ژان شوالیه. (1350). سفرنامه. ترجمه محمد عباسی. تهران: نشر امیرکبیر.

شرلی، آنتوان. (1363). سفرنامه. ترجمه آوانس. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر نگاه

شیل، لیدی. (1362). خاطرات لیدی شیل (همسر وزیر مختار انگلیس در اوائل سلطنت ناصرالدین شاه). ترجمه حسین ابوترابیان. تهران: نو.

لافتوس، ویلیام کنت. (1385). سفرنامه پژوهشی سرهنگ لافتوس، نخستین کاوشگر شوش. ترجمه عباس امام. تهران: نشر شادگان

مکنزی، چارلز فرانسیس. (1359). سفرنامه شمال. ترجمه منصوره اتحادیه. تهران: نشر گستره.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۰ ، ۱۵:۵۶
صابر اکبری خضری
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ آبان ۰۰ ، ۱۶:۴۲
صابر اکبری خضری

اتوبوس برای استراحت توقف کرد، دو اتوبوس دیگر هم آن جا بود و هر دویشان از قضا تهران- مشهد بودند. هوا سرد بود. ساعت ۱:۳۰ بامداد، با این که فقط سه چهار ساعتی از تهران حرکت کرده بودیم و بیشتر راه باقی مانده بود، اما هوا سوز سرمای خراسانی داشت. لاله های گوشم به وضوح قرمز شده بودند و تیر می کشیدند. راننده ها عادت بدی دارند، درب اتوبوس را در تمام این ۳۰ دقیقه توقف می بندند، دیگر راهی به گرمای مطبوع درون اتوبوس نیست. هنوز ۱۰ دقیقه یا یک ربع بیشتر نگذشته بود که بیشتر مسافران جلوی اتوبوس ایستاده بودند و دست هایشان را جوری زیر کتف هایشان می بردند و گره می زدند که گویی می خواهند خودشان را در آغوش بگیرند.

نگاهم به پیرزنی افتاد که به سختی راه می رفت و قدش تقریبا تا زیر گردن من بود، اضافه وزن داشت، صورتش زیبا و چروکیده بود، موهای سفید و گاهی سیاهش از زیر روسری دیده می شد، کنار اتوبوس به نرده ها تکیه داده بود.

سفر با اتوبوس دشوار است، پاها ورم می کند، حوصله سر می رود، دل تنگ می شود، خواب نمی آید، زمان کندتر از همیشه می گذرد و خلاصه طاقت فرساست. هیچ وقت عادت نمی شود، در تک تک لحظاتی که کمرم درد می کرد و خوابم نمی برد، به لذت و راحتی ممکن قطار فکر می کردم، لذتی که تصورش می کردم و در اختیار نداشتمش. می توانستم حس دراز کشیدن روی تخت قطار را به وضوح در درونم بسازم و همین، تحمل حالت نابسامانم روی این صندلی های عجیب را سخت می کرد. به هر حال باید تحمل کرد تا بزرگ شد و رسید، فرقی نمی کند، رسیدن رسیدن است. هر چه قدر هم خسته باشم، به محض رسیدن به خانه و یک خواب دلپذیر، همه چیز به حالت عادی برمی گردد و دوباره چند روز فرصت دارم تا برای برگشت در این حالت قرار بگیرم.

همان پیرزن گفت: پسرجان! اتوبوس مشهد کدام است؟ گفتم هر سه تا مشهد می روند، با کدام یکی آمده بودید؟ گفت نمی دانم ولی پرده هایش سفید بود! به اتوبوس ها نگاه کردم و با اشاره گفتم آن یکی است!

چند لحظه گذشت، با خودم فکر کردم یعنی تنها آمده؟! به چهره و لهجه اش نمی خورد همشهری باشد. پرسیدم حاج خانم! تنها هستید؟ گفت آری! گفتم بقیه کجایند؟ گفت گرفتار کار خودشان. شیرین بود، جواب هایش انگار نموره ای طنز داشت، خوشم آمد. پرسیدم چند سالتان است؟ گفت چند می خورد؟! خندیدم، واقعا انتظار نداشتم حتی وقتی از یک پیرزن هم این سوال را می پرسم، عشوه کند و تخمین بخواهد. گفتم تو را به خدا شما دیگر اذیت نکنید! دو سه خانم جوان هم که نزدیکمان بودند، خنده شان گرفته بود و سعی می گردند طوری که توی چشم نزند، مکالمه مان را بشنوند.

گفت ۷۸ سال! گفتم ما شا الله! ۱۲۰ ساله شوید! فورا اعتراض کرد که نه نه، من دوست دارم زودتر کارم تمام شود، زندگی برای شماها خوب است، دوست ندارم افتاده شوم و زحمتم روی دوش بچه ها بیفتد!

پرسیدم برای زیارت می روید مشهد، گفت آری و باز پرسیدم خب شب کجا می مانید؟! گفت نمی مانم! زیارت می کنم و برمی گردم! وقتی این جملات را می گفت به زیباترین چهره خودش داشت تبدیل می شد، به چشمانش دقت کردم، به پوست دستانش که شبیه همه پیرزن های دیگر بود، دوست داشتم دستش را می بوسیدم و در آغوشم می گرفت، دست هایم یخ زده بود و معلوم بود دست هایش همان گرما و لطافت خش دار دست های مادربزرگ ها را دارد. فکر کردم این همان زیارت خالصانه با معرفت است، التماس دعا گفتم، ولی این یک التماس واقعی بود، یعنی کاملا ته دل داشتم از او خواهش می کردم که برای من هم دعا کند. یک پیرزن در این سن و سال و با این شرایط، تنها، آن هم با اتوبوس از تهران بیاید، زیارت کند و باز با اتوبوس برگردد! حقیقتا آموزنده و تحسین برانگیز بود این همت و بردباری.

چند دقیقه ای صحبت کردیم. راننده شان آمد و درب اتوبوس را باز کرد، گفتم حاج خانم آمد، کمکتان کنم؟ خندید و گفت نه نه، خودم می توانم هنوز! تا پای پله های ورودی اتوبوس همراهیش کردم، پله ها ارتفاع زیادی داشت، به سختی و با سرعت ۵ سانتی متر در ثانیه از پله ها بالا رفت، دوباره گفتم ان شاالله ۱۲۰ ساله شوید خدا نگهدار! که ناگهان سرعتش دو برابر حالت عادی شد و ناراحت و نگران برگشت که نه نه گفتم که نمی خواهم... حرفش را قطع کردم و گفتم: باشد باشد! در سلامت و توانایی کامل! انگار این حرفم راضیش کرد، لبخند رضایت زد و گفت حالا این شد! و رفت، بدون این که دست گرمش را ببوسم.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۰ ، ۰۲:۴۲
صابر اکبری خضری

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

1- «اندیشه های یک فیلسوف، چیزی نیست جز دفترچه خاطراتش.» این جمله را نیچه ضمن یک خودروانکاوی می گوید. چارچوب معنایی و نظام ذهنی هر فرد که با آن ها وقایع و امور را فهم و تحلیل می کند، در واقع امتداد و بازتاب تجربه زیسته اوست.

2- این ارتباط، یک طرفه نیست. به عبارت دیگر همان طور که اندیشه، بازتاب تجربه زیسته است، زیستن آدمی نیز متاثر از نظام معنایی او بوده و محدود به چارچوب اندیشه اوست. این نکته ما را متوجه می کند تا مبادا -به خطا- قائل به نوعی گسست میان عین و ذهن، میان نظریه و واقعیت، میان آن چه می بینیم (حس می کنیم) و آن چه می اندیشیم، شویم. اندیشه و تجربه در یک پیوستار قرار دارند. آدمیان همان طور که زیسته اند، می اندیشند و به همان سان که می اندیشند، زندگی و تجربه زندگی را می سازند.

3- تجربه زیسته قابل تقلیل به وقایعی صرفاً شخصی و حالاتی روانشناختی نیست؛ باید در نظر داشت این واقعیت اجتماعی است که بر تجربه های فردی سایه انداخته و به آن ها شکل می دهد. در واقع عوامل اجتماعی بیرونی به عنوان مولفه های مداخله گر از طرفی و موقعیت تاریخی به عنوان ظرف و بستر شکل گیری تجربه زیسته فردی از طرفی دیگر در این میان حضور دارند.

4- چنان که فرد، تجربه زیسته و منطق ذهنی دارد، جامعه نیز دارای دو بعد عینی و ذهنی است؛ واقعیت اجتماعی و نظام معنایی (عرف). بنابرین می توان گفت برایند نظریات و اندیشه های موجود در یک جامعه پیرامون امری خاص، بازتاب شرایط عینی همان جامعه است. جامعه شناسی معرفت و مردم شناسی معرفت در پی بررسی همین ارتباط و تبیین آن است.

5- «خود» چیزی را تجربه نمی کند بلکه مجموعه تجربه ها، «خود» را شکل می دهد. نقش همه تجربه ها در شکل دادن به این خود یکسان نیست، چنان که «خود» نیز لایه های گوناگونی دارد، برخی عمیق تر، زیرین تر، هسته ای تر، پایدارتر و سخت تر است و برخی سطحی تر، منعطف تر و بیرونی تر. تجربه های عمیق، هسته سختِ «خودِ» ما را شکل می دهند و بعد هم از دسترس ما خارج می شوند، چرا که دور آن ها را لایه های فراوانی از دیگر تجربیات فرا می گیرد. به سانِ سکه ای که میان 10 لایه پارچه پنهانش کنند یا مثل قلبی که استخوان ها و گوشت ها و پوست ها از او محافظت می کنند؛ با این تفاوت که استخوان های «خود»، دائم تغییر می کنند.

6- هسته سخت «خود»، همان چیزی است که به فهم ما از هستی شکل، صدا، حس و مزه داده و چارچوب فهمِ تجربه های بعدی را سامان می دهد. «خود» دریافت های ما از واقعیت پیرامونی مان را از معناهایی معلق، بی رنگ، بی شکل و بی تعین، تبدیل به شخصیت هایی ویژه و مشخص می کند، وقتی دریافت های شناور و بی شکل ما از در بستر «خود» می نشینند، تبدیل به شخصیت هایی با لهجه و حس مخصوص به خودشان می شوند که در لایه های زیرین شخصیت ما تهنشست کرده و «خودِ» ناآگاه ما را شکل می دهند.

7- خانواده، مهم ترین جایی است که اساسِ «خود» در آن شکل می گیرد. چنان که که پیشتر گفته شد، همان طور که فرد، خودی دارد، جامعه نیز خودی دارد، خودی آگاه و خودی ناآگاه که یونگ از آن ها به عنوان خودآگاه جمعی و ناخودآگاه جمعی تعبیر می کند. اساس «خودِ» جامعه نیز در نهاد خانواده شکل می گیرد. خانواده هم اولین تجربه های ما را رقم می زند، هم مهم ترین هایشان را؛ (چه این که در بیشتر مواقع مصادیق این دو قید متفاوت مشترک است، یعنی همان اولین ها، مهم ترین ها هستند!) با توجه به رابطه میان تجربه ها و «خود» روشن می شود که شخصیت پر و خودِ سالم، فقط از دل خانواده سالم است که به دست می آید. بنابرین «خود»، نشانگری از روابط و مناسبات خانواده ای است که در دامن آن پرورش یافته است یا به عبارت دیگر مناسبات و روابط خانواده -چه مثبت و چه منفی- کاملاً در «خودِ» فرزندان انعکاس پیدا کرده و در هسته سختِ «خود» آن ها مسکن می گیرد. البته این گزاره به معنای حذف یا انکار نقش سایر عوامل و مولفه ها در تشکیل «خود» نیست، بلکه بیانگر اهمیت بنیادین خانواده در این میان است.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

8- نه تنها کنش افراد در مواجه با خانواده، بلکه حتی دیدگاه نظری افراد پیرامون خانواده نیز بیشتر از آن که تحت تاثیر سخنرانی ها، کتاب ها و ایده ها باشد، متاثر از تجربه زیسته ای است که فرد از خانواده دارد. نکته مهم تر آن که دیدگاه جامعه پیرامون خانواده، بیانگر وضعیت خانواده در واقعیت اجتماعی است. اگر می خواهیم اندیشه ها و تئوری ها را پیرامون خانواده تغییر دهیم، باید خانواده بیش از پیش کانون امنیت، محبت، معنا و لذت شود. خانواده ای که والدینش سلطه گر بر فرزندان، مردانش اصل و زنانش فرع و روابط زوجینش کدر و سرد نباشد؛ خانواده ای که تفاوت ها در آن به رسمیت شمرده شود، خانواده ای که کنارهم بودن های آن مشروط به عوامل بیرونی نباشد، خانواده ای که هر کدام از زوجینش بی تفاوت به یکدیگر زیست شخصی نداشته باشند؛ در غیر این صورت خانواده کانون تولید اندیشه های سرد، «خود» های متزلزل و گمان های خاکستری خواهد شد. *

9- مهم ترین چالش های خانواده که در تشکیل «خود» فرزند اثر منفی دارد، اختلال در رابطه میان والدین و دیگری اقتدارگرایی آن ها در نسبت با فرزند است. پدر و مادر در نظر فرزند باید کاملاً شبیه یک فرد باشند، دو قطعه یک وجود که هیچ گونه گسست و دوئیتی میان آن ها برای فرزند مشاهده نشود. مصادیق تزلزل در ساختار خانواده عبارتست از: سرد بودن روابط والدین، خشونت و پرخاش، طلاق، طلاق عاطفی، سردی روابط، بگومگوهای زیاد، نفی نظر یکدیگر و حتی اختلاف نظرهای زیاد، عدم احترام و ادب در ارتباط با یکدیگر، مطمئن نبودن و شکاک بودن نسبت به یکدیگر، تلورانس بالا در رابطه (سینوسی بودن)، ترجیح امور کاری یا ... به خانواده و ...

10- منظور از اقتدارگرایی والدین، صرفاً خشونت یا اعمال قدرت نیست؛ والدینی که فاصله و تفاوت میان خود و فرزندشان را به رسمیت نشناخته و به دنبال به بند کشیدن روزافزون فرزند در دامن و منزل خود باشند، اقتدارگرا هستند. فرزند، امتداد وجودِ آدمی است؛ با تولد فرزند، گویی که ما بار دیگر فرصت پیدا می کنیم تا مسیر زندگی را از آغاز طی کنیم، آن هم در قالب تنی که خودمان به وجودش آورده ایم و در واقع، «خود»ِ ماست در تنی دیگر. با توجه به این نکته، طبیعی است که والدین مایل نباشند که فرزندشان از آن ها جدا شود و میل به نگهداری او در خود دارند؛ چه این که در لایه ای عمیق تر او را نه به مثابه دیگری، بلکه به مثابه خود تلقی می کنند. استقلال فرزند شاید حسی شبیه ترس حکومت مرکزی از جدا شدن بخشی از استان های کشورش و اعلام استقلال آن ها برای والدین به همراه داشته باشد. بنابرین می توان گفت ایجاد حالت اقتدارگرایی در این معنا تا حدودی طبیعی است و باید ضمن خودآگاهی از آن عبور کرد. اقتدارگرایی بیانگر حالتی است که والدین تلاش می کنند تا منطق اندیشه ای و زندگی فرزند را کاملا مطابق و مشابه یا مورد انتظار خود بچینند، این میل به کنترل و مشابهت، صرفاً در لایه جهان بینی فرزند نیست، بلکه روز به روز پیشروی کرده و می تواند تا جزئی ترین رفتارها یا نشانه های ظاهری را نیز در بگیرد؛ در این صورت اگر فرزند مسیری متفاوت از خواست والدین را برگزیند، از حمایت والدین محروم شده و نوعی از «پیوندهای مشروط» شکل می گیرد.

نتیجه این اقتدارگرایی، احساس درک نشدن توسط خانواده را به فرزند می دهد و اندک اندک او را از کانون روابط خانواده دور و یا در حالت های شدیدتر گریزان می کند. افراطی ترین شکل والدین اقتدارگرا نیز دو واکنش احتمالی در فرزند به وجود می آورد؛ یا افسردگی و ضعف شدید در تشکیل زندگی، ناتوانی در برقراری ارتباط با دیگران که زمینه ساز ترس شدید و آسیب پذیری بسیار است را به همراه دارد (از این حالت می توان به نفرت انفعالی و تدافعی یاد کرد که حتی ممکن است در قالب وابستگی شدید تجلی پیدا کند.) و یا در بیشتر مواقع باعث طغیان و عصیان در دوران نوجوانی و جوانی علیه خانواده و ایجاد نوعی نفرت فاعلانه و تهاجمی می شود که نه تنها علیه بنیان خانواده، بلکه علیه ساختار اجتماعی و ساختار معرفتی (معمولاً دین) صورت گرفته و ایجاد تعارض می کند.

جهت مطالعه راحت تر می توانید فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید.

پی نوشت:

* این که شخصیت و اندیشه ها را جریان زندگی شکل می دهد، آیا به معنی این است که اگر کسی خانواده و تجربه زیسته اش آن چنان مثبت نبود، همه چیز را باخته و دچار فرایندی غیرقابل برگشت است؟ ابداً. گام ابتدایی برای فائق شدن بر تجربه های زیسته منفی، «خودآگاهی» است. چنان که فروید می گفت، قدرت خودِناآگاه و هسته های سخت، در این است که ما از آن ها آگاهی نداشته باشیم و از ما پنهان و پوشیده باشند؛ به محض خودآگاه شدن، «خود» در دسترس و تحت سیطره ما قرار می گیرد. بنابرین مرحله اول خودآگاه شدن است که به فرد احساس قدرت می دهد. «العلم سلطان» دانایی همان توانایی است، خودآگاه شدن یعنی بازی ناخودآگاه را رمزگشایی و بی اثر کردن. حالا همه چیز آماده تغییر است، اما این که تغییر به چه سمتی اتفاق بیافتد، بحث دیگری است. در این مرحله سینه شکافته شده و دست جراح (خودآگاه) به قلب پوشیده شده (ناخودآگاه) رسیده است.

 

...پایان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۱:۴۲
صابر اکبری خضری
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۰:۲۴
صابر اکبری خضری