رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

کی فکرش رو می کرد واقعا؟! بله!!! با بیش از ربع قرن تجربه زندگی، حالا استرس دارم و شدیدا هم استرس دارم!!! احساسی که تا این لحظه باهاش بیگانه بودم، نه سر کنکور، نه سر جلسه های کاری یا هر چی، (البته خیلی کم بوده ولی قابل کنترل بود). به هر حال فردا مصاحبه دکتری هست و به قول ما مشهدی ها "مث سگ" استرس دارم!!!! آب سرد و نفس عمیق هم کمکی نکرد :))) راهکارهای تاثیرگذارتر نداریم؟!

 

پ.ن: "مثل سگ" توهین نیست، نشان از شدت و کثرت یک موضوع داره، مثلا آقای خامنه ای توی یک سخنرانی معروف میگه: این انگلیسی ها دروغ می گویند مثل سگ!!!!!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۲۲:۱۶
صابر اکبری خضری

اول قرار نبود عاشقان را بکشند / 
بعدا قرار شد عاشقان را بکشند
...

(ببخشد دیگه گاهی اوقات یه ناهماهنگی هایی پیش میاد!)

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۶
صابر اکبری خضری

این چند روز بی نهایت فشار رویم، بله دقیقا رویم بوده و هست! آمادگی مصاحبه دکتری، آزمون اسما، نوشتن پایان نامه، اتمام واحدهای خنده دار تلنبار شده از قدیم و کارهای اداری مربوط به آن و ...

الان تنها آرزویم این است که پلک بزنم و ببینم جمعه هفته بعد است! ولی ای دریغ که هر وقت نیاز داری زمان تندتر بدود، انگار از همان آن و همان لحظه، عقربه ها دست به دست هم می دهند و بنا را بر لج بازی و ریش ریش کردن روح و روان آدمی می گذارند. تا جمعه دیگر ۹ روز باقی مانده، با احتساب ۲۴ ساعت در شبانه روز و با احتساب ۶۰ دقیقه هر ساعت، معنایش این است که عقربه قدبلند این ساعتی که در اتاق نصب کرده ام باید سیییییززززززددددهههه هززززااااررر مرتبه بی خود و بی جهت دور کامل را بچرخد. واقعا باور نکردنی است!! از موقعی که شروع به نوشتن کردم فقط ۱۰ دور چرخیده و هنوز حدود ۱۲۹۰۰ دور باقی مانده!! چرا این قدر دیر می گذرد؟! باورتان بشود یا نه این چند روز حتی در خواب هم به کارها فکر می کردم، اصلا انگار دو سه هفته ای هست نخوابیدم، یعنی زمان برایم قطع نشده و کلا در حال استمرار و امتداد یک سری فعالیت ها بودم، گاهی با هوشیاری بالا و گاهی با هوشیاری کمتر... خلاصه خسته ام و کاش  می شد پناه بببرم به آغوش سفر و حسابی خستگی در کنم بی دغدغه فردا و پس فردایی که هزار هول و هراس داشته باشم.

از این ها بگذریم، امشب موقع برگشت به خوابگاه، در همین کوچه کناری، صدای غرش خون آلود گربه ای آمد، (مطمئن نیستم گربه ها توانایی غرش کردن دارند، اما به هر ترتیب من آن جا بودم و آن گربه واقعا داشت غرش می کرد!! فلاسفه بارها فرمایش کرده اند که شرط امکان، وقوع است.) و فقط ثانیه ای بعد صدای ناله و مویه های پرنده خردسالی که دل سنگ را در کسری از ثانیه مذاب می کرد بلند شد. دوست حیوان دوست ما -حسن- جستی زد و به گربه نهیب پخی زد، خلاصه لقمه جفت وجوری که با هزار زحمت آماده اش کرده بود را انداخت و فرار کرد. اقبال بد ما پرنده نه یاکریم -به قول ما مشهدی ها موسی کوتقی- بود و نه گنجشک، بل یک بچه کلاغ سیاه بود که تپش قلبش را هم می شد دید! هر ۳ نفرمان گفتیم این چه کاری بود ما کردیم؟! نظم طبیعت را به هم زدیم! بلاخره همه حیوانات رزق و روزی دارند و می خورند و خورده می شوند، گربه که انگار زبان آدم ها را می فهمید و می دید که مناسبات به نفعش رقم خورده، دوباره سروکله اش پیدا شد و نیم نگاهی به کلاغک قصه ما که حالا در دستان دوستمان حسن بود، انداخت.... اما ای دریغ که انسان، حیوانی بس غیرقابل پیش بینی است! عقل مان دستور می داد ولی تن و بدنمان هیچ جوره اطاعت نمی کرد که کلاغک بیچاره را تقدیم آن گرگ گربه سیما و کفتارخو کنیم. اما اگر نگهبان خوابگاه پرسید چیست چه بگوییم؟! بگوییم می خواهیم کلاغ بزرگ کنیم؟! به هر حال در طول مسیر به جوانب مختلف کارمان فکر کردیم و ایده های مختلف را اندازبرانداز کردیم، حتی به دنبال چند تا کرم کوچک بودیم تا کلاغک بخورد و از گرسنگی نمیرد، نمی دانم چرا خورده شدن کرم توسط کلاغ  اصلا ناراحت کننده نیست و به هیچ جای ما حتی به هیچ جای این دوست حیوان دوستمان حسن نیز نمی باشد، اما خورده شدن کلاغ توسط گربه را برنمی تابیم، نمی دانم شاید کرم ها خیلی حیوان های خوبی نیستند یا شاید چون گربه های سیاه همان‌ انسان ها و اجنه گناهکار و ظالمی هستند که تبدیل به گربه شده و همان بهتر که بروند بمیرند....

خلاصه که کلاغ کوچولو الآن در تراس اتاق ماست و صدای واغ واغش پدر ما را درآورده، لیاقتش همان بود که می گذاشتیم گربه نوش جانش کند، اه.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۲۷
صابر اکبری خضری

برای مطالعه راحت تر، فایل پی دی اف را از اینجا می توانید دانلود کنید.

جهان و جامعه حاصل ترکیب دو نیروی متکامل اند؛ عنصر مردانه و عنصر زنانه که در تفاوت و پیوند با یکدیگر معنا می یابند؛ البته این دو نیرو، دو شکل ایده آل هستند، دو نوع ناب (1)، نه دو واقعیت بیرونی یا نه حتی دو مفهوم قابل تطبیق به مصادیق خارجی نظیر مرد و زن. هدف از طرح ریزی این دو نیرو، تقسیم جهان به دو بخش نیست، بلکه همان طور که گفته شد بازیابی دو صورت ذهنی برای شناسایی هستی است؛ بنابرین مرد در بیرون، وجوه مردانه و وجوه زنانه دارد و بالعکس. در واقع هر چیزی در بیرون ترکیبی از این دو مولفه است؛ این همان تعبیری است که یونگ از «آنیما» (2) و «آنیموس» (3) دارد؛ آنیما، تجسم گرایش های وجودیِ زنانه در مرد است. آنیموس، عبارت است از ته نشست همه تجارب از مرد در میراث روانی یک زن. یونگ این مفاهیم را در نظام آرکِ تایپ (کهن الگو) های خود بسط می دهد و می توان (باید) این الگو را درباره مفاهیمِ نوع ناب گونهِ مردانگی/زناگی در جامعه نیز به کار بست.

یکی از مهم ترین ریشه های معرفتی فرودست دانستن و فرودست ساختن زنان، دوگانه فاعلیت/انفعال و همتراز دانستن آن با دوگانه مردانگی/زنانگی است. این فهم در طول تاریخ بسط پیدا کرده و ساختارهای اجتماعی، معرفتی مختلفی را شکل داده که برایند همه آنان نسبت دادن آشکار یا پنهان نوعی ضعف/انفعال به زنان و زنانگی است. منشأ قائل شدن به چنین معنایی برای زن و زنانگی، نگرش خاصی به بدن و رابطه جنسی است؛ در این نگرشِ مردانه، زن از بُعدِ نداشتن نسبت به مرد تعریف می شود، نداشتن دستگاه تناسلی مردانه. پس با الگوی دوگانه «اصل و فرع» مواجهیم؛ زنان، گویی شبیه معلولین، نقصی دارند یا به عبارت دیگر فاقد کمالِ لازمی هستند. در واقع مرد چیزی دارد و زن ندارد، این تصورِ ایستا و ذات گرایانه از مردانگی و زنانگی است و امتداد یافتن این فهم از رابطه جنسی برداشت می شود؛ بدین صورت که رابطه جنسی نیز به کنش گری و فاعلیت مرد و پذیرش و انفعال زن تعریف می شود؛ فلذا مردانگی یک پیروزیِ سلحشورانهِ تمام عیار و زنانگی یک باختِ نرمِ ناگزیر است. (4) این فهم باعث روا داشتن سلطه و تبعیض مردانه خواهد شد.

اما اشکال این فهم و تقسیم بندی چیست؟ مسئله اینجاست که ادعای یافتن حقیقت و اعتبارِ معرفتی را داریم که علیه نیمی از حقیقت و معرفت است. چنان که نیچه ما را نسبت به این احتمال هشیار می کند: «اما اگر حقیقت زن بود چه؟! آیا این ظن نخواهد رفت که فیلسوفان همگی تا بدان جا که اهل جزمیت اند، در کار زنان سخت خام بوده اند؟! آن جدی بودن هولناک، آن پیله کردن نابهنجار که بنا به عادتشان تاکنون به این شیوه سراغ حقیقت رفته اند، مگر همه وسایلی ناشیانه و نامناسب برای نرم کردن دلِ یک زن نبوده است؟! و شکی نیست این زن را تا کنون به چنگ نیاورده اند...»

این تصور باید اصلاح شود. نمی توان و نباید مردانگی را برابرِ «داشتن» و زنانگی را برابرِ «نداشتن» قلمداد کرد، بلکه مرد به گونه ای «دارد» و زن به گونه دیگری؛ پس در اینجا با دو «داشتن» متفاوت مواجهیم، نه «داشتن» و «نداشتن»؛ زنانگی برابر است با شکلی خاص از فاعلیت و کنش گری، چنانکه مردانگی نیز شکلی خاص از فاعلیت و کنش گری است. بنابرین دوگانه های جدید ما فاعلیتِ زنانه/فاعلیتِ مردانه در برابر انفعالِ زنانه/انفعالِ مردانه است؛ نه این که فاعلیت به مردانگی و انفعال به زنانگی نسبت داده شود، بلکه انفعال نیز می تواند صورت مردانه یا زنانه داشته باشد، چنانکه فاعلیت. هستی با تکامل و اتحادِ این دو کنش گری و فاعلیت است که بقا یافته و به مقصدی حرکت می کند؛ رابطه صحیح جنسی تجلی پیوند و اتحادِ دو نیروی همعرض و متکامل هستی است که به سرانجام می رسد و میانکنشِ (5) دو نیرو، غایت مند است و تولد را به وجود می آورد. (6) فرزند یا مولود حاصل کنش گری هر دو نیرو به شکل برابر هستند و در آن اصل و فرع وجود ندارد. نکته قابل تأمل این که فرزند و ولادت، نتیجه دو زن و مرد نیست، زن و مرد تا قبل از این که به تولید برسند، «زن» و «مرد» هستند و تنها به شرطی می توانند تولید کنند و خود را در هستی امتداد دهند، که از «دو» تبدیل به «یک» شوند. درست در همان لحظه ای که متحد شده و دوئیتشان از بین برود و هر کدام در دیگری محو شوند، گویی در همان لحظه تبدیل به موجودی جدید می شوند که این موجود جدید، می تواند تولید کند و خود را در قالب این تولید و تولد، امتداد بدهد.

باید توجه داشت بین دو مفهوم مردانگی/زنانگی، خطی تقسیم کننده وجود ندارد، یعنی آن ها دو مجموعه جدا با اجزایی متفاوت نیستند، بلکه مردانگی و زنانگی شبیهِ دو مجموعه با نقاطی یکسان و انتظام و سیری متفاوت اند. رئوس در هر دو مجموعه یکی است؛ نقطه عزیمت، نقطه پایان و سیری که در مابین طی می شود، متفاوت است. (7) ایده آنیما و آنیموس می خواهد به همین نکته اشاره کند. در برابر مرزبندی های متعینی که خطی غیرقابل عبور بین دو نیرو می کشد و هر خصوصیت را به صورت مکانیکی به یکی از این دو نیرو نسبت می دهد، طرح یونگ با قائل شدن روحِ زنانه برای مردان و روحِ مردانه برای زنان، این فاصله را طی کرده و الگوی سیال و منطبق تری ارائه می کند که در آن معنای مردانگی و زنانگی، نه با تفاوت در داشتن و نداشتن برخی مولفه ها، بلکه با انتظام و روابطِ متفاوت میان مولفه های یکسان مشخص می گردد.

عصر سرمایه داری، عصر زنانگی (8) است؛ با غلبه عنصر زنانه، عنصر مردانه طرد و نفی می شود و دقیقاً از همین لحظهِ فقدان، جستجو و تلاش برای بازیابی آن به صورت ساختاری-همگانی آغاز می شود، پس با غلبه عنصر زنانه و همگانی شدن آن، مردانگی به دلیلِ دور از دسترس بودن از طرفی و موردِ نیاز بودن جهتِ تکامل از طرف دیگر، به مثابه برگ برنده در نظر گرفته می شود؛ بنابرین سرمایه داری نه تنها علیه مردسالاری نیست، بلکه به وسیله روحِ زنانه خود، مردانگی را در جایگاهی والا قرار می دهد. با طرد و نفی عنصر مردانه، عنصر زنانه نیز معنای خود را از دست داده و به مثابه یک دال تهی از معنا در می آید؛ چرا که در نظام مفهومی ذهنی-زبانی، معنای هر دال از روابط معنایی آن با دال های دیگر -خصوصاً رابطه تقابلی دوگانه- به دست می آید. (9) بنابرین اصالت قائل شدن یا نفی هر کدام از این دو رکن یا نفیِ اساسِ این دوگانگی، موجب اختلال در تعامل این دو نیرو و فروپاشیِ نظامِ مفهومیِ ایستاده ایِ خواهد شد که تا قبل آن وجود داشت. برخلاف ادعای پساساختارگرایی، نفیِ اساسِ دوگانه، رسیدن به نوعی وحدت را نتیجه نمی دهد، بلکه باعث معلق بودگی و رها شدن، و در نتیجه بی ترجیحی و بی معنایی می شود.

برای مطالعه راحت تر، فایل پی دی اف را از اینجا می توانید دانلود کنید.

این ایده اساساً منشائی الاهیاتی دارد؛ پروردگار متعال در قرآن کریم می فرماید: «وَ مِنْ کُل‏ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلکُمْ تَذَکرُونَ‏» (ذاریات، 49) ما هر چیزی را از دو زوج آفریدیم شاید شما متذکر شوید. «سُبْحانَ الذی خَلَقَ اْلأَزْواجَ کُلها مِما تُنْبِتُ اْلأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِما لا یَعْلَمُونَ‏» (یاسین، 36) منزه است کسی که تمام زوجیت ها را آفرید، از آنچه زمین می رویاند و از خود آنان و از آنچه نمی دانند. مبنای فرمی خلقت (انتظام)، زوجیت است، بنابرین فقط در حالت زوج بودگی است که چیزها بروز و ظهور خلقی دارند. زوجیت نقطه فرضی ابتدایی خلقت است و درست در مرتبه بعدی، این رابطه دوگانه، به رابطه ای سه وجهی تبدیل می شود و زوجیت باعث تولید و حرکت خلقت می شود. نکته مهم این که نمی توان گفت دو رأس وجود دارد و رأس سومی افزوده می شود؛ بلکه با افزوده شدن رأس سوم، دو رأس پیشین نیز معنایی جدید و متفاوت می یابند؛ فلذا مرد/زن در قالب پدر/مادر بازتولید می شوند. پس در رابطه زوجیت، این فقط مولود نیست که به وجود می آید، بلکه خودِ زوج نیز تبدیل شده و تولد می یابد. به عبارت ساده در هر تولید مثل، هم فرزند، هم پدر و هم مادر متولد می شوند. اگر می خواهیم الگویی برای تبیین جهان طرح ریزی کنیم، باید این دو نیرو را حتماً و الزاماً در پیوند با نتیجه برهمکنششان در نظر بگیریم، نه یکه، منفرد و ایستا. بنابرین عملاً این پدر و مادر هستند که در هستی وجود دارند نه مرد و زن که در رابطه جنسی بین زن و مرد بازنمایی می شود.

لازمه زوجیت رو به دیگری داشتن است و اینجاست که عشق شکل می گیرد. زوجیت مقصدی دارد که فرزند است، پس سرشار از معنا و حس است، برخلاف خودارضایی که رو به خود است و معنایی ندارد و باطل است، هم چنان که رابطه با همجنس مقصد و نتیجه ای ندارد، معنای آن همان میل بالذات است و این صرفاً «میل» که مقصدی ندارد، ضدمعناست. عشق در همجنس گرایی به میل ختم می شود نه مقصد و معنا؛ همجنس گرایی یا خودارضایی به پیش نمی رود، نمی تواند حرکت ایجاد کند و هر چیزی که به پیش نرود، در خود فرو می رود.

امتدادِ خانواده و نقش ها و کارکردهای آن در سطحی وسیع تر و در ارتباط با سایر خانواده ها، جامعه را شکل می دهد؛ به عبارت دیگر جامعه به نوعی بازتاب خانواده و مناسبات آن در افقی دیگر است. رابطه پدر و مادر در خانواده به شکل پدرانگی و مادرانگی در جامعه امتداد پیدا می کند. خطایی که در چنین موضعی اتفاق می افتد، این است که تعریف مادرانگی/زنانگی در سطح خانواده را مبنا بگیریم و آن را با تعریف پدرانگی/ مردانگی در جامعه مقایسه کنیم. خطای رایجی که امروزه بسیار ذکر می شود، این که اولویت زن (مادر) را خانواده در نظر بگیریم و در نتیجه آن را متعارض با بازتولید اجتماعی خانواده یعنی جامعه در نظر بگیریم. در این انگاره خانواده و جامعه رو به روی هم هستند نه در امتداد هم، بنابرین مرد و زن باید بین این دو یکی را برگزینند و طبیعتاً به علت سابقه تاریخی، مرد به جامعه (دیگریِ خانه) و زن به خانه (دیگریِ جامعه) نسبت داده می شود.

اگر می گوییم کمال زن مادر شدن است، پس باید بگوییم کمال مرد نیز پدر شدن است، بنابرین نه تنها اولویت زن(مادر)، بلکه اولویت مرد(پدر) هم باید خانواده باشد. خانواده حاصل میانذهنیت و میانمتنیتِ (10) این دو است که در ادامه مسیر تعاملی و تکاملیِ این دو نیرو و امتدادِ این دو خط، در سطحی دیگر (و نه در موضعی دیگر)، جامعه را شکل می دهد. پدر و مادر باید در خانواده و در جامعه تعامل کنند، وگرنه اصلاً خانواده و جامعه به تنهایی شکل نمی گیرد؛ حضور پدر در خانواده و جامعه باید پدرانگی داشته باشد، و حضور مادر در خانواده و جامعه باید همراه مادرانگی باشد.

این که می گوییم حضور پدر باید پدرانگی داشته باشد، به این معنا نیست که نباید مادرانگی داشته باشد، بلکه نقطه عزیمت و تأکید را مشخص می کند، و همان طور که گفته شد، هم پدر باید خصوصیات مادرانه کسب کند و هم مادر، خصوصیات پدرانه؛ این امتداد همان بحثی است که یونگ مطرح می کند، آنیما و آنیموس، یعنی وجوه مردانه زنان و وجوه زنانه مردان که باید تربیت شود و تکامل یابد. پدرانگی یعنی مورد تکیه قرار گرفتن توسط دیگری؛ مادرانگی یعنی از خود گذشتن برای دیگری؛ (11) نقش زنانگی ایجاد بستر امنیت، آرامش، ثبات و سکون؛ و نقش مردانگی قوام بخشی است. قدرت زنانه افقی و قدرت مردانه عمودی است.

این متن در کنار 4 نوشتار دیگر، سعی در ارائه تصویر کلی تری از «هستی و ارتباط آن با سکسوالیته و خانواده» دارد. هر کدام از 4 متن دیگر را می توانید با کلیک بر روی عنوان آن، مطالعه بفرمایید: «آیا سیگار کشیدن برای زنان بدتر است؟» / «طغیان گر» / «آغوش مادرانه حقیقت یا آزادی؟» / «شطح مادرانگی»

برای مطالعه راحت تر، فایل پی دی اف را از اینجا می توانید دانلود کنید.

[1] در اینجا مقصود، ایده آل تایپ وبری است، یعنی بازسازی مفهوم بر اساس روابط درونی اجتماعی آن و فارغ از هرگونه ناخالصی؛ تأثر و پیوند بیرونی.

[2] روحِ مردانه زنان

[3] روحِ زنانه مردان

[4] بی سبب نیست که «توسعه» را نیز مردانه تلقی کرده اند، چرا که توسعه نیز بر مبنای همین نظمِ مرکز/اصل/متن در برابر پیرامون/فرع/حاشیه سامان می یابد و به عبارت دقیق تر خود این نظم را ایجاد می کند.

[5] interaction

[6] برخلاف رابطه نرمال، رابطه مقعدی یا دهانی دقیقاً معنایی برخلاف توضیحات پیشین دارد، رابطه ای یک طرفه، غیرانسانی و مبتنی بر نفی دیگری یا پذیرش آن به عنوان پیرامون/حاشیه/ضعیف/درجه دو یا ... که عملاً تفاوتی با نفی او ندارد.

[7] چنین نیست که مردانگی صرفاً شامل X و زنانگی شامل Y باشد، بلکه مردانگی و زنانگی شامل X و Y اند، در یکی از X به Y می رسیم و در دیگری از Y به X.

[8] در اینجا منظور از زنانگی، زنانگی به روایت سرمایه داری یعنی تسلیم پذیری در ملعبگی و میل به نمایش، مصرف و تنوع (در برابر میل به تولید و تعهد) است.

[9] تعرف الاشیاأ باضدادها؛ چیزها با دیگری شان شناخته می شوند.

[10] متن، هر اثرِ متجلی شده ذهن است که واجد معنا و مفهوم است و خوانده می شود، یعنی برداشتی از آن صورت گرفته و معنایی در ذهن خواننده خود خلق می کند، بنابرین متن، هر گونه تجسد عینی و امتداد ذهن از طریق نشانه ها و کنش ها در جهان محسوسات است.

[11] والدین برای فرزند محل امنیت هستند، او را به دنیا آورده اند، می توان به آن ها تکیه کرد و حتی از خود برای تو می گذرند. بنابرین اولین تصویر مفهومی خدا در ابتدای کار برای کودک در برخورد والدین بازتولید می شود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۰ ، ۰۲:۲۱
صابر اکبری خضری

من علیه فمینیست هایم، اما طرفدار مردسالاری سیاهی که بر تاریخ ما سایه افکنده هم نیستم؛

متجدد نیستم، اما دوست ندارم گذشته را حفظ کنم.

نوحه های حاج محمود کریمی و تلاوت حجرات و قاف مصطفی اسماعیل را با جان و دل گوش می دهم، اما با هر موسیقی غیرسخیف دیگری مشکل ندارم و into the wild اِدی ودر هم جز محبوب ترین موسیقی هایم است؛

به انقلاب اسلامی باور دارم، اما شدیدترین نقدها را هم به جمهوری اسلامی، مسئولینش، رهبر محترمش، صدر تا ذیلش دارم؛

قطعاً با مدرنیسم، پست مدرنیسم، اگزیستانسیالیم، مارکسیسم، سوسیالیسم، هگل، کانت، دکارت، نیچه، فروید، هایدگر و .... همراه نیستم امّا سعی می کنم همه شان را بخوانم و بفهممشان عزیز، نه این که بخوانم تا دشمی آگاهانه تر و نقدی عمیق تر بکنم، می خوانم تا بفهمم، وسیع تر شوم؛

حدود حیا و عفت را می فهمم و سعی می کنم رعایت کنم، اما با خانم ها هم گفتگو می کنم.

وبلاگ رهیافت فرهنگ مال من است، اما با حفظِ سمت روابط عمومی هلدینگ رسانه ای اسمارتیز!! هم هستم.

در راهیان نور روایتگری کردم، اما بسیجی نیستم!

از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها نصیحت می شنوم، قصه زندگی شان را می شنوم و از این کار عمیقاً مشعوف می شوم، اما اگر به جان بچه ها بیفتم، کودک درونم از آن ها هم کوچکتر می شود.

هر وقت کسی تکه اول را دید، هزار کلمه نصیبم شد، هر وقت کسی تکه دوم را دید، هزار کلمه نصیبم شد، هر وقت کسی هر دو تکه را دید، دو هزار کلمه نصیبم شد!

از تو خواهش می کنم کمی صبر کنی و اول اسمم را بپرسی، شاید راهی برایم باز کردی تا فراتر از این دو تیغِ همیشگی که هر روز جسم و جانم را آزرده اند، زندگی کنم.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۴۶
صابر اکبری خضری

میان رهیافتی به معنای زنانگی و ارتباط آن با دین، خانواده و جامعه

بدیهی است که «فعل» سیگار کشیدن چندان اهمیتی ندارد و موضوع بحث نیست، اما «کنش» سیگار کشیدن که متضمن معنای اجتماعی-تاریخی و در لایه های عمیق تر روانشناختی-دینی است، ماجرای دیگری دارد. سیگار کشیدن امر نمادین است، بنابرین باید آن را از منظرهای متفاوت خواند و فهمید.

مهم ترین و اساسی ترین نکته در این میان، نظم اجتماعی است؛ قائل بودن به جامعه و اصالت آن و جامعه نیز چیزی نیست جز نظم اجتماعی. منبع و منشأ تمام نظم ها و تمام ساختارهای اجتماعی، خانواده است و مبنای خانواده نیز مادر است. بنابرین مادرانگی (و زنانگی) به شکل نمادینی، دربردارنده جامعه است. مادر، اساس و رکن و ستون خانواده است، جامعه و خانواده دو روی یک سکه هستند با عملکردها و جایگاه هایی کاملاً مشابه. خانه، یعنی جایی که مادر در آن حضور دارد و رابطه بین زن و مرد در آن شکل می گیرد. «ام» یعنی مادر و «امت» یعنی بسط همان مادرانگی در اجتماع.

خانواده اساس شکل گیری «جامعه»، «اخلاق»، «دین»، «فرهنگ» و «تمدن» بر اساس مادرانگی و زنانگی است. نرم افزار جامعه، دین است. اگر کسی با خانواده تعارض پیدا کرد، حتماً و الزاماً با جامعه و دین که درست مثل خانواده مسببان «نظم» هستند، تعارض پیدا خواهد کرد. «اخلاق» وجه هنجاری نظم اجتماعی است و «دین» نیز جهان پدیداریِ اخلاق را به وجود آورده و مبانی آن را تأمین و تبیین می کند. «تمدن» به نظم اجتماعی و فرهنگ موجود، عینیت می بخشد و این ارواح را تبدیل به اجسام می کند تا تثبیت شود و بدین ترتیب هرگونه مقابله با آن و تلاش در جهت تغییر آن، سخت تر و دشوارتر می شود. همه این ساختارها بر مبنای «عقل منطقی» شکل می گیرد؛ عقل مفهوم ساز و انسان ابزار ساز. مبنای کار عقل نیز ذهن و زبان است که با تقلیل واقعیت، «مفهوم» ایجاد می کنند و «ارتباط» انسانی را ممکن می سازند. فروید از تمدن و ملالت های آن صحبت می کند، به نوعی ارجاع به انسان پیش از هبوط که بدون این چنین عقلِ مفهومی و بر مبنای غریزه عمل می کند.

جریان های پست مدرن/پساساختارگرا با همکاری نظام سرمایه سالار، هرگونه تعریفی از مردانگی و زنانگی را نفی می کنند؛ در واقع نه تنها با ایده «برساختنی دانستن چیزها» اعتبار اساسِ دوگانگی های مفهومی-زبانی را مورد تردید قرار می دهند، بلکه اساساً نیاز و لزوم هر گونه تقسیم متعین کننده بر مبنای مفهوم سازی عقلانی-منطقی* را زیر سوال می برند. نظم و ارتباط مسلتزم تعین است، چه این که ارتباط بین «دو» رخ می دهد، نه «یک». البته این «یک» نه «یک»ی است که قبل از دو و بعد از صفر می آید، بلکه یکی است که اصلاً عدد نبوده و قبل و بعدی هم ندارد، این یک در نتیجه بی تعینی به وجود می آید، به عبارت دیگر وحدت موجود را «یک» گفتیم و کثرتی در این وحدت نیست که «یک» و «دو» و ... بر آن صحت یابد. بنابرین با نفی مردانگی و زنانگی عملاً نوعی از بی تعینی به وجود می آید که -لااقل در ظاهر- هر امری صرفاً بر اساس «میل» و غریزه در برابر «معنا» که سابقاً از عقلِ مفهومی و ساختارهایی نظیر خانواده، دین و فرهنگ منبعث می شد، تبیین شده و اعتبار می یابد؛ نتیجه این که ارتباط با همجنس، غیرهمجنس و یا اصلاً هر موجود زنده یا غیرزنده دیگری تفاوتی از جهت اخلاقی-هنجاری نخواهد داشت و ساختار تحدیدی خاصی نیز نمی پذیرد، نه در اصل کنش و نه در چگونگی آن.

البته هر کنش اجتماعی معنای خاصی دارد که در بافتار و زمینه خاص اجتماعی آن معنا می شود، چه این که ممکن است در موقعیتی دیگر، سیگار اساساً ضدهنجار نباشد، اما در جامعه ما، سیگار کیشدن زنان، می تواند معنای نمادین بی توجهی یا طغیان علیه ساختار موجود را پیدا کند و ممکن است دامنه این اعتراض بنابر معنایی که کنشگر برای آن در نظر می گیرد و بنابر معانی ناخودآگاه آن که کنشگر نیز -علیرغم وجودِ و تأثیرگذاری جدی آن ها- وقوف و اطلاعی چندانی به آن ندارد، گسترده تر شده و نه تنها علیه نظم موجود، جامعه موجود، دین موجود، خانواده موجود باشد؛ بلکه اساساً تبدیل به نفی هر گونه فهمِ بر مبنای عقلِ مفهومی که لازمه اش حدگذاری، تقلیل، دوگانه سازی و نفی هر گونه ایده «حقیقت در لایه معرفت شناختی، نفی هر گونه نظم اجتماعی و طرفداری ضمنی از نوعی آنارشیسم و نفی «خانواده» و هر گونه الگوی شبیه خانواده در لایه اجتماعی و در یک کلام نفی «خدا» و «ایده خدا» شود.

خانواده فقط در دامن زن و به عبارت بهتر «مادر» است که شکل می گیرد و مادر منبع و منشأ تولید «اخلاق» در جامعه است. خانواده موجود عمیقاً نماینده و منشأ هر گونه نظم موجود است و ایده «خانواده» نیز نماینده ایده «نظم». سیگار کشیدن یا هر عمل غیراخلاقی دیگری (که این اخلاق-غیراخلاقی را هم همان جامعه تعریف می کند.) از زنان به مراتب خطرناک تر است، چرا که متولیان اخلاق علیه آن شوریده اند. شبیه پیامبری که علیه دین قیام کند، بنابرین اساسِ اخلاق و اساسِ نظم اجتماعی متزلزل می شود، در برابر سیگار کشیدن مردان صرفاً یک کنش اعتراضی در دامنِ این ساختار است.

منظور از آنارشیسم نه الزماً طرفداری از هرج و مرج، بلکه گرایش به نظم یا شبه نظمی به شدت نامتعین، سیال و نسبی و شخصی است، معنای فراگیری برای چیزی یافت نمی شود بلکه این فرد یا افراد مستقیماً با کنش هستند که معنا، ساختار و نظم آن را تعریف می کنند، یک نوع ضدمرکزگرایی؛ نتیجه این چنین حالتی صدالبته بی ثباتی و موقتی شدن چیزها نیز خواهد شد، در این حالت چیزی همیشگی وجود ندارد، پس چاره ای نیست که خود را تغییرات مداوم منطبق کنیم، «عمیق شدن» پیوندی ناگسستنی با «تعهد و همیشگی بودن» دارد، افراد به دومی «نه» می گویند و اولی را از دست خواهند داد. این جاست که مناسبات سرمایه سالاری نقش آفرینی می کند و جهان جدیدی را تعریف می کند مبتنی بر تکثر، تغییر، سرعت و در لحظه بودن، عشق جایش را به «کراش» می دهد، معنای عمیق رابطه جنسی به «جسم» تقلیل پیدا می کند، رسانه ها، خوراک، لباس و ... همه مناسبات در این جهان جدید، شکل جدیدی دارند. **

این متن قسمت دیگر مهم تری دارد که به زودی منتشر می شود.

* که مشخصاً امری مردانه است

** قصد نوشتار صحیح دانستن هر هنجار وساختار موجود و لزومِ حفظ آن نبود، بلکه ممکن است کاملاً برعکس هم صدق بکند. قصد من تبیین این فرایند بود.

*** این متن در دنباله سه متن دیگر نوشته شده: «طغیان گر» و «آغوش مادرانه حقیقت یا آزادی؟» و «شطح مادرانگی»

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
صابر اکبری خضری

شکر، ایزد را که دیدم روی تو / یافتم ناگه رهی من سوی تو

چشم گریانم ز گریه کند بود / یافت نور از نرگس جادوی تو

بس بگفتم کو وصال و کو نجاح ؟! / برد این کو کو مرا در کوی تو...

از لب اقبال و دولت بوسه یافت / این لبانِ خشکِ مدحت گویِ تو

جست و جویی در دلم انداختی / تا ز جست و جو روم در جوی تو

خاک را هایی و هویی کی بدی / گر نبودی جذب‌های و هوی تو ... ؟!

دیوان شمس

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۳
صابر اکبری خضری

دوباره تهران، دوباره غربت... زندگی ما تا بوده همین ‌بوده، گذشتن و رفتن پیوسته... چند سال تهران بودم به سختی زیاد، تازه چند ماه شده بود که یک کم انس گرفته بودم و داشتم کیف می کردم که برگشت به مشهد شروع شد، اومدم مشهد دوست داشتنی و تازه اندکی گذشته بود که کارها روی روال افتاده بود و دوباره طوفان اومد و حالا با همون کوله و همون غروب و همون غربت روز اول، دوباره توی قطارم، همون‌صدای تلق تولوق همیشگی، همون غربت و خفقان و تاریکی همیشگی قطار...

اومدین تهران خبر بدین برنامه کنیم از فردا تا یکی دو سال آینده ایشالا، ما هم اونجا تنهاییم، هر گونه پلن علمی، فرهنگی، تربیتی، بی تربیتی، کافی شاپ، باغ کتاب، موزه، طبیعت، کوه، گپ های فلسفی، جامعه شناختی، سیاسی، روان کاوانه  عمیق، خاطره گویی، سفر، مشاوره سفر، بهشت زهرا، قلیان، هیئت، پیاده روی، دانشگاه، کتابخونه، سینما، تئاتر و .... و .... خلاصه همه ش رو پایه م :)

درسته شاید از من بعید باشه ولی من تهران رو دوست دارم، ترافیکش رو نه، الودگیش رو نه، کودکان کار سر چهارراه هاش رو نه، بی تفاوتی ش رو نه، اختلاف و شکاف طبقاتی ش رو نه، شلوغی وحشیانه مترو و بی ار تیش رو نه، ولی شهرش رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم. فلذا از برگشتن ناراحت نیستم، ولی آدمیزاده دیگه، نمی دونه دقیقا چی می خواد، چی نمی خواد، اصلا بعضی چیزها رو نمیشه نوشت، نهایتا خیلی زور بزنم می تونم حضوری اون هم در حال نشستن و نه حتی راه رفتن بگم، شاید حتی اون جوری هم نتونم حتی.  اگر چه از خوبای انتقال حس در متن در خاورمیانه هستم، اما باز هم اینجور چیزها رو نمیشه حقیقتا.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۵
صابر اکبری خضری

تنهایی چنگ انداخته بیخ گلوم با ناخُن هاش، حالا فشار نده کی فشار بده؟! یک کم یواش تر طوله سگ خفه شدم! تو بی خخخخخخیالِ ما نمیشی مثل اینکه نه؟! پس این احمقا کی میخوان این محدودیت های شبانه رو بردارن؟؟ الان باید بریم قله زو، هوای خیلی خوبه، اون بالا چایی ای، هندوانه ای، چیزی بزنیم. قبل محدودیت ها؟! نه بابا حال نمیده، ساعتش دقیقا باید بین 22:30 تا 2 بامداد باشه. آخه این چه وضعشه؟! چرا چار تا آدم بیش فعالِ تو خونه نمونِ باحال دوروبرِ ما نیستن؟! من نمی فهمم اگه شبای تابستون که الان هوا یک کم نم هم داره، گرم هم نیست، سرد هم نیست، حال نمیده آدم بره کوهسنگی یا بره یک کم بالای زو، پس کی حال میده دقیقاً؟ً واقعا متاسفم. برای کی؟ برای همه، خودم، تو، آن ها، شما او، ایشان، آن دو مذکر، آن دو مونث، کلا همه، همه. همش تقصیر همین کروناست والا، الان سینماها چرا سانس ندارن خب؟! این فیلم جدیده مجید مجیدی رو که بریم ببینیم دیگه. بعدش هم من یکی درمیون نمی شینم ها گفته باشم همین الان. ماسک هم نمی زنم. چیه این ماسک کوفتی انگار خفه میشی. گور بابای کرونا، ترجیح میدم بدون ماسک باشم و به کرونا فکر کنم تا این که با ماسک باشم و به رهایی فکر کنم یا یه چیزی تو همین مایه ها.

اصلا کی بود اون بنده خدا؟ کامو بود؟ نیچه بود؟ که گفته بود اگه کفشات تنگه و تو خیابون درشون نمیاری، غلط می کنی از آزادی حرف می زنی؟! اگه با ماسک سختته و درش نمیاری گوه می خوری از معنای زندگی و این حرفا صحبت کنی. اصلا من چرا الان تو سفر نیستم ها؟؟! من الان باید این گوشه اتاق بشینم کتاب بخونم؟! باشه بابا تو خوبی، تو اصلا اهل مطالعه، تو ابن سینای زمان، ما رو بذار بریم دورمون رو بزنیم، من الان باید تو کف صافی جاده باشم داداش، الان باید پام عرق کرده باشه تو کفش بوی سگ بده، من الان باید از کت و کول افتاده باشم بعد چند ساعت حمل کولهِ ی ی ... ؟! چند لیتری بود اون کوله که از نوید قرضش می کردم؟! 30 لیتر؟! حالا همون هر چی... ای بابا، این تنهایی باز دیگه چی میگه این وسط؟ تهران دیگه چی میگه این وسط؟! گلوم رو چرا فشار میدن؟! حالا حیف که کروناست وگرنه الان به بچه ها زنگ می زدم بریم کوهسنگی ای، قله زویی، جایی یه هندوانه ای، چایی ای چیزی بزنیم اون بالا خیلی جوابه، کل شهر دیده میشه، هوا هم که گفتم دیگه نه گرمه نه سرد...

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۱۹
صابر اکبری خضری

این هم از سوالات نوبت دوم در دو درس «جامعه شناسی» سال دهم و یازدهم، و «تفکر و سبک زندگی» پایه هفتم و هشتم. برای دانلود در ادامه بر روی هر لینک کلیک کنید.

کاش یکی این ها رو فوروارد کنه برای آقای م.ر.ب در دانشکده که دقیقا یادم هست در درس مبانی ارتباط جمعی سوال جاخالی و صحیح/غلط به دانشجویان کارشناسی پیوسته داده بود، و البته من هم آخر برگه امتحان جمله ای نوشتم و از خجالتش دراومدم :) نوشتم استاد عزیز! امتحان شما خاطرات کم رنگ مرا زنده کرد و به یاد سال های دور دانش آموزی انداخت، زمانی که معلم جغرافیا سوال هایی مشابه این امتحان طرح می کرد و جواب بیشترشان چرای بی رویه دام ها بود! خیلی واکنش مناسب و به جایی بود، از آن هایی که بعداً در مستراح وقتی یادم می آمد، حسرتش را نمی خوردم که ای کاش فلان چیز را گفته بودم :) و راستش چند بار دیگر هم در چند امتحان دیگر این ایده زیبا را تکرار کردم. وقتی که استاد جوری سوال طرح می کرد که احساس می کردم هنوز دوره راهنمایی است و من در دید او گاوم یا نهایتا فرغون و طبیعتاً یک خراسانی اصیل (آن هم جنوب خراسان!) نمی تواند در برابر توهین کظم غیظ کند.

امتحان نوبت دوم جامعه شناسی پایه دهم

امتحان نوبت دوم جامعه شناسی پایه یازدهم

امتحان نوبت دوم تفکّر و سبک زندگی پایه هفتم

امتحان نوبت دوم تفکّر و سبک زندگی پایه هشتم

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۰۰ ، ۱۸:۵۴
صابر اکبری خضری

حقیقتا خیلی خیلی کم پیش اومده در زندگیم، سردرگم بشم، همیشه به عنوان یک آدم با صلابت و موقن، محل مشورت بودم و راستش فکر نمی کردم خودم در این موقعیت قرار بگیرم. تصمیم های من در زندگی همه بلااستثنا -حتی اگه سخت و تلخ- سرراست بودن و من مطمئن بودم جواب درست چیه، ولو این که انتخابش برام سخت بود. تنها جایی که در دوراهی و بلکه خیلی راهی قرار می گرفتم و می گیرم و روال ثابت زندگیم هست، موقع سفارش غذاست که یک آن به خودم میام و می بینم از ته دل همه غذاهای منو رو دوست دارم و برام علی السویه است، دوستم به شوخی میگه فلج تصمیم گیری داری تو! راست میگه ولی فلج تصمیم گیری من فقط در همین موقعیت بود، اما حالا -لااقل تا اون قدری که حافظه م یاری می کنه- و متاسفانه در این پیچ تاریخی زندگی و این موقعیت حساس کنونی که خداییش خیلی حیاتیه، برای اولین باره که واقعا نمی دونم چه تصمیمی باید بگیرم؟!!!؟؟!

فلج تصمیم گیریم اوت کرده، نه این که معیارها و کلیات رو ندونم، می دونم ولی در موقعیتی هستم که کمکی بهم نمی کنه، چون در شناخت مصادیق الان گیر افتادم. مشکل مفهوم و مبنا نیست، مشکل کفِ زندگیه. فکر می کردم این مرحله که بارها دوستام رو درش دیده بودم و بارها حرف های دلشون رو شنیده بودم و مشورت داده بودم، برای من پیش نمیاد یا اگه پیش بیاد زود و راحت حل میشه...

اما کور خونده بودم. ولی خب همه تصمیم ها مثل غذا نیست که در نهایت بگی اوکی فهمیدم این غذا خوب نیست و دیگه اینجا نمیام یا بری سفارش رو عوض کنی یا اصلاً اون چند ساعت رو تحمل کنی تا وعده بعد. آیا پشیمون نمیشم؟! آیا این، همونه؟! و از اون مهم تر، آیا اون، همینه؟؟!! و و و و و ...خلاصه التماس دعا داریم :)) 

* در طول نوشتن این چند خط و قبلش، به فکر این متن خیلی قدیمی بودم؛ الان وضعیتم اون طوفان خیالی که ترسیمش کرده بودم نیست، ولی شبیه همون حالت گیج و گنگم. متن طوفان یکی از بهترین چیزاییه که نوشتم و راستش وقتی می خونمش، اول هنوز مو به تنم سیخ میشه :) دوم باورم نمیشه اینا رو من نوشتم و جز معدود جاهایی که واقعا به خودم افتخار می کنم :) سوما عمیقا ناراحت میشم انگار واقعا چنین اتفاقی برام افتاده...

نمی دونم شاید در این شرایط بهتر باشه خلوت کنم، شاید یکی دو هفته برم روستا ایشالا، شاید هم جور و پلاسم رو جمع کردم دو سه ماهی برم تهران، ولی آیا واقعا خلوت کمکی می کنه ؟! پشماااااام از این همه یهویی قدرت هیچ تصمیمی در این رابطه رو نداشتن :)) عجب موجودیه این آدمیزاد!

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۰۱
صابر اکبری خضری

من که از قضاوت شدن ناراحت نیستم، چون گریزی ازش نیست، اگه می خوای قضاوت نشی باید نباشی؛ اما اون چیزی که سخت آزارم می ده محکوم شدن به چارچوب های کاملا حدگذاری شده پیشینیه که بیشتر کارکرد برچسب گونه داره تا تحلیل یا حتی قضاوت. این که به محض گفتن این که رشته م علوم اجتماعیه، متصف بشم به "جامعه شناسا" این که اگه گفتم در دانشگاه امام صادق علیه السلام درس خوندم، بگن "امام صادقیا" یا بگن "حزب اللهیا" یا ...

مشکلم دقیقا با اون الف اخره، نه قبلش. من می دونم که دانشگاهم چی بوده و طبیعتا نیازی نیست کسی بهم یادآوریش کنه، و خودم انتخابش کردم و ترسی هم ندارم از گفتنش، اما وقتی کسی درباره من نمیگه یک امام صادقی که فلان طوره، بلکه میگه امام صادقیا فلان طورن و صابر هم جزئشون، طبیعتا هر گونه شخص بودگی من رو حمله ور میشه، برای قطعه قطعه، سنگ سنگ‌ خودم زحمت کشیدم و یکی یکی شون رو با تلاش و دقت کنار هم چیدم، حالا فقط به علت احتمالا شباهت یکی از اون قطعات، کل بنای وجودم نادیده گرفته میشه. فلذا ناراحتیم شبیه یک بی احترامی بزرگه، یک فحش ناموسی. انگار کسی همه و همه بیست و اندی سال زندگیم رو پامال کرده و فقط با یک کلمه "فلانیا" همه تلاشم رو خرد کرده. البته این جور تحلیل همون قدر که غیراخلاقیه، غیردقیق هم هست، اما الان نه از باب غیرعلمی و گمراه کننده بودنش، بلکه به خاطر غیراخلاقی بودنش دارم میگم. بدتر این که این برچسب ها، نه تنها همه تصور دیگری از گذشته تو رو می سازه، بلکه روی همه کنش های آینده ت هم سایه می اندازه. یک بازی که از اول باختی و تا آخر محکوم به باختی.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۴۹
صابر اکبری خضری