رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

مراسم موسوم به «عمرکشون» از جهات متعدد مهم و قابل تحلیل است؛ یکی از این موارد، امکان بی بدیلی است که این مجالس برای فهم ناخودآگاه جنسی جامعه ایرانی و خصوصاً جامعه مذهبی ایرانی فراهم می کند. متدینین معمولاً به خاطر آموزه های حیا و ادب، نشانه عیانی از غریزه جنسی  بروز نداده و در برخی موارد نیز تا حدودی زیادی آن را نادیده گرفته یا سرکوب می کنند. در این میان لحظات خاصی مثل «عمرکشون» وجود دارد که گویی در آن نوعی محل فراغت و جواز برای بیرون ریختن و عریان کردن این امیال، اجازه تنفس به سرکوب ها، افشای ناکامی ها (البته به شکلی غیرمستقیم) و بروز دادن ناخودآگاه جنسی وجود دارد.

انگاره «رُفِع القَلَم» هم دقیقاً به همین معنی اشاره می کند. قلم یعنی ادب، یعنی پرده خودآگاه و زیرساخت های ذهنی و رفتاری زیست جمعی که مانع از بروز مستقیم، کور و احتمالاً مخرب واقعیت (امیال انسان) شده و انسان را اجتماعی، قابل بیان و قابل زیست پایدار می کند. قلم نمادی از امر بیانی زبانی است که خاستگاه همه آداب، رسوم و هنجارهای اخلاقی اجتماعی است که مهم ترین وظیفه شان کنترل ناخودآگاه هست. «رُفِع القَلَم» یعنی اجازه دادن به خود برای بی پروا، بی درنگ و بدون در نظرگرفتن ملاحظات اخلاقی اجتماعی بروز دادن همه مکنونات فروخفته یا به قعر تاریکی یا فراموشی سپرده شده که عمدتاً از جنس کشش ها و امیال هستند.

بدیهی است که رَفعِ قلم به مدت طولانی یعنی امتناع زندگی جمعی؛ بنابرین رَفعِ قلم صرفاً برای چند روز یا چند ساعت محدود مجاز دانسته می شود. از طرفی مهم ترین غریزه و کششی که باید توسط قلم مهار شود، همین غریزه جنسی و کامروایی یا ناکامی های مربوط به آن است. لحظاتی که انسان ها، بی پروا خود جنسی شان را بروز دهند، برای جامعه شناس، مردم شناس یا هر اندیشمند دیگری که شناخت انسان مسئله او باشد، موقعیتی به غایت مهم است. از همین روست که با بررسی این مجالس که الزاماً خود افراد مشارکت کننده نیز به همه ابعاد عمیقش آگاه نیستند، می توان بخش هایی از «خود» و «زیست» (یعنی امتداد خود در زمان و مکان و تعاملش با محیط و دیگران) جامعه ایرانی، خصوصاً متدینین، را مطالعه کرد که احتملاً کمتر موقعیت مشابه آن یافت می شود.

مجالس عمرکشون معمولاً مملو از اشعار رکیک نسبت به خلفا و دیگران، نشانه هایی از انواع خشونت کلامی و غیرکلامی (غریزه جنسی در حالت ناکامی یا انحراف، پیوند وثیقی با خشونت دارد)، موسیقی و رقص یا حداقل تکان های موزون! (دقت کنید که موسیقی ریتمیک و رقص مثلاً برای دختران و خانم های موسوم به جلسه ای در حالت عادی چندان توجیه پذیر و مرسوم نیست.) است. حسی که خود این افراد در آن لحظات تجربه می کنند، سایه ای از شیطنت اما به شکل مجاز آن است. در واقع مشارکت کنندگان برای ثانیه هایی در حین همراهی با اشعار کم و بیش رکیک و توهین آمیز یا دیدن خود در لباس های معمولاً جیغ با رنگ های تند، دچار شوک اخلاقی مختصری (نفس لوامه یا همان نیروی مهارکننده اخلاقی اجتماعی) می شوند که گویی مهیب می زند: «من نباید چنین باشم!» اما از طرفی ناخودآگاهی که حالا تا مرز حضوری غلیظ پیش رفته و می داند برای همین لحظات بسیار محدود است که اجازه هویدا شدن دارد، فوراً اتکا به دست مایه های معرفتی تبری و بسیار بد بودن دشمن می کند که هر اقدامی علیه او را -ولو در حالت عادی غیراخلاقی- مجاز می شمرد. البته همراهی دیگران و همنوایی با آن ها که عمدتاً از دوستان و احیاناً استادان قابل اعتماد هستند، این عمل سخت بیرون افکندن بخش های ممنوعه ناخودآگاه را به شکلی ایمن، تسهیل می کند؛ و نباید از نقش محوری عنصر طنز نیز غفلت کرد، طنزی که تسهیل گر محوری بیان واقعیت های مهیب است.

به نظر من اهمیت و تعصبِ (نه به معنای الزاماً منفی، به معنای علقه شدید) قشرِ خاصی از متدینینِ نیمه سنتی نسبت به مجالس عمرکشون و دفاع از مشروعیت آن نیز بیشتر از این که ناشی از اعتقاد عمیق معرفتی نسبت به محتوای اصطلاحاً تبری گونه این مجالس باشد، برخاسته از فرصت بی نظیری که این مجالس برای پدیدار کردن خود، تنفس به ناخودآگاه، خصوصاً ناخودآگاه جنسی و فراهم آوردن امکان مواجهه و بروز ناکامی ها و اصطلاحاً عقده ها است. البته این مجالس اغلب در آن بخش هایی از جامعه مذهبی رواج دارد که هنوز ریشه عمیقی در جهان سنت دارند، وگرنه آن هایی که به اشکال مدرن تر دین ورزی می کنند؛ اصولاً به نحوی کاملاً متفاوت غریزه و میل جنسی را درک کرده و با آن مواجه می شوند

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۲ ، ۱۵:۲۳
صابر اکبری خضری

من تا به حال لیلا حسین زاده را ندیده بودم، با این که هر دو دانشجوی یک دانشگاه، یک دانشکده و یک رشته هستیم یا شاید بودیم. تفاوت و فاصله ما از تمامی جهات اجتماعی ممکن آدمی، دورتر و بیشتر از فاصله شرق و غرب زمین است؛ من مذهبی، با کمی تسامح انقلابی و حتی در معنایی خاص که احتمالاً فقط خودم قبولش دارم، بسیجی هستم. توضیح لازم ندارد که چه میزان فاصله بین نگرشها و رفتارهای ما وجود دارد. بعد از دیدن چند ثانیه ابتدایی فیلم جلسه دفاع پایاننامه که گویا خود او اولینبار انتشارش داده بود، همان طور که قابل انتظار است، -چنان همه دیگران شبیه به خودم- همان ثانیه های اول از شنیدن تقدیمنامه او برآشفتم و متأسف شدم. این احساس چند دقیقه و تا رسیدن محتواهای بعدی فضای مجازی ادامه پیدا کرد، اما میدانید خاصیت حضور در فجازی همین است که خبرها، هر چند مهیب و مهم، تنها بعد از چند ثانیه و با چند حرکت کوچک انگشتان بر صفحه تلفن به آن سو میخزند. عصبانیت من که واکنش طبیعی فردی ایدئولوژیک (مکتبی) در مواجهه با چیزی که به نظرش نادرست میآید، بود، کم کم از تپش افتاد، اما بلافاصله از همان لحظه نکته دیگری توجهم را کمی و در ابتدا فقط کمی جلب کرد و با ماجراهایی که برای استادانی که احتمالاً میخواستند به او برای راه افتادن کارش کمک کنند، پیش آمد، بیشتر و بیشتر شد. برای اولین بار صفحه اینستاگرام لیلا حسینزاده را دیدم و او را یک مبارز واقعی یافتم؛ هر چند که مبارزه او یا لااقل بخش اعظمی از آن، دقیقاً مبارزه با من، امثال من و ایدههای من است.

من مبارزان زیادی را دیده و سرگذشت شمار بیشتری از آنان را خواندهام. درمییافتم که آنها فارغ از این که برای چه مبارزه می کنند، تفاوتی با یکدیگر دارند، تفاوتی که اگرچه همواره درمی‌یافتمش، اما نمیتوانستم کشفش کنم؛ انگار همیشه پیش نظر بود و پنهان از نگاه. آدمهایی هستند که برای آدم ها مبارزه می کنند و آدمهایی هستند آدم ها را فدای مبارزه میکنند. این تفکر به من اجازه داد تا فارغ از مخالفتهای اکیدی که در لحظات قبل و بعد با لیلا حسینزاده داشتم، در سطح حضور مطلق آدمی، به مبارزه او فکر کنم؛ فارغ از این که زن است یا مرد، چپ است یا راست، باحجاب است یا بی حجاب. این که چرا باید دقیقاً در هنگام دیدن صفحه حسینزاده به چنین اندیشهای رهنمون شدم، سوال پیچیدهای است، شاید ارتباطی میان این دو لحظه باشد که با تحلیل های عمیق روانکاوانه بتوان فراچنگشان آورد، شاید هم صرفاً یک انتقال و تبادر ذهنی ناگهانی باشد، نمی دانم.

بعد ذهنم ناگهان و با سرعت هر چه تمامتر، متنی را از اعماق دوردست حافظه بیرون کشید و دیدم چه توصیف دقیقی برای کشف من دارد، متنی که چهار سال پیش خوانده بودمش و فکر نمیکردم در چنین لحظهای که توانی برای توضیح ندارم، به فریادم برسد. متن مال یک آدم دیگر است، آدمی که با متر و معیارهای مرسوم مبارز نیست، اما دوستداشتنی است، در لحظهای سخت آن را نوشته، خطاب به دیگری. به نظرم این چند خط همان چیزی بود که میخواستم درباره مبارزان دوستنداشتنی بگویم. مهم نیست که من حسین زاده را ندیدهام و شناختی از او ندارم. این صرفاً حسی بود که موقع دیدن صفحه حسینزاده در اینستاگرام پیدا کردم، پس شاید حسین زادهای که من از آن صحبت می کنم، اصلاً آن آدم واقعی بیرونی نباشد، من با شخصیتی که در ذهن ساختم گفتگو کردم و خود را از او برحذر داشتم. عین آن متن را میآورم:

«امروز داشتم فکر می کردم که او در زندگیش، فقط به آرمانش نگاه می کند. با سرعت تمام به سمت آرمانش می دود و برایش مهم نیست سر راهش چه چیزی وجود دارد. دیگران را نمی بیند، خنده هایشان را حس نمی کند، گریه هایشان را نمی شنود. حتی گاهی سرعت زیادش، باعث می شود آدم های اطرافش زخمی شوند. او فقط آرمانش را می بیند و صدای دست زدن آدم هایی که فرسخ ها دورتر از او ایستاده اند و تشویقش می کنند. البته من آدم های بسیار کمی دیده ام که با اراده ای مانند او به سمت مطلوب شان حرکت کنند و خب این تحسین برانگیز است. شاید حرف هایم فقط یک نوع انتقاد کوچک بر علیهش باشد، اما او اهمیتی نمیدهد. او فقط به یک چیز -آرمانش- اهمیت می دهد و بس. دیگران؟ نه، در چشمان او جا نمی شوند. گاهی فکر می کنم شاید او اعتدال ندارد. اما بعد می بینم نه، به کار گرفتن نهایتِ سرعت در راه رسیدن به آرمان ها، افراط محسوب نمی شود. شاید او کار درستی می کند که کسی را نمی بیند و نمی گذارد از سرعتش کم کنند. شاید کار درستی می کند که با گریه ها نمی گرید و با خنده ها نمی خندد. شاید... اما نه. از یک چیز مطمئنم. گاهی خدا سر راهت چیزهایی میگذارد. و درست نگاهش را می دوزد به همان نقطه که تو چه کار میکنی؟ «لحظهای» را به چیزها، به دیگران هدیه میدهی یا آنها را فقط از سر راهت کنار میزنی و با سرعت بیشتر مسیرت را میپیمایی؟» چه طور میتوان خود اهل زندگی نبود و زندگی هدیه داد؟ مگر ما چیزی به غیر از آن چه واقعاً هستیم، برای اعطا داریم؟

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۰۰:۲۳
صابر اکبری خضری