رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

همشو بکش!

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۰۲ ب.ظ

خدا بیامرز سعدی حدودا هفتصد سال پیش یک بار پرسید غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟! نمی دونم هاتف غیب چه پاسخی بهش داد، ولی از قضا من هم سه چهار روز پیش همین سوال رو با اندکی تفاوت پرسیدم، پرسیدم غم زمانه خورم یا فراق یار کشم یا پایان نامه م رو بنویسم یا برای امتحان مسائل جهانی ارتباطات که 5 تا مقاله و 1 پایان نامه منبعشه بخونم که ساعت 10 امتحانشه یا برای امتحان مدل های تصمیم گیری که 2 تا کتاب و 1 مقاله منبعشه و امتحانش ساعت 16 همون روزه بخونم یا تمرین های ورزشی مقرر رو انجام بدم و ویدیوهاش رو برای استاد درس تربیت بدنی 1 بفرستم یا برم سراغ کارای اداری پایان نامه و شروع کنم ایرانداک و تماس با اساتید یا بشینم پای گزارش پژوهشی آستان که خیلی دیر شده و مسئولش از دیروز هر دو ساعت زنگ می زنه میگه کی می فرستی یا ....؟! کدوم رو بکشم دقیقا؟! و البته خدابیامرز سعدی در مصرع بعد خودش یک قید دقیق هم به سوال زده و گفته «به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟!»...

عرض کردم که نمی دونم چه پاسخی به سعدی داده شد ولی من هم همین سوال رو از محضر رئیس پرسیدم و ندا اومد: همشو بکش! عرض کردم پروردگارا مگه تبلیغ عالیسه؟! میشه دوباره با دقت بیشتر به شرایط بنده نگاه فرموده و جواب بدی؟! دوباره ندا اومد: همشو بکش! گفتم عامو مگه هنده؟! مگه موزه؟! پاسخ داد: «صد باد صبا این جا، با سلسله می‌رقصند؛ این است حریف ای دل، تا باد نپیمایی!» فکر کنم منظورش تقریبا این بود که خفه شو پسرم ولی خب یک کم مودبانه تر گفت! عرض کردم پروردگارا شما هم حالت خوش است ها، به این سرعت از عالیس و تبلیغات می زنی کانال حافظ و ادبیات، چیز نمیشه؟ ترک نمی خورن ملائکه؟ یک مقدار سرعت تغییرات بالاست ها! از ما گفتن بود فکر مخلوقات بیچاره باش!... یک جورهایی سعی کردم تیکه ام رو بندازم، به هرحال برای ما مشهدی ها فرقی نداره، باید حرفمون رو بزنیم و خیلی هم شهرام و بهرام حالیمون نمیشه! منتظر پاسخ رئیس شدم که خب متاسفانه دیگه ندایی نیومد... بعید می دونم ناراحت شده باشن، یک لبخند و نگاه عاقل اندر سفیهی زد و رفت... در نهایت باید عرض کنم از بنده چه آید جز بندگی؟! از اون جایی که چه بخوایم چه نخوایم در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم؛ فلذا چشم! لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی! من فعلا برم همش رو بکشم... بای!

...

پ.ن: به قول متن های اینستاگرامی بماند به یادگار از روزهای سختی که روح و قلب و ذهن و مغز و حتی جسمم! بله جسمم! درگیر و مشغول بودن!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۲۳
صابر اکبری خضری

نظرات  (۳)

وبلاگِ شما رو هروقت تو به روزشده ها می بینم یاد غمای عالم می افتم که فقط ما در پایان نامه مانده ها و عشق تحصیل ها می فهمیمش....

درس: زجرِ شیرینِ زندگی 

درس: مادۀ مخدّر

درس: خاروندن و زخم کردنِ جای نیشِ حشره‌

همین‌قدر اعتیادآور و درددار

همین‌قدر خلسه‌بَرنده و کیف‌دار

 

پاسخ:
شما بزرگوارید ولی واقعیتش من اونقدرا هم رابطه خوبی با درس و پایان نامه ندارم ها! بیشتر همون دوریه و دوستیه :)
بعد یک نکته دیگه؛ واقعا فضای وبلاگ این قدر سیاه شده که یاد غما بیفتید؟! وای بر من. قرار نبود این جوری بشه :)

نه نه ابدا سیاه نیست فضای این وبلاگ. بد نوشتم و بد حرفم و گفتم. اتفاقا یه شوقِ زندگیه اینجا درست وسط این همه سرشلوغی و تکاپو.

منظورم دقیقا همون غصه پایان نامه بود که چون برای من داره تلخ میگذره روالش، کلا به این اسم مغموم میشم. درواقع ایراد از منه. خیالتون راحت.

پاسخ:
اها به سلامتی :)
ایشالا همه گرفتاری ها حل بشه

زشته بگم من به جای شما خسته شدم؟

امیدوارم بعد از همه‌ی این شلوغی‌ها یک عالمه اتفاق خوب براتون بیفته.

پاسخ:
نه والا زشت نیست چون من الان خودم جای همه خسته م :)
متشکر از شما البته الانش هم اتفاقا و روزها، بد نیست، فقط سخته، سخت! ولی حالا جدا دعا کنید از میون همشون دو تاش ختم به خیر بشه! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">