رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

مبارزان نامهربان

يكشنبه, ۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۲:۲۳ ق.ظ

من تا به حال لیلا حسین زاده را ندیده بودم، با این که هر دو دانشجوی یک دانشگاه، یک دانشکده و یک رشته هستیم یا شاید بودیم. تفاوت و فاصله ما از تمامی جهات اجتماعی ممکن آدمی، دورتر و بیشتر از فاصله شرق و غرب زمین است؛ من مذهبی، با کمی تسامح انقلابی و حتی در معنایی خاص که احتمالاً فقط خودم قبولش دارم، بسیجی هستم. توضیح لازم ندارد که چه میزان فاصله بین نگرشها و رفتارهای ما وجود دارد. بعد از دیدن چند ثانیه ابتدایی فیلم جلسه دفاع پایاننامه که گویا خود او اولینبار انتشارش داده بود، همان طور که قابل انتظار است، -چنان همه دیگران شبیه به خودم- همان ثانیه های اول از شنیدن تقدیمنامه او برآشفتم و متأسف شدم. این احساس چند دقیقه و تا رسیدن محتواهای بعدی فضای مجازی ادامه پیدا کرد، اما میدانید خاصیت حضور در فجازی همین است که خبرها، هر چند مهیب و مهم، تنها بعد از چند ثانیه و با چند حرکت کوچک انگشتان بر صفحه تلفن به آن سو میخزند. عصبانیت من که واکنش طبیعی فردی ایدئولوژیک (مکتبی) در مواجهه با چیزی که به نظرش نادرست میآید، بود، کم کم از تپش افتاد، اما بلافاصله از همان لحظه نکته دیگری توجهم را کمی و در ابتدا فقط کمی جلب کرد و با ماجراهایی که برای استادانی که احتمالاً میخواستند به او برای راه افتادن کارش کمک کنند، پیش آمد، بیشتر و بیشتر شد. برای اولین بار صفحه اینستاگرام لیلا حسینزاده را دیدم و او را یک مبارز واقعی یافتم؛ هر چند که مبارزه او یا لااقل بخش اعظمی از آن، دقیقاً مبارزه با من، امثال من و ایدههای من است.

من مبارزان زیادی را دیده و سرگذشت شمار بیشتری از آنان را خواندهام. درمییافتم که آنها فارغ از این که برای چه مبارزه می کنند، تفاوتی با یکدیگر دارند، تفاوتی که اگرچه همواره درمی‌یافتمش، اما نمیتوانستم کشفش کنم؛ انگار همیشه پیش نظر بود و پنهان از نگاه. آدمهایی هستند که برای آدم ها مبارزه می کنند و آدمهایی هستند آدم ها را فدای مبارزه میکنند. این تفکر به من اجازه داد تا فارغ از مخالفتهای اکیدی که در لحظات قبل و بعد با لیلا حسینزاده داشتم، در سطح حضور مطلق آدمی، به مبارزه او فکر کنم؛ فارغ از این که زن است یا مرد، چپ است یا راست، باحجاب است یا بی حجاب. این که چرا باید دقیقاً در هنگام دیدن صفحه حسینزاده به چنین اندیشهای رهنمون شدم، سوال پیچیدهای است، شاید ارتباطی میان این دو لحظه باشد که با تحلیل های عمیق روانکاوانه بتوان فراچنگشان آورد، شاید هم صرفاً یک انتقال و تبادر ذهنی ناگهانی باشد، نمی دانم.

بعد ذهنم ناگهان و با سرعت هر چه تمامتر، متنی را از اعماق دوردست حافظه بیرون کشید و دیدم چه توصیف دقیقی برای کشف من دارد، متنی که چهار سال پیش خوانده بودمش و فکر نمیکردم در چنین لحظهای که توانی برای توضیح ندارم، به فریادم برسد. متن مال یک آدم دیگر است، آدمی که با متر و معیارهای مرسوم مبارز نیست، اما دوستداشتنی است، در لحظهای سخت آن را نوشته، خطاب به دیگری. به نظرم این چند خط همان چیزی بود که میخواستم درباره مبارزان دوستنداشتنی بگویم. مهم نیست که من حسین زاده را ندیدهام و شناختی از او ندارم. این صرفاً حسی بود که موقع دیدن صفحه حسینزاده در اینستاگرام پیدا کردم، پس شاید حسین زادهای که من از آن صحبت می کنم، اصلاً آن آدم واقعی بیرونی نباشد، من با شخصیتی که در ذهن ساختم گفتگو کردم و خود را از او برحذر داشتم. عین آن متن را میآورم:

«امروز داشتم فکر می کردم که او در زندگیش، فقط به آرمانش نگاه می کند. با سرعت تمام به سمت آرمانش می دود و برایش مهم نیست سر راهش چه چیزی وجود دارد. دیگران را نمی بیند، خنده هایشان را حس نمی کند، گریه هایشان را نمی شنود. حتی گاهی سرعت زیادش، باعث می شود آدم های اطرافش زخمی شوند. او فقط آرمانش را می بیند و صدای دست زدن آدم هایی که فرسخ ها دورتر از او ایستاده اند و تشویقش می کنند. البته من آدم های بسیار کمی دیده ام که با اراده ای مانند او به سمت مطلوب شان حرکت کنند و خب این تحسین برانگیز است. شاید حرف هایم فقط یک نوع انتقاد کوچک بر علیهش باشد، اما او اهمیتی نمیدهد. او فقط به یک چیز -آرمانش- اهمیت می دهد و بس. دیگران؟ نه، در چشمان او جا نمی شوند. گاهی فکر می کنم شاید او اعتدال ندارد. اما بعد می بینم نه، به کار گرفتن نهایتِ سرعت در راه رسیدن به آرمان ها، افراط محسوب نمی شود. شاید او کار درستی می کند که کسی را نمی بیند و نمی گذارد از سرعتش کم کنند. شاید کار درستی می کند که با گریه ها نمی گرید و با خنده ها نمی خندد. شاید... اما نه. از یک چیز مطمئنم. گاهی خدا سر راهت چیزهایی میگذارد. و درست نگاهش را می دوزد به همان نقطه که تو چه کار میکنی؟ «لحظهای» را به چیزها، به دیگران هدیه میدهی یا آنها را فقط از سر راهت کنار میزنی و با سرعت بیشتر مسیرت را میپیمایی؟» چه طور میتوان خود اهل زندگی نبود و زندگی هدیه داد؟ مگر ما چیزی به غیر از آن چه واقعاً هستیم، برای اعطا داریم؟

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۷/۰۲
صابر اکبری خضری

صابر اکبری

صابر اکبری خضری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">