رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

فلج تصمیم گیری

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۱ ق.ظ

حقیقتا خیلی خیلی کم پیش اومده در زندگیم، سردرگم بشم، همیشه به عنوان یک آدم با صلابت و موقن، محل مشورت بودم و راستش فکر نمی کردم خودم در این موقعیت قرار بگیرم. تصمیم های من در زندگی همه بلااستثنا -حتی اگه سخت و تلخ- سرراست بودن و من مطمئن بودم جواب درست چیه، ولو این که انتخابش برام سخت بود. تنها جایی که در دوراهی و بلکه خیلی راهی قرار می گرفتم و می گیرم و روال ثابت زندگیم هست، موقع سفارش غذاست که یک آن به خودم میام و می بینم از ته دل همه غذاهای منو رو دوست دارم و برام علی السویه است، دوستم به شوخی میگه فلج تصمیم گیری داری تو! راست میگه ولی فلج تصمیم گیری من فقط در همین موقعیت بود، اما حالا -لااقل تا اون قدری که حافظه م یاری می کنه- و متاسفانه در این پیچ تاریخی زندگی و این موقعیت حساس کنونی که خداییش خیلی حیاتیه، برای اولین باره که واقعا نمی دونم چه تصمیمی باید بگیرم؟!!!؟؟!

فلج تصمیم گیریم اوت کرده، نه این که معیارها و کلیات رو ندونم، می دونم ولی در موقعیتی هستم که کمکی بهم نمی کنه، چون در شناخت مصادیق الان گیر افتادم. مشکل مفهوم و مبنا نیست، مشکل کفِ زندگیه. فکر می کردم این مرحله که بارها دوستام رو درش دیده بودم و بارها حرف های دلشون رو شنیده بودم و مشورت داده بودم، برای من پیش نمیاد یا اگه پیش بیاد زود و راحت حل میشه...

اما کور خونده بودم. ولی خب همه تصمیم ها مثل غذا نیست که در نهایت بگی اوکی فهمیدم این غذا خوب نیست و دیگه اینجا نمیام یا بری سفارش رو عوض کنی یا اصلاً اون چند ساعت رو تحمل کنی تا وعده بعد. آیا پشیمون نمیشم؟! آیا این، همونه؟! و از اون مهم تر، آیا اون، همینه؟؟!! و و و و و ...خلاصه التماس دعا داریم :)) 

* در طول نوشتن این چند خط و قبلش، به فکر این متن خیلی قدیمی بودم؛ الان وضعیتم اون طوفان خیالی که ترسیمش کرده بودم نیست، ولی شبیه همون حالت گیج و گنگم. متن طوفان یکی از بهترین چیزاییه که نوشتم و راستش وقتی می خونمش، اول هنوز مو به تنم سیخ میشه :) دوم باورم نمیشه اینا رو من نوشتم و جز معدود جاهایی که واقعا به خودم افتخار می کنم :) سوما عمیقا ناراحت میشم انگار واقعا چنین اتفاقی برام افتاده...

نمی دونم شاید در این شرایط بهتر باشه خلوت کنم، شاید یکی دو هفته برم روستا ایشالا، شاید هم جور و پلاسم رو جمع کردم دو سه ماهی برم تهران، ولی آیا واقعا خلوت کمکی می کنه ؟! پشماااااام از این همه یهویی قدرت هیچ تصمیمی در این رابطه رو نداشتن :)) عجب موجودیه این آدمیزاد!

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۰۳
صابر اکبری خضری

صابر اکبری

صابر اکبری خضری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">