رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

چشم های منتظر، دست های ناتوان

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۳ ب.ظ

منتظرم، صبر از نوع انتظار. انتظار، همراهِ این روزهایم بوده، جز دقایق معدودی از من غافل نشده، اگر پیاده روی می کردم، کنارم راه می رفته، اگر می نشستم، درست رو به رویم چمباتمه می زده و خیره خیره نگاهم می کرده. نمی دانم دقیقا فرقی بین صبر و انتظار هست یا نه، شاید باشد، شاید نباشد، شاید ریشه شان یکی باشد اما دو میوه متفاوت باشند. به هر حال اگر چه اتفاق بدی نیفتاده و امیدوارم نیفتد، اما دوست دارم دفتر روزها را تند تند ورق بزنم و ببینم جلوتر چه اتفاقی می افتد؟ این روزها به خودی خود نه تلخ اند و نه شیرین، قابلیت هر دو بودن را دارند، این را آینده مشخص می کند، این روزها منتظر و مستعد پذیرش هر سرنوشتی هستند، تشنه اند و له له می زنند برای محکم در آغوش کشیدن آن انتهایی که به ابتدایشان معنا می دهد. چیز عجیبی است، این که معنای حال را آینده مشخص می کند که آن موقع دیگر گذشته است، شبیه یک جور سفر در زمان است، شبیه یک جور رفت و آمدِ ناغیرممکن! به آینده و گذشته. این روزها خودشان از درون چیز خاصی نیستند، مثل مهره های اُتِللو هستند، رنگ مهره این روزها به حرکت آخر بستگی دارد، اگر مهره های سفید آخر کار خوب چیده شوند، همه این روزها سفید می شوند، و اگر آخرش بمب منفجر شود، همه مهره ها می چرخند و دوده می گیرند و سیاه می شوند. دوست دارم از این روزهای درون تهی که تکلیفشان نه دقیقا با خودشان معلوم است، نه با من - و نه احتمالا با شما- به روزهای جلوتر پناه ببرم، سرعت پخش صوت را ضربدر 2 کنم، دوست دارم یکی بیاید انتهای این فیلم را برملا یا به قول امروزی ها اسپویل کند، دوست دارم خلاف قاعده، این چند روز را سریع ورق بزنم و بروم سراغ صفحه آخر این داستانِ عجیب و غریب، بروم صفحه آخر و ضمن خوشحالی از وقایع خوب، متوجه شوم این تازه جلد اول بوده یا حتی مقدمه داستان، این کتاب 50، 60 جلد دیگر دارد، شاید 100 تا حتی، شاید هزار جلد هنوز باقی مانده، شاید هم نویسنده اش -پروردگار- و تیم تألیف -آدم ها- و بازیگران اصلی -ما- دائما می نویسند و سرعت نوشتنشان از سرعت خواندن ما بیشتر است. معلوم شود که این تازه پایتخت 1 بوده و سیروس مقدم حالا حالاها ول کن ما نیست! بله! ما هم شخصیت های اصلی داستانِ خودمانیم و هم خواننده اش؛ ما هم ببیندگان پایتختیم و هم بازیگرانش، فقط این که کارگردان سیروس مقدم نیست. به هر ترتیب فعلا اینجا هستم در میانه خطوط یکی از صفحات، در حاشیه یکی از سکانس های قسمتِ نمی دانم چندم. اینجا هستم و با چشم های منتظر به دست های ناتوانی نگاه می کنم که حتی نمی توانند سریع تر ورق بزنند، نمی توانند زمان را سریع تر جلو ببرند، منتظرم تا خودِ زمان و صاحب زمان، دفتر قصه را با همان سرعت پیش فرضِ ازلی و ابدی جلو ببرند و ان شا لله که همه چیز ختم به خیر شود...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">