رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

صــــابر اکبــــری خضـــری

رهیافت فرهنگ

* صابر اکبری خضری
* مدرس علوم اجتماعی در دانشگاه؛ پژوهشگر فرهنگ و حکم‎رانی فرهنگی
* دکتری مردم شناسی دانشگاه تهران
* کارشناسی ارشد معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات / گرایش سیاست گذاری فرهنگی / دانشگاه امام صادق (ع)
* اینجا: جستارها، مقالات، یادداشت ها، روایت ها و خرده روایت های من از زندگی
* سایر فعالیت های من در فجازی: https://zil.ink/mosafer.rezvan

طبقه بندی موضوعی

کشش به طوفان

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۴۳ ب.ظ

آدمی، آرامش را دوست دارد اما وسوسه ای بی اندازه نیز ما را به زندگی در طوفان می خواند. چرا این کشش چنین پرچاذبه است؟ پنجه در پنجه طوفان انداختن چه لذتی و چه معنایی دارد؟ طوفان، اجازه می دهد تا ما قهرمان شویم و قهرمان باشیم و راستش فقط طوفان است که این اجازه می دهد. هیچ مجال دیگری نیست. قهرمان بودن نه آن خواسته نهایی ماست، فنا شدن -فنا شدنی رو به دیگری- همان میل و معنای انسان بودن است. این کشش و جاذبه به سمت نیست شدن، نه یک ایده پوچ گرایانه منتج به سیاهی و رکود، بلکه نیازی وجودی، عمیق و درونی به دیگری است، نیازی به پاک کردن صحنه از عناصر مزاحم و فراهم آوردن تصویری پاک و یک دست، تصویری شفاف با وضوحی بی نهایت، بی جنبش از اوست؛ و این فنای شکوهمندانه، فقط در طوفان و بعد طوفان است که محقق می شود.

مرحله اول زیست در طوفان، سختی و تلاش بی اندازه، خستگی ناپذیری، مبارزه ای مردافکن، غول آسا و رستم وار است؛ مملو از جراحت ها و شکست ها و پیروزی ها و خون ها و خشم ها، تصویرِ انسانی ایستاده در غبار. در اینجا قدرتی از خود به نمایش می گذاریم که پیش از آن هرگز از خود سراغ نداشتیم، با وجوهی از خود آشنا می شویم که تا پیش از آن نمی دانستیمش، با چنان شدتی ظهور پیدا می کنیم که خودمان نیز لذت می بریم از وضوح آن. خودی راستین، خودی پنهان که انتظارش را می کشیدیم و چشم به راهش بودیم، خودی خیالی که فقط در ذهن می پروراندیمش و حالا می بینم پیش چشمانمان حضور دارد و به سان قهرمان های افسانه ای در حال مبارزه است و میان میدان نبرد، میان خاک و خون، با دلاوری های سترگش، خودنمایی و دلبری می کند.

مرحله دوم، تراژدی است. مرحله ای که طوفان با حقیقتی آن چنان جاری می شود و همه چیز را ناگهان در هم می کوبد. قهرمان، آغشته در خون و خستگی است، چون پر کاهی توسط طوفان به بالا و پایین، پرت و کوبیده می شود. تسلیم محض است. کاری از دستش بر نمی آید. رمقی ندارد و حتی چشمانش به سختی نیمه باز نگه داشته می شوند. قهرمان که پیش از آن سخت و سُتوار بود، حالا بی جان است و بازنده محض. در اینجا باز با وجوهی از خود آشنا می شویم که در هیچ موقعیت دیگری هرگز مجال حضور نمی یافت. این والاترین شأن وجود انسانی است، مرحله ای که همه هستی خود را ببازد، باختنی بعد از دلاوری های بی نهایت، بعد از نبردی سهمگین و نابرابر در برابر طوفانی هستی برانداز.

در انتها این قهرمان است که بیهوش و بی جان، روی تخته پاره ای شناور در دریای حالا آرام شده بعد طوفان، درگرگ و میش سحرگاه به ساحل می رسد. ابتدا چنان می نماید که پیکیری بی جانی است، اما اهالی، مردم، او را می یابند و تیمار می کنند و کم کم علائم حیات در او هویدا می شود. باز می گردد اما دیگر خبری از آن شورها و جوانی ها در او نیست، آرام و با وقار شده، شبیه همان دریای بی کران و بی نهایت. 

نظرات  (۱)

من رود نیاسودنم و بودن و تا وصل

آسودگی‌ام نیست که معنای من اینست!

پاسخ:
درود خدا بر شما و مرحوم منزوی...
جالبه که بحث راجع به هر موضوعی باشه از انرژی هسته ای تا عشق تا سختی تا طوفان تا خورشت کرفس، میشه از اشعار منزوی استفاده کرد :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">